قرآن نورست...حقیقتا نورست

"اینجا چراغی روشنه"... 

الان که دارم اینارو مینویسم خونه ام و با یه سردرد ملایم(!) در خدمتتون هستم!...امروز علی رغم کارهای زیادی که در شرکت داشتیم بخاطر کمبود خواب شدید و مقادیری هم سردرد نتونستم برم شرکت...ظهر بیدار شدم و از اون موقع تا حالا هم هرچه کردم دیدم نای بلند شدن از جام رو ندارم ولی الان که کمی بهترم بالاخره عزمم رو جزم کردم تا بیشتر از این شرمنده دوستانی که لطف میکنن و قدم رو چشم اینجا میذارن نشم...کاش میتونستم بگم که چقدر دوستتون دارم...که چقدر اینروزا همه زندگیم شدید...دیروز که این آهنگ رو (که شعرش برای روزبه بمانیه) گوش میکردم ناخوداگاه یاد بغضهای بی دلیل اینروزام و ترس تنهاییم و "اینجا" افتادم... 

"من ماه میبینم هنوز این کور سوی روشنو/اینقدر سو سو می زنم شاید یه شب دیدی منو 

هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه/ای ترس تنهایی من...اینجا چراغی روشنه"

دم همه فانوسای دریایی گرم...کشتی که نشدیم همین که صبح به صبح بادبان کوچک قایق آرزوهای نرسیده ام رو به امید اینجا بالا میکشم قد یه دنیا ممنونتونم...براتون تموم خوبیای دنیارو آرزو میکنم...

 

***

توضیح درباره عنوان پست...

از وقتی وبلاگ رو شروع کردم دلم میخواسته یه پست درباره فارابی و آدماش بنویسم ولی انقدر از اون فضا و خاطرات تلخی که در اونجا دارم متنفرم که حتی نمیخوام یادش بیفتم...روزای سختی که هنوز که هنوزه هفته ای نیست که حداقل یک بار کابوس اینکه برگشتم اونجارو نبینم...اگه بخوام درباره فارابی و خاطراتم از اونجا حرف بزنم خودش یه پست طولانی میشه ولی نمیخوام درباره اش حرف بزنم و این یکی رو هم چون لازم شده میگم...یکی از خاطرات ماههای اولیه که اونجا رفته بودم...چند ماه پیاپی برای یه مراسم سه چهار ساعته تمرین میکردیم...یه قسمتش اینجوری بود که صدای خامنه ای با حالت اکویی و معنوی(!) پخش میشد که میگفت "قرآن نورست"...بعد چند ثانیه ای سکوت محض کل اون محیط نظامی که چندهزار نفر توش وایساده بودن رو فرا میگرفت...طوریکه صدای نفس کشیدن هم نمیومد...و بعد صدای خامنه ای اینجور ادامه میداد "حقیقتا نورست" و بعد آهنگ محمد رسول الله پخش میشد و چند نفر با یه رژه خاص قرآن رو با تشریفات میاوردن سمت جایگاه قاری قرآن و اون شروع میکرد به تلاوت قرآن و بعد هم ادامه مراسم...  

 

***

 

توضیح درباره خود پست!...

اینهایی که در ادامه میاد قسمتهایی از قرآنه...به صورت کاملا تصادفی فقط و فقط چهار تا سوره رو انتخاب کردم (طه/انبیا/حج/مومنون) و چندتا از آیه هاشون رو اینجا آوردم...عین متن و بدون هیچ تغییری...از روی ترجمه فولادوند ("سایت پارس قرآن")...از همون اوایل جوانی بارها و بارها قرآن رو دوره کردم...چه دوره ای که اعتقاد داشتم و با تمام قلبم قرآن میخوندم...چه دوره ای که شک کردم... هدفم از نوشتن اینها تخریب اعتقادی نیست... فقط میخوام در کنار هم اندازه چند قدم کوتاه به کتابی که از کودکی کنارمون بوده و خیلیهامون نخونده بهش قسم خوردیم نزدیک بشیم... و بهش فکر کنیم... همین... ازتون خواهش میکنم توهین نکنید...نه به قرآن...نه به اسلام...نه به من و نه بقیه دوستانی که نظرشون رو میگن...و البته این دلیل نمیشه که انتقاد نکنیم و درباره اش حرف نزنیم...پس ازتون خواهش میکنم اگه حرفی هم دارید همراه با ادب و احترام بیانش کنید...ممنونم... 

  

*** 

 

"قرآن نورست...حقیقتا نورست" - سوره های طه/انبیا/حج/مومنون 

1- قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتى (سوره طه - آیه 2) 

2- گفت پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که درخور اوست داده سپس آن را هدایت فرموده است (سوره طه - آیه 50) *موسی به فرعون* 

3- گفتند اى واى بر ما که ما واقعا ستمگر بودیم. سخنشان پیوسته همین بود تا آنان را دروشده بى‏جان گردانیدیم (سوره انبیا - آیات 15 و 16) *توصیف حال یکی از اقوامی که عذاب الهی بر ایشان نازل شده" 

4-  آسمان و زمین و آنچه را که میان آن دو است به بازیچه نیافریدیم. اگر مى‏خواستیم بازیچه‏اى بگیریم قطعا آن را از پیش خود اختیار مى‏کردیم (سوره انبیا - آیات 16 و 17) 

5- در آنچه [خدا] انجام مى‏دهد چون و چرا راه ندارد و[لى] آنان [=انسانها] سؤال خواهند شد (سوره انبیا - آیه 23) 

6- و در زمین کوههایى استوار نهادیم تا مبادا [زمین] آنان [=مردم] را بجنباند (سوره انبیا - آیه 31) 

7- آنان مردم بدى بودند پس همه ایشان را غرق کردیم (سوره انبیا - آیه 77) *درباره قوم حضرت نوح* 

8- و برخى از شیاطین بودند که براى او غواصى و کارهایى غیر از آن مى‏کردند و ما مراقب [حال] آنها بودیم (سوره انبیا - آیه 82) *در وصف خدمتگزاران سلیمان* 

9- در حقیقت ‏شما و آنچه غیر از خدا مى‏پرستید هیزم دوزخید (سوره انبیا - آیه 98)

10- کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى شدند و صابئى‏ها و مسیحیان و زرتشتیان و کسانى که شرک ورزیدند البته خدا روز قیامت میانشان داورى خواهد کرد زیرا خدا بر هر چیزى گواه است (سوره حج - آیه 17) 

11- و کسانى که کفر ورزیدند جامه‏هایى از آتش برایشان بریده شده است [و] از بالاى سرشان آب جوشان ریخته مى‏شود. آنچه در شکم آنهاست با پوست [بدن]شان بدان گداخته مى‏گردد. و براى [وارد کردن ضربت بر سر] آنان گرزهایى آهنین است (سوره حج - آیات 19 تا 21)

12- و آسمان را نگاه مى‏دارد تا [مبادا] بر زمین فرو افتد مگر به اذن خودش [باشد] در حقیقت‏خداوند نسبت به مردم سخت رئوف و مهربان است (سوره حج - آیه 65) 

13- و کسانى که پاکدامنند. مگر در مورد همسرانشان یا کنیزانى که به دست آورده‏اند که در این صورت بر آنان نکوهشى نیست (سوره مومنون - آیات 5 و 6) 

14- پس فریاد [مرگبار] آنان را به حق فرو گرفت و آنها را [چون] خاشاکى که بر آب افتد گردانیدیم دور باد [از رحمت‏خدا] گروه ستمکاران (سوره مومنون) *توصیف حال یکی از اقوامی که عذاب الهی بر ایشان نازل شده" 

15- خدا فرزندى اختیار نکرده و با او معبودى [دیگر] نیست و اگر جز این بودقطعا هر خدایى آنچه را آفریده [بود] باخود مى‏برد (سوره مومنون - آیه 91) 

نظرات 126 + ارسال نظر
شب نویس شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:55

خدارو شکر که بالاخره اومدی

خداروشکر که در این دنیای مجازی دوستای بامعرفتی مثل شما داریم...

شب نویس شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:01

حالا که من زود اومدم باید پستت اینقدر جدی و تفکربرانگیر باشه! البته قبلیا هم بود ولی این دیگه آخرشه!

متاسقانه این یکی از دستمان در رفت!...قول میدهیم دفعه بعد یک چیزی بنویسیم کاملا فان در حد باقلوا! (فقط خدا کنه نماینده باقلواهای مقیم مرکز به علت شبهه ای که در جدی بودنشون ایجاد کردم ازم شکایت نکنن!)...

شب نویس شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:08

من فقط میدونم که هرچی میگذره به این چیزا بی تفاوت تر میشم. ( البته نه بدبین) من میگم هرآدمی حق داره هرراهی رو که باهاش احساس آرامش می کنه انتخاب کنه. راه قرآن و دین و مذهب هم همینطوره. و هر راهی تا وقتی باعث آزار و اذیت بقیه نشه محترمه. من زیاد با عقلم جور در نمیاد چیزایی که تو قرآن نوشته شده. مخصوصا توصیفش از مرگ و دنیای دیگه. ولی اصراری هم ندارم درستی و غلطیش رو به خودم یا دیگران ثابت کنم. میگم چه کاریه الکی یه نفرو که دلش با این حرفا آروم می گیره به شک بندازیم و مث خودمون دچار تردیدای بی نهایت کنیم؟

"تا وقتی باعث آزار و اذیت بقیه نشه محترمه"...
آفرین...منم حرفم همینه...ولی متاسفانه خیلی از چیزایی که در قرآن نوشته شده قابلیت سواستفاده از طرف حاکمان کشورهای اسلامی برای آزار دادن مخالفین رو داره...یعنی بصورت رسمی اجازه آزار میده...مثل همین "مفسد فی الارض" خوندن معترضین در جریان اعتراضات به انتخابات سال گذشته که به اعدام چند نفر از معترضین ختم شد...مثل این جمله که علیرضا پناهیان گفته "هرکه با ولی فقیه نیست مفسد فی الارض است" (و نتیجتا طبق احکام لابد قتلش هم واجبه!)...

شب نویس شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:12

آخ! اینو باید اول می گفتم. امیدوارم این سردرد ملایمت هم خوب بشه.
البته درسته که از ته دل نگفتم ولی شرمنده که دیشب بهت گفتم نامرد!

- مرسی!...خوبم!...
- دیگه الان!؟...هرچی دلت خواسته گفتی حالا میخوای با یه "شرمنده!" جمعش کنی!؟..."ته دل" یا "سر دل" نداره!...گفتی دیگه!...نه خانوم محترم! من شکایتمو پس نمیگیرم! (آیکون "جو گرفتگی مفرط!")...

شب نویس شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:20

آی! امان از ایده هایی که تو ذهن جذابن و رو کاغذ شل و ول میشن و وامیرن. ولی در مورد داستان تو من مطمئنم خوب از آب دراومده ولی چون توقعت از خودت زیاده به دلت ننشسته. لطفا زودتر بشینه تا ما هم مستفیض شیم!

- اولین باره همچین چیزی برام اتفاق میفته! همیشه بدون فکر قبلی و از هیچی داستان درست میکنم!...نمیدونم چرا ایندفعه که مثلا همه چیز از قبل در ذهنم آماده بود اینجوری شد!...اصلا کار برنامه ریزی شده به من نیومده!
- خواهش میکنم!..."استفاض" (مصدر مرکب مستفیض!) از ماست!

آسمان وانیلی شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:33 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

اول از همه حالت الان بهتره؟
ما که جمعه منتظر آپت بودیم. میدونی حمید این پستهای تو همیشه بحثهای جنجالی توی خونه ما برپا میکنه.
سر پست پری بلنده بین من و شیدا گیس و گیس کشی راه افتاد.

- اول از همه مرسی! بله بهترم!...
- واللا راضی به گیس و گیس کشی نیستیم! همین بحث دوستانه و عادی هم داشته باشید کفایت میکنه!

آسمان وانیلی شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:36 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

این پستت هم از اون جنجالی هاست آخه شیدا جدیدا کلی اعتقاداتش change شده!
میدونی منم همه قرآن رو قبول ندارم واحساس میکنم تحریف شده.
ولی عاشق سوره نور و یوسفم احساس میکنم به شعر شباهت داره خیلی آهنگین و موزونه.

- پس خدا به داد من برسه!
- سوره نور!؟...شعر!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...مطمئنی یه سوره دیگه رو نمیگی!؟...آهنگشو چیکار داری!؟...مفهومشو نگاه کن!...توجهت رو به چند آیه از سوره نور جلب میکنم! :

***
به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند (۲)

مرد زناکار جز زن زناکار یا مشرک را به همسرى نگیرد و زن زناکار جز مرد زناکار یا مشرک را به زنى نگیرد و بر مؤمنان این [امر] حرام گردیده است (۳)

و کسانى که به همسران خود نسبت زنا مى‏دهند و جز خودشان گواهانى [دیگر] ندارند هر یک از آنان [باید] چهار بار به خدا سوگند یاد کند که او قطعا از راستگویان است (۶)
و [گواهى در دفعه] پنجم این است که [شوهر بگوید] لعنت‏خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد (۷)
و از [زن] کیفر ساقط مى‏شود در صورتى که چهار بار به خدا سوگند یاد کند که [شوهر] او جدا از دروغگویان است (۸)
و [گواهى] پنجم آنکه خشم خدا بر او باد اگر [شوهرش] از راستگویان باشد (۹)
***
با دقت خوندی؟...این قسمت آخرش از جک هم خنده دارتره!...یعنی مرده میگه زنم زناکاره بعد چهار بار به خدا قسم میخوره که راس میگه! یه بار هم جهت محکم کاری یه قسم پر و پیمون میخوره! اونوقت زنه برای اینکه از کیفر ساقط بشه به همین ترتیب چهار بار قسم میخوره که شوهره داره دروغ میگه! بعد هم یه قسم دونونه میخوره و خلاص!...خب این آخه چه احکامیه!؟...حالا هرچقدر هم موزون و آهنگین وقتی منطق عقلانی و مفهومی نداره به چه درد میخوره!؟...

آسمان وانیلی شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:37 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

راستی شما از این پاییز بلند خبر ندارید؟
خیلی وقته آپ نکرده؟

نه متاسفانه...بعد از اون قضیه که نژاد پرستان فرانسه در حد مرگ کتکش زدن و دستشو شکوندن فقط همون پست تولد خواهر زاده اش رو گذاشته و دیگه خبری ازش نیست...

شیدا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:28

سلام. یه چیزهایی نوشتی که بحث و صحبت در موردش در این مقال نمیگنجد حمید! اول که تیتر رو خوندم پیش خودم گفتم پسر!!! عجب تیتری باورت میشه تیترت کولاکه یه احساس آرامش به آدم میده. من نه در حدی هستم که بخوام از قرآن دفاع کنم (چرا که خودش گفته من این قرآن را خودم محافظت میکنم) و نه همونطور که گفتم اینجا جای توضیح و تفسیر در مورد Hآیات ذکر شده است. ولی اگه خودت بخوای در مورد این آیات بیشتر بدونی میتونم بهت منابع رو معرفی کنم ولی از همه این حرفها گذشته به اسم جلاله خداوند سوگند (دیگه اشکام مجال نمیده) که قرآن نور است حمید عزیز!!!!!

- برای این عنوان محشر باید از خامنه ای تشکر کنی نه از من! (از اینجا میتونیم نتیجه گیری کنیم که اگه خامنه ای بلاگر میشد حتما بلاگر موفقی میشد!)...
- شیدا جان...من به این دل پاک و اعتقاد خالصانه ای که داری احترام میذارم ولی بعضی چیزا انقدر واضحه که هیچ نیازی به منابع نداره...همین مورد شماره یازده از آیاتی که در این پست آوردم رو ببین...واقعا تو فکر میکنی خدایی که مظهر مهربانی و لطف و عشقه میاد بگه "از بالاى سرشان آب جوشان ریخته مى‏شود. آنچه در شکم آنهاست با پوست [بدن]شان بدان گداخته مى‏گردد. و براى [وارد کردن ضربت بر سر] آنان گرزهایى آهنین است"!؟...
- شاید بهتر بود اصلا این بحث رو باز نمیکردم...راضی به دیدن اشکهای دوستانی مثل شما نیستم ...

شیدا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:30

ای تو روح اونایی که به اسم حکومت کردن حتی دیگه یه مثقال احترامی هم واسه این کتاب نذاشتن!!!! ای تو روحشون

به نظرم این مسئله ربطی به حکومت نداره...اگه جای اینا یه حکومت دیکتاتوری ضد دینی هم بود باز من همین حرفو میزدم...یعنی کتابی که انقدر مهمه و معجزه اس و کلام خداس و راه زندگی رو قراره نشون بده انقدر ضعیفه که با حرف و سواستفاده چهار تا سیاستمدار که امروز هستن و فردا نه بی احترام میشه!؟...

شیدا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:35

البته تو هر جامعه ای هستند کسانی که به مذهب اعتقادی ندارند مثلاً مسیحی یا یهود خوب مسلم است که همه مسیحیان به دینشان اعتقادی ندارند یا سایر ادیان این حق توست که شک کنی و چه بسا در سایه همین شک ایمانت از برخی مدعیان کامل تر شود. نمیدانم شنیده ای یا نه برخی عرفا میگویند خیلی از مردان و زنان عارف از شک به ایمان رسیده اند!!! تو میتونی تقدس قرآن رو کنار بذاری و اگه تمایل داری تحقیق کنی و بعد تصمیم بگیری...

دقیقا مشکل همینجاس!...اینکه شک فقط وقتی درسته که تهش به ایمان منجر بشه!...اینکه دیگه شک نیست...جسارتا این فریب تاریخی همون کسانیه که به اندازه یه تاریخ هزار و چند صد ساله با این پیچوندنهای ماهرانه فکر و اندیشه مردم رو به بازی گرفتن...کسانی که حتی معنی کلمه "شک" رو هم طوری عوض کردن که الان من مجبور بشم قبل از هر بحثی برای تو اول کلمه "شک" رو توضیح بدم!...

شیدا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:39

چرا دروغ نمیدونم چرا دلم گرفت!!! شاید اولین پست تو باشه که با خوندنش گریه کردم ... ولی خب اینجا وبلاگ توئه و هر چی که دلت بخواد میتونی توش بنویسی!
میدونی که من اگه لازم باشه با استدلال حرف میزنم اگه دوست داشتی برای تک تک آیات توضیح هست

- نمیدونی چرا دلت گرفت؟...من میدونم!...علتش اینه که با چیزی روبرو شدی که مخالف احساس و ایمانته...همه ما همینطوریم...یعنی در شرایط مشابه همه همین عکس العمل طبیعی رو نشون میدیم...شرایطی که کسی دست رو چیزهایی بداره که نمیخوایم عوضش کنیم...چون "فکر میکنیم" چیزی جز اون نداریم...
- بسم الله!...منتظرم...پس لطفا از همین مورد ۱۱ شروع کن!...

الهه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:19 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

سلام حمید...الان که همه ی پستت رو خوندم پشیمونم که چرا خط به خط و پاراگراف به پاراگراف کامنت نذاشتم تا این همه حرف و اشک و نگرانی و تحلیل و دلیل و منطق با هم قاطی نشه اینجوری!
اول از همه امیدوارم سردردت بهتر شده باشه...نه!کاملا خوب شده باشه....
لازم نیست بگی چقدر دوستمون داری حمید...به هیچ چیز تو این دنیا مطمئن نباشم به رابطه ی دلها مطمئنم...به اون همه احساسات مسری که تا الان نمیدونم چندتاشو پیدا کردیم!...
الان داریوش داره میخونه....اینجا چراغی روشنه.....بغض بی دلیل...ترس تنهایی.....بغضت بی دلیل نیست...خودت بهتر میدونی...کاش بشکنیش حمید....گرچه خودم آدمیم که اگر بغض کنم غمباد میگیرم و نمیتونم زار بزنم اما همون نم اشک به دادم میرسه....بزار اشک بشوره چشماتو...نزار این غم و ترس پاره کنه دلت رو....
آخه چرا این آهنگ داریوش رو گوش کردی.؟...چرا من با اینکه میدونم چه جوری جیگرم خراشیده میشه دارم باز گوش میدم به این لعنتی؟....بغض این آهنگ با پتک هق هق و سیل اشک هم نمیشکنه....

- مرسی الهه عزیز...خوبم...کاملا خوب!
- "رابطه ی دلها"...چه خوب شاهدی آوردی...آره...لازم نبود بگم...
- ناپرهیزی کردم به یاد گذشته!...چیز مهمی نبود...حالا خوبم...

الهه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:34 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

تو هر روز به امید اینجا بادبان قایقت رو میکشی بالا و ما به امید بادبان بالا کشیده شده ی قایق تو و چراغ روشن اینجا زورقمون رو به آب میندازیم....همه چیز تو این دنیا به همین با ربطیه...
مطمئن بودم از سر شک برای پستی که میخوای بزاری اینهمه تاخیر کردی...چرا پستت رو نمیذاری تا دیگران نظرشون رو بگن بهت؟کلماتی که برای اولین بار از ذهنت میان به قلم و از قلم به کاغذ؛یعنی همون خط خطی های اولیه ناب ترین نوشته میشه حمید...هرچی بیشتر وسواس به خرج بدی و سخت بگیری بهش از «حمید» دور میشه اون نوشته...اسیر سخت گیری منتقدانه میشه و میمیره....خودت بهش میگی شبیه داستان...وقتی شبیه داستان مینویسی یعنی اصول خاصی نداره....یعنی تویی و دلت و کاغذ و قلم...و همین تو و نوشته ی تو واسه ما کافی هستین...از ذهنت که میاد به کاغذ عوض میشه...اون نابی و خلوص اولیه رو نداره...اما هزار بار نابتر از نوشته ایه که بخوای برای جذابتر بودن یا ارضای سختگیریت عوضش کنی....تصمیم گیری رو بزار به عهده ی مخاطب....و همونی رو که نوشتی دوست داشته باش...حمید رو دوست داشته باش...و کلمات حمید رو...همونجور که هست...

- "همه چیز تو این دنیا به همین با ربطیه"...من دقت کردم...میشه از تو چیز یاد گرفت...
- حرف قبول...قبول دارم که وسواس و سختگیری بیش از اندازه از لذت هر چیزی کم میکنه...اما...این رو هم باور دارم که نمیشه افسار خیال رو فقط به دل سپرد...مثلا در یه نوشته (حالا چه یه کامنت دو خطی چه یه "شبیه داستان" چه یه کتاب هزار صفحه ای) لازمه که بعضی چیزا رعایت شده باشه...مهمترینش جذاب بودن و حرف تازه داشتنه...این چیزی که نوشتم موضوعش کلیشه اییه...خب در این حالت برای تازه بودن فقط یه راه میمونه اون هم رو کردن شکل تازه ای برای این کلیشه اس...که نتونستم...دلم میخواد چیزی که میگم رو قبل از من کسی نگفته باشه...وسواس احمقانه اییه ولی هست دیگه!...

الهه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:43 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

اما فارابی و خاطراتت....من هیچ چیز از این قضیه نمیدونم....اگر نوشتنش از کابوس خلاصت میکنه بنویسش...معمولا اگر خاطرات تلخ رو یه بار برای همیشه بگی یا بنویسی یا با خودت مطرحش کنی و تموم زشتیاشو قبول کنی و بگی تموم شده؛خیلی به حالت کمک میکنه...چیز بیشتری نمیگم چون از همین چند خط هم میتونم بفهمم چقدر آزرده شدی از آوردن اسمش...و چون چیزی نمیدونم ساکت باشم بهتره....
متنفرم از این که اسم «آقا» و صدای قشنگش! همیشه باید تو هر مراسمی باشه و بدتر از اون اینه که اسم پیغمبر و قرآن و علی و امام زمان رو همچین گره زدن به اسمش که با هیچ چیز نمیشه این گره رو باز کرد به جز با فهم و شعور که خب متاسفانه یافت می نشود این روزها!!!

- آره...حتی از آوردن اسمش هم آزرده میشم...نوشتنش از کابوس خلاصم نمیکنه...باید درباره اش سکوت کنم...اینجوری راحتترم...
- این پاراگراف دومت عااااالی بود! (آیکون "دست زدن پرشین بلاگی!")...

دخترآبان شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:56 http://fmpr.blogsky.com

-خدا کنه سردردها همیشه درحد همون ملایم بمونه ... البته کلا نباشه اما درصورت وجود درحد همون ملایم بمونه :دی

-طرح داستانو دوس دارم ... موضوع جالبیه ... شاید از نظر خودت مثل سریالا بوده ... نمیدونم ...

-خاطره های تلخ نباید بازگو بشن ... هیچ وخت ... هیچ وخت ... نگفتن و دفنشون خیلی بهتره ... یا حتی زدن خاطره ها مثل پست ایرن ...

-درمورد آخری نگفتنم بهتر از گفتنمه ... مزخرف ترین دورانم الانه که باید خیلی از این آیه ها رو حفظ کنم بدون اینکه اعتقادی به هیچ کدومشون داشته باشم ...

- ممنونم دختر آبان جان!...
- نه! واقعا مثل سریالا بود!...باور کن!...
- دقیقا...منم همیشه همین کارو میکنم...برای همینه که آدم خاطره بازی نیستم...و اون پست ایرن...بی نظیره...بذار آدرسش رو بذاریم تا اونایی که نخوندن هم بخونن و لذت ببرن :
http://sanoovania.blogsky.com/1389/08/16/post-234/
- الان که خودمو جای تو میذارم میبینم واقعا کار سختی داری میکنی! خودش یجور جهاده!...خوشبختانه (متاسفانه!؟) اونزمونی که همسن تو بودم و اینارو حفظ میکردم بهشون اعتقاد داشتم برای همین بهم خیلی هم خوش میگذشت!...

آلن شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:58

حمید جان ، سخت نگیر داداش.
ایشالا زودتر سر دردت خوب شه.
شبت خوش عزیز.

مخلصیم آلن جان! ...واللا ما سخت نمیگیریم! اینا دارن سخت میگیرن!...

الهه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:04 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

و اماااا قرآن....چقدررر خوشحالم که در این مورد نوشتی...خییییلی وقته میخوام به این موضوع بپردازم و نمیشه...نمیشه چون شاید خودم رو برای بحث توانا نمیدونم....اما چیزایی رو که بهش رسیدم رو میگم...درست یا غلط حد اقل حاصل تفکرمه نه شناسنامه و اسلام وراثتی!
قرآن کتابیه متعلق به ۱۴قرن پیش...قرآنی که حضرت علی نوشته و مکتوب کرده طبق گفته ی حضرات و احادثی که نقل میکنن نسل به نسل گشته و الان پیش امام زمانه...از همون زمانی که پیغمبر میخونده آیات قرآن رو و یه عده مینوشتن و یه عده حفظ میکردن امکان اشتباه وجود داشته...اونها هم بشر بودن...اینکه توی حفظ کردن یا نوشتن کلماتی اشتباه کرده باشن دور از ذهن نیست...با گذشت زمان و سر کار اومدن ۳خلیفه و بعد هم حکومت امویان و بعد عباسیان رسما رشته ی امور از دست امام های ما خارج شد...طبق کتب دینی و اسلامی از همون زمان معاویه شروع کردن به عوض کردن و پس و پیش کردن آیات قران و دخل و تصرف توی تفاسیر...و همونطور که شاعر میگه«هر کسی از ظن خود شد یار من»...هر کس به قدر فهم و شعورش و اکثرا بر حسب منافع خودشون قرآن رو تأویل و تفسیر کردن....

- راحت باش و حرفتو بزن...این توهم که فقط یه عده خاصی میتونن درباره قرآن حرف بزنن رو همون کسانی به ما دادن که میخوان بصورت انحصاری فقط خودشون از نور قرآن بهره کشی کنن!...همونایی که هر وقت یه نفر میخواد درباره قرآن حرف بزن محترمانه و برادرانه و بالبخند میگن "در تخصص شما نیست! خفه شو دوست عزیز!"...این یعنی اینکه یه چیزی پشت این قضیه هست...این یعنی تک تک ما وظیفه داریم برای تموم کردن این فریب تاریخی درباره اش حرف بزنیم...
- "هر کسی از ظن خود شد یار من"...مسئله دقیقا همینه...قرآن کتابیه که به دلیل به هم ریختگیش زرنگهای تاریخ هرجا لازم شده به فراخور دوره و زمانه ازش سواستفاده کردن...چون انقدر گل آلوده که هرکسی میتونه دستشو دراز کنه و یه ماهی درشت ازش بگیره...

به عنوان نمونه نظرت رو به کتابی که سال گذشته با موضوع "فتنه در قرآن" چاپ شد و این دو نمونه لینک جلب میکنم :

http://www.saramomeni.blogfa.com/post-162.aspx
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=126923

الهه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:18 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

داریم از بیشتر از ۱۴۰۰سال صحبت میکنیم...فکرش رو بکن قرآن اولیه تو این زمان از چه فیلترهایی عبور کرده...قرآن اولیه که به خط کوفی بوده و بی نقطه...بعد از گذشت سالها و با گذشتن از آتیش زدن قرآنها تو صفین و قدرتمندایی که رسما تفاسیر جعلی و کم و بیش شدن آیه ها رو وظیفشون میدونستن؛میرسیم به دوره ی تکثیر قرآن...اون زمان که دستگاه چاپ نبوده...توی مدارس بزرگ اسلامی یه عده مینشستن دور هم و یکی یه قرآن میذاشتن جلوشون و شروع میکردن به نوشتن....اونا هم آدمیزاد بودن...ما بعد از چند باز رونویسی از رو یه مطلب چقدر امکان خطا داریم؟خیلی!مخصوصا که بعضی جاها حس میکنیم حفظ شدیم مطلب رو و از حافظمون استفاده میکنیم...اینجوریه که خود قرآن ممکنه دچار تغییر شده باشه...
بعد از ظاهر کلمات قرآن میرسیم به محتوا و معناش...توی درس زبان فارسی خوندیم که در زمان گذشته یه سری واژه ها بود که معنایی کاملا متفاوت با معنای فعلیشون داشتن...مثل کلمه ی «شوخ» که اون موقع به معنی «چرک» بوده...یا «سوگند» که به معنی «گوگرد» بوده...با گذشت زمان این کلمات کلا بیربط شدن به معنای گذشتشون!قرآن هم به زبان عربی نازل شده...کلمات عربی هم در طول زمان دچار تغییر شدن...معنای خیلی از واژه ها عوض شده...خیلی کلمات جور دیگه ای ادا میشن...و ترجمه های قرآنی فعلی ما بر اساس دانش فعلی ما از زبان عربی فعلیه!یعنی در واقع هیچ سندیتی وجود نداره که این تفسیر و ترجمه ی قرآن درست و بکره!و کلی سند وجود داره که دست خورده و تحریف شده ست!میدونم که تو قرآن اومده که ما حافظ این کتابیم و از تحریف در امانه...خود کلماتش شاید...ولی تفسیر و ترجمه ش مطمئنن عوض شده...

- به چه نکته های خوبی اشاره کردی...یعنی حتی اگه قصدی هم برای تغییرش نبوده باشه (که باورنکردنیه) قطعا باز انقدر خطاهای سهوی زیاد بوده که اینی که ما میخونیم با اون چیزی که از اول بوده زمین تا آسمون تفاوت داشته باشه (هرچند بعید میدونم چیزی که اون اول بوده هم دست کمی از این داشته باشه!)...

- "در قرآن اومده که ما حافظ این کتابیم و از تحریف در امانه"...
نمیدونم این چه حرف بی ربطیه که باب شده همه دارن میگن!...خب ممکنه حتی خود این جمله رو هم همون تحریف کننده عزیز جهت محکم کاری اضافه کرده باشه!...واقعا فهمیدن این مسئله انقدر سخته که همه دارن خودشونو به کوچه علی چپ میزنن!؟...

الهه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:27 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

اسلام یه راه و مسیره...قرآن حقیقی هم مثل کتاب راهنما میمونه...نقشه ی این راهه....اسلام-مسیحیت-یهودیت-دین زرتشت و حتی آیین بودا-ذن و غیره هم همگی راه هستن....کتابها و گفتار هاشون هم نقشه ی خودشونه....کسی که قرآن رو میخونه و اسلام رو از بر میکنه تازه اول راهه!تازه فهمیده کدوم راه رو باید پیش بگیره!ولی هنوز یه قدم هم برنداشته!کم نداریم عالمان کنج پستو خزیده ی ترسان و لرزان و حیران که فقط به خوف از خدا چسبیدن و فانوس رو انداختن پشتشون و به جای روشن کردن راهشون از سایه ی خودشون خوف دارن...من میگم همه ی این راه ها برای اینه که ما به درجه ای از انسانیت برسیم که لایقشیم...ظرفیت ما آدمها خیلی بالاست ولی فقط از چند قطره ی این اقیانوس وجودمون استفاده میکنیم...خیلی چیزا تو این دنیا هست که باید بشناسیم و بفهمیم و ازش عبور کنیم ....قرآن یا هر کتابی موارد اولیه رو بهمون گوشزد میکنه...همین!رفتن راه با خودمونه...یکی تا ته جاده میره و میرسه به مقصدی که واسه خودش تعریف کرده...یکی وسط راه چادر میزنه و میچسبه به طبیعت بین راه...همه این راه رو میرن...کمتر یا بیشتر...زود یا دیر...

در این مورد خیلی موافق نیستم...نه با راهنما بودن اسلام و قرآن حقیقی (البته اگه همچین چیزی وجود داشته باشه!) و نه با طرز فکری که در ادامه شرح دادی...بنظرم حتی این نوع جهان بینی هم برخلاف ظاهر ملایم و مهربانانه ای که داره یه مدل جبر توش هست...مذهبیون میگن راه خدا...این نظریه میگه راه انسانیت...فرقی نمیکنه...به هر حال اینکه بخوایم آدمارو گله وار در راهی هدایت کنیم با ذات شریف آزادی در تضاده...حالا این راه هرچی که میخواد باشه...

الهه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:33 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

خیلی حرف زدم...معذرت میخوام....شاید هیچ کس حوصله نکنه که به در این باره بحث کنه...من دوست دارم با مسئله درگیر شم...خوشم نمیاد صورت مسئله رو پاک کنم...تا اینجای زندگیم هی خوندم و مطالعه کردم تا بفهمم راه و چاه چیه...و حمید همه ی راه ها یه مقصد دارن...دوست دارم نظرات خودت رو بدونم...دوست دارم دلایل زده شدنت رو بدونم...راجع به این قضیه خییییییلی میشه حرف زد...خیلی گسترده ست...ولی اصلا انتظار ندارم اینجا واسم بنویسی از فکر و ایده ت!همین که بخونی خودش شاهکاره!
ببخش اگر حرفام از حوصله ت خارج بود....ولی خوشحالم که بالاخره یه بخش بزرگی از فکرام رو ریختم بیرون....مرسی

- تو نور چشم اینجایی الهه جان...هیچکس هم حوصله نکنه خودم تا هرجا که بری پا به پای حرفات میام تا ازت چیزی یاد بگیرم...بابت اینهمه توجهی که داری ازت ممنونم...
- و دلایل زده شدنم...خب قصه اش خیلی طولانیه...خلاصه اش اینه که در دین به دو ضعف بزرگ برخوردم...یکی نداشتن جواب قانع کننده برای سوالهای اصلی...و دومی استعداد بزرگی که برای سواستفاده قرار گرفتن توسط قدرتمندان داره (والبته چندوقتیه که بجز این مباحث کلی و عمده چند تا چیز خاص و موردی هم اضافه شده...که مهمترینش مهر تایید مذهب روی خشونتهای سنتی مردم با اقلیتهایی مثل همجنس.خواهانه)...

گل گیسو شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:45


سلام

امیدوارم سر دردتون خوب شده باشه

موضوع داستانی که ناکام موند بسیار جذابه شاید از نظر خودتون شبیه این داستانهای آبکی سریالهای تلویزیونی شده
حتما از یک نفر بخواین بخونتش و نظر خودش رو بهتون بگه این خیلی رو تصمیمتون راجع بهش تاثیر گذاره.

در مورد فارابی هم اگه گفتنش سبکتون می کنه بگین من که راجع بهش چیزی نمیدونم

و اما قرآن ...

هیچوقت نفهمیدم چطوری مارو به راه راست هدایت میکنه!
حتی با خوندن تفاسیر متعدد از اون و کتابتش...
شاید مشکل از منه

آیه هایی که انتخاب کردین کمی افسردم کرد

خشن بودن و تند...

بر قرار باشید

- سلام...مرسی...خوبم ...
- اون شبیه داستان رو فعلا کنار گذاشتم...شاید چند هفته بعد که ذهنم کمی جمع و جور شد دوباره نویسی کردم و اینجا گذاشتم تا دوستان درباره اش نظر بدن...
- "هیچوقت نفهمیدم چطوری مارو به راه راست هدایت میکنه!" ... به این میگن یه جمله طلایی مختصر و مفید!...
- ممنونم...همینطور شما...

محبوبه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:52 http://sayeban.blogfa.com

راستش ارتباط موضوعی بین ایاتی که انتخاب کردی ندیدم منظورم اینه که متوجه نشدم دقیقا چه طیف از ایات منظورت بوده یا دلیل انتخابت چی بوده؟شاید بهتر باشه یه روز دیگه بیام و دوباره بخونم ایات رو(الان سرما خوردم و اتاق دور سرم میچرخه!!)
فارابی یعنی پادگانی که سرباز بودی اونجا؟
عنوان پست واقعا غافلگیر کننده بود.
تنهایی شاید یه راهه راهیه تا بی نهایت... (هر وقت با فریماه از تنهایی میگم اینو برام میخونه، حالا دیگه باور دارم همه ی ما تنهاییم فقط گاهی کمتر گاهی بیشتر... )

- همونطور که در خود پست هم گفتم "به صورت کاملا تصادفی فقط و فقط چهار تا سوره رو انتخاب کردم (طه/انبیا/حج/مومنون) و چندتا از آیه هاشون رو اینجا آوردم"...اون آیاتی که در ذهن آدم سوال ایجاد میکنن...فقط آیه ها رو آوردم و سوالهارو ننوشتم تا چیزی به دوستانی که میخونن تلقین نکرده باشم...دلم میخواد خود بچه ها درباره اش فکر کنن...
- حالا بهتری؟...امیدوارم این حرفایی که در ابتدای جواب کامنتت گفتم باعث افزایش سرعت اتاق نشده باشه! ...
- سربازی نبود...خیلی وحشتناکتر از اون بود...
- تنهایی...همه چیز زیر سر همین تنهاییه...

آناهیتا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:01 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

امیدوارم هیچوقت بیماری نیاد سراغتون.
خوشحالم که ما بخشی از زندگیه شما شدیم.و برعکس
اجازه بدین اون داستان رو ما هم بخونیم.خودتون جلو جلو قضاوت نکنین که آبکیه! بذارین ما نظر بدیم.
پیشنهاد می کنم خاطره های بد و حتی خیلی بدتون رو بازگو کنین.خودم این کارو کردم و الان خیلی راحتم.
و اما قرآن: متأسفانه خود سانسوری می کنم.نمی تونم حرف دلمو بزنم.اما خوشحالم که ازش حرف زدین.
فقط یک چیزو میگم: سال 82 رفتم عربستان چیزهایی از مردم ،فرهنگ و همین کتاب و دین دیدم که 50 تا شاخ در آوردم!!!! ای کاش یک روز دربارش بنویسم.

- من هم امیدوارم! ولی میاد دیگه بالاخره!
- خودسانسوری!؟...یعنی حتی اینجا هم حرفامونو نزنیم؟...خوشحالتر میشدم اگه نظرتو میگفتی...
- خیلی عالیه! حتما بنویس!...خیلی مشتاقم که بدونم چیا دیدی...

مهتاب شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:19 http://tabemaah.wordpress.com

من هیچوقت نتونستم انقدر صریح حرفم رو بزنم و به نقد بذارم چون "حقیقتا" نمی تونم تحمل کنم دیگرانی که با من موافق نیستن بیان و خودشون رو بی هیچ دلیلی حق بدونن و برای من تاسف بخورن و عزمشون رو جزم کنن که من رو هر جوری که شده به راه راست هدایت کنن و ... !!!
مثل اتفاقی که تو وبلاگ کرگدن افتاد ...
مثل اتفاقی که همه جا می افته !
متاسفانه تفکر مقابل اونقدر خودش رو محق می دونه که براحتی می تونه تو رو از اساس , بی اساس بدونه !
در بهترین حالت تو حق خواهی داشت دچار تردید بشی و سوال برات پیش بیاد و تحقیق کنی ولی باید یادت باشه که نتیجه ی تحقیق فقط به یه راه باید ختم بشه ولاغیر !
باید همیشه این پیش فرض رو داشته باشی که همه چیز مثل یه ماز ِ تو در تو می مونه و هفتاد لایه داره و نهایتا اگر قانع نمی شی مشکل از توئه !!
می بینی ؟

من " حقیقتا " از این پروسه ی بی نتیجه خسته و دلزده م حمید ...
...
ولی ... ولی ... جسارت و تحملت رو تحسین می کنم
تعادل و صبوریت رو ...

- میدونم کدوم بحثارو میگی...این اتفاق اینجا نمیفته...مطمئن باش...بارها به خودشم گفتم...کرگدن بلاگر خوبیه...وبلاگش هم خیلی پرطرفداره و محیطش پتانسیل بحث کردن رو داره ولی متاسفانه اصلا به درد بحثای اینجوری نمیخوره...چون میخواد همه چیزو کدخدامنشانه جمع و جور کنه!...تا یه چیزی میشه سریع میزنه تو خط روبوسی و رفاقت!...آخه رفاقت با آدمی که تحمل چهار تا کلمه حرف رو نداره به چه درد میخوره!؟ حالا تو بگو رفیق ده ساله وبلاگی! مرده شور رفیقی رو ببرن که ده ساله نون و نمک مجازی(!) باهاش خوردی ولی تا میگی بالا چشمت یه مقادیری ابرو دیده میشه چادرشو میبنده کمرش و هرچی دهنش میاد به آدم میگه!...این خیلی بده دیگه...هرکس دیگه ای هم بود ناراحت میشدم ولی چون برادرمه بیشتر اعصابم خورد میشه (اینارو هم بعنوان یه درد و دل بهت گفتم...ببخشید اگه ربط زیادی به کامنتت نداشت!)...
- خسته شدی...میفهمم...من هم خسته شدم...دیشب به یه دوستی همینو میگفتم...باور کن اگه حس و حالشو داشتم همین حالا یه آپدیت میکردم که این بره پایین (گمونم الانه که بیای و اون تحسین آخر کامنتت رو ازم پس بگیری! )...

مهتاب شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:24 http://tabemaah.wordpress.com

الان به نظرم تازه تو خود دار بودی و آیات لطیفی رو انتخاب کردی که دعوا نشه !
وگرنه من می دونم تو بیش از این ها توانایی داری !

- اینا فقط برای چهار تا سوره اس (توجهت رو به اون جمله قرمز رنگ بخش "توضیح درباره خود پست!"جلب میکنم!)...
- مرسی بابت این جمله آخری! خوشمان آمد!

مهتاب شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:39 http://tabemaah.wordpress.com

اون پست ِ بیم موج ِ پرند رو یادته ؟
الان دوباره برگشتم خوندمش بحثمون رو ...
اونجا وعده داده بودی که یه روزی این پست رو می نویسی هااا !
دقیقا مثل وعده های الهی !

- تو چه یادته!!! ...کپ کردم!...
- خیییییلی خوب بود! در این شلوغ پلوغی بحثای قرآنی-مذهبی این خنده پیش بینی نشده حسابی چسبید!...

پرند شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:53 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

شدی مثل این هنرمندا که دائم می‌گن من هر چی دارم اول از خداست بعدم از هوادارام!
حالا با اون قسمت خداش کاری ندارم!

خیلی دوست دارم اون داستان ناکامت رو بخونم ببینم چی نوشتی که این‌قدر وسواس داشتی روش وآخرم از چیزی که دراومد راضی نیستی!
حقیقتاً موضوعش که کلیشه‌ایه
ولی خب بستگی داره چطور پرداخته باشیش...
گاهی کلیشه‌ای‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین سوژه‌ها به دست هنرمند بعضی‌ها ناب و خاص درمیاد و من مطمئنم این از عهده‌ی تو ساخته است...

و اون به اصطلاح دانشکده‌ای که انسان تحویل می‌گیره و سعی می‌کنه چیزی که تحویل می‌ده حتی‌الامکان هیچ شباهتی به انسان نداشته باشه...
راستش از اون باری که گفتی تو هم اون‌جا می‌رفتی با پیش‌زمینه‌ای که داشتم و چیزهایی که شنیده بودم ازش بارها به این فکر کردم که تو با این روحیه چطور تونستی یک سال اون‌جا دووم بیاری ولی هر چی بیشتر فکر کردم کمتر به نتیجه رسیدم...
معمولاً گفتن از تلخی‌ها و مرور مکررشون هرچند دردآور می تونه باعث کمرنگ و کم اثر شدن یاد و خاطره‌ش بشه و شاید این درد ارزش رهایی بعدش رو داشته باشه...
ولی گاهی شاید دفن خاطره‌ها، فراموش کردن و نبش قبر نکردنشون بهترین راه باشه...

- "حقیقتا موضوعش که کلیشه‌ایه!"...خوشم میاد که دلداری الکی نمیدی! ...ولی باور کن تمهیداتی اندیشیده بودم(!) که این کلیشه بودن به چشم نیاد ولی متاسفانه زور فیلمفارسی درونم چربید و خلاصه اینکه نشد دیگه!...
- چه تعریف خوب و کاملی کردی از اون خانه نفرین شده شیاطین...
- من یکی که ترجیح میدم بعضی خاطرات رو دفن کنم تا اینکه مکرر مرورشون کنم...حتی دلم میخواد طوری رفتار کنم که انگار نه انگار روزی روزگاری...اصلشم همینه...تعریف که بشه میشه قصه...میخوام قصه هام از خیالاتم باشه نه از خودم...

فلوت زن شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:55 http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااام حمید عزیز. چی شده ؟!!! آخی ! سر درد داری ؟!!!!
ببین تا گفتی سر درد داری چقد هممون باهات مهربون شدیم !!! شوخی کردم !
اینجا و وبلاگای سایر ِ دوستان پر از محبت و مهربونیه ، اصلاً از در و دیواراشون عشق و صفا می باره ، واسه همینه که آدم وقتی ازین جا دوره دلتنگ می شه برا این رابطه های عمیق ِ قلبی که اینجا وجود داره ! من که اینروزا همه دلخوشیم شده این دنیای مجازی و رابطه های دوستی ای که اینجا برقراره ، این همه محبت ، این همه عشق و صفائی که اینجا هست !
ما هم دوستت داریم و خوشبختی و سعادتت آرزوی ماست ! اصلاً هر چی آرزوی خوبه مال ِ تو !
ترو خدا آهنگای غمگین گوش نکن ! من یه مدت این آهنگارو گوش می کردم داشتم دیوونه می شدم ، افسردگی شدید گرفته بودم ! در طولانی مدت تاثیر منفی می زاره باور کن !
******************************
در رابطه با اون پست ناکامت باید بگم که منم گاهی یه چیزایی می نویسم که بعد پشیمون می شم از نوشتنشون ،‌ گاهی مدتها می مونن تو دفترم و دیگه نگاهشون هم نمی کنم اما گاهی هم شده با این که از نوشتنشون پشیمون و ناراضی ام و یا احساس می کنم اونطور که می خواستم نشده ، با این حال توو وبلاگم گذاشتم و کاملاً عکس ِ اون چیزی که فکر می کردم اتفاق افتاده ، یعنی دیدم که چقدر همه از نوشتم استقبال کردن و خودم متعجب می مونم و برام باور نکردنیه ! حالا تو هم امتحان کن ! اون پست رو از ناکامی در بیار و بزار ما دربارش قضاوت کنیم ! نظرت چیه ؟!!

- بیا!...اولین باره داری میگی "حمید عزیز!"...قبلا همش یا آیکونهای تهدیدآمیز میذاشتی یا اون آیکون سبزه که معنیشو خودت میدونی!...اصلا شماها همه تون مرده پرستید!
- ممنونم ...منم برای همین دوستیهای بی توقع و پاکه که دلم با اینجاست...اینجا "چیزهایی هست"...به قول سهراب..."زندگی خالی نیست"...
- چشم!...ازین لحظه فقط "گل پری جون!" گوش میکنم!
- مجددا چشم!...حسش که اومد یه دستی به سروگوشش میکشم و اینجا می آپمش!

پرند یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:09 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

و امااااا...
وای حمید سرم درد گرفت با خوندن این پستت!
الآن واقعاً در معرض انفجاره!
اول این‌که فکر نمی‌کردم چنین پستی بذاری
فکر می‌کردم خسته‌تر از اونی هستی که برای این بحث‌ها توان داشته باشی
شاید اگه این پست رو چند ماه پیش نوشته بودی کلی حرف داشتم که بزنم ولی حالا...
اون‌قدر خسته‌م از گفتن و شنیدن راجع به قرآن... اون‌قدر خسته‌م که فکر کردن به یکی از این آیه‌ها هم می‌تونه مغزمو منفجر کنه!
انقدر گفتم و جواب‌های تکراری و گاهی حتی توهین‌آمیز شنیدم... حتی سر کوچک‌ترین و ساده‌ترین موضوعات...
طوری شده که مامانم وقتی قرآن دست من می‌بینه می‌ترسه!! خیال می‌کنه می‌خوام بمب اتم از توش درآرم!!
مثلاً چند وقت پیش خونه‌ی یکی از اقوام بحث شد و من کلی سند و مدرک با آدرس براشون می‌آوردم که یا رد می‌کردن و زیر بار نمی‌رفتن یا آخر سر همون جواب تکراری که اینا تفسیر داره!!
همون موقع بود که تو گفتی تفسیر یعنی حرف گذاشتن تو دهن خدا
وای نمی‌دونی چقدرررررر این جمله‌ات چسبید
مثلاً یکی از بدیهیاتی که متأسفانه اکثریت مطلق نمی‌تونن بپذیرنش درک ماهیت وجودی بهشت و جهنمه و این بشدت منو اذیت می‌کنه وقتی حتی تو فیلم‌های مزخرفشون بهشت رو مثل باغ نشون میدن و جهنم رو سرب داغ و مور و مار و ملخ
حالا تو هی خودت رو بکش بگو به همه‌ی اون چیزی که باور دارین بهشت و جهنم اون چیزی نیست که خدا توی قرآن گفته
اون روز خودم رو کشتم تا ثابت کنم اگر بهشت و جهنمی وجود داشته باشه باغ و گل و سبزه و کاخ و حوری بهشتی و آتش و سرب داغ و جک و جونور نیست
بلکه بر اساس میزان قرب به خدا درجه‌بندی می‌شه که چون چنین چیزی از عهده‌ی درک بشر خارجه از چنین تمثیل‌هایی استفاده شده
فکر می‌کنی اخرش چی شد؟
قهر کردن و فرداش گفتن پرند به ما توهین کرده!!!

- پس بحمدلله به هدفم رسیدم! (دیدم خودم سردرد دارم گفتم یه حالی هم به سر شما بدم! آخیش! چه حالی میده!)...
- بمب اتم!؟...چه اشکالی داره!؟ خوبه که!...یه کمکی هم به پیشرفت صنعت مملکتمون کردی!
- تفسیر...تفسیر...تفسیر...جسارتا عذرخواهی میکنم روم به دیوار ببخشید تو رو خدا...این تفسیر "مایید گارو"!...هر کی تا کم میاره زرتی گیر میده به این تفسیر!...این کامنتای اقدس خانوم رو دیدی؟...خب توضیح اینکه آدم چطوری برای خوابیدن رو زنهاش نوبت بندی کنه از کجاش میخواد تفسیر معنوی و راه زندگانی دربیاد!؟...
- "چون چنین چیزی از عهده‌ی درک بشر خارجه از چنین تمثیل‌هایی استفاده شده"...باهات موافق نیستم...اینچیزا از عهده درک عرب اونزمون خارج بوده نه "بشر"!...ضمنا اینکه با وعده خانوم و انگور و سایه عده ای رو فریب بدی اسمش تمثیل نیست!...تحمیقه!...

فلوت زن یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:11 http://flutezan.blogfa.com/

با این چیزا که گفتی حق داری که نخوای حتی یاد ِ خاطراتی که توو فارابی داشتی بیافتی ، پس منم هیچ چی نمی گم !
*********************************
درباره قرآن واقعاً همیشه نمی دونم که چی بگم ، یعنی بیشتر اوقات ترسیدم که عقیدم رو بیان کنم ، ترسیدم از کسانی که تا میای حرف بزنی به خاطر یک سری عقایدی که معمولاً هم تقلیدی بوده به آدم پرخاش می کنن و می خوان تو رو هم مثل ِ خودشون کنن و عقایدشون رو توو مغز تو هم فرو کنن و به دهنت مهر بزنن که چیزی خلاف ِ عقاید اونها نگی که از نظرشون خلاف ِ عقاید اونها یعنی کفر گویی ! پس همیشه ترجیح دادم سکوت کنم و توو سکوت ِ خودم اندیشه کنم و مطالعه کنم تا شاید به نتیجه ای قانع کننده برسم لا اقل برای خودم که بتونم بپذیرم چیزهایی رو که از بچگی برام تکرار کردن و توو مدارس به زور به خوردمون دادن !
قرآن نوره ، حقیقته ، ولی کدوم قرآن ؟!! از کجا می تونیم مطمئن باشیم که این قرآنی که الان رو طاقچه خونه هممون هست و نسل به نسل و دست به دست چرخیده و مترجمای مختلف ترجمش کردن ، همون قرآن اولیه ست ، همون چیزیه که خداوند بر پیامبر وحی کرده ؟!!!!!! من که گاهی به معانی ِ قرآن شک می کنم و گاهی با خوندنش احساس می کنم بعضی قسمتهاش خیلی ظلمه به آدم ، به زن ، به .... ! دلم می خواد تحقیق کنم و به نتیجه درستی برسم ! اینروزا بیش از پیش به این مسائل فکر می کنم و گاهی واقعاً ذهنم خسته می شه از این همه سوالی که باهاش درگیره !البته باز هم نمی دونم که واقعاً من افکارم درسته یا اونهایی که از اول و بر اساس ِ شنیده هاشون از بزرگانشون قرآن رو همین گونه پذیرفتن ؟!!!!!!!
امیدوارم خدا خودش راه ِ راست رو به سمت ِ ما کج کنه !

- فلوت زن عزیز ...در سکوت اندیشه کردن که فایده ای نداره...اینجوری میشیم یه اجتماع جدا از هم...باید حرف زد...بلند بلند نه توی دلمون...برای چی سعی میکنی نتیجه مطالعه و تفکرت به جایی برسه که بپذیری "چیزهایی رو که از بچگی برامون تکرار کردن"؟...نمیگم به جای دیگه برسه ها...میگم حداقل از قبل براش مسیر نساز...
- تو میگی "از کجا میتونیم مطمئن باشیم که این قرآن همون قرآن اولیه اس"...من میگم از کجا میتونیم مطمئن باشیم که نوشته های اون قرآن اولیه (با فرض قبول وجود همچین چیزی) چیزی بهتر و منطقی تر و انسانی تر از این قرآن بوده؟ میتونی ثابت کنی که بهتر بوده؟ (البته جز با این منطق که "خدا که حرف بد نمیزنه!")...
- الهی آمین! ...

فلوت زن یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:17 http://flutezan.blogfa.com/

واااااااااااااااااااای چقد حرف زدم !!!
یعنی واقعاً این من بودم که انقد حرف زدم ؟!!!!
خب تو مارو وادار می کنی که انقد حرف بزنیم دیگه بعد می گی چرا سردرد دارم ؟!!!! منم بودم این کامنتای توماری رو می خوندم سر درد می گرفتم !!
حالا (تومار) رو درست نوشتم ؟!!!

- راس میگیا! دقت نکرده بودم! آخه چرا انقدر حرف میزنی!؟...دیگه شورشو دراوردیا! واللا!
- نه خیالت راحت! من عاشق کامنتای طولانیم که نشه یه نفس خوند!
- "تومار" هم رایجه و میگن....ولی "طومار" درستتره چون در لغتنامه ها هم "طومار" اومده (آیکون "دهخدا!")...

پرند یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:19 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

ضمناً من که هر چی فکر کردم نفهمیدم دلیلت برای این آیه‌های بسیار معمولی و عشقولی و خوش آب و هوا چیه!
برای زیر سؤال بردن، آیه‌های خیلی خیلی بهتری هم بودا!
ولی جدای از همه‌ی این‌ها...
جدای از این‌که به نظر من قرآنی که در حال حاضر دست ماست یک سری جمله‌های جسته و گریخته و پراکنده است و حتی گاهی خودش خودش رو نقض می‌کنه، نمی‌تونم باور کنم که این کتاب خدا باشه...
کتاب خدایی که باید "خدا" باشه...
نمی‌خوام وارد جزئیات ریزش بشم...
ولی این که اینا تماماً حرف‌های خدا باشه برام غیر قابل قبوله...
همون‌طور که تو آیه‌ی اولی که اشاره کردی اومده "قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتى"
در واقع دلیل پدید اومدن دین هم آسایش و راحتی بشر بوده و غیر از این نبوده...
و مهم پیدا کردن هدفه و راه بهانه است
صرف رسیدن به اخلاق، گفتار و پندار نیک از هر راهی که باشه پسندیده است
به نظر من ادیان با این شیوه‌ی مرسوم حاضر فقط ابزاری هستند برای تحت کنترل درآوردن انسان از جانب عده‌ای سودجو و منفعت‌طلب

اینا نظره فقط و الزاماً درست نیست

- ارجاع به جمله قرمز رنگ پاراگراف "توضیح درباره خود پست!"...
- زیر سوال بردن!؟...وای برتو!...اصلا به قیافه من میخواد بخوام چیزی رو زیر سوال ببرم!؟...خوب نگاه کن! :
- قسمت "اینکه اینا تماماً حرف‌های خدا باشه برام غیر قابل قبوله" رو نفهمیدم!...یعنی معتقدی یه جاهاییش حرفهای خداس؟...یعنی اینو باور داری که خدا اومده در قالب کلمات و جملات انسانی و با رعایت دستور زبان عربی حرف زده و حالا فقط مشکلت با یه قسمتشه!؟...
- مگه در طول تاریخ شیوه دیگه ای جز همین شیوه مرسوم هم وجود داشته!؟...

پرند یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:25 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

راستی
برات تا آخر هفته آرزوی صبر می‌کنم!!

اینجور وقتا "مسئلت" بیشتر جواب میده!

دکولته بانو یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:37

سلام...امیدوارم فردا بهتر شده باشی و با روحیه و شاد و پرانرژی سرکارت حاضر بشی...

- سلام علیکم آباجی دکولته بانو!...
- من به امیدواری شما احترام میذارم ولی فکر نمیکنی "با روحیه و شاد و پرانرژی" بصورت "همش باهم!" برای یکی مثل بنده زیادی خوش بینانه اس!؟

پرند یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

قطعاً اون نیم‌چه اعتقاد یا حتی بی‌اعتقادی که بعد از جدل و فکر و کنکاش و شک و تردید و با اراده‌ی شخصی حاصل شده باشه خیلی خیلی ارزشمندتره تا اون اعتقاد کاملی که بواسطه‌ی دیگران به ارث رسیده باشه...
اگر خدایی باشه قطعاً برای اونم همین‌طور خواهد بود!

به قول مولانا
عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا
در دل کفر آمده‌ام تا که به ایمان برسم
....

- اصلا اعتقادی که به ارث رسیده باشه که دیگه اعتقاد نیست...یه ارثیه خانوادگی مثل باغ پدربزرگه...ازونایی که جون میده برای فروختن...
- مرسی از این شعر زیبا که مهمونمون کردی...اصل حرف بود...

حمیده یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:53 http://www.skamalkhani.blogfa.com

چی بگم والا من هم موندم . من البته آدم مذهبی و قرآن خوان حرفه ایی نیستم ولی چند سوره رو که خواندم با اون یکی مقایسه کردم دیدم مثلا تو یک سوره به یک موضوعی اشاره شده بعد تو بعدی اومده اون رو نقض کرده .
به نظر من هر چی که باسیاست قاطی بشه کثیف می شه حالا هر چی می خواد باشه . دین جزء مسائل اعتقادی و شخصی هر کسی هست نباید در عرصه سیاست و کثافت کاری های دولتمردان وارد بشه که اگر وارد بشه به لجن کشیده می شه .
الان مملکت ما هم همینه . اگر بشه که این دو رو از هم جدا کرد هم قرآن کتابی خوبیه برای انسان ها که ظلم نکنن و هم سیاست چیز خوبیه .

- نیازی به قرآن خوان بودن "حرفه ای" نیست! اگه همه کسانی که بحث میکنن در همین حد "آماتور" هم قرآن رو خونده باشن ما راضییم واللا!
- احساس میکنم این نتیجه گیری آخرت کمی با حرفی که چند خط بالاترش زدی همخوانی نداره...اول گفتی در بعضی سوره ها تناقض میبینی ولی آخرش گفتی "قرآن کتاب خوبیه برای انسان ها"...چطور یه کتاب که خودت میگی تناقض آشکار داره میتونه برای آدم مفید باشه؟...

[ بدون نام ] یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:01

راستش رو بخواهی قرآن همیشه تو خانه ما باعث دعوای بین من وهمسرم می شه . مثلا من می نشینم قرآن میخوانم بعد شروع می کنم می گم چرا خدا تو فلان آیه اینطوری گفته بعد اومده تو چند تا آیه پایین تر بالایی رو رد کرد ه و یه چیز جدید گفته .
یک بار بهش گفتم قرآن تحریف شده . این قران دیگه به درد این قرن و این زمان نمی خوره کم بود گردن من رو بزنه آخه اون خیلی آدم معتقدیه همش میگفت خود خدا محفوط موندن قرآن رو تضمین کرده حق نداری بهش شک کنی و ... ولی نمی دونم چرا با عقل ناقص من جوردر نمی یاد .
البته بهش ا عتقاد صد در صد دارم .

جالبه...همینکه با تمام حرفایی که درباره قرآن میزنی آخرش میگی "البته بهش اعتقاد صد در صد دارم!"...من اسم اینو میذارم "نمونه کلاسیک چیرگی ترس بر اندیشه!"...

شیدا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:47

بابا بازم صد رحمت به الهه خانوم. از همینجا به الهه خانوم سلام عرض میکنم.
ماشاا... هزار ماشاا... اساتید همه جمعند چقدر الهی قمشه ای داریم ما تو این کامنتها

شیدا جان بنظرت بهتر نیست به جای استفاده از این لحن اگه مخالفتی با حرفاشون داری منطقی و دوستانه "حرف" بزنی؟

ایرن یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:17

حالا بهتری حمید؟خوبی پسر جان؟
در مورد قرآن ترجیحم حرف نزدنه.کلن در مورد خدا اسلام و دین و تمام چیزای وابسته به اون ترجیحم حرف نزدن و فکر نکردنه!چون فایده ای نداره!می دونی حمید دیگه برام مهم نیست که خدایی باشه یا نباشه!جهنمی باشه یا نباشه!عذابی باشه یا نباشه!عذاب کارهایی که کردیم!!!!!!!!!!!!!!مگه خودمون زندگی رو انتخاب کردیم؟!چه اهمیتی داره که بعد مرگ چی هست و چی نیست!وقتی این جا روزی صد بار زندگی برات با جهنم فرقی نداره چه فرقی می کنه که بعدش چی میشه!؟برای من هیچ اهمیتی نداره!
فقط خوشحالم که به هیچ منبع خارجی آویززون نیستم!که پشتم به هیچ منبع الهی و ماورایی گرم نیست.که میگم انسان محور همه چیزه!هر کاری کرده خودش کرده!و یا شرایط محیطی ایجاب کرده!خوشحالم که دستم سمت چیزی دراز نیست! و خودم هستم و خودم!و البته خیلی خیلی بعید می دونم که بعد از مرگ چیزی باشه!
این لحن تهدید آمیز این ترسوندن از جهنم و هیزم آتش و گرمای سوزان فقط می تونه لحن یه انسان باشه!انسان هایی که برای نگه داشتن قدرت در دستان خودشون چیزی رو علم کردن به نام خدا!و جهنم!
من تا حدود خیلی زیادی معتقدم که خدا و دین زاده ی ذهن انسان و باز هم میگم حتا اگر هم نباشه برای من تفاوتی نمی کنه!چون من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم!

- حالا بهترم! خوبم دخترم!...
- ولی برای من هنوز مهمه که باشه یا نه...برای همینه که درباره اش فکر میکنم و حرف میزنم...درسته که خودمون زندگی رو انتخاب نکردیم ولی بلایی که قراره بعد از مرگ سرمون بیاد(!؟) دیگه به انتخاب کردن یا نکرده ما کاری نداره! درست مثل بلاهایی که در زندگی الانمون سرمون میاد!...
- "خوشحالم که به هیچ منبع خارجی آویزون نیستم"...چه خوب گفتیش...آره...منم همین حس رو دارم...البته اولش سخته...آدم احساس بی پناهی میکنه...حتی ممکنه افسرده بشه...ولی میرزه...
- چیزی برای از دست دادن نداری!؟...بنظرت این جمله یه کم اغراق شده نیست؟ یعنی تو واقعا اینطور فکر میکنی؟...بنظر من همه ما یه چیزایی داریم...اگه نداشتیم که تا حالا صدباره کلک خودمونو کنده بودیم...

میکائیل یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 http://sizdahname.wordpress.com

همیشه باید جسارت کرد .. تا بتونی بار چیزی که میدونی مال تو و یا میخوای به دستش بیاری جسارت کنی ....
از وضع و روحیه جسمی خودت که بگذریم و انشاله که خوب بشی زودتر ....
برسیم به بحث اصلی خودت ...
خاطرات بد ... خاطرات کهنه و خاطرات دلسرد کننده رو هر چی که باید باشه هست ... از این دست خاطرات کم تو زندگی هیچ کدوم ماها اتفاق نیفتاده و نمیشه هم که نیست و یا بشینی پاش فکر کنی که چرا اینجور یا چرا اونجور ... یا باید به یکباره گفت کند و خلاص شد و یا ولش کرد رفت
راجه بحث سومت
من قران خون نیستم و شاید این ایات رو هم نشنیده باشم تا الان .... قران همه چیز هست توش . برای اونی که خوشش بیاد حرف داره و واسه اونی که بدش بیاد حرف داره ... هر کس هر کاری کنه میتونه بره سراغش . حرف خودشو دراره از توش ....
به مسئله تحریفش کار ندارم ... هیچ چیزی تا اخر به کمال نمیرسه و از اولشم کامل نبوده ... هر چه بیشتر بگذره از عمرش ... ارزشش باید بیشتر شه ... شاید یه زمان بفهمن .. شاید مثل زمان ما هر کس هر جور دلش بخواد تفسیرش کنه و خیلی شاید های دیگه

صرفا حقیقت انسانی و اونچه که خودت میفهمی ارزش داره و نه اونچه که تا دلت بخواد این روزها میبینیم دور و ور خودمون که نمیدونی چیه و به حرف کسی که نمیشناسیش اعتماد میکنی و به خوردت میدن

به قول معروف باید فهمید هر آنچه که باید فهمید

جسارت کن ... ارزش جسارت به رفتنشه و نه موندن فکر کردن به چجوری رفتنش

- "تا بتونی بار چیزی که میدونی مال تو و یا میخوای به دستش بیاری جسارت کنی"...متوجه نشدم!
- به یکباره...نمیدونم...بنظرم به این راحتیا هم نیست...یا بهتر بگم...گفتنش از انجام دادنش راحتتره...
- چندبار کامنتتو خوندم...نمیدونم چرا بعضی جاهاشو اونجوری که باید نمیفهمم...مثلا همین "حقیقت انسانی و اونچه که خودت میفهمی"...به نظر من اینجوری بحث پیچیده تر میشه...اینجوری اونایی که به حکم قرآن گردن میزنن هم میتونن بگن اونچه که ما ازش میفهمیم همینیه که داریم انجام میدیم!...
- ممنون بابت جمله زیبای پایانی...

میکائیل یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 http://sizdahname.wordpress.com

تو این دنیا به غیر ما انسان ها هیچ چیز نیس ....
به قول معروف میگن هر گلی زدی به سر خودت زدی

اگر غیر از اینه که بودیم .. موجودیت دیگری بود .. حرفی نبود ... از اولم همیشه دعوا سر خودمون بوده ...
دقت کردی ...چقدر فرق هست بین کسی که یه چیز مفتی بدست بیاره و یکی دیگه به زحمت

وقتی یهو ولت کنن در یه جا که همه چی در اختیارت باشه .. جفتگ .. چارگوش میندازی و فکر میکنی الا و بلا خودتی ....
همین میشه دیگه ....

همینی که هر روز و هر روز و تا هر وقت هستی میبینیش و میفهمیش

فکر کنم خدا دیگه بسشه ... همین که انسان رو افرید واقعا کارو تمام کرد .....

وای چرا اینجوری شدم!؟ ...رسما نمیفهمم داری چی میگی! میفهمم قشنگه ها ولی معنیشو نمیفهمم! گمونم مخم داره کم کم تحلیل میره!...شایدم بخاطر چیزایی که نوشتم دچار عذاب الهی شدم! (آیکون "کلید اسرار!" )...

قلاچ یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 http://gholach.blogfa.com

سلام
چه جالب م هم دو سه روزه سردرد دارم
فک کنم کار استکبار جهانیه واسه اینکه جوونامون نرن سر کار بمونن تو خونه پای این نایترنت بشینن و چرخ مملکت بخوابه!
اما من اومدم سر کار و با این کارم مشت محکمی به دهن استکبار جهانخوار زدم

- سلام...
- جدا!؟...ای نامردا!...پس خواهشا شما که نقشه شونو کشف و خنثی کردی و رفتی سرکار یکی دو دور هم جای من این چرخای مملکتو بچرخون که حالشون گرفته بشه!

سهبا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . مثل همیشه اومدم و خوندم نوشته تون رو .
اولن که امیدوارم حالتون خوب شده باشه . این هفته از مملی خبری نبود چرا ؟
دومن من اصلا نمیدونم فارابی کجاست ؟ واسه همین نتونستم دردتون رو کاملا بفهمم .
سومن داستانی که شما میگین خوب نشده ، واسه ما بهترینه ! پس لطفا زودتر بنویسینش .
راجع به چهارمنش منم حرفی ندارم !
اما شما چرا تا حالا جواب ملت رو ندادین آقا حمید ؟ با این پست جنجالی نکنه سردردتون بیشتر بشه خدای نکرده ؟!

- سلام...مثل همیشه مرسی...خوبم
- این هفته درس مملی اینا به جاهای سختش (حروف ض و ظ چسبون و غیر چسبون!) رسیده بود برای همین نرسید چیزی بنویسه!
- چه فرقی میکنه کجا؟...شما فرض کن یه جهنم با تمام مامورای عذابش...
- یه کم کارای شرکت اذیتم میکنه!...هرچی به رئیسمون میگم کارارو بده یکی دیگه بذار من به وبلاگم برسم قبول نمیکنه! شاید همینروزا اخراجش کنم! خیلی پررو شده!

محمد مهدی نقی پور یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 http://taksir.blogfa.com

مطلبتون و نوع نگاهتون جالبه.خوشحالم بهتون سر زدم.یا علی

ممنونم...منم همینطور!...

مجتبی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:51

سلام میرزا حمید
خیلی وقته منتظر یه همچین پست ازت بودم آفرین گفتن کمه برای انتخاب این موضوع جداً اگه همین پست رو تا چند هفته هم دست نزنی می شه دربارش حرف زد قران کتابی که اگه اعتقاد هم بهش نداشته باشی می شه چندین بار خوندش و بهش فکر کرد من دوسش دارم حتی تا دو سال قبل هم برای یاد گرفتن خوندن و فکر کردن دربارش کلاس هم می رفتم ( از اون کلاسی که شاگرد منتظره تا شروع بشه و از بودن توش واقعاً لذت می بره هنوز اون کلاس هست ولی من نمی تونم برم سر کلاسه ) یه مدت بود که نمی دنم چرا منتظر یه همچین نوشته ی بودم خوشحالم که تو اونو نوشتی که مجبور بشم دوباره درباره قران و اشکلاتی که بهش میشه تحقیق کنم معتقدم از اسلام فقط همین قران برامون مونده و باید هر روز بهش فکر کرد هر روز بهش ایراد گرفت تا هر روز برات جذابتر بشه ممنون از این پست خوبت

- سلام آسید مجتبی!...
- جدا منتظر همچین پستی بودی!؟...بابا ایول! داموس الملکی هستی برای خودتا!
- "معتقدم از اسلام فقط همین قران برامون مونده"...خب بنده به این معتقد نیستم!...چون از اسلام خیلی چیزای دیگه هم مونده! کافیه کمی به دور و برمون نگاه کنیم تا بفهمیم هنوز چقدر مصیبت (مصیبت نورآلود البته!) از این اسلام عزیز مونده!...
- منم ممنون از نظر خوبت!

مجتبی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:10

آیه های رو که نوشتی خوندم معتقدم نباید یه آیه رو برداری و بخوای دربارش حرف بزنی اینجوری انگار از کل این پست یه تیکه رو برداری بنویسی و دربارش بخوای نظر بدی باید حداقل یکی دو آیه قبل و بعدش رو هم بخونی و بعد دربارش نظر بدی

از تویی که میگی قرآن خوندی بعیده!...خودت هم میدونی که قرآن انقدر بهم ریخته اس که خیلی از آیه هاش اصلا ربطی بهم ندارن که نیاوردن قبل یا بعدش مشکلی د درکشون ایجاد کنه!...
به هرکسی که این رو باور نداره توصیه میکنم این چهار سوره ای که آیاتی رو ازشون انتخاب کردم یه بار کامل بخونه تا بفهمه هیچ اغراقی نکردم و چقدر این توجیهاتی که اینهمه سال "با خیال راحت" به خوردمون دادن بی ربطه...میدونی چرا میگم با خیال راحت؟...چون میدونستن ماها انقدر تنبلیم که حرف زدن روی هوا رو به مطالعه کردن ترجیح میدیم...

آسمان وانیلی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:43 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

ای وای حمید اشتباه نوشتم بجای نوز میخواستم بنویسم سوره الرحمن.

آسمان وانیلی عزیز... ...من حرفم چیز دیگه اس...من میگم آهنگین بودن اهمیتی نداره...مهم معناس...حالا چه نور چه الرحمن...هزار ماشالا انقدر "قرآن نورست" هرجاشو نگاه کنی از اینا داره! اینم الرحمن! :

***
بر سر شما شراره‏هایى از [نوع] تفته آهن و مس فرو فرستاده خواهد شد و [از کسى] یارى نتوانید طلبید (۳۵) (در وصف جهنم)
میان [آتش] و میان آب جوشان سرگردان باشند (۴۴) (در وصف جهنم)
در آن [باغها دلبرانى] فروهشته‏نگاهند که دست هیچ انس و جنى پیش از ایشان به آنها نرسیده است (۵۶) (در وصف بهشت)
در آنجا [زنانى] نکوخوى و نکورویند (۷۰) (در وصف بهشت)
حورانى پرده‏نشین در [دل] خیمه‏ها (۷۲) (در وصف بهشت)
دست هیچ انس و جنى پیش از ایشان به آنها نرسیده است (۷۴) (در وصف بهشت)
***
همون تهدیدهای تکراری...همون پاداشهای تکراری...در یه سوره نه چندان بلند دو بار تاکید میکنه که "دست هیچ انس و جنى پیش از ایشان به آنها نرسیده است"...یعنی انقدر مهمه!؟...یعنی انقدر حیاتیه که مومنان از آکبند بودن خانومهای بهشتی خبردار بشن و بفهمن که خودشونن که میتونن برای اولین بار (...) رو بزنن و افتتاحش کنن!؟...جدا گریه دار نیست!؟ (لابد هست که این سوره رو فقط سر قبرا میخونن و ما زنده ها هزار بار شنیدیم ولی یه بار هم نرفتیم معنیشو بخونیم دیگه!)...

شیدا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:54

فکر کنم منظورم رو درست نرسوندم! منظورم از گفتن اینکه تو روح اینا که دین رو به اینجا رسوندن این بود که نمیبایست دین با سیاست که کثیف است آمیخته میشد!!!

شیداجان تو نگفتی "تو روح اینا که دین رو به اینجا رسوندن"...اینی که الان میگی یه چیز دیگه اس! اصلا حرف دین نزدی! تو گفتی "ای تو روح اونایی که به اسم حکومت کردن حتی دیگه یه مثقال احترامی هم واسه این *کتاب* نذاشتن!" من هم با توجه به کلمه کتاب جواب دادم "یعنی کتابی که انقدر مهمه و معجزه اس و کلام خداس و راه زندگی رو قراره نشون بده انقدر ضعیفه که با حرف و سواستفاده چهار تا سیاستمدار که امروز هستن و فردا نه بی احترام میشه!؟"...

خب حالا خودت انصاف بده خداییش با این روندی که در پیش گرفتی اصلا بحثی که داریم میکنیم فایده ای داره!؟...اصلا تو جواب نمیدی! فقط هر دفعه اونی رو میگی که دلت میخواد!...

شیدا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:56

بعدش هم کی گفته تو باید از شک حتماً به خدا برسی؟؟؟

کی گفته!؟...همین اسلام عزیز!...همین اسلام که هرکی از دارودسته اش خارج بشه قتلش واجبه! (تازه این برای کسیه که خدارو قبول داره و فقط میخواد دینش رو عوض کنه...کسی که میخواد از شک به چیزی جز خدا برسه پیشکش!)...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد