معرفی! + دیالوگ ۱

توضیحات "دیالوگهای من و دوست الاغم" نوشت! : اینی که مشاهده میفرمایید یکی از اون بخشهای ثابت کوتاه و چند خطیه که پست قبل خدمتتون عرض کرده بودم! فعلا جهت تست یه مدت مینویسم اگه خوب شد که ادامه اش میدم اگرم نه که میره به نیمکت ذخیره ایده هایی که توی ذهنم دارم تا بعدا که آماده تر شد با یه شکل جدید برگرده!...اینا میتونه هم یه گفتگوی واقعی باشه که خودم شاهدش بودم (یا حتی یکی از طرفین گفتگو بودم!) هم میتونه از بیخ خیالی باشه!...هم میتونه قسمتی از یه گفتگوی طولانی بین دو تا دوست باشه که بصورت تصادفی این قسمتش ضبط شده و هم میتونه تمام یه مکالمه باشه...مکان و زمانش هم هرجا و هر زمانی میتونه باشه...اما...تمام اینا یه نقطه مشترک بزرگ با هم دارن و اون اینه که "همیشه پای یک الاغ در میان است!"...توضیح بیشتری نمیدم...دلم میخواد خودتون در خلال دیالوگها با این دوست الاغم آشنا بشید! پس این شما و اینم اینا! :  

 -

*****

  -

معرفی! 

با عصبانیت میگه : فکر کرده نمیفهمم چند وقته رفتارش عوض شده! فکر کرده نمیفهمم با یکی دیگه ریختن رو هم!...فکر کرده خرم!... 

میگم : خب تو که میدونی چرا ولش نمیکنی!؟...  

سر تکون میده و آروم میگه : خرم دیگه!... 

 - 

*** 

  -

دیالوگ 1 

میگه : بهش گفتم دوستت دارم...دوستت دارم...دوستت دارم...داد زدم...و بلند گفتم دوستت دارم... 

میگم : خب!؟ اون چی گفت؟...

با خجالت سرشو میندازه پایین و میگه : هیچی! آروم بازومو فشار داد و گفت "خب باشه! فعلا خفه شو و پیتزاتو بخور عزیزم! همه دارن نگامون میکنن!"... 

 -

نظرات 63 + ارسال نظر
کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:12

قدم نورسیده مبارک !

با توجه به اینکه نو رسیده الاغه باید مشخص کنی کدوم یکی از پاهای چهارگانه اش مدنظرته!

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:12

شب از منزل مفصل خدمت می رسیم قربان !

دیگه دستت واسم رو شده!...هر وقت میخوای از زیر کامنت گذاشتن در بری همینو میگی!

مینا چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:57

سلام علیکم خدمت شما و الاغ عزیز. ای بابا اینجا که آیکون گل نداااااااره! @>----- @>------ فکر کن اینا گلن!
الاغی خوش اومدی.
------------------------------
اه اه. به دوست الاغت بگو به کسی نگه دوستت دارم. اشتباه محضه. من که چندشم میشه به کسی بگم دوستت دارم. بجز مامانم و فری. این مدلیشم یجور خریته که بنده بهش مبتلا هستم.
--------
بقول خرافاتی ها متولد بهمنم دیگه!

- >---- تو هم فک کن این دستای منه که داره گله رو میگیره!
- الاغتر از این حرفاس که حرف گوش کنه!
- بهمن اومدی!؟...دوازدهم!؟...میگم چهره ات آشناس! شما احیانا "آقا (ره)" نیستی!؟

من و من چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:08

می تونه خیلی خوب باشه این قسمت
جددددن بهش امیدوارم
برو دارمت

داری منو!؟ برم!؟...من رو حرفت حساب کردما!

مهدی چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:39

سلام حمید جان. خیلی مخلصیم. تو ذهن فوق العاده خلاقی داری و حتما این ایده جدید رو هم به بهترین شکل به نوشته تبدیل میکنی. عجالتاً چون این الاغه تازه از راه رسیده و یکم غریبی میکنه فعلا راحتش میذارم تا به موقع بیام سراغش!!
آقا راستی ممنون از پستای خوبتون! ما شما رو خیلی دوست داریم. همیشه پستاتونو نگاه میکنیم، فقط اگه میشه وقت پستاتونو بیشتر کنین آیکوناشم همین طور (آیکونِ آیکون!!!). مرسی که کامنت منو پخش میکنین! جا داره در این لحظه بیام روی صحنه و از تمامیِ همکارانت در پشت صحنه و جلوی صحنه و وسط صحنه و کلا همه جای صحنه که شبانه روز واسه ما امتِ همیشه در صحنه زحمت میکشین تشکر کنم !! {اینجا قاعدتاً باید میگفتم آیکونِ صحنه، ولی چون ممکنه خدای نکرده (البته در حدِ کمتر از یک درصد!) فسق و فجور رو تداعی کنه و این کامنتدونیِ دوست داشتنی رو ناخواسته به محل تجمع اراذل و اوباش و متعاقباً لهو و لعب تبدیل کنه و اِی بسا کانون گرم خانواده ها رو از هم بپاشونه، از آیکونِ یادشده صرف نظر میکنم تا هم یه صرفه جوییِ آیکونی کرده باشم و هم اگه پا داد مشت محکمی توی دهن مهنِ امریکا زده باشم!! (آیکونِ مَهَنِ امریکا!!!!!) اگه گیر نیومد، همون آیکونِ دهن امریکا هم کارو راه میندازه!!!
آقا ارادتمندیم.

- قبل از پرداختن به جواب کامنتت دلم میخواد اول اینو بهت بگم که : دمت گرم مهدی! تو محشری!...حسرت میخورم که چرا اینهمه مدت خاموش بودی! آخه چرا!؟...جسارتا میشه بپرسم از طریق کدوم وبلاگ با اینجا آشنا شدی؟...دلم میخواد بدونم باید تو دلم از کی ممنون باشم
- آره...طول میکشه تا این الاغه جا بیفته! باید بهش فرصت داد!...
- در راستای اینکه گفتی "جا داره در این لحظه بیام روی صحنه"عرض میکنم که نه آقا! الکی پسرخاله نشو! همون پایین صجنه وایسا!...صحنه اصولاجای شلوغیه! خداییی نکرده با یکی دیگه اشتباه میگیرنت حالا خر بیار باقالی بار کن! (آیکون "مثلا با صحنه پرداز!" )...
- فسق و فجور کدومه!؟...خیالت راحت! اینجا همه بچه مثبتن! ببین : "بچه ها کسی میدونه صحنه چیه!؟" (آیکون "هرکی حرف بزنه خره!" و متعاقبا آیکون "سکوت بچه ها!").... دیدی!؟...پس دیگه الکی به مخاطبین بی آلایش اینجا تهمت نزن برادر جان! (آیکون "آلایش!")...

فلوت زن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:05 http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه خبره اینجا !!!!!!!
دیر رسیدم من ! ولی همه پستهای جدیدتو خوندم ! خیلی خوبه که قانونها و محدودیتهارو برای خودت از بین بردی وآزادانه و بدون مرز اونچه که از دلت بر میاد می نویسی و همیشه آن چه از دل برآید بر دل نشیند ! کرگدن عزیز به خاطر نوشته های دلی و سادگی ِ توو نوشته هاش بود که محبوب دل همه بود و دوستش داشتیم و داریم و کاش باز هم یه روز بنویسه !
همه این تغییر و تحولات روح آدم رو تازه می کنه !
مملی نوشتت هم عالی بود ! الهی ! قربون دنیای بچگی ، دنیای سادگی و لطافت !
و این بخش جدید ِ ثابت هم خیلی جالبه و معلومه جالب تر هم می شه !
واااااااااااااااااااای حمید خیلی خوشحالم که دوباره شروع به نوشتن کردی و خیلی خوشحال شدم ! خیلی !

- سلام!
- چه خبره اینجا!؟...خبری نیست!...الکی شایعه پراکنی نکن!...
- از کجا معلومه جالبتر هم میشه!؟ الکی آدمو تو رودرواسی نذار!
- مرسی...شما لطف داری فلوت زن جان!

کودک فهیم چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:22 http://www.the-nox.blogfa.com

از دید من هم این بخش می تونه خیلی کنایی نوشته بشه و حرف های خوبی به خیلی ها بزنه..
من پیشاپیش شدم هوادارش.

ایول!...این الان آیکون هواداریه!؟

نیمه جدی چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:52 http://nimejedi.blogsky.com

مبارکااااا باشه !

ممنونم آباجی نیمه جدی بانو!

مینا چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:42

بهمن اومدم. ولی ای کاش ۱۲ ام. بد تر از اون. خیلی بد تر. ۲۲ بهمن!‌ (آیکون شرمنده ام+ آیکون روم به دیوار+ آدم سگ باشه ولی اون یارو نباشه!)

جدی میگی!؟...میگم چرا هروقت کامنت میذاری یه شور انقلابی عجیبی توش موج میزنه!

زهره چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:58








زهره چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:59






زهره چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:00

میکائیل چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:08 http://sizdahname.wordpress.com

سلااااااااااااام!!!!
چطوری حمید ؟ خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی ؟ اخوان ها خوبن ؟ مملی خوبه ؟ (آیکون بسته دیگه پررو نشو!!!)
خوبه .. خوب شروع کردی همین اول کاری .... اینکه کلا همیشه پای یک الغ در میان است ... یک نظریه ثابت شده است ... و نمونه های بسیار زیادی در دنیا وجود داره که فلاسفه بهش پی بردن (رجوع شود به........(ساسنورش کردم مثلا!!!)
بعد ببخشید این ایده نیمکت ذخیره هاتون ... چند نفر توش جا میشه ... ( 11 به 11 است ؟؟؟؟؟!!!)(ایکون یک فیلسوف فوضول)

خلاصه اینکه همت کن برادر ... که همت چاره ساز است (بدیم سال بعد شعارش کنن این یه تیکه رو !!!)


بگذریم.. از چی بگذریم ...
حمید دست به نثرت خوبه ... یعنی مثل یه ماشین میمونه که تو مواد اولیه رو بهش میدی ... بعد انتخاب میکنی که چی بهت بده بیرون و سریع الوصول یه ایتم خوشگل میده بیرون ....
ماشین ذهنت رو میگم ... اینکه ایده ها قوت میگیرن توش .. بعد پرورشش میدی و اخر یه چیز غیر قابل انتظار میدی بیرون ( از ذهنت ها !!!! جای دیگه رو نگفتم !!!)
بهش بیشتر بها بده ... مثل یه درختی که به همه چی نیاز داره ...

بازم موفق باشی مرد ... منتظر نوشته های خوشگلتم !!!

- سلام میکائیل جان بابا! عکس بچگیاتو تو وب کیامهر دیدم!...هزار ماشالا! (آیکون "هزار!")...
- بلی! (آیکون "نجمیع جوابها!")...
- این قسمت سانسوریش رو نفهمیدم! اگه صحنه داره خصوصی بگو!
- فعلا 8-7 تا ایده بخش ثابت تو دهنم هست! حالا کم کم رو میشه اگه عمری باشه!
- یعنی تا حالا هم شعار سالهای مختلف رو شما انتخاب میکردی!؟...نکنه شما همونی!؟...وای "آقا" جون! سید میکائیل علی! بذار بوست کنم!
- آره! ذهنم شبیه ماشین اختراعات بالتازاره! یادته که کارتونشو!؟
- مرسی

میکائیل چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:09 http://sizdahname.wordpress.com

ببین الغ همون الاغه ... مثل آقا رو که آغا مینویسن ... خودت بخون بقیشو !!!!

شوخی شوخی با "آغا" هم شوخی!؟...فکر خودت نیستی فکر قیلتر شدن وبلاگ ما باش!

الهه چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:23 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلااااااااام...
آخ جون بخش جدید...من عاشق اینجور تغییر و تحولاتم...به نظرم که میتونه خوب باشه....و اما این دوست الاغ...
یه چیزی بگم؟نمیخندی؟به نظرم این دوست بیچاره الاغ نیست...الاغ طرفشه!!!یعنی یار الاغی داره دیگه....

- سلام به الهه بانوی بیمار-دانشجو!
- نه...خود خرشه که الاغه!...در قسمت "معرفی" خودش هم به این مساله اعتراف کرده!...نخوندی مگه!؟...

عاطفه چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:28 http://hayatedustan.blogfa.com/

دوست خرم میگفتی بهتر لب مطلب رو بیان میکرد..

اتفاقا اول میخواستم اسم این بخشو بذارم "دوستخرم و دوستدخترش!"...ولی دیدم بدخوانی داره بیخیال شدم!...

الهه چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:31 http://khooneyedel.blogsky.com/

اون دیالوگ ۱ رو تصور کردم حمید..یعنی اون بلند داد زدن احساس...اینکه اونجوری خورده تو پرش....از هر طرف به این قضیه نگاه میکنم میبینم بازم باید حرفمو تکرار کنم!یار الاغی داره!
میدونی چقددددددر حرف رو میشه تو قالب این پست گفت؟حرکت جالبیه...چون مخاطبت الزاما این حرفا رو مربوط به خودت نمیدونه...این شرایطی که گفتی که ممکنه این پستها از کجا بیان خیلی خوب بود...سنگاتو واکندی باهامون دیگه...دیگه فقط خود متنه که موضوعیت و محوریت داره...حواشی خاصی نداره و این خوبه...منکه مطمئنم خوب و جالب میشه این بخش...منکه منتظر قسمت بعدیش هستم....
مررررسی که مینویسی حمید...به شدت دلم تنگ شده بود

- همچنان جسارتا مخالفم!...خر خودشه!...
- آره...اون مقدمه مهمه...شاید بعدا گاهی جهت یاداوری به این پست لینک بدم...
- ممنونم الهه عزیز...تو یکی از بهترین دوستای این خونه هستی...افتخار میکنم که مهربانی مثل تو اینجارو میخونه

endman چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:10 http://endland.blogfa.com/

بارها اومدم و رفتم و نشد که بنویسم...
غرض ابراز ارادت بود و عرض ادب...
بابت اون متن معرکه ی پست بازیهای کرگدن بی نهایت ازت ممونم...خیلی حال دادی رفیق...خیلی دوستش داشتم و خیلی برام عجیب بود که چطور انقد خوب...انقد همدلانه...

حیف که ایکونا بلاگ اسکای کل نداره...

- سلام شصت و هشتی ولنگار سابق و اند من جدید!...
- قابل شمارو نداشت...تو کامنتای یکی از وبلاگا دیدم که بهش اشاره کرده بودی...ممنونم...
- گل اسم شماس که بالای این چند خط خورده! مرسی

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:47

سلام حاج آقا
شب عالی متعالی
دیدی هنوز دستم تمام و کمال واست رو نشده ؟
دیدی آدما رو نمیشه شناخت حتی نزدیکترینشونو ؟
دیدی از زیر کامنت گذاشتن در نرفتم ؟
دیدی بچچه ؟!

- سلام کبلایی کرگدن!
- اینم چون گفتم اومدی! داری کامنت میذاری که اون حرف منو ضایع کرده باشی! (آیکون "بدبین در حد گوته!")...
توضیح آیکون! :

http://ghalamesabz2.wordpress.com/2011/01/16/%d8%aa%d9%88-%d8%b1%d8%a7-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d9%85-%da%86%d9%88%d9%86/

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:52

مریم خسته از یه هفته کار خوابیده
منم تنها نشستم و به روال شبهای اخیر
به سلامتی خودم نوشیدم انقد که الان تار می بینم مانیتورو ... مست و پاتیل ... نه اصلن بذار بگم مست و خراب ! ... اینجوری سینمایی و دراماتیک تره ! ... آره داشتم می گفتم ... منم مست و خراب نشستم به مز مزه کردن لذذت مستی همراه با موسیقی ... اول آهنگ لای لای استاد علیزاده مال فیلم لاک پشتها ... و بعد شاعر تمام شده شاهین نجفی و بعدم شهرام ناظری باشکوه و بعدشم آهنگای امیر حسین همون دوست بیتا ... یادته کیو می گم ؟ ... الانم بهرام سعیدی نوستالژیک ... بیا ای شخ و از خمخانه ما ... شرابی خور که در کوثر نباشد ... بشوی اوراق اگر همدرس مایی ... که علم عشق در دفتر نباشد ...

- نوش...
- آره یادمه...اینجوری شروع میشد...
"چشمامو میبندم خودمو با تو میبینم
زیر موج اشک لرزش لبهاتو میبینم
موهاتو کنار میزنم از روی پیشونیت
معصومیت روشن چشماتو میبینم"...
میبینی چقدر مسخره اس!؟...میدونی که چیو میگم؟...
حالا که دقت میکنم میبینم حقیقتا "همیشه پای یک الاغ در میان است"...

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:55

راس میگه دیگه ... خب علم عشق در دفتر نباشد خداوکیلی ! ... اگه بود که همه جزوه شو میگرفتن و چن دور مرور میکردن و فول میشدن ... میشدن لیلی ... نه بابا لیلی خر کیه لیلی که عاشق نبود ... لیلی معشوق بود ... عینهو بُز واسه خودش خوش بود با همین معشوق بودنش ... میدشن مجنون ... میشدن خسرو ... میشدن فرهاد ... اصلن همین جناب خسرو هم توی عاشقیتش هزار تا اگر و اما هست ... ولی خب واسه خودش اسم در کرده دیگه ! ... الکی اسمش قاطی عاشقا در رفته و داره حالشو میبره ! ... نه ؟ ... ها ؟ ... ( به سبک مریم ) : تو چی میگی ؟!

- آره...عشق از اون شفاهیاس...از اونا که پای تخته جلوی چشم همه میپرسن...
- نمیدونم خسرو عاشق بوده یا نه...برام اهمیتی هم نداره...
اگه بوده خوش بحالش!...اگه نبوده هم باز خوش بحالش!...

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:56

حال میکنی مست و پاتیل حتی یه غلط املایی ام ندارم ؟! ... بگو ماشالا ... بزن زنگو بچچه !

ماشالا!

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:57

بچچه اون سیگار و زیر سیگاری رو بده آقا !

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:00

می دونی حمید ... این پستت رو خیلی دوس دارم ... یعنی این بخش ثابت رو دوس دارم ... ولی واسم مهمه که از کجات در آووردیش ... می فهمی ؟ ... می دونم که بپرسم ام نمی گیا ... فقط خواستم بدونی که مهمه ...
توو خیابون قدیمی طرحس از مدرسه مانده
ته اون کوچهء باریک نقشی از وسوسه مانده
تو نوشتی روی دیوار عاشقم بر همه عالم
درس عاشق شدن ای دل بهتر از هندسه مانده ...

ببخشید بهرام سعید اینو همین الان خوند گفتم تو رم شریک کنم توی لذت بی حدش ...

نه واللا!...استثنائا پشت این لبخند رازی نیست به جان خودم!...

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:05

داشتم می گفتم ... ذهن لعنتی تو رو میشناسم بچچه ! ... خوووووووب ... تو از این آدم یلخیا نیستی که یهو بشینی بگی خب از فردا اینجوری می نویسم ... آدم برنامه ریزی و ترس و احتیاطی ... صد بار مرور می کنی یه کار و یه راه جدید و تازه رو ... می خوام بگم که ایده این سلسله نوشته های بخش ثابت خیلی بهت نزدیکه ... و من با اینکه گه خوردنش بهم نیومده ولی نگران اون آدم واقعی ام که این دیالوگا مال خودش و دلشه ... می فهمی ؟ ... من نگران اون دوست الاغتم ... حتی اگه خودت باشی ... باشه قبول ... کاری از دستم بر نمیاد ... ولی می تونتم که نگرانش باشم ... نمی تونم ؟ ... حق ندارم ؟ ... نگو نه که جف پا میام تو دهنتا ! ... دیگه هیشکی ندونه تو یکی که داستان مرگ مولف رو می دونی ... لذا حالا که رونمایی کردی از این حروف و کلمات دیگه صاحبشون نیستی و مث آمریکا هیچ غلطی نمی تونی بکنی !

- اون واسه قدیم قدیما بود برادر جان!...انگار جنابعالی اون پست " ابرچندضلعی New ! " رو نخوندیا!...وسواسهارو کنار گذاشتم...حالا دیگه هرچی دلم بخواد مینویسم...
- عمرا! من از اون مولفای سگ جونم که عمرا به این راحتیا "مرگ مولف" بشم!

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:06

ای جان ... رسید به هیچکس و یه روز خوب میاد ...
خوراک گریه کردنه ولی قول میدم که گریه نکنم ...

همه شنگولیم و همه چی عالیه

فقط جای رفیقامون که نیستن خالیه ...

- خوبه...گریه نکن...گریه برامون بده...اینو من نمیگما...غلامرضای فیلم مادر میگه "خودت و غلامرضا رو نیارین سر خاک...بفرستینشون سینما بخندن...از بس که گریه براشون بده"...
- راستی این عکس که از پشت صحنه فیلم مادر گرفته شده رو دیدی؟ :
http://picnik.persiangig.com/cinema/94/31.jpg
و عکس پوستر فیلم :
http://moghimniya.com/blog/wp-content/uploads/2010/05/15ywxls-1.jpg

آلن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:06

دیلوگ ۱ محشر بود (آیکون محشر بودن دیالوگ ۱)

ادامه ش بده. داره باحال تر هم میشه. (آیکون باحال تر شدن در صورت ادامه دادن)

محشر تویی حاج آلن آقا! (آیکون "دمت گرم کابوی!")...

me چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:08 http://daneshjunama.blogsky.com

بنظرم مثله مملی نوشتات محبوب میشه
این دوستت که بلند بلند میگفته دوست دارم الاغه؟ یا دوستش ؟؟؟

ممکنه دوست دوستمم الاغ بوده باشه ولی من فعلا با الاغ بودن یا نبودن اون کاری ندارم و منظورم از الاغ فرد گوینده "دوستت دارم"هاس!...

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:13

چقد زر زدم من امشب حمیدم ...
آخرشم حرف اصلی مو نگفتم !
حرف اصلی م این بود که خیلی مخلصیم ...
همین ... خلاص .

فدای تو...کامنتات خیلی حال داد...دمت گرم...

کرگدن چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:14

شبت قشنگ بچچه ...
خوب بخوابی و خوابهای خوب ببینی ...
دوستت دارم ... اصولن من همه رو دوس دارم
ولی بعضیا رو بیشتر ... تو جزو اون بعضیایی ...
فدای تو ... و ... تا بعد .

باعث افتخارمه...ممنونم

مسی ته تغاری چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:34 http://masitahtaghari.blogspot.com/

این بخشو خیلی دوست دارم حمید
جالبه همینطوری ادامش بده
موفق باشی

مرسی...تو هم همینطور

مهتاب چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:42 http://tabemaah.wordpress.com

الان این کامنت های برادرانه رو دیدم یادم رفت ...
به کل یادم رفت چی می خواستم بگم ...
...
.............

تو چیکار به کامنتای برادرانه داری!؟...شما حرفتو بزن خواهر! (آیکون "سریع پسرخاله شدن!")...

مهتاب چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:46 http://tabemaah.wordpress.com

یه چیزی توی این مایه ها بود که دیالوگ اول رو از جای خیلی خوبی استارت زدی و اصولا همه ی خریت ها از دوست داشتن شروع می شه و آدم های عاشق ذاتا ژن گوش دازیشون اکتیوه و از این چیزا ...
...
ای داد ...
کرگدن ببین چه می کنی با آدم ! ...

نه همه شون...ولی خب خیلی از خریتا همینجوری بوده که میگی...

میکائیل پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:31 http://sizdahname.wordpress.com

حمید ....
اخر شبی اومدم دوباره پستتو خوندم ....
مثل اینکه الان پاشی بزنی بیرون ... پالتوتو تنت کنی ... یقه هاشو بزنی بالا ... سرتو عین موش بکنی ... تو تنت ... تا سوز نره تو جونت .. بعد یه سیگاری روشن کنی ... هی پک بزنی بهش و بدی بیرون ... بعد به خندی که نمیدونی این هوا از سردی یا دود سیگاره .... بعد قدم بزنی .. هی قدم بزنی ... تا پاهات سست شه ... فکر کنی باید ادامه بدی ... اما قدمهات سسته ...
سسته مرد ....
..
..
.

اره پسر ... همه چی از خریت شروع شد ...
شایدم ادم اول خر شد .. که افتاد زمین ... و بعد هزار ساله که دیگه نمیتونه بلند شه !!!!!

- آخ آخ...همه اینایی که گفتی یه برفم بذار روش...شب...قدم زدن...سیگار...و برف...برف خوب حال خراب کن...
- نمیدونم....با افسانه های مذهبی میونه ای ندارم...

مکث پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:59 http://maks1359.blogsky.com

یعنی چی که مملی رو شوت کردی کنار این نره خر رو اوردی؟ اصلا هم خوب نیست... قر و قمیش نیا ببینم... همون مملی رو بردار بیار..تازه داشت جا می افتاد بچه...

- اولا که شایعه پراکنی نکن! دوست الاغ من جای کسی رو تنگ نمیکنه! مملی سرجاشه!...
- دوما اینکه عمه زری جان شما که از اول مخالف مملی بودی!؟ چی شده رنگ عوض کردی خوارج مقیم استکهلم!؟

کرگدن پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:59

بی خیال ... بگذر ... بگذریم ...
حرفم اصلن اینایی که گفتم نیود ... می خواستم بگم که تو قلمت محشره و هر کسی که یه بار یه مملی یا همین دیالوگای دوست الاغتو یا اون عاشقانه های لعنتی تو بخونه تا ابد مدیون و معتادته ... می خوام ازت بخوام که قدر بدونی این موهبت الهی یا هر شعری که می خوای اسمشو بذاری رو ... دیگه خودت می دونی دیگه ... همه قلم تو رو ندارن ... همه نمی تونن مث تو یا ایرن یا محسن فرفری بنویسن ... امثال شماها کم و کمیابید و بهتره که قدر خودتونو بدونید و بیشتر دل به کار بدید و خاک بازی نکنید !

قدر بدونم؟...مثلا باید چیکار کنم؟...منظورت اینه که بیشتر بنویسم؟...که چی بشه؟...هی هی...منم مثل خودت میگم "بگذر...بگذریم"...

کرگدن پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:27

وبلاگ حامد حبیبی رو دیروز محسن بهم معرفی کرد
اسم وبلاگش ورطه س ... خیلی خوب می نویسه انصافن
وخت کردی این پستشو بخون :
http://varteh.persianblog.ir/post/778

حالا همچین میگم وخت کردی که انگار رئیس جمهوری !
خب بخون دیگه نکبت ! واسه من کلاس میذاری بچچه پر رو ؟!!!

- باید با مدیر برنامه هام صحبت کنم ببینم انقدری وقت دارم که این پستو بخونم یا نه! (آیکون "گفتگو با مدیر برنامه!")...بله!...شانست آورده! کمی وقت دارم!
- مرسی که معرفی کردی...آره...محشر مینویسه...مخصوصا طنز تلخ هارو...این پستشو خوندی؟ :
http://varteh.persianblog.ir/post/781/

اقدس خانوم پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

اواااااااااا ... من چرا دیروز اومدم اینجا برای این دوست الاغتون !!! کامنت نذاشتم ؟؟؟

حالا دیگه کاریه که شده!...با غصه خوردن که چیزی درست نمیشه!

اقدس خانوم پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

راستش این دیگه خیلی الاغه !!!الان دیگه این دختر فسقل مسقل منم می دونه که هر نکته زمانی و مکانی دارد ...والا

علتش اینه که دختر فسقل مسقل شما عاشق نیست!...اگه بود شاید حساب زمان و مکان از دست ایشونم در میرفت!...

A ز R ه H ر A اZ پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:15 http://www.zafa.blogsky.com

خیلی باحال بود

هلیا پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:13

سلام
خیلی بده که آدم همه پستای یه وبلاگ رو خونده باشه و هیچوقت نظر نداده باشه؟
به هر حال بابت همه پستایی که نوشتین و من خوندم و حظ کردم ممنون
یکجا ممنون

- سلام
- نه! چه بدی داره!؟...اینجا مخاطبین خاموش و روشن به یه اندازه قدمشون رو چشم ماس!
- شما وبلاگ نداری یا مارو قابل ندونستی آدرسشو بذاری هلیا بانو!؟

هلیا پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:31 http://www.mainlink2.blogsky.com

بازم سلام
مرسی از جوابتون
چرا وبلاگ دارم
نمیخواستم وبمو معرفی کنم فقط خواستم یه تشکری بابت همه وقتایی که با خوندن نوشته هاتون سرحال شدم بکنم.
شما هم اگه اومدین و خوندین و دوست داشتین و کامنت نذاشتین خیالتون راحت... تازه کار منو تلافی کردین

- بازم سلام علیکم!...
- ممنونم...خوشحالم که اینو میگی
- بنده کلا آدم انتقامجویی هستم!...زین پس هر روز سه چهار تیریپ میام وبلاگتو میخونم ولی نظر نمیدم تا دلم خنک بشه! (آیکون "روانی!" )...

مامانگار پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:05

...سلااام حمیدخان !!
...عزیز جان میشه اولش یه توضیحی بدی که چرا الاغ خره ؟؟!!...
..تاجواب این سوال رو نگیریم..این الاغ نوشت هات رو درک نمی کنیم...
..آخه این حیوون سربزیر و حرف گوش کن و مظلوم وزحمت کش..چه بدی درحق ماکرده؟...
میگی خره خب !...خریت اش مال چیه ..مال نفهمی شه؟ مثلا گاو می فهمه؟...یا گربه..یابقیه...
کمیته حمایت از حق و حقوق حیوانات

- سلام مامانگار جان!
- حقیقتا تا حالا به اینش فکر نکرده بودم!...گمونم شما به شوخی گفتی ولی بنده جدی جدی در بحر اندیشه فرو رفته ام بیرون بیا هم نیستم!

مامانگار پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:08

...ولی معلومه که سوژه های فراوون و قشنگی ازش درمیاد...
...موفق باشی...
...این بداهه نوشتنت هم خیلی بهتره...

ممنونم...امیدوارم اینطور بشه که میگید

سیمین پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:21 http://rosoobha.blogsky.com/

سلام
بنظرم ایده ی فوق العاده ایه...حتمن ادامش بده
فقط یه نکته:
فکر کنم هیچ الاغی در چنین شرایطی از لفظ خفه شو استفاده نمی کنه.میدونی چرا؟چون ممکنه به طرف بربخوره.واین الاغ از مزایای عدیده ای که از جانب ایشان دریافت می کنه محروم بشه...
الاغ ها هر چقر هم الاغ باشن میدونن چجوری حرف بزنن که کسی که عاشقشونه متوجه الاغیتشون نشه...لذا اگه یه کلمه ی ملایمتری میگفتی٬واقعی تر بود
البته جسارت نشه ها!نظر شخصیمو گفتم
بنظرم ایده ی فوق العاده ایه...حتمن ادامش بده

سلام به سرکار سیمین بانو پادشاه ملک رسوبهای نقره ای!...

- چشم!
- فکر کنم سوتفاهم شده! منظورم از الاغ گوینده "دوستت دارم" ها بودا!
- چشم!

سیمین پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:24

جمله رو در اول و آخر آوردم جهت تاکید بیشتر

بنده هم دقیقا به همین دلیل جواب رو به دو عدد "چشم!" در اول و آخرش مزین کردم!

پارمیدا پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:50

سلام
همزادپنداری با این دوست الاغ بد دردیه ها... امیدوارم خودتون تجربه ش نکرده باشین نمیدونم شایدم اشتباه میکنم و خواستین یه عشق یه طرفه ی بدون هیچ چشمداشتی حتی همین بها دادن به ابراز عشق رو بیان کنید؛ منم با الهه جان موافقم، هر کسی لیاقت شنیدن دوستت دارم رو نداره ولی عاشق که باشی عاشقی دیگه...
سبز باشید وشاد

شاید بی ربط باشه ولی دوست داشتم اینو که خیلی ساله پیش یه جا شنیدم بگم:
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش

- سلام
- "ولی عاشق که باشی عاشقی دیگه"...آره خلاصه اش همینه...
- نه بی ربط نبود...مرسی...خیلی قشنگ بود...
- شما نیز سبز باشید و شاد (سبز علوی البته! )...

سیمین جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:12

اوه اوه راست میگی...
خیر سرم نظر کارشناسی هم نوشتم
تازه تفهیم شدیم...شرمنده...
کماکان میگم ایده ی خوبیه

- دشمنت شرمنده!...
- حالا باید ببینیم در اجرا چی از آب درمیاد...مرسی

کرگدن جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:01

طبق مرامنامهء جدید

اگه امروز آپدیت نکنی

یعنی بی مرامی !

اونوقت اینو کجای اون مرامنامه گفته بودم!؟

اقدس خانوم جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:10 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

حمیــــــــــــد !!! منظورت این بود که عاشقا الاغن ؟؟؟ یا الاغا عاشقن ؟؟؟

همشون نه! ولی خب بعضیاشون الاغن دیگه!...مثل همین دوست الاغ من...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد