دیالوگ 3

پارچه نوشت روی دیوار بلاگ اسکای! : مهاجرت غرورآفرین و تاریخ ساز پرند بانو از اینجا به اینجا را تبریک عرض کرده و امروز را بعنوان مبدا تاریخ اعلام کرده و همه را به بصیرت و خویشتنداری و دستای بندری دعوت مینماییم! (از طرف جمعی از انصار!)... 

-

***  

-

قبل نوشت : به جبران اینکه در دیالوگ قبلی الاغ مورد نظر آقا بود و سر و صدای نسوان در کامنتها درومده بود افتخار الاغ بودن "دیالوگ 3" رو به یه خانم دادیم که تعادل برقرار بشه! اگه قرار بر ادامه دادن اینا باشه دیالوگای بعدی رو یجوری درمیاریم که نر و ماده بودن الاغه معلوم نشه تا اصل حرف که مسئله "الاغ بودن" هست تحت الشعاع قرار نگیره!... 

-

***  

-

دیالوگهای من و دوست الاغم! - دیالوگ 3

سرشو انداخته پایین و زمین رو نگاه میکنه...میگه : بالاخره امروز بهش گفتم... 

میگم : آفرین...زودتر از اینا باید اینکارو میکردی...خب چی گفت؟...قبول کرد خانواده شو بفرسته خواستگاریت؟... 

کمی من و من میکنه و بعد ساکت میشه... 

در حالیکه سعی میکنم صدام بالا نره میگم : ببین...داره جوانیت تموم میشه...تا کی میخوای صبر کنی؟...بذار حدس بزنم چی گفته دیگه...نمیتونسته بگه "باید بیشتر با هم آشنا بشیم!" چون بعد از شش سال هیچ احمقی این حرفو باور نمیکنه...احتمالا گفته "من لیاقت تو رو ندارم!"...شایدم گفته "میدونم که با ازدواج عشقمون میمیره و من طاقت دیدن اون روز رو ندارم!"...یا گفته "من خیلی نقشه ها دارم! تو که تا اینجا خانمی کردی و وایسادی کمی دیگه هم بهم فرصت بده!"...شایدم گفته... 

یهو بغضش میترکه...سرشو میاره بالا و بی مقدمه میگه : نه...اینارو نگفت...گفت "خوبی...دوستت دارم...ولی نه اونقدی که بخوام باهات زندگی کنم"... 

میگم : خب حالا میخوای چیکار کنی؟... 

اشکاشو پاک میکنه و با صدای گرفته میگه : میخوام خوبتر بشم...اونقدر که دلش بخواد باهام زندگی کنه...

-

نظرات 278 + ارسال نظر
مینا پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:38

بع!
یعنی اول. فک کنم البته!

خداییش زبون پیچیده ای داریدا!...شمردم تا الان 16 معنی متفاوت از "بع" ارائه کردی!...سختتون نیست!؟ (آیکون "جدا خدا قوت!")...

لیلا پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:41 http://topoli-tanbali.blogfa.com

خاااک تو سرش

بیزحمت مشخص کنید دقیقا خاک تو سر کی!؟...من یا رفیق الاغم یا رفیق رفیق الاغم یا کی بالاخره!؟

مینا پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:44 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

به قول یه اصطلاح خیلی لوسه دخترونه:
فککککک ککککککککن!‌
به دوست الاغت بگو: تو دستتو تا اینجا (تا دسته تقریبا ! ) بکن توو عسل بعد بکن توو ... چیه بابا؟ توو دهن پسره!‌میگه تلخ بود.
اصن مردا همشون از یه قماشن. ایییییییشششششش. (آیکون پشت چش نازک کردن و روی برگرداندن از حضار!)ـــــــــــــــــــ
راستی... الاغ شی میل نداریم؟

- نمیدونستم "فک کن" یه اصطلاح لوس دخترونه اس!...اتفاقا کرگدن خیلی این عبارتو در کامنتا و پستاش میگه!...خاک بر سرم! یعنی میخوای بگی کرگدن دوجنسیه!؟ (آیکون "فکر نمیکنما!" )...
- خودم فهمیدم منظورت "توو دهن پسره" بود! آخه کدوم آدم عاقلی دست عسلی و چسبنده رو میکنه تو چشم کسی!؟
- جمله آخرو نفهمیدم...

من و من پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:05

یعنی گاهی عشق آدم رو الاغ می کنه
اونقدری که مرغه رونشو کباب می کنه می ده خروسش بخوره و خودش تا اخر عمر عصا به دست می مونه!

- چه حکایت تراژیکی!...
- ولی جسارتا خروس اگه خروس باشه به همین راحتی یه رونو جهت استفاده خوراکی هدر نمیکنه!

سوگل پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:35

آخیش! بالاخره ما یه آیکونی بجز هم از شما دیدیم!

مینا پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:54

همانطور که متوجه شدی ((بع)) واسه منوچینا حکم آچار فرانسه رو داره. بستگی به لحن گفتاری و لهجه ی طرف داره که بفهمی معنیش چی میشه!‌چون اینجا نمیشه از قدرت شنوایی استفاده کرد من ترجمه میکنم حرفاشو!
ـ در مورد کرگدن جان بنده اطلاعی ندارم!‌ (ایشون خیلی از من بزرگترن هم سنن و هم جسما !‌ پس باشون نمیتونم زیاد شوخی کنم!) (آیکون مینا مودب میشود! ولی همش فیلمه بابا!)
ـ جمله ی آخر: olaghe she male ! yani 2 jense
بیخیال!

- بابا با ادب!...بابا با هرکسی شوخی ندار!...بابا فهمیده!
- دقت کردی این "بیخیال" آخر پستت از صد تا فحش بدتر بود!...آدم حس "شما خودتو اذیت نکن! بذار هیپوتالاموست آکبند بمونه!" بهش دست میده!...

سیمین پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:01

یاد آلبوم یادگار دوست افتادم...
در عشق توام نصیحت و پند چه سود؟زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود؟
گویند مرا که بند بر پاش نهید/دیوانه دل است٬پام بر بند چه سود؟
چه زجری میکشه این الاغ بینوا...

- شهرام ناظری...نشنیدم...کلا زیاد اهل سنتی گوش کردن نیستم...
- چه زجری میکشه این الاغ بینوا...آره...زجر میکشه...خیلی درد داره...مگه آدم چندبار زندگی میکنه؟...مگه آدم چندبار جوانی میکنه؟...مگه آدم چندبار فرصت عاشقی کردن بهش میرسه؟...درد داره روزها و ماهها و سالها بگذرن و زنگ آخر بخوره و مرگ برسه و آدم هنوز یه دل سیر عشق بازی نکرده باشه...

مکتوب پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:04 http://maktooob.blogsky.com

خوب میشه ...
همین نره خر خوب میکندش .
درمونش پیش همین مرتیکه خالیبند ÷شت هم اندازه .
خوب بعضیا باید اونقدر مار بخورن تا افعی بشن و راه چهارمی هم نیست .
حالا اون سه راه چی هستن ؟
بماند .

- به نظر من حق با سیمینه...بعضیا درس گرفتن از تجربه های اینشکلی و افعی شدن توو ذاتشون نیست...کاری با این ندارم که این از درستی و صداقتشونه یا حماقت و خریتشون...فقط حرفم اینه که "بعضیا نمیتونن"...
- خیلی گنگ گفتی شیرزاد جان...نفهمیدم...ممنون میشم توضیح بدی

سیمین پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:09

جناب مکتوب افعی شدن تو ذات بعضیا نیست...
فقط هی میمیرن و زنده میشن!

جواب کامنت مکتوب...

الهه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:27 http://khooneyedel.blogsky.com/

وااااااااااااااااااااای حمید!
این پستهای الاغیت خون منو به نقطه ی جوش میرسونه!تا حدی که عضلات قلبم منقبض میشه ومیخوام بزنم تو گوش هرچی الاغه!خب تا این الاغا الاغ بازی در نیارن که یه الاغتر از خودشون نمیتونه باهاشون بازی کنه!از فرط عصبانیت ببین چه الاغ تو الاغی شد!(آیکون نشستن توی تشت پر از یخ+بخار شدن تمام یخهای موجود از شدت حرارت عضو تحتانی!)

- منم حس دوگانه ای نسبت بهشون دارم...هم اعصابمو خورد میکنن و دلم میخواد یه چک محکم تو گوششون بزنم تا مستی از سرشون بپره...هم دلم براشون میسوزه و دوسشون دارم و دلم میخواد بغلشون کنم تا یه دل سیر با هم گریه کنیم...

الهه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:32 http://khooneyedel.blogsky.com/

حالا که دمای اعضا و جوارحم اومده پایین بذار منطقی به قضیه نگاه کنم!
خیییییییییییییییلی الاغه به خداااا!
نخیر انگار نمیشه منطقی به قضیه نگاه کرد!
ولی واقعا چرا حمید؟خیلیهامون از این حماقتها تو کارنامه مون داریم...چی میشه که اینجوری میشه؟یکی میگه عشق کوره...یکی میگه جوگیر میشه طرف...یکی میگه از ترس ترک شدنه....ولی من هنوز نمیفهمم چی باعث میشه اینقدر الاغ بشیم!حالا حماقت کردیم...اوکی!ولی تو حماقت موندن و علاقه به موندن تو اون شرایط با وجود آگاه بودن از اینکه این یه حماقت بزرگه به نظرم قابل قبول نیست...من نمیتونم هیچوقت اینقدر خودمو کوچیک کنم...خودمو بیشتر از اینا دوست دارم...

فکر میکنی با بقیه فرق داری؟...امیدوارم روزی نرسه که مجبور بشی یاد حرفی که امشب اینجا زدی بیفتی...

سیمین پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:49

تا نگاه میکنی وقت رفتن است...
امان از اون حسرتی که توی لحظه ی آخر قلبو ویران میکنه...ویراااان!
آره منم دوسشون دارم و میخوام باهاشون گریه کنم...

نمیدونم چم شده ولی جدیدا بیشتر به اینچیزا فکر میکنم...به مرگ...به لحظات آخر زندگی و آخرین فکرایی که آدم میکنه...
امیدوارم مرگم یه مرگ سریع باشه...طاقت فکر کردن در لحظات آخر و درک اینکه داره به همین راحتی تموم میشه و حسرت خیلی چیزارو دلم میمونه رو ندارم...

الهه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:50 http://khooneyedel.blogsky.com/

"هم دلم براشون میسوزه و دوسشون دارم و دلم میخواد بغلشون کنم تا یه دل سیر با هم گریه کنیم.."
اولش اینجوریه حمید...اولش دلم میخواد دل بسوزونم...بهشون بگم چقدر اشتباه میکنن..بگم چیزی از زندگی نمونده و باید همین فرصت رو استفاده کنن....ولی میدونی چی میگن؟هی کله میندازن عقب میگن نچ!میگن نمیتونیم!نمیشه!عاشقشم!هر کاری باهام بکنه من نمیتونم ولش کنم!براش میمیرم!چطوری بدون اون زندگی کنم؟
و اینجاست که دلم میخواد بزنم تو گوششون!که البته فقط با یه نگاه خالی جوابشون رو میدم!
حمید الان که اینا رو نوشتم باز بغضم گرفت!آخه دقیقا همین امروز یه همچین اتفاقی برام افتاد...یکی از دوستام داره از دست میره!

آره...دیدن نمونه های واقعیش حقیقتا دردناکه...دیدن اینکه یه زندگی به همین راحتی داره به فنا میره...

سیمین پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:54

و حدس میزنم شبی مرا جواب میکنی/وقصر کوچک دل مرا خراب میکنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای/ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی!
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم/وتو به نام دیگری مرا خطاب میکنی...

"من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم / و تو به نام دیگری مرا خطاب میکنی"...
سرچ کردم باقیشو خوندم...قشنگه...
- بعضی شعرا و ترانه های مریم حیدرزاده رو خیلی دوس دارم...بذار تمام فضلا بگن سطح شعراش پایینه من میگم همینکه همچین بیتی توو شعراش هست یعنی شاعره...یعنی کارش درسته...یعنی دمش گرم...

الهه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:55 http://khooneyedel.blogsky.com/

"فکر میکنی با بقیه فرق داری؟"
یه جوری اینو گفتی انگار من خودم طعم این حماقت رو نچشیدم...درسته که هیچوقت ازش حرفی نمیزنم ولی منم تجربه شو دارم حمید...و اخلاقم رو میشناسم...منم تا مرز الاغ بودن رفتم...ولی پامو نذاشتم اونور مرز...چون اونطرف هیچی نیست...منم بی مهری دیدم..برای دلم خرکاری کردم...خرکاری به معنای واقعی کلمه...مزد دستم هم بی وفایی بود...ولی نچسبیدم به حماقتم...شاید چون غرور دارم...شاید چون خودم رو هم دوست دارم...واسه خودم هم ارزش قائلم...شاید چون هیچوقت خودم رو تو عشق کسی نابود نکردم.....
بیخیال

همینکه پاتو نذاشتی اونور مرز یعنی خوشبختانه یا متاسفانه...
نمیدونم چجوری بگم که منظورمو رسونده باشم...نمیخوام چیزی بگم که بشه ازش بد برداشت کرد...یا بشه ازش چیزی رو برداشت کرد که منظور من نبوده...بقول خودت بیخیال...

پرند پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:56 http://ghalamesabz2.wordpress.com

اون قبلیا رو باهات موافق نبودم، به نظرم اون چیزی که سعی می‌کردی از طرف مثلاً الاغت نشون بدی الاغیَت نبود!
نمی‌دونم چی بود ولی الاغ نبود!
ولی این یکی جداً یک الاغ به تمام معناست!

این مصورِ اون به قول تو حکایت تراژیکیه که من و من تعریفش کرد!
http://s1.picofile.com/file/6399832992/167689_1817373162877_1496570685_1988898_3145540_n.jpg
البته این تصویر یک تصویر تک‌بعدی نیست و نمی‌شه صرفاً از دید عشق بهش نگاه کرد!
توضیح اضافه معادل است با انگ فمنیست خوردن!

- آره...قبول دارم که اینیکی علی رغم اینکه دردناکتره ملموستر و باورپذیرتره...
- مرسی بابت کاریکاتور
- ضمنا در راستای این کاریکاتوره باید بگم که اتفاقا استثنائا اینبار کاملا حرفت درسته! (آیکون "فشار از پایین چانه زنی در بالا!")...به نظر من هم این کاریکاتور منظورش تقبیح مردسالاریه و خیلی ربطی به عشق و عاشقی نداره...

سیمین پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:00

الهه جان من حستو درک میکنم...ولی بنظرم کاری نمیتونی براش بکنی...هر چیزی باید زمانش برسه...تو نمیتونی قلب کسی رو مجبور کنی که طبق خواسته ی تو رفتار کنه...منطقشو میتونی ولی قلبشو نه! یا همون نچچچ!
پس حرص نخور عزیزم و کاری به کارشون نداشته باش

...

لادن پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:04

این الاغه خیلی الاغه ولی چقد مظلومه آدم دلش براش می سوزه

"مظلومیت" از اون بخشهای جدانشدنی روند الاغ بودنه...

الهه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:06 http://khooneyedel.blogsky.com/

سیمین جان من هیچوقت نخواستم کسی رو متقاعد کنم...من تمام واقعیات رو بهشون میگم...اصلا هم اصراری ندارم...تا سرشون به سنگ نخوره بر نمیگردن...گرچه بعضیاشون سنگ هم براشون افاقه نمیکنه!و وقتی بعد از یه مدت میان میگن راست میگفتی الهه!کاش اون موقع خر نمیشدیم!جیگرم همچین آتیش میگیره!

...

سیمین پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:48

میدونم الی جانم...میدونم

...

وانیا پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:49 http://vaniya1859.persianblog.ir

سلام
جالبه هر سبکی مینویسن به دل میشینه

- سلام وانیا
- مرسی...

فلوت زن جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:22 http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
داستان عشق و دوست داشتن داستان خیلی پیچیده ایه ! هر جوری که راجع بهش حرف می زنی بازم می بینی نتونستی کامل حرفتو بیان کنی ، یا کامل معنای حقیقی عشق رو درک کنی و حق مطلب رو ادا کنی واصلاً یه چیزیه که همه باید خودشون تجربش کنن و حتی یه جاهایی سرشونم به سنگ بخوره ، یعنی نمی شه با حرفا و نصیحت های دیگرون بله بله بگی و از رفتن بقیه راه منصرف شی ! انگار دلت دستتو گرفته و می کشه ، انگار باید برا تجربه یه مسیر سخت تا هر جا که لازمه بری ، انگار گوشها و چشات فقط یه چیز می شنوه و می بینه اونم معشوقه ! دلت می خواد کلاً خلاصه شی در اون حتی اگه به قیمت ضربه خوردن خودت باشه ! عشق نا خواسته آدم رو از خود گذشته می کنه ، نه تنها در عشق های زمینی ، عشق های آسمونی رو هم اگه در نظر بگیری ، همین آدمهائی که از هر چی وابستگی و تعلقاتشون بوده گذشتن و جوونشون رو فدا کردن برای کشورشون ، ملتشون ، دینشون ، سرنوشت و آینده بچه های سرزمینشون ! واقعاً یه آدم در چه شرایطی حاضره این کارها رو بکنه ! در شرایطی که واقعاً عاشق باشه !
البته اون عشق هارو نمی خوام با اینجور عشق ها مقایسه کنم و ارزش اونها رو هم پائین بیارم ، اما خب این عشق ها هم می تونه درجه پائینی از عشق باشه که آدمی عاشق و شیفته آدم دیگه ای می شه و حاضره برای اون آدم هر کاری بکنه ولی متاسفانه اون آدم با بی رحمی تمام پاسخش رو می ده ! اینطور موقع ها باید حواسمون باشه که وابستگی شدید رو با عشق اشتباه نگیریم چون بعضی ها انقدر وابسته طرف می شن که فکر می کنن عاشقشن ! عشق حقیقی باید یه جور احساس آزادی و عدم تعلق و وابستگی در ادم ایجاد کنه !
وای چقدر حرف زدم من !!!!
ببخش حمید جان !
اون دوست الاغت باید بدونه که اگه طرفش دوستش داشت همینجوری هم می خواستش و حاضر بود باهاش زندگی کنه ، پس حتی اگه خوبتر هم بشه بازم اون بهانه های دیگه ای برای زندگی نکردن با اون میاره !

- سلام فلوت زن عزیز
- خب با همه حرفات موافقم جز اینکه "عشق حقیقی باید یه جور احساس آزادی و عدم تعلق و وابستگی در آدم ایجاد کنه"...به نظر من این فقط در تئوری جواب میده...در همه موارد (یا حداقل در همه مواردی که من دیدم) برعکس این بوده...خب حالا دو راه داریم...یا عاشق بودن اینهمه نمونه عینی رو زیر سوال ببریم یا این تعریفی که از عشق وجود داره...خب با این مقدمه ای که چیدم نیازی به گفتن نیست که بنده قطعا راه دوم رو انتخاب میکنم!...
- راحت باش! شما "چقدر" حرف نزنی که بزنه!
- "حتی اگه خوبتر هم بشه بازم اون بهانه های دیگه ای برای زندگی نکردن با اون میاره"...دقیقا همینه...تلاش برای راضی کردن کسی که قصد بهونه آوردن داره دیوانگیه...

کورش تمدن جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:25 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام بر مش حمید عزیز
چه خر تو خریه اینجا
منظورم دیالوگ الاغیه
واقعا به بازی گرفتن احساسات بدترین کار ممکنه
باید این جماعت فریبکار رو شناخت و دل بهشون نداد البته نمیدونم چجوری
فقط میدونم که نباید ساده بود هرچیزی رو بدون قید و شرط و فقط از روی احساس پذیرفت
اینبار خیلی خوب و کاملا هدفمند(ربطی به یارانه نداره) جای الاغ رو عوض کردی

- سلام بر کبلایی کورش!
- کنایه ظریف جمله آخرت رو گرفتم ولی چون نسبتا(!) آدم خوبی هستی و نمیخوام مورد غضب جماعت نسوان بلاگستان قرار بگیری از باز کردنش خودداری میکنم!...فقط همینو میگم که آری! اعتراف میکنم یکی از اهدافم از این تعیین کردن جنس مونث برای الاغ مظلوم این پست دیدن تغییر واکنشهای احتمالی مخاطبین نسبت به یه موضوع واحد بود...

حرفخونه جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:33 http://roro1.blogfa.com

ااااااااااااااااااااااااااااای امان از این پست های دوست الاغ.
چقققققدر حرص منو درمیاره شدت الاغ بودن این الاغه.
اما در عین حال جدن دلم میسوزه.
من نمیدونم این دوستا رو جدن داشتید یا نه؟ نمیدونم این مکالمات چندتاش واقعیه و چند تاش خیالی. اما در دنیای واقعی من دو تا از این دوستای الاغ داشتم که همیه این داستا رو باهاشون داشتم.

- خب بعضیاشون واقعین...ولی نمیگم کدوما که بچه ها دست و بالشون برای نظر دادن بسته نشه...توضیحات بیشتر رو در مقدمه "دیالوگ 1" گفتم...
- پس جدا خدا صبرت بده!...مثل هر روز دیدن یه مریض بدحال میمونه که نه خوب میشه نه میمیره...

سیمین جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:40

من نمیدونم چرا خیلیا از دست این آدما حرص میخورن؟ جددن نمیتونم درک کنما! خب هر کس هر طوری دوست داره باید زندگی کنه دیگه! نه؟
چرا من حرص نمیخورم؟؟؟؟!!!!

"خب هر کس هر طوری دوست داره باید زندگی کنه دیگه"...اینم حرفیه!
من فکر میکنم اونایی که بیشتر حرص میخورن خودشون در دوره ای این روزها رو تجربه کردن و حالا از اینکه یکی داره دوباره همون راههارو میره عصبانی میشن...احساس میکنم یجورایی دارن به خودشون فحش میدن...شاید یه جور همذات پنداری شدید باشه...

سیمین جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:45

البته اگه به الهه هم گفتم حسشو درک میکنم٬بغضشو میگفتم.نه حرص خوردنشو!

"نمیتونی براش کاری کنی...هر چیزی باید زمانش برسه"...متوجه شدم

آلن جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:52

"خوبی...دوستت دارم...ولی نه اونقدی که بخوام باهات زندگی کنم"

گفتن این جمله بعد از شش سال نامردیه.
ولی اگه این حرف ؛ همون اوایل رابطه گفته بشه ؛ به نظر من خیلی خوبه و حتی نشون دهنده صداقت طرفه.

حالا دیگه تصمیم گیری با خود فرده ؛ که بعد از شنیدن این حرف ؛ رابطه دوستیش رو ادامه بده یا اینکه تمومش کنه.

که به نظر میاد ؛ درست اینه که رابطه رو تموم کنه.
چون امید داشتن به اینکه طرف مقابل یه روزی این حرفش رو پس بگیره ؛ امید واهیه.

آفرین!...خیلی خوبه که آدم از اول تکلیفشو با خودش و طرفش مشخص کنه...فقط مساله اینجاس که گاهی یکی از دو طرف ترجیح میده این مشخص کردن تکلیف رو به تعویق بندازه تا بتونه همچنان از یه سری مزایایی که اون رابطه براش داشته استفاده کنه...

نیما جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

سلام حمید خان !

اینکه طرف بعد این مدت این حرفو بزنه بعنی از اول نمیخواسته ازدواج کنه . اصلا ادامه دادن قطعا به نظر من و دیگرانی که از دور رابط رو میبینند خریته ولی اون طرف که شش سال و با یه کسی که به چشم مقدس ترین چیز زندگیش نگاه میکرده ، واسش خیلی سخته که دل بکنه ! سخت که میگم یعنی سخت !

- سلام نیما جان!
- "سخت که میگم یعنی سخت"...آره...نه راه پس...نه راه پیش...

دومان جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 http://sly.blogfa.com

هر پستی شما میذارین آدم دوست داره چند بار بخونه.
به قول بیژن مفید تو جنگل از هر کی بپرسی خر کیه؟
میگه خر خودتی.
از نظر همه الاغ اشتباه میکنه اما اکثر آدمها وقتی خودشون خر میشن هیچکی جلودارشون نیست.
واقعا بهترین راه برای برخورد با این جور افراد چیه؟

- ممنونم دومان عزیز
- "وقتی خودشون خر میشن هیچکی جلودارشون نیست"...آففففرین! زدی تو خال!...
- نمیدونم...به نظر من که نمیشه هیچ کمکی بهشون کرد...بهترین کار اینه که راحتشون بذاریم...

مهتاب جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 http://tabemaah.wordpress.com

راستشو بخوای دلم می خواد فکر نکنم و بشینم ته جمله آخر , اون دست و پا زدن ِ معصومانه و توامان احمقانه رو گریه کنم ...
ولی خب خوب نیست !
باید این اشک های مسخره رو پاک کرد و فکر کرد ...
برمی گردم !

- باید فکر کرد...درسته که بار زیبایی شناسانه اش پایینه ولی در زندگی واقعی بیشتر جواب میده!...
- برگرد

لیلا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 http://topoli-tanbali.blogfa.com

منظورم اون رفیق الاغتون بود .

شوخی بود لیلا بانو! همون بار اول که گفتید متوجه شدم

فرزاد شکپوی جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 http://shakpouy.blogfa.com

آقا این جماعت نسوان "بعضی هاشون" (برای جلوگیری از جنگ) خیلی گیرن! خیلی!
آقا یکی از رفقا با یه دختری بود، دختره هم خوشگل بود هم تک فرزند، کلا خوب کیسی بود، فقط یه عیب داشت تریپ ازدواج گرفته بود.
دوست منم به ازدواج اصلا فکرم نمی کرد اونم توی ۲۳ سالگی!!!
این دوست ما هم هر چی می گفت ،من به ازدواج فکر نمی کنم می گفت یه روز که باید فکر کنی.
می گفت کارم مشخص نیست من هنوز دانشجو ام: می گفت درست می شه!
می گفت سربازی نرفتم می گفت :خب چند ماه می ری آموزشی هر جا شدبالاخره می آی شهرمون!

خداییش نکنین ، این پسرا نمی خوان صاف آب پاکی رو بریزن رو دستاتون، چون نمی خوان به احساس کسی ضربه بزنن، غیر مستقیم لطفا بفهمید!!!
نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!

پسر اگه یه چیز رو بخواد خودشو به در و دیوار (بخونید به کوه و بیابون) می زنه تا اونو به دست بیاره ، اما اگه نسبت به یه چیز دو دل باشه ، هیچی نمی تونه اونو عوض کنه. حتی اولتیماتوم ها !

با یه جاهاییش موافقم و با یه جاهاییش نه...
موافقم که علی رغم چیزی که معروفه آقایون بیشتر ازخانما حواسشون به بعضی چیزا هست...چیزایی مثل نشکستن دل طرف مقابلشون...نمونه های واقعیشو به چشم خودم دیدما...یه خانم اگه یه آقا رو نخواد یا در جایی از رابطه احساس کنه که دیگه نمیخواد رک میزنه تو پر آقای مورد نظر!...ولی در موقعیت مشابه مردا صریح نمیگن و سعی میکنن طوری رفتار کنن که طرف با کمترین هزینه ممکن خودش رابطه رو ترک کنه...
اما با این مخالفم که در مواردی مثل اینکه طرف مقابل داره تلاش میکنه کار رو به ازدواج برسونه آدم شل بیاد...نباید از کسی که انقد تو رویاهاشه که داره مقدمات ازدواج میچینه انتظار داشت که خودش غیرمستقیم بفهمه!...این نامردیه...

رها بانو جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 http://raha-banoo1.blogsky.com/

سلام ...
آخی دلم ریش شد ...
واقعاً هم الاغه ... اگه الاغ نبود میگفت : من خوبم ... خیلی هم خوبم ... از سرش هم زیادم ... اگه میخواد با من زندگی کنه باید همینجوری که هستم قبولم داشته باشه ... همونطور که من اونو با همه ی عیبها و نقصهاش پذیرفتم ...

پس از خورده شدن وبم توسط عمو فیلی اومدم اینجا ! یعنی اونجا ! یعنی آدرس جدیدم اینه !

- سلام وکیل بانوی عزیز! (آیکون "واریز وجه کپی رایت به حساب م.ح.م.د!")...
- خب منطقیش همینه که میگی...ولی فکر میکنی از یه همچین آدمی در همچین شرایطی میشه انتظار همچین فکرهای منطقی ای داشت؟...
- کوفتش بشه!...امیدوارم در این وبلاگ جدید هم موفق باشی

مسی ته تغاری جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 http://masitahtaghari.blogsky.com/

وای خدای منننننننننننننننننننننننننننننن
این دیالوگه خدا بودددددددددددددددددددد حمید
کفم برید پسر

جدا انقد خوب بود!؟ مرسی! خوشحالم که خوشت اومده

محبوبه جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 http://sayeban.blogfa.com

چرا بهش میگی الاغ؟

من نگفتم محبوبه! خودش گفته!...قسمت "معرفی" قبل از اولین دیالوگ رو بخون :
http://abrechandzelee.blogsky.com/1389/10/29/post-28/

محبوبه جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 http://sayeban.blogfa.com

قبول کن نتونستی دیالوگهای من و دوست الاغم بنویسی! این یه عاشقانه ی محض بود....

آره...اولش که شروع کردم میخواستم "دیالوگهای من و دوست الاغم" یه موضوع شوخی-جدی باشه...نشد...

مکتوب جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:02 http://maktooob.blogsky.com

افعی شدن تو ذات همه هست ...
اما دیر و زد داره .
گاهی اونقدر تیغ تو قلب طرف میره که از هیچ طرفی نمیشه بهش نزدیک شد و دیگه قلبش شده مثل جوجه تیغی .
مسلح . همین تیغها میشه وسیله دفاعی این قلب زخم زخم . ولی خودشون هم به انزواش دامن میزنند .
گاهی این تیغها اونقدر آسیب بهش میزنه میکنه که هرچی جنس مذکره از مورچه بگیر تا فیل ، به چشمش حیوانات خطرناک آسیب رسانی میان .
گاهی اونقدر خشمگین میشه که همه مردها رو با تنفر و انزجار نگاه میکنه و گاهی تبدیل به موجد خطرناکی میشه که شروع میکنه قطره قطره زهرهایی که به جونش ریخته شده پس دادن . تو گوشت و خون یه مرد دیگه .. شاید این یکی بی تقصیر .

- مرسی...قشنگ بود...خودش یه پسته...البته با اینکه "افعی شدن توو ذات همه هست" موافق نیستم...بعضیا نمیتونن...ممکنه جوجه تیغی بشن ولی افعی نه...ممکنه بتونن از خودشون دفاع کنن ولی نمیتونن به کسی زخم بزنن...ولی خب...ولی به همینم برسن خوبه باز...
- از اینچیزا که بگذریم چند شب پیش خوابتو دیدم...اینشکلی نبودی...جوانتر بودی...شبیه آلن...یه سی دی فروشی داشتی که چندتا پله از زمین بالاتر بود...توو یه خیابون عریض نیمه خاکی...مثل شهرای کوچیک که پر از زمینای خالیه...

کرگدن جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:06

تنها عکس العمل مناسب بعد خوندن این دیالوگا فحش دادنه ... به هر دو طرف مکالمه و معامله و مساهله و مباهله و مجادله و مقاتله و مغاعله !

یهو یه مساحقه هم میگفتی و خلاص دیگه!

مامانگار جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:34

...همه عالم و آدم میگن...در عشق..پای عقل لنگه !..
....خب یه چیزی هست دیگه !...تحلیل سیاسی که نیست...پای احساس و کششی از جنس خیال و رویا و اینا در کاره..معشوق بهانه است...

اومدم بگم کرگدن چرا نیومده وکامنت ننوشته...
...که دیدم همین آخرین کامنت رو گذاشته...اونم چه کامنتی...آب پاکی رو ریخته رو سر هرچی عاشق الاغه !..یا الاغ عاشقه !..
...فحش ؟؟!!
..چه فایده داره ؟! ..سرعقل میارتش...

اینکه "معشوق بهانه است" قشنگه ها...ولی خب به نظرم یه کم اغراق شده اس...
آره...فحش فایده ای نداره...نه تنها فحش که در این مواقع هرکار دیگه ای هم بی فایده اس...

مونا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:40

حمید این الاغ بود واقعا؟ کاش همه ی الاغا اینجوری بودن...

کاش هیچکس الاغ نبود...حالا چه اینجوری چه اونجوری!...

کرگدن جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:44

نگران نباشید همه الاغا همینجوریَن !

شما به چه حقی از طرف همه الاغا حرف میزنی!؟...مگه مملکت سنا نداره!؟ پارلمان نداره!؟ دموکراسی نداره!؟...بس کن آقا! (آیکون "پاشویه - جهت هذیان و تب شدید!")...

آینا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:58 http://light-house.blogfa.com

شاید همه مون این آدم رو محکوم بکنیم بخاطر حماقتش، ولی مسئله اینجاست که خودمون گاهی صد مرتبه احمق تر از این شخص میشیم و احمقانه تر از اون برخورد میکنیم. منظورم اینه که عشق کلا آدم رو احمق میکنه ... مگه اینکه خلافش ثابت بشه!

گاهی وقتا موقع جواب دادن به کامنتا عجیب دلم برای اون آیکون دست زدن در پرشین بلاگ تنگ میشه!...الان یکی از همون گاهی وقتاس...عاااالی بود...دمت گرم...

پارسدخت جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:21 http://marzbanname.blogsky.com

راستش من راجع به این موضوع دو نظر دارم

اولین و مهمترین نظرم اینه که : دلم میخواست الان اون الاغ در کنار من بود و من برای ابراز همدردی یک عدد کف گرگی بیام تو کارش که 3 دور بچرخه دور خودش که عشق و قلب به این پاکیشو اینقدر صادقانه مث یه الاغ عاشق نثار این مرد عوضی کرده که به نظر من اون مرد لیاقت تف کردنم نداره که اینجوری از قلب و محبت دختری به این دل صافی سو استفاده کرده... مطمعنم خدا از خلقت چنین حیوان بی صفتی شرمندس...
.
.
نظر دومم :
بچه ها بیایم تنها به قاضی نریم ... ما هممون گفتیم خاک تو سرش و چرا این حرفو زده
اما بیاین خودمونو بزایم جای اون دختر... بعد از شش سال که دلت در گیر بوده و از طرف یه بت ساختی و تو رویات باش زندگی میکردی به هر ریسمانی چنگ نمینداختی برای نگه داشتن عشقت؟
ببینید تو این شرایط من و شما اینور گودیمو داریم الاغی اون دختر و پستی اون پسرو تشخیص میدیم نه اون دختری که داره به 6 سال زندگی از دست رفتش نگاه میکنه و میبینه آرزوهاش از دور دارن براش دست تکون میدن و میگن بای بای...
برگردیم به عقب...به گذشته خودمون
99% ما یه روزی همین احساسو داشتیم و عقل کلمون حداقل 1 بار همین حرفو حداقل پیش خودش گفته....
ما آدما کم حافظه ایم...
.
.

مرزبان نامه آپه...حمید به وب ما هم سر بزن بابااااا
برو بچه های بلاگستان بابا به وبلاگ ما سر بزنید...
یهو دیدی انتحاری (انتهاری ؟؟ ) کردمااااااا

- نظرت توو دلم! بگو ببینم چی میگی!...
- خداییش اولی از دومی مهمتر بود!؟...نه جان من!؟...مهمتر بود!؟
- "ما آدما کم حافظه ایم"...این حرفت ایول داره!...دقیقا همینه...
- اولا شهادت طلبانه و نه انتحاری!...دوما انتحاری رو نمیکنن بلکه انجام میدن! سوما هم...سوما هم...ای تو روح من که اون اولا و دوما رو گفتم و حالا توو سوما موندم! (آیکون "تو روح!")...

مینا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:43

میگم حمید!‌این الاغا مگه ساخته و پرداخته ی ذهن خودت نیستن؟ وجود خارجی دارن مگه؟
البته میدونم از این الاغا زیاد پیدا میشه...
ـــ یکی پارسدختو بگیره!‌ چقد خشن شده !‌ کف گرگی؟ ووووی!

- در توضیحات آغازین قبل از اولین دیالوگ توضیح دادم و وقت ندارم دوباره توضیح بدم خودت برو بخون! (آیکون "چیز کلاس گذاشتن!")...
- آره! از وقتی خوندم چهار ستون بدنم داره میلرزه! (آیکون "بابا شاه!")...

کاتیا جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:45 http://oldgirl.blogfa.com

حمید
این الاغ‌های تو بدجوری آدمند...

اون قدر که آدم گریه‌اش میگیره.

نمیدونم...شایدم این "گریه اش میگیره" از "بدجوری" الاغ بودنشونه...

پارسدخت جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:23 http://marzbanname.blogsky.com

مینا من این چیزا رو میخونم عصبی میشم به خدا
چه ساخته ذهن حمید باشه چه نباشه حقیقتیه که همه یه روزی باش درگیر بودن یا هستن
.
.
این کف گرگی هم که دستم به اون نمیرسه مجبوم بیام تو کار خودم

خدا اون روزو نیاره که رو خودت تست کنی!...لب تر کنید الاغ مورد نظرو با پیک میفرستیم خدمتتون! (آیکون "پیک" + آیکون "سلامتی جمع!")...

گل گیسو جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:32 http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
خوبین؟
آخــــــی
الـــــهی
خب آدم دلش میسوزه...
به نظر من شخصیت اصلی not only الاغ نیست but also به شدت هم انسان عاطفیه
شاید هرکس خارج از این رابطه به قضیه نگاه کنه حس کنه این رفتار واقعا برازنده ی یه الاغه اما...
اما...
خب این واقعا نشونه ی عشقه...
نشونه ی اینکه حاضره هر کاری بکنه تا به عشقش برسه...
خب عواطف گاهی چشم عقل انسان رو کور میکنن...
این دیالوگا منو یاد خاطرات بدی میندازه...
خیلی خوب مینویسیشون...انگار واقعا چنین دیالوگهایی رو با جون و دل شنیدی و شاهدشون بودی!

- سلام گل گیسو
- ببخشید اگه با خوندن اینا خاطرات بدی برات زنده شد...تو تنها نیستی...خیلیهامون یه روزی همینکارارو کردیم...همین حرفارو زدیم...برای همینه که لحن خیلی از بچه ها توو کامنتای این پست عصبی یا غمگینه...

آسمان وانیلی جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:44 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

آخیییییی!!!

تکلیف مارو مشخص کن! بالاخره "آخی" یا "علامت تعجب"!؟

سیمین جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:23

جوابت به فرزاد خیلی خوب بود...

مرسی

ماهی تنگ بلور جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:30 http://parspalace.persianblog.ir/

خوبتر همون خر تر منظورش بود دیگه؟فک کنم شما اشتباه تایپ کردی

فرقی نمیکنه...به هر حال نتیجه اش اونی نیست که آدم دنبالشه...چیزی که بخاطرش خوبتر یا خرتر شدن رو به جون میخره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد