سیاهی لشگر بودن...فرصتها و تهدیدها...

خیلی وقت پیش در جایی مطلبی خواندم که جایش الان یادم نیست (مرده شورمان را ببرند با این رعایت کپی رایتمان!)...مطلب خیلی جالبی بود...مضمونش این بود که "اگر زندگی هر کداممان را یک فیلم تصور کنیم خودمان میشویم نقش اول آن فیلم و دیگران هم به ترتیب اهمیتشان در زندگیمان نقشهای خیلی مهم و دوم و سوم و سیاهی لشگر را بازی میکنند"...

از وقتی این مطلب را خوانده ام خیلی به سیاهی لشگرها فکر میکنم...نقشهایی مثل آن شاگرد کافه چی که در کل فیلم فقط یک لحظه به قهرمان سلام میکند و رد میشود تا برود به میز بغلی سرویس بدهد...و بعد فیلم زندگی خودم را تصور میکنم...حالت طبیعی قضیه اینست که در زندگی هر کسی یک نقش خیلی مهم وجود دارد که فیلمنامه بدون آن از نفس میفتد...مثل همسر یا معشوقمان یا کسی که حالا به هر دلیلی نقشی بیشتر از سایرین در زندگیمان دارد...یک سری نقشها هم نقش دوم هستند...مثل پدر و مادرمان...برادران و خواهرانمان...دوستان نزدیکمان...همکارانی که روزی 8 ساعت وقتمان را با هم میگذرانیم...و در نهایت بعضیها هم سیاهی لشگر فیلم زندگی ما هستند...مثل دوستی که گاهی میبینیمش...همسایه ای که سلام و علیکی با او داریم...همکاری که صبحها به او صبح بخیر میگوییم...همکلاسی دانشگاهمان...صاحب دکه ای که عصرها از او سیگار میخریم...ورزشکار یا هنرپیشه معروفی که دوستش داریم و...فراوانی نقشها معمولا شکلی شبیه این دارد :

نقش خیلی مهم :   ا

نقش دوم ها :         اااااااااااااااااااا

سیاهی لشگرها :   اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بسته به نوع جهانبینی و تجربه های تلخ و شیرینی که در زندگی داریم این هرم به مرور یک شکل ثابت به خود میگیرد...و مسئله دقیقا از همینجا شروع میشود...اینکه چشم باز میکنی و میبینی هرم نقشهای فیلم زندگیت شبیه بقیه آدمها نیست...کج و کوله است...مثلا نقش خیلی مهم فیلمت حذف شده...یا انقدر کمرنگ شده که دیگر نمیتوان آن نقش را به او سپرد...یا نقشهای بعدی طوری جابجا و کم و زیاد شده اند که ساختمان هرم نقشهای فیلمت بی ریخت به نظر میرسد...بگذارید یک مثال برایتان بزنم...مثلا این هرم نقشهای فیلم زندگی من است :

نقش خیلی مهم :   .

نقش دوم ها :         اااا

سیاهی لشگرها :   ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

و طبیعتا بصورت متقابل خود من هم در زندگی دیگران از همین شکل پیروی میکنم...یعنی در زندگی عده کمی تاثیرگذار (و حتی نقش دوم) هستم...خب حالا اینکه این خوب است یا نه بستگی به طرز نگاهمان دارد...اینکه سیاهی لشگر باشی بد است...چون دیگر برای کسی خیلی اهمیتی نداری...شش ماه هم نباشی نیستی دیگر! حتی اگر یکدفعه ناغافل بزند و بمیری هم گریه کن زیادی نخواهی داشت! (چون نقش خیلی مهم و دوم و سوم آدمهای کمی بوده ای و متقابلا خودت هم در زمان حیاتت برای مرگ کمتر کسی اشک ریخته ای)...دلت بگیرد نمیتوانی خیلی با کسی درد و دل کنی...کسی روزت را یادش نمیماند...باید فکر کنی تا آخرین هدیه ای که گرفته ای را به یاد بیاوری...اما...یک مزایایی هم دارد...اینکه مسئولیت کمتری در مقابل آدمها داری...آرامش بیشتری داری چون نقش زیادی در خوشبختتر یا بدبختتر کردن کسی نداشته ای...هرجا دلت خواست میتوانی شانه بالا بیندازی و بروی برای خودت....با خیال راحت...بدون اینکه نگران باشی کسی خیلی نگرانت میشود...زندگی آرامتر و بی استرس تری داری و...

توصیه میکنم یک خودکار و کاغذ بردارید و کمی با خودتان خلوت کنید...هرم نقشهای فیلم زندگیتان را بکشید و اگر آن شکلی نیست که دوست دارید از همین حالا فکری به حالش کنید...

-

***

-

پی نوشت : آنهایی که از تعبیر خوابها خوششان آمده بود میتوانند " تعبیر خواب چندضلعی 2 ! " را در پست پایینی دنبال کنند...

-

نظرات 218 + ارسال نظر
آلن جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:35

اوووووووووووووووووووووووووووول

ایشالا در اون دنیا هم اولین کسی باشی که دستش به اون چیز خوبا میرسه! اسمشون چی بود!؟...آها!...جوی شیر و عسل! (آیکون "برای مثال عرض کردم!")...

آلن جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:43

اگه قرار باشه از زندگی من فیلم بسازن ، به خودم نقش سیاهی لشکر می دن.

اووووووم....جمله غریبی بود...اینجوری بهش نگاه نکرده بودم...مرسی که یه دید تازه دادی...

آلن جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:45

حمید این پستت معرکه س.
یه دنیا توش حرف داره. خیلی جای فکر داره.
بدجوری بهم تلنگر زد.
راستش یه مقدار هم ترسیدم.

خلاصه که این پستت منو فکری کرد اساسی.

خوبه...فکر کردن رو میگم...
روزانه ساعتها فکر میکنیم...فکر برای پر کردن جیب کارفرما...فکر برای مشکلات جامعه و جهان!...کاش کمی هم به خودمون فکر کنیم...

مونا جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:49 http://tanhayiha.persianblog.ir

من از اینکه بهش فک کنم می ترسم...

خداییش دیگه انقدرا هم ترسناک نیست!...بالاخره نتیجه اش هرچی باشه بهتر از ندونستنشه

لیلا جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:52 http://topoli-tanbali.blogfa.com

در راستای پست تعبیر خواب۲:
در ادامه اون خوابی که از تربیت بدنی به وزارت نفت رسیدم باز هم خواب دیدم که رفتم تو یه اجلاسی نمیدونم توپک بود اوپک بود چی بود . باز هم اصرار اصرار که بیا اینجا هم رئیس شو . خلاصه نشستیم رو صندلی ریاست و یهو ناغافل یه کاغذی دادن دستمون گفتند بخون اینو . یه نگا به کاغذ کردم دیدم هر کاری کردم نمیتونم بخونمش اخه تو تربیت بدنی که لازم نبود انگلیسی بلد باشیم منم دیگه پیش رو نگرفتم . دیگه با توکل به خدا متن رو خوندم . عجب کار سختی بود و خبر نداشتم ها . حالا میخواستم بپرسم نمیشه اسما رییس اوپک بمونم ولی برم دنبال کار سابق خودم تو گوانگ ژو مدال بندازم گردن ورزشکارا؟

- عاااااااالی بود! اتفاقا یکی از خبرایی که کاندید تعبیر شدن بود همین خبر بود ولی چون خودش ذاتا طنز بود و نمیشد روش مانور داد بیخیالش شدم!...
- جواب! : تعبیرش اینه که بزودی انقد آدم در مملکت قحط میشه که شما میشی فرشته نجات ایران و هرجا پست مهمی خالی میمونه شمارو ورمیدارن میذارن توش!...

وروجک جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:54 http://jighestan.blogfa.com

از وقتی پستتو خوندم اصلا به هرم خودم فکر نمی کنم چون هرم جالبی دارم مطمئنم اگه بکشمش هنگ می کنم
بیشتر دوست دارم بدونم جای من تو هرم اطرافیان کجاس وااااااااااای جواب این سوال چقد هیجان داره برام اینکه بدونم من کجای زندگیشونم اصرار ندارم اولی باشم ولی اگه دومی نباشم دوست ندارم سومی هم باشم حتی دوست دارم همون همسایه ای هم که شما مثال زدی به عشق دیدن من ساعت بیرون رفتنشو از خونه با من تنظیم کنه تا من با یه سلام بهش کلی انرژی بدم دوست ندارم نقش سیاه لشگرو تو زندگیه هیچ کس داشته باشم

شک نکن که تعداد کسانی که براشون سیاهی لشگر هستی خیلی بیشتر از کسانیه که براشون نقش خیلی مهم و نقش دوم و سوم هستی...اصلا مگه میشه آدم برای همه کسانی که میشناسنش انقدر مهم باشه!؟ این از نظر منطقی و آماری هم غیرممکنه...
سیاهی لشگر بودن ناگزیره...مهم اینه که سیاهی لشگر خوبی باشی

وروجک جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:55 http://jighestan.blogfa.com

ااااااااااااااااای جیییییییییییییییییییییییییییییییییییغ واااااااااای جیییییغ دوست داشتم این پستتو

آی و جیغ و چشمک چیه!؟ رعایت کن خواهرم! اینجا جوان عزب رد میشه! (آیکون "حاج آقا چندضلعی!")...

پرند جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:00 http://ghalamesabz1.blogsky.com

- وضع هرم من که خیلی داغونه!
نابوده اصلاً!
خوبه باز تو انقدر سیاهی‌لشکر رو داری! والا ما همینم نداریم!
هیچ فکری هم نمی‌شه به حالش کرد!
شعار ممنوع! وگرنه مجبور می‌شیم دوباره بحث کنیم مثل پست قبل!

- خب تو که می‌تونی این‌جوری بنویسی چرا نمی‌نویسی؟؟
چرا انقدر برای بیان افکار و عقایدت این‌جا خساست به خرج می‌دی؟!
باید حتماً خودت رو پشت داستان و مملی و نمی‌دونم از این پست‌های قانون‌مند و قاعده‌دار مخفی کنی؟؟
حیف نیست واقعاً؟؟
باید حتماً اغتشاش کنیم علیهت؟
تا به خشونت متوسل نشدیم اصلاح شو!

- "شعارممنوع!"...خوب بود!...مرسی
- تو اولین نفری نیستی که این حرفو میزنی ولی امیدوارم آخریش بوده باشی (فارسیش میشه "حق با شماست! امیدوارم بتونم این روال رو ادامه بدم...خودمم از اون وضعیت خسته شده بودم...ممنون که انقدر دقیقی و حواست هست")...

پرند جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:07 http://ghalamesabz1.blogsky.com

خب الآن من که نمی‌دونم تو چرا کامنت‌های پست پایین رو بستی! به من هم ربطی نداره اصلاً! ما نظرمون رو میدیم که خناق نگیریم!!
در راستای اون قسمت که گفتی چرا از این دست اتفاق‌ها در اوین نمی‌افته٬ باور کن اگر بیفته هم اونایی که باید فرار کنن نمی‌کنن! می‌مونن چون فکر می‌کنن باید بمونن!
وقتی هم که میان بیرون٬ حالا یا با مرخصی یا اتمام دوره‌ی محکومیت٬ با این‌که پیش خانواده‌هاشونن ولی بازم بی‌تاب اون‌جا و بودن کنار هم‌بندی‌هاشون هستند!!

- پی نوشت پست قبل رو اصلاح کردم! برو بخون تا در حال جهل از دنیا نری!...
- راستش بعید میدونم اینطور باشه...حداقل آزاد شده هایی که من میشناسم هیچکدوم دلشون برای اوین تنگ نشده!...

فلوت زن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:20 http://flutezan.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
همین اول می گم که این پستتو خیلی دوست داشتم ! خیلی برام جالب بود . گاهی وقتا خودمم به یک چنین موضوعی فکر کرده بودم ولی با دیدگاهی دیگر ! این دید جدیدت برام خیلی جالب بود !
نقش اول فیلمم که هیچ !
نقش دوم هم هستن تا حدودی !
اما سیاهی لشگرای فیلم منم زیادن ، خیلی زیاد و جالبه که اکثر اوقات آنچنان تاثیری رووم می زارن که هیچوقت نمی تونم فراموششون کنم ! گاهی آدم دلش برا این سیاهی لشگرا هم می لرزه ، تنگ می شه ! گاهی غمشون غم تو و شادیشون شادی تو می شه ! شاید همیشه بهشون فک نکنی ، اما گاهی ممکنه یادشون بیافتی و یاد همون نقش کوتاهی که توو زندگیت بازی کردن که حالا یا خوب و تاثیر گذار بازی کردن و یا بد و تاثیر گذار ! الان که پستت رو خووندم فک کردم دیدم گاهی وقتا چقدر برای بعضی ازین سیاهی لشگرای فیلم زندگیم گریه کردم ! مثلاً مادر بزرگ یکی از دوستامون که دو سه بار ِ خیلی کوتاه بیشتر ندیدمش ! عابر یا همسایه ای که یه بار بیشتر ندیدیش و می شنوی بیماره یا فوت کرده یا... ! یا شیرزاد که اصلاً تا حالا ندیده بودمش ! یا ... یا خیلی های دیگه ! مثلاً اکثر هنرمندا ! و ...
آره ، گاهی بعضی ازین سیاهی لشگرها هم با نقش ِ کوتاهی که توو فیلم ِ زندگیت بازی می کنن ، تاثیر عمیقی روی خودت و زندگیت می زارن ! چهرشون برای همیشه توو ذهنت ثبت می شه و البته برعکسش هم صادقه که با نقش ِ کوتاهشون تاثیر منفی روت می زارن و همیشه یادآوریشون عذابت می ده !
شایدم من زیادی به سیاهی لشگرهای زندگیم اهمیت می دم ؟! در حالی که شاید اونا من رو جزو ِ سیاهی لشگرهای فیلم ِ زندگیشونم به حساب نیارن !

خب این دیگه به تعریف هرکس از "سیاهی لشگر"ها برمیگرده...به نظر من کسی که تاثیری به یادماندنی روی کسی میذاره دیگه سیاهی لشگر نیست و میره در دسته های بالاتر نقشهای زندگی آدم...حتی ممکنه خودش هم ندونه...مثلا نویسنده وبلاگ"گفت و چای" احتمالا حتی اسم من رو هم نشنیده ولی بخاطر تاثیری که یکی از نوشته هاش روی طرز فکر من گذاشته برای همیشه در ذهن من موندگاره...پس جزو نقشهای پررنگ زندگیمه...و خیلی مثالهای دیگه...

فلوت زن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:22 http://flutezan.blogsky.com

فک نمی کردم انقدر کامنتم طولانی شده باشه !!!
واقعاً باید یه فکر اساسی برا این پست ها و کامنتای طولانیم بکنم !

کامنتای شما که روی چشم ما جا داره ولی درباره پستهات اگه راستشو بخوای باید بگم واقعا لازمه یه فکری براشون بکنی!

فلوت زن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:27

آقا این خواب ِ مارم تعبیر کن !
خواب دیدم روح شدم و بین ِ آدما می گردم ، آزاد ، رها ، هر جا دلم می خواد می رم و اینا ! تعبیرش چیه ؟!

جواب! : تعبیرش اینه که یه کارت سوخت تاکسی که تازه هم شارژ شده پیدا میکنی! بعد میتونی آزاد و رها هرجا دلت خواست بری و اینا! (آیکون "این ورژن تریال تعبیر خوابمه! دقیق میخوای پول بده اصلشو بخر!")...

مینا شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

ببین تورو خدا. یه دقه نمیشه این بچه رو تنها گذاشت که زرتی آپ میکنه (آیکون نه سر پیاز نه ته پیاز نه اونجای پیاز!)

مگه پیازم اونجا داره!؟...جل الخالق! به حق چیزای ندیده و نشنیده!...دیگه به کی میشه اعتماد کرد!؟

مینا شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

ای بابا حمیییید... بگم خدا چیکارت نکنه که آدمو یاد بدبختی و بی کسیش میندازی!
هی نشستم با خودم فک کردم هی فک کردم هی فک کردم... دیدم کلا سیاهی لشکرم واسه همه. اونم از اون کتک خوراش! والا ... (آیکون مینا در شرف معتاد شدن!)
شاید باورت نشه ولی نقش اول زندگیه من فریبرزه!‌ نقش دوم مامانم... بقیه همه سیاهی لشکرن... یکی پررنگتر یکی کمرنگتر... خیلیام دارن محو میشن از اون دور دورا فقط واسه پر نشون دادن کادر واسادن! اونم چی... مث سیاهی لشکرای فیلم های مذهبی تاریخی که عربا همیشه شمشیر بدستشونه و منتظر حمله هستن! از این مدلیاشن!

این پست رو ننوشتم که کسی رو ناراحت کنم...ببخش اگه واقعا ناراحتت کرده (هرچند بعد از اینهمه مدت هنوز گاهی وقتا شک میکنم که داری شوخی میکنی یا جدی میگی!)...به هر حال همچنان معتقدم دونستنش بهتر از ندونستنشه...اگه دوس نداری میتونی عوضش کنی...یه راهش اینه که تکلیفتو با بعضی سیاهی لشگرا مشخص کنی...یا انقدر پررنگشون کن که جزو نقش دومها و نقش سومها بشن یا حذفشون کن (البته خود من مشکلی با این قضیه ندارم و عمرا اینکارو نمیکنم! این یه پیشنهاد برای تو بود!)...

مینا شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

راستی سنت شب جمعه یه چیز دیگه اس. بیخود تحریفش نکن!‌
همین شماها باعث میشید رسم و سنت های باستانی کنار گذاشته شن دیگه!
(یکی نیس به من بگه آخه خاک بر سر تو این ساعت توو نت چه غلطی میکنی؟ برو مراسم شب جمعه رو بجا بیار!!! دیشب شب جمعه بود. نه؟؟؟ اه حیف شد یادم رررفت! )

خودم میدونم سنت شب جمعه چیز دیگه اس! نگفتم که ریا نشه!...دیگه اینو هر بچه ای میدونه که سنت شب جمعه "زیارت اهل قبور" میباشد! :
http://astara313.blogfa.com/post-149.aspx

Laahig شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:40 http://laahig.blogfa.com

خیلی وقت بود چیزی یا کسی باعث یه همچین تلنگری نشده بود.
مرسی آقا حمید. ای کاش بیشتر بنویسین.

تعبیر خواب 2 رو هم , با اینکه از فضولی دارم میمیرم , الان نمیخونم چون گذاشتمش واسه فردام که تعطیله و آدم دلش جایزه میخواد
مرسی بازم

آخه اینم شد جایزه!؟ خب بابا تو که بلاد کفار به سر میبری از اون جایزه خوبا به خودت بده! میدونی که کدومارو میگم! (آیکون نقل به مضمون! :"جایزه قبولیم ۰۶:۰۰ بعد ازظهر تا خودِ ۰۱:۳۰ صبح، تو "jazz" فستیوال در حالِ قر!")...

پرند شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:00 http://ghalamesabz1.blogsky.com

نه منظورم دلتنگی به اون معنا که تو ذهن توئه نبود...
نمی‌تونم توضیحش بدم...
یک جور حس و باور خاصه که در اونایی که بیشتر فعال سیاسی به معنای واقعی هستن دیدم...
همون‌طور که خیلی از آدم‌های عادی از زندان که میان بیرون از کشور فرار می‌کنن ولی اکثر فعالین سیاسی واقعی می‌مونن و تحمل می‌کنن...
قطعاً برای همه چنین حسی وجود نداره...

منظورم اکثریت بود...وگرنه کیه که ندونه امثال ابراهیم یزدی (که قراره علی رغم سرطان و بیماری و ضعف جسمیش همینروزا در هشتاد سالگی برای هزارمین بار به زیارت اوین ببرنش) میتونستن خیلی وقت پیش از ایران برن و هفته ای یه مصاحبه با بی بی سی و صدای آمریکا کنن و باقیشو به ریلکس کردن جسم و جانشون بپردازن!؟...

کاپوچینو شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:20

:(
فکر کنم من سیاهی لشگر زندگیم هم نباشم!
من چی کاره ام نمیدونم!
هیییییی....

آلن هم در اولین کامنتای این پست همچین چیزی گفته بود...حالا که فکر میکنم میبینم این شعاره...همه آدما نقش اول زندگیشون خودشونن...حتی بی اراده ترینشون...

تیراژه (مهرداد) شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 http://www.teerajeh.persianblog.ir

بازیگر نقش اول زندگی که فک کنم خودمون باشیم! باید دنبال یه بازیگر مکمل نقش اول باشی حمید خان!

یه موقع میبینی همون سیاهی لشکرهایی که گفتی یه جاهایی تو زندگی به داد آدم میخورن که فکرشم نمیکردیم..

ارجاع به جواب مفصلی که به کامنت مفصلتر فلوت زن بانو دادم!...

اشرف گیلانی شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 http://babanandad.blogfa.com



نکته خیلی دردناک اینه که بعضی وقتا سیاهی لشکرا
زندگی نقش اول رو بهم میریزن!

به قول حمید مصدق:

یک اسب شیهه می کشد و سرنوشت ما
تغییر می کند

سیاهی لشگری که بتونه زندگی کسی رو بهم بریزه دیگه سیاهی لشگر نیست...

دومان شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 http://sly.blogfa.com

جمله آخر پستت یه کم باورش سخته.
یعنی حتی اگه خوشمون نیاد نمیشه کار چندانی انجام داد، مخصوصا ایرانی جماعت که استعداد عجیبی تو توجیه کردن بی عرضگی و تنبلیهاش داره.
جماعت خواب و چرتی و غرغرو رو چه به این حرفها که بخواد نقش زندگی خودش و اطرافیانش رو تغییر بده.
ببین تو همین نظر قبلی حمید مصدق سرنوشت خودش رو در گرو شیهه اسب میدونسته، لابد مال یکی مثل من به شیهه سوسک بنده.

- نمیشه همه رو با یه چوب روند...ولی قبول دارم که در اکثر مواقع همینطوره که میگی...
- با احترام به اشرف گیلانی عزیز (که خودشون هم شاعر توانایی هستن و اندازه موی سر من شعر خوندن و نقد کردن و شعر میشناسن) باید عرض کنم که به نظر من منظور حمید مصدق از این قسمت شعر اینی نبوده که ایشون برداشت کردن...باید به جمله قبلش هم توجه کرد :
"گاهی سکوت واژه گویایی ست
یک اسب شیهه می کشد و سرنوشت ما
تغییر می کند"...

دلارام شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 http://delaramam.blogsky.com

این پست خیلی برام جالب بود .به توصیه ات گوش کردم و کاغذ و قلم برداشتم و شروع کردم به رسم کردن هرم نقش های زندگیم.
نقش خیلی مهمه خودمم ، نقش دوم هام خیلییییییی زیاد بودند.از خانواده ام تا دوستان نزدیکم ...یعنی هرچی فکر میکردم همه نازنینهایی بودند که در زندگیم نقش مهمی داشتند و دارند و حتی دلم نمیاد از نقش دم کمتر بهشون اهمیت بدم.درباره سیاهی لشگرهم نمیدونم.یعنی شاید اونقدر زیاد باشند که حتی من همشون رو دقیق یادم نیاد اما همشون بی شک آدمهایی تاثیر گذار بودند و هستند و این زنجیره باعث شده که من الان من باشم.
ممنونم که باعث شدی نقشهای زندگیم رو یه دور دوره کنم.

سیاهی لشگر بد نیست! سیاهی لشگر فحش نیست! سیاهی لشگر یه نقشه!...سیاهی لشگر زندگی شما میتونه نقش خیلی مهم زندگی یکی دیگه باشه...حس میکنم نتونستم منظورمو خوب در پست شرح بدم...

میلاد شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:50

سلام حمید خان

از این پست های تو مخی گذاشتی بازهاااااااااااا

همه رو بردی در اندرونی خودشون کندوکاو کنن ببین چه خبر

این هرم چه شلکیه

بسی لذت بریدم از این نوشته زیبایتان و همچنین در فکر فرو برفتیم م م

اقا خیلی مخلصیم

فقط یه چیزی حمید،مردم از خنده برای پست پایینی در مورد خواب دوم

- سلام میلادجان...
- قوربان یو!

نیما شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:03

دارم میرم قلم و کاغذ بیارم...

هیشکی! شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:17 http://www.hishkii.blogsky.com

سلام داداشی سلومتی ؟ سر حولی ؟

چرا آخه چرااااااااااا آی کیوی من در حد جلبک دریاییم کار نمی کنه؟! چرا من فک میکردم برا تعبیر خواب چند ضلعی کامنت گذاشتم ولی نذاشتم...

بخش جالبیه به نظرم اگه یه وختایی که شما نبودین مملی بیاد خوابای ملتو تعبیر کنه بد نباشه هااا

- آره! هم سلامتم هم سرحال! فرمایش!؟ (آیکون "یک فقره داداشی اخمخ!")...
- بیخیال...دیگه کاریه که شده!
-...مرسی از پیشنهادت ولی نه!...مملی بنویسه خواب در خواب میشه هیچکس نمیفهمه اصل قضیه چی بوده!...

هیشکی! شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:47 http://www.hishkii.blogsky.com

من یه خود کار و کاغذ بغل دستم بود رو همون نوشتم و با یه حساب سر انگشتی دیدم یُخ بابا نخش خیییییلی مهم تو زندگیم ندارم خودمم نخش مهمی تو زندگی کسی ندارم در حد یه قاصدک سبک که با یه فوووت هلم بدن از این ور به اون ور میرم ، حتی سیاهی لشکرم نیستم ...
خب این سهم من تو فیلم زندگیه..
نخش دیگران همیشه تو فیلمم کوتاه بوده نخش منم همین طور هر چند خواسته قلبیم این نیس
اووووووم داداشی باور کن اگه اگه اگه کارگردانه ما رو آدم حساب کنه و نخش خوب و موندنی بمون بده همچی این فیلمه بفروش میشه....من به خودم ایمان دارم اما کارگردان ِ به من نه...

- این دیگه اغراقه! حالا ممکنه یه تغییراتی در شکل هرم باشه ولی بدون استثنا همه حداقل در زندگی چند نفر صاحب نقش هستن...
- اگه قراره فیلم باشی "فیلم بفروش" نباش...فیلم "موندگار" باش..."مادر" باش...نه "اخراجیها"...

هیشکی! شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:53 http://www.hishkii.blogsky.com

آقا یه روز اذن بدین یه تایم خالی پیدا کنین خدمت برسیم زیارتتون کنیم..خب دلمون تنگیده خب...قول میدیم جمعیت این محفل انس از سه چار نفر کمتر بشه که بیشتر نشه...به ججججون خودم راس میگم.

قبلا که بهت گفتم! بنده در جمعهای بیشتر از دو نفر راحت نیستم! (آیکون "متقابلا چشمک!")...

هیشکی! شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:16 http://www.hishkii.blogsky.com

راستی ببخشید دیر شد روزت مبارک عزیز

مرسی

شیر و خورشید شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:26 http://www.2maa.blogsky.com

چند روز پیش به این فکر می کردم که اگه یک سنگ و تو آب بندازی یه دایره هایی دورش درست میشه...آدما و نقش هاشون بر حسب اعتبار و ارزش تو این دایره ها قرار می گیرن.بعضی نزدیک و بعضی هم دور... ولی به هر حال دور اون مرکز هستن.
حالا این فکرم و به یه شکل دیگه البته خیلی پخته تر اینجا خوندم.همون روز جایگاه خودم و دیگران رو مشخص کردم...اوضاع خوبی ندارم اما خیلی افتضاح هم نیست...اما خواسته ی خودم خیلی بیشتر از این حرف هاس مخصوصا در مورد نفش اول و مکمل و...

بیتعارف اینی که تو گفتی هم قشنگتره هم به ذات زندگی نزدیکتره...یه دریاچه پر از سنگ ریزه های ته آب...یه پسربچه چهارساله که از بازی سنگ انداختن توی دریاچه و ذوق کردن خسته نمیشه...

عاطی شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:38

سلام حمید .
نمیدونم باید فکر کنم . یاهرم بی قله است یا بیشتر شبیه مستطیله تاهرم . میدونی الان حس دیدن این فیلمای ترسناکو دارم با اینکه میدونم میترسم و هی کانال عوض میکنم ولی میبینمش . از فکر کردن بهش میترسم ولی حالا که گفتی نمیتونم بهش فکر نکنم .
پستت محشر بود حمید . مرسی . عالی داری پیش میری تو نوشتن پستات . ادامه بده . ممنون .

- سلام عاطی...
- هرم بی قله...هرم مستطیلی...فیلم متفاوتی میشه (البته بشرطی که بتونه از دام "بی سر و ته بودن" که تهدید همیشگی "متفاوت بودن" هست جون سالم بدر ببره!)...
- نمیدونم...بنظر من که انقدرا هم ترسناک نیست...

کورش تمدن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:13 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام حاجمشکبلایی حمید
اومدم دعوا.من از اون پستهای نعبیر خوابت خوشم میاد شدیدا نبینم نظراتش رو ببندیا والا میام تو پست بعدی یا قبلیش نظر میدم
میگم این راسل کرو دیگه مشکلی تو دنیا نیست که اومده داره به این گیر میده؟
به هرحال کلی لذت بردم(البته از پستت نه از ...)
درباره این نقش اول و دوم و سوم هم باید درباره اش فکر کنم
باشه چرا میزنی؟میرم تو وبلاگ خودم فکر میکنم

- سلام "مولتی زائر" کورش!...
- کتک خوردتیم سید! مارو دعوا نکن!...پی نوشت پست قبل رو اصلاح کردم...
- تو که هنوز اینجایی! پاشو دیگه! (آیکون "به دستور اماکن تجمع افراد معتاد و متفکر در این مکان ممنوع است!")...

مینا شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:02 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

بنده به عنوان یک عدد خانوم مهندس کشاورزی!!! به شما میگم پیاز اونجا داره به چه گندگی!
واقعا بعد این همه مدت متوجه نشدی من بلد نیستم جدی حرف بزنم؟ میدونی چقد بهم نقش اول پیشنهاد میشه خودم نمیپذیرم؟ والا. ایییییییشششش!‌
آخریش همین مدیر گوگل بود که بعد از رسوایی اخلاقی که تو ببار آوردی بیخیالم شد!‌
اینو میخوام جدی بگم: ترجیح میدم سیاهی لشکر باشم ولی نقش اول یه داستان یا فیلم بی سر و ته نباشم...
لینکی که گذاشتی قیافه ی ما را همچین کرد:

- مبارکش باشه! امیدوارم در راه خیر ازش استفاده کنه!...
- تو انگار خوشت میاد چندوقت یه بار اون قضیه رو یادم بندازیا!...حالا جوان بودیم نادان بودیم یه خبطی کردیم!...یه کم از خدا یاد بگیر! ببین چقد ستارالعیوبه!...
- جمله قشنگی بود...چندبار خوندمش...خوشم اومد...
- خودمونیم! خوب جدی حرف میزنیا!...

مینا شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:03 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

راستی! پسر خوبی باش و منو وسوسه نکن که لینک کارای شب جمعه رو برات بفرستم!

بیخودی تهدید نکن! با این وضعیت فیلترینگ عمرا چیزی جز اینی که من یافتم پیدا کنی! (آیکون "گشتیم نبود نگرد نیست!")...

علیرضا شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:32 http://yek2se.blogsky.com/

سلام
پست پایینی خیلی خیلی عالیه !
هرسه تا دتعبیر خواب فوق العاده بودن !
تعبیر خوابای چند ضلعیتون
یه ضلعش خندس
یه ضلعش نو آوری
یه ضلعش حرف حسابه
یه ضلعشم لبخند تلخ شایدم گریه از دست این اخبار و گفته های این رئیس روسای فعلی و مشنگ ...
پی نوشت 2 رو چرا عوض کردید ؟
یه چیز دیگه بوداااا ...
به هر حال
منتتظر ورژن سه هستیم
از بس هم این روزا سوتی و اخبار و اینا زیاد شده فکر نکنم زیاد منتظر بمونیم برای سومی
البته اگه حوصلتون بکشه !

- سلام علیرضا...
- آره قبلی قشنگتر بود ولی این واقعیتره!...
- اوووووووووووه! ریخته!...اغراق نکردم اگه بگم میشه روزی صد تا از اینا نوشت...فقط میمونه "البته"اش که اونم خودت گفتی دیگه!...

علیرضا شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:59 http://yek2se.blogsky.com/

کاملا حق با شماست ...
همه زندگی ها همینجورین ...
ممکنه کسی که تو زندگی من سیاهی لشکره برای یکی دیگه نقش اول باشه ...
برای همین سیاهی لشکر بودن که بد نیست ..

و اینکه میزان تنهایی به شدت به عدد حک شده جلوی سطر اول بستگی داره
نقش نقش اول ها ...
بنابرین به نظرم اگه احساس تنهایی میکنیم باید یه فکری برای اون قسمت از هرم بکنیم ...
البته زیادیش هم خوب نیست ... همون یک یا دو نفر ...
با این وجود
فکر کنم من یه فیلم سیاه و سفید کلاسیک و حتی گم نام با تعداد بازیگرای خیلی خیلی کم
شاید تعداد انگشتای یه دست ... به سبک هیچکاک رو ترجیح بدم به فیلمی مثلا مثل تایتانیک با کلی سیاهی لشکر و اینا ...
امیدورارم فیلم و هرم زندگی هممون همونی باشه که میخوایم
همینطور شما ...

- "عدد حک شده جلوی سطر اول"...و "تنهایی"...بهش فکر کردم...همینطوره...ممکنه یکی که همه آدمای زندگیش سیاهی لشگره تنها به نظر نرسه ولی موقعیتی پیش بیاد که بتونی خوب توو نخش بری میفهمی که ته تهش تنهاست...
- مهم نیست که "ربکا" باشی یا "تایتانیک"...مهم اینه که تماشاچی دلت فیلمشو دوس داشته باشه...
- ممنون از امیدواری قشنگت

وروجک شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:04 http://jighestan.blogfa.com

یعنی انقده به ادم اعتماد به نفس که نمیدی هیییییییییییچ همونیم که دارمو ازم گرفتی یعنی انقده هاااااااااا انقده می فهمی چی میگم که؟؟؟

ماشالا اعتماد به نفس شما مثل اقیانوسه! با این سطل سطل برداشتنا چیزی از عظمتش کم نمیشه! خیالت تخت!

دلارام شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:16 http://delaramam.blogsky.com

کجای کامنتم گفتم که سیاهی لشگر بد است ؟! اتفاقا گفتم حتما آدمهای تاثیر گذاری بودند که با زنجیره ای که ساختند باعث شدند که من الان من باشم . این معنیش بده یعنی ؟! ولی منظور من بد بودن یا کم رنگ بودنشون نبود به هرحال.

- رفتم جوابی که به کامنت قبلیت داده بودم رو خوندم...نمیدونم چرا لحنش اینجوری درومده! واللا من منظورم دوستانه تر بود!
- خطاب حرفم به اون قسمت کامنتت بود که گفته بودی "دلم نمیاد از نقش دوم کمتر بهشون بدم"...منظورم این بود که سیاهی لشگر نقشی نیست که اگه میخوایم به کسی بدیمش دست و دلمون بلرزه! سیاهی لشگر هم قسمتی از زندگی هرکدوم از ماس...دقیقا همینی که خودت هم گفتی...

اقدس خانوم شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:47 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

نقش خیلی مهم :||
نقش دوم :|||||||||||
سیاهی لشگرها :||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||(شما فک کن صد تا صد و پنجاه )
و با حضور افتخاری : اقدس خانوم
راستش رو بخوای دلم میخواد تعداد نقش های فیلم زندگیم هیچ وقت کم نشه و همه تو نقش خودشون بمونن ...حالا اگه زیاد شن عیب نداره (به جز نقش اولها که یا میشه یه بچه دیگه یا یه هوو)

الان این آخری آیکون همون هووی احتمالیه که گفتی!؟...من جای یه بنده خدایی بودم درنگ نمیکردم! چشم درشت! صورت گرد! دندونای سفید و مرتب! ماشالا همه چی تمومه!...ای جانم! اصلا خودم میگیرمش!

سیمین شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:49

فکر می کنم بهتره آدم مرزبندی مشخص و دقیقی بین این نقش ها نداشته باشه.میدونی هرم داشتن یجورایی محدودیت قائل شدنه.گاهی پیش میاد که یک سیاهی لشکر در یک مقطع زمانی واست نقش اول می شه و بعدش حتی ممکنه بره.یا برعکسش گاهی ممکنه نقش اولت رو حذف کنی و یکی دیگه رو جایگزینش کنی.شاید بگی حرفام بیرحمانه ست اما بنظر من زندگی شخصی هر انسانی خیلی ارزشمندتر از اونه که بخواد بخاطر این مرزبندی ها خودشو محدود کنه یا جلوی راه رفتنش گرفته بشه...مهم اینه که به مسیرمون ادامه بدیم.حالا تو هر مقطعی ممکنه یه نفر برامون پررنگ تر بشه یا کمرنگ تر.
قبول دارم که انجام دادنش خیلی سخته ولی باعث میشه فقط و فقط به خودمون متکی باشیم و زیاد از نقش های اطرافمون تاثیرپذیر نباشیم ودر نتیجه راحت تر و مفیدتر زندگی کنیم(آیکون سیمین در حال پایین آمدن از منبر!)

خب اینم حرفیه...ولی به نظر من که مرزبندی کردن بد نیست...قرار نیست مرزبندیهامون ثابت باشن...خب اگه کسی نقشش کمرنگتر یا پررنگتر شد میتونیم در هرم جاشو عوض کنیم!...این بهتره یا اینکه اصلا ندونیم کجای زندگی دیگران هستیم و دیگران کجای زندگی ما هستن؟...

اقدس خانوم شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:51 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

ولی جدا ازشوخی دارم به این فک می کنم که من چه نقشی تو فیلم دیگران دارم !!! یه جاهایی یه خنده میاد رو لبم و یه جاهایی دلم میگیره ...
اما احتمالن تو صد تا فیلم دیگه سیاهی لشگرم

کجاها دلت میگیره؟...اونجاها که سیاهی لشگری؟ یا اونجاها که نقش دوم و سومی هستی که دلت نمیخواد؟...

اقدس خانوم شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:53 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

اونجایی که شما الان یادت نیست رو منم خوندم ...اما الان یادم نیست

ممنون از کمکتون! ایشالا خدا قسمت کنه جبران کنیم!

کرگدن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:59

بی اغراق بگم
این پست یکی از بهترین پستها
و شایدم هم بهترین پستی بود که تا حالا ازت خوندم ...

کرگدن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:00

بسته به نوع جهانبینی و تجربه های تلخ و شیرینی که در زندگی داریم این هرم به مرور یک شکل ثابت به خود میگیرد ...

دارم فک می کنم که بنظرم اینجوری نیس ...
و شکل این هرم هیچوخ ثابت نمیشه توو زندگی آدم ...
نمی دونما ... شایدم بشه ... گفتم که دارم فک می کنم بهش ...

اونموقع که داشتم این پستو مینوشتم اینطور فکر میکردم...اینو حسی گفتم...نمیتونم ثابتش کنم...الان که گفتی منم "دارم فک می کنم بهش"...

کرگدن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:02

و اینکه این پست خیلی خوبه
چون میشه عین یه فیلم خوب
چن بار پاش نشست و هربار یجوری بهش نگاه کرد ...
دیشب مهمون برنامه هفت جیرانی می گفت یه سری فیلما بلافاصله بعد ساخت و اکران مرحوم میشن ...
این پستت از اون فیلما نیست ... خیلی خویه ... دوسش دارم ...

سلیقه ات دستم اومده...مطمئن بودم خوشت میاد...
نظرت برام مهمه...خیلی...خوشحالم که دوستش داشتی

کرگدن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:03

بعضی جاهاشم بغض کردم
ولی بهت نمیگم کجاهاش
تا کونت بسوزه !!

حدس زدن اینکه کجاهاش بوده سخت نیست...ولی برای اینکه ضایع نشی قول میدم حس "ماتحت سوختگی" بگیرم تا دلت نشکنه! (آیکون "پتروس!")...

کرگدن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:04

نقش دوم ها : اااا

برام جالب و مهمه که بین این چار تا هستم یا نه ...
می دونم نیستما ... گفتم که ... برام جالبه دونستنش ...

- اون هرم و اعدادش مثال بود قربان!...
- قطعا هستی...

کرگدن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:12

در کل
بابت این پست
خیلی مرسی بچچه ...

Laahig شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:13 http://laahig.blogfa.com

عجبااااااااااااا
بابا آبرو نگذاشتی واسمون. دیگه خواجه حافظ شیراز نمیدونست که اونم خبر کردین. (آیکون یک عدد "لاهیگ" که از خجالت آب شده رفته زیر میز)

حالا حسودیتون شده به این جایزه ی ما؟
در ضمن هر روز , هر روز که تو بلاد کفر فستیوال نیست که. بعدشم آدم باید برای جلوگیری از استکبار آمریکای جهانخوار جایزه های وطنی رو بیشتر کنه بخصوص اگه چند ضلعی باشه

- از اونجا که جدیدا بیست و سی زیاد نگاه میکنم بد تو مود افشاگریم! (آیکون "نیش عقرب نه از ره کینه است!")...
- خب بابا خودت توو متن پستت نوشتیش! من از کجا بدونم خصوصی بوده!؟...وی با اینحال از شوخی گذشته اگه میخوای بگو حذفش کنم (آیکون "فهمیده نمایی بعد از مرگ سهراب!")...

کرگدن شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:14

یه خیلی مرسی دیگه ام
بابت اینکه لطف کردی و امروز
رفتی جواب سی تی اسکنمو گرفتی !

قربونت! ایشالا نتیجه سونوگرافیتو بگیرم!

هاله بانو شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:14 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

هرم من خیلی ناجوره
نقش خیلی مهم: ۰
نقش دوم ها: ۰
سیاهی لشکرها:۰
الان دو حالت داره یا من مردم یا باید برم بمیرم

- این غیرممکنه...
- نفرمایید هاله بانو! دور از جانتان!....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد