مهدی بودن در سرزمین دویستی ها...

پیش نوشت: پست قبل را پاک کردم. از تمام دوستانی که موافق یا مخالف درباره آن نظر داده بودند عذرخواهی میکنم. 

*** 

چند سال پیش آنزمان که در کالسنتر ایرانسل کار میکردم دو شیفت کاری داشتیم که ساعتهایش یکی از یکی بدتر بود. اولی دوازده و نیم ظهر تا نه و نیم شب بود که به خاطره ای که میخواهم برایتان تعریف کنم ربطی ندارد! (آیکون "مقدمه غیرضروری!")...آنیکی دیگر شیفتمان هم از سه و نیم ظهر تا دوازده و نیم شب بود. تا سرویسها حرکت کنند ساعت نزدیک یک بامداد میشد. سرویس ما تا سر خیابان تختی میامد و از سر تختی تا خانه ما نیم ساعتی پیاده راه بود. معمولا در آن ساعت شب ماشین پیدا نمیشد و تک و توک ماشینهایی هم که رد میشدند جرات نمیکردند نصفه شبی یک جوان تنها را در آن محله ناامن سوار کنند. خیلی از شبها در سرمای سگ کش زمستان آن سال پیاده برمیگشتم خانه که واقعا بعد از نه ساعت کار خسته کننده که دوستش نداشتم و از سر بیکاری و بی پولی به آن تن داده بودم خیلی ضدحال بود. ولی بعضی شبها هم میشد که یکی از ماشینهای عبوری که اکثرا هم مسافرکش نبودند حال میکردند و نگه میداشتند و تا جایی میرساندند. 

یکی از همان شبها خیابان تختی را تا نیمه آمده بودم که یک پرشیای مشکی نگه داشت و سوار شدم. مرد حدودا چهل ساله ای بود با ته ریش و یک قیافه کاملا معمولی. بجز سلامی که موقع سوار شدن کردم تا سر کوچه مان که برسیم حرفی بینمان رد و بدل نشد. به تجربه میدانستم که به احتمال قریب به یقین مسافرکش نیست ولی چون عکسش هم قبلا برایم اتفاق افتاده بود که پول تعارف کرده بودم و طرف قبول کرده بود بعد از پیاده شدن جهت اطمینان دست کردم در جیبم و دویست تومان (که آنزمان پول زیادی بود!) به طرفش تعارف کردم. نگاهی به پول توی دستم کرد و بعد در چشمهایم خیره شد و با صدای خشدارش خیلی محکم گفت "تا حالا اسم مهدی ترکه به گوشت خورده!؟"...به گوشم خورده بود. یکی از اراذل معروف محله زاهدی بود. گفتم "بله"...صدایش را آورد پایین و با لحنی که هیچوقت فراموش نخواهم کرد گفت "مهدی ترکه منم". که این به زبان جنوب شهری در محله ما یعنی "آدمی مثل من بزرگتر و بامرامتر از اونه که بخواد برای رسوندن پیاده ای مثل تو ازش پول بگیره. بهت حال دادم! برو خوش باش!"...بعد از آن شب خیلی شبهای دیگر هم همین مسیر را پیاده آمدم. خیلی شبها هم پیاده شدنی مودبانه لبخند زدم و تشکر کردم (یا بنا به درخواست راننده صلوات فرستادم!) ولی هیچکدام - حتی یکیشان - پیاده شدنی موقع رد کردن پولی که میخواستم بدهم اسمش را نگفت... 

---

حالا حتما دارید با خودتان میگویید که خب این خاطره چه نکته ای داشت!؟ واقعا چه فکری کردی که شصت خط نوشته را به چشم ما تحمیل کردی که همچین چیزی تعریف کنی!؟ چرا وقتمان را اینجوری ضایع کردی!؟ د جواب بده لامصب! اینکه یکی از گنده اوباشهای محله زاهدی که ممکن است بخاطر یک بد پیچیدن جلوی ماشینش قمه را در گردنت فرو کند یا فلان فقره سرقت و تجاوز و سابقه حبس در پرونده اش داشته باشد نصفه شب تو را تا سر کوچه تان رسانده و پول نگرفته چه نکته بدردبخوری دارد!؟ مثلا با آن دویست تومن کجا را گرفتی!؟ پول پرست کثیف! (البته بعید میدانم این جملات آخری را گفته باشید و بیشتر برای افزودن هیجان نوشته عرض کردم!)...ولی اگر با خواندن این پست سوالهایی شبیه این در ذهنتان نقش بسته باید عرض کنم تنها نکته ای که این خاطره را در حافظه نیمه تعطیل بنده آنقدر ماندگار کرده که دوست داشته ام برای شما هم تعریف کنم همان غروری بود که در تمام عمرم جز در آن چند جمله نشنیدم...کاری به اینکه این آدم کی بود و واقعا نامش قابل افتخار کردن بود یا خیر ندارم. فقط از آنشب به بعد یک آرزو-فانتزی شاید مسخره به لیست آرزوهایم اضافه شد. اینکه وقتی چهل سالم شد یک شب سرد زمستان با یک پرشیای مشکی جوانی که کنار خیابان پیاده میرود و از سرما میلرزد را سوار کنم و موقع پیاده شدن وقتی پولش را به طرفم میگیرد نگاهی به پول توی دستش کنم و بعد در چشمهایش خیره شوم و خیلی محکم بگویم "تا حالا اسم حمید باقرلو به گوشت خورده!؟"...و طرف به گوشش خورده باشد...بعد صدایم را پایین بیاورم و با لحنی که هیچوقت فراموش نکند بگویم "حمید باقرلو منم"...

نظرات 107 + ارسال نظر
golbanoo چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 http://banooyegolha.blogsky.com/

به قول یه دوستی که میگفت آدما میان و میرن. سعی کن اونقدری بزرگ باشی که روزی که رفتی ، واقعا چیزی از این دنیا کم بشه . این هنره.

ری را چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 http://narenjestaan.persianblog.ir

من این مدل حرف زدن و فقط تو فیلما دیدم فکر نمی کردم باشن آدمای اینجوری هنوز
حالا با این اوصاف بجای کلمه ی اراذل.
ما بهش می گیم لوطی

ما مخلص شما هم هستیم ولی علی رغم تمام اینها بنده همچنان به همون "اراذل" معتقدترم!

کاپو چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 http://cappuccino.blogfa.com

کاش یکی بود یه همچی لطفی رو به ما نشون میداد فقط تا دیگه فک نکنم همه آدما پر از دروغ و ریا و تزویرن و هیشکی برای دیگری دل نمیسوزونه!

فرزانه چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 http://www.boloure-roya.blogfa.com

یه راهش اینه که نویسنده مشهوری بشی منتها نه این که سالی یه پست اینجا بنویسی (ایکون سوء استفاده کردن و غر غر کردن)

بعید میدونم راهش این باشه!
زبونم لال زبونم لال زبونم لال صادق هدایت هم که باشی با این سرانه مطالعه عمرا توو خیابون (مخصوصا خیابونای محل ما!) کسی بشناسدت!

کاتیا چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:01


حس جالب توجهیه...
یعنی حس قابل توجی باید باشه.

جزیره چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:41

یعنی الان میخواستی بگی میخوای مثه مهدی ترکه شی؟!

یعنی میتونی جایزه ی بی ربط ترین و مزخرف ترین کامنتو به کامنت من بدی

جزیره چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:44

خب از کامنت بالا که بگذریم که شوخی بود میرسیم به کامنت اصلی که این باشه:

تو دید اول حس جالبیه ولی وقتی یکم دقیق میشم بیشتر میترسم
میگم با وجود اینکه میدونستی چه جور ادمیه باز هم گفتی:بله. نترسیدی؟
مثلا اگه میگفتی نه چی میشد به نظرت؟


ایشالله یه روز میاد که به ارزوت میرسی

اگه میگفتم "نه" احتمالا یه کاری میکرد که دفعه بعد حتما بشناسمش! (آیکون "یه کاری!")...

aghdaskhanoom چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:41

بعله آقا به گوشمون خورده!!! هیچوقت هم این لحن نوشته تون از یادمون نمیره

به مولا نوکرتم آبجی!

محسن باقرلو چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:42

لعنت به تو بچچه ... محشره اینجور خاطره ها اونم با قلم تو ... بغض قشنگی گلومو چسبید که مرسی ...

محسن باقرلو چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:43

ولی حمید اینم هستا ...
که خیلیا اسم تو به گوششون خورده ...
هوم ؟

- آره خب! ولی بعیده یکیشونو نصفه شبی توو خیابون تختی سوار کنم!
- گفتم "بعید" بصورت کاملا بی ربط یاد این شعر بی نظیر نامجو افتادم. شنیدیش که؟ :
" بعید است زنده باشم
مرده ام
سعید است دستی که پاره می کند گرده ام
سعید است
امامی است
سعید امامی است
من قتل های اخیر زنجیره ای توام"...
محشره...چند جای دیگه هم گفتم...هروقت گوش میکنم به اینهمه حسی که در شعرها و صدای این مرد هست غبطه میخورم...

کاپو چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 http://cappuccino.blogfa.com

مث من!
اسم حمید باقرلو خیلی به گوشم خورده!

مجتبی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:05

سلام حاج حمید باقرلو
پست قبل خوب بود (مخصوصاً دوغ آبعلی که گفتی )
غرور جزء جدا نشدنی همه آدما مخصوصاً این جور آدماست جناب عالی هم کم مغرور نیستی عزیز حالا ملت تجربه نکردن ما که کردیم
اینکه یکی معروف باشه جزء آرزوی خیلی هاست حالا اگه این جزء رویاهاته به نمایندگی از بچه ها شب تولد چهل سالگیت میام سر تختی منتظر یه پرشیای مشکی می مونم که بیای سوارم کنی ولی قطعاً یادم میره موقع پیاد شدن نگم بفرما حاج حمید قربون برای اینکه ضایع نشه سر دارو خونه یادم بنداز داستان چیه
خوش باشی و مثل همیشه محکم حاج حمید عزیز

سلام کبلایی مجتبی جان!
نمیخواد! به حواس من و تو اعتباری نیست! بیخودی چهل سالگیمو تباه نکن! (آیکون "شمارش معکوس دندان اسب پیشکشی!")...

محمد چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 http://ebrahimi70.blogfa.com

عجب آرزویی!

منجوق چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 http://manjoogh.blogfa.com/

می گم میشه ماشینت پرشیا نباشه ؟ یه بنز سفید باشه؟

بیا از همین الان دبه کردنا شروع شد!
اصلا نخواستیم! چهل سالگیمونو بدید بریم پی کارمون!

اشرف گیلانی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 http://babanandad.blogfa.com



ایشاله که تا اون موقع آخرین مدل از بهترین ماشین روز رو داشته باشی

و امیدوارم که مهدی ترکه هم فقط از همین کارا بکنه و خدایی نکرده نره دور و بره ازاذل گری!!!

ایضا جواب بالا!

گــل گیســـو چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 http://gol-gisoo.blogsky.com/

یاد فیلمای قدیمی افتادم...

میکائیل چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 http://sizdahname.blogsky.com

خدا وکیلی ، خدا وکیلی (با لحن شاغلام)
اومدیم تا چهل سالگیت اصلا پرشیا معدوم شد ! اون وقت چیکار میکنی ؟؟؟
حالا اون هیچ !!! اگه به پستت یه جوان ترگل و ورگل (مثل خودت) پیدا نشد ؟ اون وقت تکلیف چیه ؟؟؟ ها ؟؟

نه دیگه جواب بده دیگه .. شصت سطر نوشتی !! مخ معیوب مارو کار گرفتی که چی ؟؟ ( ایکون سوء استفاده از یه موقعیت ترشیده )


واللا ما از همون اوایل جوانی هم اونقدا ترگل ورگل نبودیم!
حالا شما دلت میخواد داستانو یجور دیگه ببینی اون یه بحث دیگه اس! (آیکون "آزاد راه تهران-قزوین!")...

دل آرام چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:07 http://delaramam.blogsky.com/

وااای قیافشو تصور کن ... با غرور سرش رو بالا میگیره و به تمام رفیقاش میگه ، من حمید باقرلو رو از نزدیک دیدم ... بعد از اونجایی که تو آدم بزرگی هستی و اونها حتی به خوابشون هم نمیبینن که از نزدیک ببیننت ، عمرا حرفش رو باور نمیکنن . آخی طفلکی دلم واسش سوخت !

جهنم و ضر! تهش اینه که یه عکسم باهاش میندازم دیگه! (آیکون "فکر همه جایش را کردن!")...

کودک فهیم چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:50 http://www.the-nox.blogfa.com

یک لحظه عنوان رو که خوندم فکر کردم می خوای در مورد آقا امام زمان بنویسی

عالی بود حمید...مخصوصا هشت خط آخر...

نیمه جدی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:14

یک کم مردونست این حس. میدونی برای من خیلی قابل درک نیست.
ولی خب واقعاخوش به حال مهدی ترکه رضایتش از خودش و غروری که سر همین رضایت داشته بی نظیره.

آره قبول دارم. کمی مردونه اس.

آناهیتا چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:19

خب همین که با شنیدن اسمش نلرزیدی، نترسیدی، کلی آفرین و باریکلا داره!
چند سال دیگه بگی " حمید باقرلو منم " طرف شروع می کنه ماچ و دست و هورررررررررررررا!
کلی کیف می کنه...ولت نمی کنه که! خب اون آقا پشت زمینه ی خشن داشته زودی پیاده شدی ولی حمید پشت زمینه ی مهربون و خاکی داره.
قشنگ بود...اینجا خاطره کم خوندم واسه همین جالبه.

بترسم!؟
اصلا حمید باقرلو هیچی! تا حالا اسم "بچه شهرک ولیعصر" به گوشت خورده!؟

سوگل چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:43 http://sogooool.persianblog.ir/

خیلی باحال بود
دوس داشتم

غم ِ عجیبی واسم داشت چند خط ِ اخر...

آرش پیرزاده چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:49

ببینم تا حالا اسم ارش پیرزاده بگوشت خورده
جواب : نه
پس اون ۲۰۰ رد کن بیاد


دمت گرم! خیلی خوب بود!

علیرضا چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:57

اولا یه کف مرتب برای عنوان!

علیرضا چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:02

دوما ... خدا رو چه دیدی ... شاید یه شب زمستون ... وسط یه خیابون خلوت ... قبل از اینکه دستای یخ کرده ی یه جوون در ماشینو ببنده یکی آروم گفته باشه : حمید باقرلو منم ...

قربون دل مهربون و متن خوشگلت برم ولی منظورتو نفهمیدم علیرضا جان...

هیشکی! چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:13 http://hishkii.blogsky.com/

غرور.......................................................

زهرا.ش چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:20 http://www.roosary-anary.persianblog.ir

فکر کن بعد از گفتن اون جمله،از اونجایی که "حمید باقرلو" خیلی دور از دست به نظر می رسه،جوونی که سوارش کردی یه "زارت!" خوشگل بگه و پول و بندازه رو صندلی،بعد که داره در رو می بنده بگه"منم محسن باقرلو ام!"


مرسی! باحال بود!

mhb چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:04

سلام
حسی که به آدم میده اینکه یکی تو رو بشناسه که فکرشو نمیکنی خیلی باحاله
تجربش کردم ولی نه اینجوری طرف منو شناخته و نشونی داده

نه دیگه! مزه اش به اینه که طرف به قیافه نشناستت! (آیکون "نکره مانیا!")...

داود(خورشید نامه) چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:32

معذرت که ابراز عقیده می کنم
نباید اوون رو پاک می کردی تمام ارزشش به نو بودن تجربه اش بود خوب بودن بد بودن مسئله نیست یا حتی موافق و مخالف داشتن
یا بایدصبور بود و لجباز و جستجوگر و درحال ازمودن
یامثل این یکی همیشه همینطور مدام خوب و عالی نوشتن!

منظورتو میفهمم. ولی متاسفانه شرایطی پیش اومد که مجبور شدم پاکش کنم.
ممنون که نظرتو گفتی.

آلن چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:26

واژه "حمید باقرلو" خیلی احساسی نیست.
به جای اسم فامیلت ، یه چیز دیگه بذار.
مثلن " حمید چند ضلعی"

بعد در چشمهایش خیره شوم و خیلی محکم بگویم "تا حالا اسم حمید چندضلعی به گوشت خورده!؟"...و طرف به گوشش خورده باشد...بعد صدایم را پایین بیاورم و با لحنی که هیچوقت فراموش نکند بگویم "حمید چندضلعی منم"...

کجاش احساسی نیست!؟
بابا واژه به این پروانه ای و لطافت! شما هم توقع ها داریا!

یه سری حرفای شخصی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:56 http://personaldiary.mihanblog.com

ارزوی قشنگیس.
و صد البته از نوع فانتزی اش

فرشته چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 22:24 http://www.houdsa.blogfa.com

وای فک کن...! بگی حمید باقرلو ام من کلی حال میکنم...یه دو سه ساعتی مختو کار میگیرم...

وای یعنی میشه؟؟

دو سه ساعت!؟
دیگه قرار نشد سواستفاده کنیدا! (آیکون "حمید در حال نگاه کردن به سررسیدی که تا دوازده سال دیگر تمام ورقهایش پر از قرار ملاقات با آدمهای مهم است!")..

silent چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 22:51 http://bikhialeeshgh.blogfa.com/

طولانی ولی خیلی بامزه بود..

خدیجه زائر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:11 http://480209.persianblog.ir

نمیدونم کسی چشیده این لذتو یا نه من خیلی وقتا خانوما رو سوارشون می کنم بعضیا هم پول تعارف می کنن.اما خنده دارش چشای از حدقه در اومده ی نونوایی سر کوچه است که خب میشناستم!!!!!!!!!!

جالبه! با این قیمتهای نجومی نون فکرشم نمیکردم نونواها به زیر لیموزین پا بدن!

خدیجه زائر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:13 http://480209.persianblog.ir

کاش اون مسافر من باشم اونوقت ازت میخوام یه شعرو دکلمه کنی واسم ( آیکون دلتنگ یه دکلمه ی قشنگ و ناب )..

مرسی
اتفاقا توو فکرش هستم
البته قشنگ و ناب بودنشو قول نمیدم ولی به هر حال توو فکرش هستم!

شهاب آسمانی پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:45 http://empyrean.blogfa.com/

جالب بود ...
ولی اگه طرفو سوار کردی و تا سر کوچه اش رسوندیو در آخر پول نداد یا گفت حمید باقرلو نمیشناسم حسابی پنچر میشیا ...!
با این حال امیدوارم به آرزوت برسی ...!

na30b پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 http://fosil.blogsky.com/

طرف چه اعتماد به نفسی داشته

مینا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

ای جانم داداش حمید. واسه دو سه حط آخر !‌

1zanzalil پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:50

تا حالا اسم حمید باقرلو به گوشت خورده؟ ... آره ...لامصب تو گوگل تا میزنم ح اونو پیشنهاد میده...آرزوی شما دقیقن از همون مدلهاست که بر جوانان عیب نیست...برقرار باشی

مندرس پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:27 http://eternalpharmacolgist.blogfa.com/

حمید باقرلو!
اسمت به گوشم خورده.
گمون کنم معتاد نوشته هات شدم! حمید باقرلو

سحر جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:14

کاش اونکه قراره سوار کنی من باشم!

فاطمه شمیم یار جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:43

سلامممم حمید عزیز
خوبی؟
روزگارت به مراد باقرلوی عزیز..
...علاوه بر حاشیه هایی که گفتی و اصل مطلبی که در قسمت دوم نوشته ات اشاره کردی...همین صداقت ته نوشته ات جاذب اصلی و اول و آخر نوشته هات هست
...
و موافقم که گاهی بعضی حس ها تعریف نشدنی و عظیمه...و در آدم های مختلف متفاوت..

[ بدون نام ] جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:56 http://tanhayiha.persianblog.ir

چه آرزوی قشنگی. :)

مهتاب شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:48 http://tabemah.blogsky.com

حمید بودن در سرزمین ِ ...
حالا
حتی اگر حمید و پرشیای مشکی و یه شب سرد زمستانی نباشه هم , کسانی هستند که توی قدم زدن های غروب , بین بخاری که از بازدمشون شکل یه ابر می شه , با لحنی که هیچ وقت فراموش نشه به بغل دستی شون می گن : " حمید باقر لو و ابر چند ضلعی و مملی ش رو می شناسی ؟ توی یکی از پست هاش نوشته بود ... "
...

فدای معرفت همه اونایی که هنوز غروبا خیابونای این شهرو قدم میزنن...

تیراژه شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:14 http://tirajehnote.blogfa.com/

ای وای که چقدر این پست و عنوان و کامنتهاش قشنگه
اینهمه دیالوگ که تو این کامنتها هست یعنی خدا..یعنی محشر
عنوان که...

همون اول که این پست رو دیدم 1 کامنت بیشتر نداشت..
نمیدونم ..چند خط نوشتم و بعدش تو نوت پد سیو کردم
میدونی؟ خودت الان تو بلاگستان یه چیزی هستی تو همین مایه ها..یه کامنت بذل و بخشش میکنی..و میشی ابر چند ضلعی...و همه تو رو به حمید باقرلو میشناسن..
خیلی ها فخر میفروشن به کامنتهات تو وبلاگشون
یکیش خود من
بلاگستان رو بگذاریم کنار..
فکر میکنم در واقع یه هم یه همچین چیزی هستی..
خلاصه اینکه دمت گرم وسرت سلامت حمید خان باقرلو


- "بذل و بخشش!؟"
بیخیال! شما که رسما مارو کشتی رفت الان!
سایه لطف بچه هایی مثل شما از سرمون کم نشه
- حقیقت اینه که در دنیای واقعی اینجوری نیست!
بقول یکی از بچه های وبلاگ که الان اسمش یادم نیست:
"کسی مارو نمیگیره! فقط مارو میخوان!"...

آرش پیرزاده شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 http://arashpirzadeh.persianblog.ir/

عالی بود ... دوستش دارم

گلنار شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 http://golnarism.blogfa.com

اصلا از کجا معلوم اون یارو راست گفته که میتی ترکس ؟!!

(آیکون گند زدن به آرزو های یک نفر )

مونا شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:23 http://tanhayiha.persianblog.ir

عنوانش رو الان دیدم. عالیه! یعنی می خوام ببینم دقیقا این عنوان ها رو از کجا میاری آخه؟؟؟؟ ( آیکون حسادت در حد وحشتناک)

حالا مثلا ما کجارو گرفتیم! اصلا بیا واسه شما! (آیکون "تن بزن حال کردی ببر!")...

هیشکی! یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 http://www.hishkii.blogsky.com/

سرزمین دوستی ها خیلی رویایی و دست نیافتنیه....اما کاش همه مهدی بودنو تمرین کنیم تو سرزمین وجدان...

سمیرا یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:15 http://nahavand.persianblog.ir

من که اگه سی سال دیگه هم سوار یه ماشینی بشم که راننده اش بهم بگه حمید باقرلوئه کلی ذوق میکنم که بلاخره یکی از وبلاگ نویسهای محبوبم رو دیدم و به جای پول یه اسکناس میارم جلوشو میگم:‌میشه یه امضا بدید؟

(آیکون "کوبیدن سر به دیوار از فرط شرمندگی!" - توضیح: خودم میدونم که این روش جنتلمنانه ای برای ابراز شرمندگی نیست ولی چه کنم که الان فقط همین به فکرم میرسه!")...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد