قرن بیست و یک. قرن ترافیک پشت دو راهی بزرگ!

.

- میدونی شباهت سیگار و غم چیه؟ 

- نه. بعید میدونم شباهتی داشته باشن!

- دارن. شباهتشون در مکانیسم تاثیرگذاریشونه. نیکوتینی که در سیگار هست با مسمومیت خفیفی که ایجاد میکنه باعث یجور سرخوشی کوتاه مدت میشه. غم هم همینطوره. با مسمومیت خفیفی که در روح آدم ایجاد میکنه ناخوداگاه باعث نوعی لذت میشه. برای همینه که خیلیامون ته دلمون دوس داریم غمگین باشیم و حتی بعضیامون رسما غم رو میپرستیم! 

- خب اگه واقعا لذت میده ایرادش چیه که غمگین باشیم!؟ 

- ایرادش اینه که غم هم مثل سیگار در طولانی مدت آدم رو به خاک میده! 

- به نظر من اینایی که میگی فرضیه سراییه! دنیا پر از سوالهای فلسفیِ بدون پاسخ و پر از بی عدالتی و شکسته. آدمها نه بخاطر لذت بردن بلکه بخاطر دلایل محکمی که برای غمگین بودن دارن غمگین هستن. 

- خب اونوقت تا الان چقدر از این سوالهای فلسفیِ بدون پاسخ و بی عدالتیها و شکستها با غمگین بودن حل شدن!؟ 

- ببین! منو نپیچون! ته حرفت رو بگو و خلاص! 

- ته حرفم اینه که باید تا میتونیم به اون دلایل محکمی که گفتی کمتر فکر کنیم تا کمتر غمگین باشیم. 

- ولی اینجوری کم کم تبدیل به حیوان میشیم! 

- همچینم بد نیست! اتفاقا چون اینجوری به ذاتمون برمیگردیم احتمال شادکامیمون بیشتر میشه! 

- به هر حال من یکی که ترجیح میدم یه انسان غمگین باشم تا یه حیوان که احساس شادکامی میکنه!...مطمئن باش آدمهایی که مثل تو فکر میکنن در اقلیت هستن. 

- خیلی هم مطمئن نباش! به نظر من آدمها از اینهمه غمهای تاریخی بزرگ خسته شدن. به زودی بشر سر یه دو راهی بزرگ قرار میگیره و تکلیفش رو با آدم بودن یک بار برای همیشه مشخص میکنه. 

- امیدوارم این شروع یه بدبختی بزرگ نباشه. 

- شک نکن که این شروع یه آرامش و صلح بزرگه.

 .

نظرات 29 + ارسال نظر
جزیره یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:41

خوش شانسم یا هرچی ولی اول

"هرچی" نداره! خوش شانسی دیگه! (آیکون "اعتماد به نفس در حد مموتی توو سخنرانیهای مجمع عمومی سازمان ملل!")...

جزیره یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:48

با اینکه غم باعث نوعی لذتِ مخالفم. حتی برام سوال شده چه جوری به چنین نتیجه ای رسیدی؟!
نظر دادن درمورد بقیه ی پستت هم که مشروط بر اینه که با قسمت اول پستت موافق باشم،پس نظری ندارم


راستی من برای چیزِ دیگه ای اومده بودم وبت.

- چرا فکر میکنی اون قسمت از حرفها متعلق به منه و برای دوست الاغم نیست!؟
- نظر داشتن درباره ی بقیه ی پست مشروط به قبول داشتن فرض اولیه ی متن نیست! واسه کامنت نذاشتنت بهونه نیار! (آیکون "کامنت گرفتن از مخاطب به سبک بازجوییهای اول انقلاب - البته انقلاب فرانسه رو عرض میکنما! سوتفاهم نشه یه وقت!")...

yasna یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:11 http://delkok.blogfa.com

سلام
شباهت غم با سیگار؟ غم اصلا هم بعدش سر خوشی نداره... غم اصلا جنس خودشه با هر چی هم جور نمیشه .. بعضی وقتا اینقد غم از پا میندازت که بعدش اگه سر خوشی هم اومد دیگه نا نداری واسش خوشحال باشی

ولی کاش زندگی مثه خوردن یک فنجون قهوه بود ..تلخ بود اما تخلیش به حس سرخوشی بعدش می ارزید .. خیلی از تخلی به سر خوشی می رسیدی ؟ نه حمید؟

جسارتا (و باز هم جسارتا!) این همون غم پرستیه که یکی از طرفین این دیالوگ میگفت!...چرا میخوای در بهترین حالتی که تصور میکنی زندگی شبیه یه قهوه ی تلخ باشه!؟...حالا که قراره آرزو کنیم چرا نخوایم زندگی شبیه شربت آبلیمو باشه که هیچ جای پروسه اش تلخ نیست!؟

کودک فهیم یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:15 http://the-nox.blogfa.com

شاید برات جالب باشه...شاید عجیب...شاید هم خنثی باشی نسبت بهش...
اما می خوام بگم که هر وقت غم میاد سراغم،هر وقت متنهام رنگ و بوی غم پیدا می کنه بیشتر از قبل یادت می افتم حمید...
یاد پستی که در مورد بلاگرها در این مورد نوشته بودی...که چرا اکثر متنهاشون غمگینه و اینکه آیا زندگی واقعیشون همینه یا دارند ادا در میارند و یا ژست روشنفکریه این روزهاست...
نمی دونم...از اینکه نمی تونم خودم رو توی دسته ای قرار بدم نگران میشم...
این متن رو هم زمانی خوندم که دقیقا در همین حال و هوا هستم...خسته شدم از خودم و آدم ها...گاهی حس می کنم از همه متنفرم...و شاید به هیچکس اعتماد ندارم...و شاید حتی فکر می کنم خوشحال بودنم اداست نه غمم...این من نیستم...من آدم دیگه ای بودم...من این شدم...این شدم...

چرا خنثی؟...واقعا برام جالب بود...

میفهمم چی میگی. منم زیاد اینشکلی میشدم. الان هم گاهی همینجوری فکر میکنم...توضیح اینکه چرا اینجوری شدیم و چه باید بکنیم که اینجوری نشیم (یا حداقل کمتر اینجوری بشیم) هم خودش یه دفتر چهل برگ تق و تق روی کیبورده!...عجالتا به نظر بنده اینکه خوشحال بودن ادامون باشه بهتر از اینه که غمگین بودن ادامون باشه! حداقلش اینه که چون آدمیم و تلقین پذیر هستیم ممکنه دری به تخته بخوره و بهو خودمون هم باورمون بشه که خوشحالیم!...حالا ثواب اخرویِ اینکه که دیگران از ادای خوشحالیمون خوشحال میشن به کنار!

الف یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:41 http://www.alefsweb.blogsky.com

من و این همه خوشبختی محاله.... باورم نمی شه برای اولین بار وقتی پست جدیدتون رو خوندم که تعداد کامنت ها دورقمی نشده و این نشون می ده که شاید روزی به جایگاه رفیع اولی برسم ....
و اما پست .... راست می گی احساس خوبی بهم دست میده وقتی ناراحتم ...مشکلی رو حل نمی کنه اما گریه ای که پشت بندش می کنم سبکم می کنه ...اون حالم رودوست دارم ...البته نه غم های طولانی مدت ..غم هایی که زود گذرند ..سرخوشی نمیاره اما نمی دونم چطور بگم وقتی مشکلی دارم وقتی مسئله ای تو زندگیم هست نمیتونم بزنم به بی خیالی اگه بزنم به بی خیالی مضطرب می شم می گم باید الان ناراحت باشم غم داشته باشم(منظورم رو متوجه شدین)اون موقع می گم درسته همه چی سرجاشه....(ایا بیمارم ..برم خودم رو به دکتر نشون بدم)اصلن این با اونی که گفتین یکی بود...؟؟؟؟
راستی یه قولی به من دفعه اول داده بودین یادتون که نیست؟هست؟؟؟؟؟

- آره! دقیقا منظورت رو میفهمم!...اینکه خوبه! من بعضی وقتا به بیخودی خوشحال بودن خودمم گیر میدادم!...خلاصه که نه نیازی نیست خودت رو به دکتر نشون بدی چون تا حد زیادی طبیعیه!...
- راستشو بگم!؟...نه خب. یکی نبود!...
- کدوم رو میفرمایید!؟ اصولا بنده زیاد قول میدم! (آیکون "خودزنی شدید!")...

فاطمه شمیم یار یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:45

سلامم حمید جان
فک می کنی واقعا بشر رسیده به اون دوراهی که تکلیف خودش رو با آدم بودن مشخص کنه؟؟..منم امیدوارم
منم موافقم اگه تکلیفش رو مشخص کنه آرامش به دنیا حکمفرما میشه..

نمیدونم مثال خوبیه یا نه ولی اوضاع مثل آتش زیر خاکستره...
میرسه...به زودی تکلیف خیلی چیزا مشخص میشه...

آوا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:54

غم قسمتی از روح ِ آدم رو به تحلیل می بره و
سیگار قسمتی از جسم... غم خوبه باشه،که
شادی جلوه پیدا کنه.توی زندگی ِ آدم..اما اگه
تبدیل بشه به یه چیز روتین و ثابت و یه تِیک
بخواد رو به جلو حرکت کنه میشه قطاری که
آروم آروم می ره اما مقصد ِ اصلیش یه
صخرس.....یه صخره که باهمون سرعت ِ
ثابت بالاخره یه روز بهش میرسه و می
کوبه بهش وتمام........................
ظرف ِ غم 'ظرفیت ' داره. ' تا ' داره ،اما
ظرف ِ شادی 'بی ظرفیته ' و بی 'تا و
همتاس'...شادی رشدمیده روح رو
اما غم نه.... درسته الانا روزگارایه
جوری شده که شادی شده
کمیاب و باید از قله قاف یا ته ِ
دریا تو دل یه صدف پیداش کرد
اما هنوزم نایاب نشده........
سرخوشی ای که بعد ِ پیدا
کردنش به آدم دست میده
محشره و فکر نمی کنم
تولد ِ نوزاد ِهمیشگی ِغم
این حس های خوب رو به
آدم منتقل کنه..........
پستتون عمیق بود.مغز
رو به کند و کاو میندازه
الان بیشتر از این
حرفم نیومد......بیاد
میام مینویسم......
یاحق...

- فکر میکنم شادی اونقدرا هم دور نیست. اصلا یکی از موانع شاد بودن همینه که فکر میکنیم شادی انقدر دوره. این باعث میشه وقتی در نزدیکی خودمون میبینیمش باورش نکنیم...

- خوشحالم که اینو میگی. و ممنون که نظرت رو گفتی

جزیره یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:08

حمید جاااااااااااااااااااااااااااااااااان
دور از جونت که اون حرفا مال تو باشه"ایکون تیکه نامحسوسِ مودبانه"



الان اگه ازت بپرسن بازجوییای اول انقلاب فرانسه چی بوده، بعد گوگل و ازت بگیرن، میتونی جواب بدی؟!خب چرا یه چی نمیگی که در موردش اطلاعات داشته باشی؟!اوایل انقلاب خودمونو مثال بزن شاید فرجی شه خو:دی

- حیف که نفهمیدم چی گفتی وگرنه یه جوابی میدادم که تا اعماقت آتش بگیری! (آیکون جکِ "وای به روزی که بفهمیم چی شد!")...
- اوایل انقلاب خودمون!؟ تا اونجایی که بنده اطلاع دارم اوایل انقلاب خودمون فقط "هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید!"

فرشته یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:18 http://www.houdsa.blogfa.com

به عنوان یه آدمی که نمیدونم چرا همیشه یه چیزی دارم واسه غصه خوردن، اوهووووم..دارم به حرفای الاغی تو و دوستت فکر میکنم و حس میکنم که زیادم بی راه نیست..

فقط بدجوری اون خط آخر برام پررنگ شده...اینکه ممکنه هنوز بشه به شروع یه آرامش و صلح بزرگ فکر کرد...

یعنی میشه؟؟

چرا نشه عزیز؟ این حق ماست. شک نکن که میشه...

جزیره یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:42

اینو نیگا:

شرمنده ام قربان ! کمی باران ندارید؟
در خود پلاسیدم شما گلدان ندارید؟
اینقدر بد اخمید پس لبخندتان کو؟؟
جز این نگاه سرد یخ بندان ندارید؟
قربان چرا وقتی که می بینید مارا
در ذهنتان تصویری از انسان ندارید؟
گیرم که ما زشتیم این آغازمان نیست
باشد شما زیبا ولی پایان ندارید؟؟؟؟؟
آه این تکبر؛ این تکبر شرک محض است
در خود مگر یا نوح یا طوفان ندارید؟
البته می بخشید اما مطمئنید؟
مخلوط با ایمانتان شیطان ندارید

خب حداقل اون مصرع آخر رو بولد میکردی که بدونیم کجاشو باید اول بخونیم!...
به قول خود جناب فریدزاده:
"این روزگار
همه چیزش بالعکس است
قدیم تر
پاک‌ کن ‌ها
تَهِ مدادها بودند!"...

موسن یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:46 http://foshar.blogsky.com

دقیقا
بعد من به یه نتیجه‌ای رسیدم، اینکه سه چیز منو غمگین‌تر می‌کنه، یکی سیگار یکی توئیتر و یکی ریش! الان دو روزه سیگارو کم کردم توئیت هم نمی‌کنم ریشمم شیش تیغه کردم اصلا الکی شادم!

خیلیامون گیرمون پیدا کردن همین سه تایی هاست...بخدا نصف راه خوشبختی رو رفتی!

دل آرام یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:47 http://delaramam.blogsky.com

خب بذار اینجوری به موضوع نگاه کنم :
سیگار باعث سرخوشی میشه ... عوارض داره ... متخصص ها تاکید بر ترکش دارن . خب ... به فرض که شخص مورد نظر ترک کرد ... الان هیچ چیزی توی زندگیش نداره که سرخوشی - حتی اگر به همون کوتاهی باشه - بهش بده ؟ قطعا داره ! چون کسی که ترک کنه نمیمیره و یا افسرده و پژمرده نمیشه بیوفته یه گوشه ...
حالا همین ارتباط رو میاریم توی قضیه غم ... قبول دارم که "گاهی" غمگین بودن یه حسی -شاید نظیر همون سرخوشی - میده به آدمها ... قطعا وقتی بیشتر درگیرش بشیم عوارضش رو نشون میده ... اما کم کردنش انسانها رو به حیوان تبدیل نمیکنه . گفتم "کم کردنش" چون محال کسی غم نداشته باشه ... زندگی انقدر بالا و پایین داره که بی شک هرکدوم از ما روزهایی رو داریم که غمگین باشیم . اما اعتیاد به "غم خودخواسته" (که با تکرارش تبدیل به ناخواسته میشه) باید کنترل بشه .
قرار هم نیست آدمها با کم تر دامن زدن به غمهاشون ،تبدیل به حیوان بشن . شادی ، آرامش ، صلح و امثالهم هرچند کم اما "باید" تزریق بشه توی رگهای زندگیمون .

به قول محسن نامجو "تمام این شعر قبل از آنکه بسرایمش می خواست همین را بگوید"

دم شما گرم دل آرام جان...

پروین دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:32

حمید جان
بنظر من هم تلاش برای غمگین نبودن آدم را تبدیل به حیوانی شادکام نمیکند. شادکامی خیلی خوب است. آرامش خاطر خیلی خوب است. تحقیقات زیادی نشان داده اند که از دلایل اصلی (احتمالی) سرطان استرس های روحی و غمگین بودن هستند. برای همین هم دکترها و تراپیست ها پیشنهاد میکنند آرامش روحی را هدف زندگی خود قرار دهید. خودخواهی و بیعاری نباید بدانیم این را. مثلا من عادت دارم (داشتم) که داستانهای غم انگیز گوش کنم و غصه بخورم. حالا مربوط به هرکسی که میخواهد باشد. مثلا جریان تیر خوردن "Nدا Aقا سلTان" را شاید بی اغراق 100 بار نگاه کردم. اما مدتی است تصمیم گرفته ام اینطوری نباشم. سیگار و ربطش به این مسائل را هم از دیگران بپرس!

همینه پروین عزیز...خیلیامون مثل خون آشام ها که خون رو نه از ره کینه میخوردن غم دیگران رو هم نه از سر خیرخواهی که از سر غم آشام بودنمون میخوریم!...
خدارو شکر که میگی تصمیم گرفتی دیگه اینجوری نباشی...

ارش پیرزاده دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:24

من فکر میکنم وقتی بتونیم زندگی به سطح شادکامی برسونیم بسترهایی برای انسان بودن باز میشه که الان که تو اون سطح نیستیم برامون قابل درک نیست ... متل توضیح انتگرال می مونه برای هانا ....
نگاه تو دوست دارم دوستم

"بسترهایی برای انسان بودن"...
به نکته ی خوبی اشاره کردی...اصلا آدمی که غمگینه حتی اگه بخواد هم نمیتونه زندگی رو دوست داشته باشه...وقتی هم که زندگی رو دوست نداشته باشی غیرممکنه بتونی چیزهایی که زندگی رو میسازن عمیقا دوست داشته باشی...چیزهایی مثل آدمها...اصلا کم کم دیگه کلا دوست داشتن رو از یاد میبری...چند وقت هم که بگذره دیگه انقدر عادت کردی که اگه بخوای هم مشکل میتونی از دامش بیرون بیای...و این خودش باعث غمهای بزرگتریه که ایندفعه دیگه واقعا یه دلیل حقیقی پشتشونه!

فرزانه دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 http://www.boloure-roya.blogfa.com

ما تو یه جهان دو قطبی زندگی می کنیم. همه چی بر پایه تصاد بنا شده. شاید برای معنا پیدا کردن چیزهای خوب باید چیزهای بد هم باشه. اگه غم نباشه شادی چطور معنا پیدا کنه. تو زمان و مکانی که الان داریم زندگی می کنیم متاسفانه غم ها خیلی زود ماها رو پیدا می کنن پس بهتره خیلی دنبالشون نباشیم.

- به نظر من اینجوری نیست. حتی اگه از ازل هیچ رفتار کینه توزانه ای نبود باز بخشش خوب بود. اگه تا آخر دنیا هم دیگه هیچکس اخم نکنه باز لبخند قشنگه...چون اصلش به خودیِ خود خوبه...
- آخرشو گل گفتی!...حقه به خدا...دمت گرم...

کویر دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 18:32

من تصمیم گرفتم برای چیزای مهم غم و غصه داشته باشم
از اینکه چهره م همیشه غم داشته باشه خسته شدم
من با لبخند زیبا ترم!!!(ایکون خواهر گل.شیفته- خود شیفته)
راستی خدایا به من ارامشی عطا کن تا...(ایکون بچه حرف گوش کن)
ممنون

yasna دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:06 http://delkok.blogfa.com

سلام
اگه بحث آرزوست که همون زندگی شربت آبلیموی شما تو گرمای مردادکش اهواز ما باشه اصلا .. چه حال خوبی داره...

ولی واقعیش اینه که غم میاد مهم این که لونه نکنه.. مهم زود بدرش کنیم که به اون خوشیه برسیم .. والا نیومدنش در حد همون ارزوست ...

دیگه لونه کردنش بستگی به خودمون داره. گاهی انقدر شاخ و برگهامون توو همه که اگه خودمون هم بودیم عمرا از همچین جای دنجی واسه لونه کردن میگذشتیم!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 14:45

غم انگیز ترین پاییز تقدیم به شما .حالا چی می گی؟

جان!؟
شما!؟

سایلنت سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 18:39 http://no-aros.blogfa.com/

انسان غمگین و یا حیوان شاد؟؟!!
شاید وقتی ازمون سوال بشه هممون بگیم میخوایم یه انسان غمگین باشیم ولی در عمل..
نمی دونم چرا خیلی بیخود یاد این مسیج افتادم
"خدا دستت را به من بده، بیا پایین
آدمها اینقدرها هم ترسناک نیستند
اگر هم باشند خودکرده را تدبیر نیست!!"

باور کن اگه اینروزا کسی از من این سوال رو بپرسه واسه جواب دادن بهش یک لحظه هم تردید نمیکنم! (آیکون "کاملا در عمل!")...

جزیره سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:45

ما برای عرض سلام خدمت رسیدیم.
خلاصه ما تا "باشیم" پای این خانه و صاب خانه هستیم ها. گفته باشم. آش کشک خاله ایم بخوایید نخوایید پای این خانه با این پنجره های قدیمی که خیلی دوستشان هم داریم برخلاف اولها،هستیم

راستی اگر از حال من میپرسی، خوبم، خوبتر از قبل. هنوز تا "خیلی خوب" مانده ولی باز هم خدا رو شکر که بد نیست. تو چطوری؟ امیدوارم "ااااااِی بدک نیستم" نباشی

- سلام از ماس باجی! چی شده امروز انقدر مهربون شدی!؟ باز چی توو سرته!؟ (آیکون "خوبی به آدم نیامدن!")...

- خداروشکر که بهتری...ایشالا روز به روز بهتر بشی...
و اما حال بنده...خب...حقیقتش...منم هستم دیگه! (آیکون "وارد جزئیات نشدن!")...

سحر چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:35

سلام شما که مضرات سیگارو به این خوبی میدونی به داداشت نمیگی اینقدر سیگار نکشه

جزیره پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 14:50

ما همیشه مهربون بودیم.جلو چشاتو بگیره
وارد جزئیات نشدن دیگه ه ه ه ه ه ه !!!!!!"ایکون از سر تا نوک انگشت پای یکیو چندین بار ورانداز کردن"

با بقیه ی حرفات کاری ندارم ولی چه معنی داره یه نامحرم "از سر تا نوک پا"ی یه نامحرمِ دیگه رو ورانداز کنه!؟ (آیکون "این بود آرمانهای ما!؟")...

جزیره پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:45

برو یره برو. ما خودمون آرمان گزاریم. بعد میدونی که دوستانی که دستشون تو آرمان و اینجور چیزاست با بقیه فرق دارن، چون برخلاف همه دچار بیماریهای حاد چیزی نیستن میتونن به همه نیگا کنن. "ایکون توجیه اتقلابی" بعد تازه شم تو ایات اومده از فرق سر تا نوک پا اگه برای لذت نباشه عیبی نداره،بعد تو که فک نمیکنی من....هان؟!

معلومه که اونجوری فکر نمیکنم! چون بحمدلله حتی اگه خود الهی قمشه ای که میگه در هر چیزی زیباییهاش رو میبینه و لذت میبره رو هم بیاری با دیدن ما چیزی جز آیکون "به تاسف سری تکان دادن" ازش ساطع نمیشه!

جزیره پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:50

البته تو ایات اومده "نگاه کردن" به فرق سر تا نوک پا

دیگه بدترش نکن! اینجوری همون چهار نفری که حواسشون نبود و متوجه سوتیت نشده بودن هم برگشتن دوباره کامنتتو خوندن که! (ایضا آیکون " ")...

جزیره پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:12

الان چرا نمیری کامنتای پست بعد و جواب بدی؟"ایکون منحرف کردن بحث"
هان؟به جان خودم گیر کردی تو جواب دادن.من میدونم دیگه گیر کردی

ضمن تشکر از اینهمه اعتماد به نفسی که به آدم میدی میتونم بپرسم چرا اینجوری فکر میکنی!؟ (آیکون "سوال را با سوال جواب دادن!")...

جزیره پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:43

خیر اقا(نمیتونین بپرسین)دلیلی نمیبینم برای شما توضیح بدم.

بهترین حالت ممکن رو هم که در نظر بگیریم جوابی بهتر از "هر جور راحتی!" نخواهی داشت!...

محبوبه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 http://sayeban.blogfa.com

نمی دونم چرا یاد فیلم "کتاب الی" افتادم...
بدی ِ آدما اینه که هیچ وقت نمیتونن یه تصمیم بزرگ جمعی بگیرن!! نه برای بهتر شدن نه برای بدتر شدن...

با کلیت حرفت موافقم ولی در این مورد صدق نمیکنه چون اینجا بحث تصمیم گرفتن جمعی نیست، بحث کم آوردن (کوتاه اومدن؟) جمعیه!

ساقی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:41 http://revery.blogfa.com

به دلم نشست .../.

ترانه جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 19:14 http://chtm.blogfa.com

چه فرضیه سرایی باحالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد