ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
.
یکی از دوستان در کامنتهای پست قبل پرسیده بود: اگر قهرمان یک اتفاق نصفه نیمه باشیم چی؟
فکر میکنم بهتر است جواب این کامنت را اینجا بدهم، چون حالا و در این لحظه از اینکه آن نوشته طوری درامده که حس تسلیم شدن و بی چاره بودن میدهد احساس شرمندگی میکنم... خلاصه که... دوست عزیزم... اگر قهرمانِ یک اتفاق نصفه نیمه هستیم باید بنشینیم و قبل از آنکه به لحظه ی صفر برسیم چاره ای بیندیشیم. چون برخلاف سوپرماریوی نسخه ی ناقص که راهی برای نجات نداشت، ما تا خودِ لحظه ی صفر وقت داریم که مسیرِ قهرمانِ یک نسخه ی کامل از بازی بودن را پیدا کنیم. این تنها فرق ما با سوپرماریوهاست. ما تا خود لحظه ی صفر وقت داریم که قهرمان شویم. آن وقت شاید حتی آن لحظه ی صفر هم به پاس این سخت جانیمان تبدیل شود به یک ثانیه شمارِ نو که عددهایش تازه از صفر شروع میشود...
.
دوست داشتم خاموش بمونم ولی دیگه نتونستم خوشحالیمو از اینکه اینجا تند تند آپ میشه پنهون کنم...
ایشالا که همینجور ادامه داشته باشه...
:)
الان که فک کردم دیدم یکبار واسه پستی که توی چهارباغ جوگیریات نوشتین کامنت گذاشتم شایدالبته
به هرحال خوشحالم
آره. میانه ی پاییز پارسال بود
سر اون بازی اجاره نشینی که توو وبلاگ محسن و بابک اسحاقی برگزار شده بود برای پست "فردا محرم میباشد" کامنت گذاشته بودی
http://ololon.blogsky.com/1392/08/13/post-800/
منم خوشحالم که بالاخره از خاموش بودن درومدی :)
"آن وقت شاید حتی آن لحظه ی صفر هم
به پاس این سخت جانیمان تبدیل شودبه
یک ثانیه شمارِ نو که عـددهایش تازه از
صفر شروع میشود..."خیلی قشنگ
بود..ممنون..خیلی lمززه داد........
ممنون حمیدخان جان..............
یاحق...
:)
ممنون حمید...خیلی زیاد..
ممنون که بهم یاد آوری کردی هنوز وقت دارم...
- خیلی عزیزی :)
- راستی یه سوال! شما همون فرشته خانمی هستی که در مراسم بزرگداشت پدر بابک با هم سلام و علیک کردیم؟
تو عزیزی و نمیدونی که چقدر..
بله..همون فرشته ام..
مجددا خوشبختم! :)
سلام حمید جان
حالا شاید بهتر درک کنم نبودن هات رو..
فکر می کنم تو این چند ساله امسال بار اول باشه که ماه به ماه یا حتی بیشتر به وبلاگم سر میزنم..
شاید هزار دلیل بی دلیل..
فقط می خواستم از صمیم قلب ازت تشکر کنم که علیرغم متروکه بودنش بهم سر زدی خیلی برام ارزشمند بود..
حالا برم با خیال راحت پست هات رو بخونم
:)
خب من چیکار کنم همش ترانه های خارجی میاد به ذهنم این پستهاتون رو می خونم
"Don't surrender 'cause you can win"
"Don't give up on your faith"
چیکار کنی!؟ خب برادر من، جای آهنگای اجنبی یه کم آهنگای فارسی گوش کن که ترانه هات ده تا درمیون یه فارسی هم توش باشه! (آیکون "اسپانسر اداره ی مبارزه با تاثیرات ماهواره و قرتی بازی!" + آیکون "عجم زنده کردم با این جواب کامنت! دمم گرم!")
خب توی درست بودن این حرف شکی نیست اما خب برای عمل کردن به این حرفا دوحالت وجود داره، یا اینکه با یه ادم کاملا منطق گرا طرف باشیم که بگه اوکی من الان شکست خوردم و باید دوباره بلند شم چون تا زنده ام فرصت دارم و فقط با مرگمه که فرصتم تموم میشه، یا اینکه طرف کلی انرژی و انگیزه داشته باشه برای شروع های مجدد.
اما واقعیت اینه که همه ی ادما منطق گرا نیستن و وقتی کم میارن دیگه کم میارن. کمممممممممممممممممممممممممممممممممممممم میارن. کم هم که اوردن مغزشون تعطیل میشه حتی گاهی اوقات آرمان هاشونو هم تعطیل میکنن چه برسه به مغزشون!!!!!!!
ادامه حرفامو هم بی خیال،دیگه حوصله ندارم حرف بزنم:|
"وقتی کم میارن کم میارن"... آره خب. متاسفانه هیمنطوره. ایمان قوی ای میخواد که آدم بعد از شکستهای بزرگ باز از جاش بلند بشه. اکثرا چون این ایمانه رو نداریم دیگه پا نمیشیم. میشه هم اینجوری دعا کنیم که شرایط جوری باشه که توو شرایط حاد گیر نیفتیم تا اصلا نیازی به تست کردن ایمانمون نشه. شاید اینجوری بهتر باشه.
سلام اقای باقرلو
مدت زیادی نیست که میخونمتون
از فروردین امسال که با سرچ عبارت پری بلنده رسیدم به جای بوسه پری بلنده روی دستهای موسیو نوشته هاتون رو میخونم
خوشحالم که برگشتید
و مشتاقانه پست هاتون رو دنبال میکنم
سلام. اونزمون که اون پست رو مینوشتم (آبان 89) خیلی با پری بلنده آشنا نبودم. بعد که اطلاعاتم بیشتر شد تصمیم گرفتم اسم پری بلنده رو از عنوان اون پست حذف کنم ولی به دلیل تنبلی هیچوقت اینکار رو نکردم. کامنت شما رو که خوندم یاد این تصمیم قدیمیم افتادم و تصمیم گرفتم یه بار برای همیشه این قورباغه رو قورت بدم بره پی کارش! خلاصه که رفتم عوضش کردم. ممنون از شما :)
من از پست قبلی حس بی چارگی و تسلیم شدن نگرفتم اصلن. اتفاقن به نظرم اومد سوپر ماریو هم چنان دنبال گم گشتشه و ول کن ماجرا هم نیست . حتی اگر هیچ چیزی یاریش نکند تا گیم اور شدن کماکان می جورد و می کاود ...
ولی با این موافقم که آدمیزاد در عین ضعف تو اوج قدرته. یه جور دیالکتیک ضعف و قدرت تو وجود همه ی ماهاست. بستگی داره به کدومش بچسبیم و وجود کدومو نادیده بگیریم.
تجربه ی تا حدودی عجیب زندگی من میگه هرگز" مرا به سخت جانی خود این گمان نبود"! یعنی خیلی خیلی قویتر از اونی هستیم که فکرشو می کنیم .
- اذیتمون نکن نیمه جدی جان! شما دیگه زیادی نیمه ی پر لیوان رو دیدی! کجا ول کن ماجرا نبود؟ اگه جلو میرفت واسه این بود که ترسیده بود. البته نظر شما هم محترمه ها! ولی بنده هم نظر خودم رو میگم دیگه.
- این دومی که گفتی رو پایه ام. ما آدمیزاد جماعت خیلی خیلی خیلی سخت جانتر از چیزی هستیم که در آینه دیده میشیم.
ایمان....
اونقدر نیست که شده شبیه یه عبارت تخیلی و شاید هم آرمانی.
گاهی وقتا میگم کاشکی جای مادربزرگام بودم. جای اونا بودم که وقتی یهو چشمم درد میگیره دستشو میزاره رو چشمم و "و ننزل القران ما هو شفاء و ...." میخونه و دردش خوب میشه. یا مثلا فک میکنم اون یکی مامان بزرگم چه جوری از 6-7 سالگی با برادرش که 3-4 سال از خودش بزرگتر بود زندگی کرد بدون پدر و مادر هیچ فامیل نزدیکی؟چه جوری روزگار گذروند؟چه جوری الان این همه ایمان داره به خدا؟ حالا یه سردرد که میگیرم خدا رو کافر میشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
یا جای اون مسلمونایی که توی مکه دیدم و همه مدله از نظر ایمانی ازم قوی تر بودن.
دلم واسه خدا هم میسوزه. خیلی وقت میزاره واسه ادمای این دوره زمونه، خیلی انرژی صرفشون میکنه، خیلی معجزه های کوچک میزاره تو زندگیشون ولی ته تهش اون جوابی رو که از ادمای قدیمی گرفته رو نمیگیره!!! من بودم یه لگد میزدم زیر کاسه کوزه شون:|
تو شرایط حاد گیر نکنیم؟؟؟؟؟؟؟؟نمیشه. اگه روز و شب بشینیم دعا کنیم فایده نداره. گیر میکنیم که ازمایش شیم. اصن اومدیم که گیرکنیم که ازمایش شیم، که قوی از ضعیف جدا شه.پس دعاش فایده نداره
- چیکار داری نیست شده یا نشده؟ مهم اینه که حال تو رو خوش مبکینه یا نه؟ میخوایش یا نه؟ همینکه دغدغه اش رو داری و ازش میگی یعنی هنوز برات مهمه. یعنی هنوز میتونی بهش برسی. یعنی دریچه ای هنوز به روت بازه. اگه واقعا میخوای و اینا که گفتی شعار نیست (که نیست) تا بیشتر بسته نشده دست بجنبون دیگه.
- خب این نشون میده اعصاب خدایی نداری! اگه جایی خدا نیاز داشتن رزومه نفرست!
- درسته، ولی میتونیم دعا کنیم در حد وسعمون آزمایش بشیم دیگه. نمیتونیم؟
من این جمله ی نیمه جدی جانمو خیلی قبول دارم : "مرا به سخت جانی خود این گمان نبود"
ادمیزاد توی شرایط مختلف تغییر میکنه. اصن عوض میشه. یه روزایی یه جاهایی یه کارایی میکنه که خودش وقتی از بیرون گود به خودش نیگا میکنه باورش نمیشه ولی خب یه روزایی باز یه جاهای مسخره ای کم میاره که باز خودش باورش نمیشه
کلهم شاید به حالت روحی ادما بستگی داشته باشه... درکل عجیب غریبیم
پس چی که عجیب غریبیم! یه نمونه اش همینکه صدهاهزار ساله داریم حرف میزنیم ببینیم کی هستیم و چیکار میخوایم بکنیم و کجا میخوایم بریم هنوز به یه جمعبندی نرسیدیم!
آقا خب چرا شما اینقد خوب می نویسی اصلا بعضی هاشو که بار اول معنیشو نمیگیرم دیگه کامنت مرتبطت با موضوع که دیگه بماند
عناوین پستاتونم محشره خب
آقا اینجا همه چیش به دل میشینه
امیدوارم برقرار باشید و دیگه غیبتاتون طولانی نشه
لطف داری. اگه معنیشو نمیگیری هم بذار رو حساب گنگی من. جدی میگم...
"خب بردار من" الان دقیقا چیو باید بردارم؟ ریسیورو؟؟
آیکن همونی که ریسیورشون خرابه، رو کانالهای ملی گیر کرده، تکون نمی خوره!!
کدوم بردار!؟ تو اینجا بردار میبینی!؟ (آیکون "خیابونهای مرتب تهران صبح فردای یکی از شبهای شلوغ سال 88!")...
تنها فرق ما.
تا خود لحظه ی صفر وقت داریم.
قهرمان.
تازه از صفر شروع.
اینها رو دوست داشتم توی این پست.
:)
ایمیلی که چند وقت پیش برات فرستادم رو دیدی؟
شاید کمی کلیشه ای باشه... اصلا بذار کلیشه ای باشه... تو نظر من میدونی...
آفرین! بهت افتخار می کنم همیشه...
عزیزی :)
مثل اینکه نظرت به نظر من نزدیک بوده
آره! از همین میترسم! احتمالا چهار سال دیگه با فضاحت وبلاگ نویسی رو ترک خواهم کرد!