تقدیم به جعبه ی مکسل قرمزهایم... و خودکار بیکِ آبیِ کنار ضبط...

.

ایستگاه چهار راه ولیعصر بود، شاید هم میدان انقلاب. درست یادم نیست. مثل همیشه با مترو به خانه برمیگشتم و مثل همیشه هدفون توی گوشم بود و حسابی غرق آهنگی بودم که توی گوشم بود که یکی با مشت زد به شانه ام. برگشتم دیدم یک آقای حدودا شصت ساله است که آمده توی صورتم و با عصبانیت داد و بیداد میکند. هدفون توی گوشم بود و متوجه حرفهایش نمیشدم ولی مشخص بود که دارد به ترکی فحش میدهد! خلاصه متوجه شدم میخواهد پیاده شود و چون راهش را گرفته ام و بخاطر صدای هدفونِ توی گوشم صدایش را نشنیده ام شاکی شده و دارد بد و بیراه میگوید! قضیه برای خیلی وقت پیش است. برای آن زمان که زندگیم و متعاقبا اعصابم بشدت به هم ریخته بود و همینجوری بیخودی هم پاچه ی مردم را میگرفتم چه برسد به اینکه کسی چیزی هم بهم بگوید! محال بود، حتی یک درصد هم احتمال نداشت که یقه اش را نچسبم و به عادت بدِ آنروزهایم کلی فحش ناموسی نثارش نکنم و یک بزن بزن درست و حسابی راه نیندازم. حتی یک درصد... اما یک لحظه حس کردم انقدر با این آهنگ حالم خوب است که دلم نمیخواهد آن حال خوب را به هم بزنم. با کمال تعجب دیدم اصلا دلم نمیخواهد هدفون را از توی گوشم دربیاورم. کنار کشیدم و در حالی که هنوز داشت غر میزد رد شد و رفت بیرون... 

بعدها خیلی به آن لحظه فکر کردم. به اینکه چطور یک آهنگ میتواند معجزه کند.  مهم نیست شجریان باشد و بخواند "کاشکی خاک بودمی در راه، تا دمی سایه بر من افکندی"، یا داریوش باشد و بخواند "اگه چشمات بگن آره هیچکدوم کاری نداره" یا کویتی پور باشد و بخواند "آه و واویلا کو جهان آرا، نورِ دو چشمانِ تر ما"، یا شاملو باشد و با صدای نجیبش بپرسد "این اشکهای شور از کجا می آید مادر؟"... یا ابراهیم رهبر باشد که به ترکی میخواند "کیم دییر آیریلیق درده سالماز"... یا حتی ساسی مانکن باشد و بخواند "ساسی با تو خیلی هپیه"... اینها خیلی مهم نیست. مهم اینست که انقدر با آن صدایی که توی گوشمان است حالمان خوش باشد که دلمان نخواهد هدفون را از توی گوشمون دربیاوریم. دلمان نخواهد از آن حال خوش تمام شود. کسی چه میداند؟ شاید اگر همه ی آدمها یکی یک هدفون توی گوششان بود حال دنیا بهتر از این بود... 

*** 

بعدها بارها با خودم فکر کردم کاش آن روز همان ایستگاه که یادم نیست چهارراه ولیعصر بود یا میدان انقلاب پیاده میشدم. چند قدمی پشت سرش راه میرفتم. صدایش میکردم و به ترکی برایش توضیح میدادم که ببخشید همشهری جان صدایت را نشنیده بودم. بعد عذرخواهی میکردم و آن نوحه که همه ی همزبانهایم دوستش دارند را میگذاشتم. یک طرف هدفون را میگذاشتم توی گوش خودم یک طرفش را هم توی گوش پیرمرد. بعد تا بالای پله برقی، در پیچ راهروها، تا دم در خروجی مترو، سلیم موذن زاده در گوشمان میخواند، بعد هم همدیگر را حلال میکردیم و خداحافظی میکردیم... شاید آنوقت فردا که باز مترو سوار میشد با خودش فکر میکرد در همه ی هدفون ها دارد سلیم میخواند "چوخدو یولوندا نگران ابوالفضل، گلمیشم امداده اویان ابوالفضل"... شاید اینجوری از فردا مترو را، پله برقی ها را، پیچ راهروها را، و آدمهای توی مترو را که چشمهایشان را بسته اند و دارند آهنگ محبوبشان را گوش میکنند تا خستگی های آن روز از یادشان برود و حالشان خوب شود، جور دیگری دوست میداشت... 

.

نظرات 20 + ارسال نظر
مراد شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:31 http://35salkatab.blogsky.com/

دوستان بخاطر بیکاری مجبورم که کتابخانه شخصی کوچکم را بفروشم بنده نزدیک به 45 سال سن دارم و در این مدت 500 جلد کتاب را جمع آوری کرده ام که بخاطر احتیاج به پول میخواهم این 500 جلد را یکجا بفروشم البته میدانم که کتابهایم زیاد نیست دلیل آن پس ندادن کتاب هایم توسط دوستان و اقوام دور و نزدیک بوده است وگرنه من باید نزدیک به 5 هزار کتاب داشته باشم. از دوستان خواهش میکنم که اگر مشتری با انصافی سراغ دارید که میتواند این 500 جلد را بصورت خدا پسندانه ای بخرد این وبلاگ را به ایشان معرفی کنید. دوستان عزیز لطف کنید و به دوستان و اقوامتان در باره کتابخانه کوچک من صحبت کنید شاید بلاخره خریداری پیدا شد و من را از این بی پولی و بیکاری نجات داد ... سپاسگزار هستم

http://35salkatab.blogsky.com/

سحر دی زاد شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:00 http://dayzad.blogsky.com

همشهری گوزلریمین یاشی چیخاردون. بو ذهنیمه گلده سوزه یازیم[کیم دییر ایریلیق درده سالماز؟ عاشیقین صبرینی الدن الماز؟ ای گوزوم یولارا باخ داریخما گون همیشه بولوت اتدا گالماز]همیشه ساق اولاسان.

"گون همیشه بولوت آتدا گالماز"... ساقولاسان باجی...

دل آرام شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:09 http://delaramam.blogsky.com

آهنگهای ترکی راکه نمیفهمم اما دلنشین ترینشان همین آهنگیه که داره روی وب هاله پخش میشه. یه لطافت خاصی داره. میشه تا ته دنیا گوش دادش...
دنیای موسیقی، دنیای عجیبیه. ادم رو با خودش میبره...

halehsaadeghi.blogsky ؟ من چیزی نمیشنوما. برای شنیدنش باید برنامه خاصی نصب باشه؟

مریم نگار شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:02

وااای...خیلی خوب بود حمیدجان...
بنظرم اون لحظه شما از فرم زمینی خارج شده بودی ...و روی ایر سیر میکردید..
پستت یه بغض شیرین میده به آدم...!
.. حسی داشت که اگه بهم هدیه کنیم..دنیای قشنگیتری خواهیم داشت..

:)

محبوب شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:30

عجب پست محشری بود... عالی بود... چقدر خوبه که می نویسی... چقدر خوبه که زیاد می نویسی...
شاید اگر همه آدم ها هدفون توی گوششان بود، حال دنیا بهتر بود... شاید...
اون اوایل که اومده بودم تو شلوغی های تهران، هر روز صبح که با "بی آر تی" می رفتم سر کار و عصر که بر می گشتم، دیدن دعوا کردن مردم و فحش دادن هاشون به همدیگه و جنگاشون و خودخواهی هاشون حالمو بد می کرد... چند وقت حالم خیلی خیلی بد بود و انرژی منفی رو شدیداً تو وجودم حس می کردم. بعد از چند ماه تصمیم گرفتم وقتی سوار بی آر تی میشم هدفون بذارم تو گوشم... و دقیقاً از همون لحظه بود که انگار از دنیای اطافم جدا می شدم... و حالم خوب بود... و حالم خوب هست... واسه همینه که این جمله رو کاملاً قبول دارم که؛ شاید اگر همه آدم ها هدفون توی گوششان بود، حال دنیا بهتر بود... شاید...

:)

سحر شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 16:14

بعضی چیزا واقعا حال ادمو دگرگون می کنن ینی حال بد آدمو به طرز شگفت اگیزی خوب می کنن چیزای خیلی ساده و در عین حال عمیق
مثل یه لبخند
یه شعر
یه نگاه
یه بچه
یه آهنگ

زندگی انگار خیلیم بد نیستا

و اکثر مواقع هم همین ساده بودنشون باعث میشه سراغشون نریم، از بس که فکر میکنیم توو پیچیدگی ها حلوا پخش میکنن!

آوا شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 18:17

یه مدت ِ اوایل کارم..(که الان شده کارقبلی)منم تابرم
و برگردم ازسرکار،بهترین گزینه روآهنگ گوش دادن
می دیدم.حدوداچندماهی ادامه داشت تااین که
گوشام اِرورداد وسیستم شنواییم انقدربدبهم
ریخت که دیــگه جزموارد ِخاص ِچند ثانیه ای
نمیتونم بگوشم اما بعــــدِ اون یه چیزدیگه
سرگرمیم شدوپرتم کردازدنیای بیرون به
درون....یه چیزی که انقدرخوش آهنگ
بودکه گویاکلاچشمم روهم ازدیدبیرون
آزاد کرد..وکلی کیفورم کرد..میدونی
حمیدخان جان:کاش بـرسه به روزی
که انــقدردم ودستگاه فکرآدم آروم
باشه تاکلا،یه فیلترینگِ خـوب توی
ورودی های جسم صورت بگیره و
به بهــــترین شکل پردازش کنه و
بــــــــفرسته به مغز و روح و یه
خروجی از نوع عالی بده بیرون
به قول محبوب جان'شاید اگــر
هــــــمه آدم ها هدفون توی
گوششان بود، حال دنیا بهتر
بود.........................'
یاحق...

پایان بندی اولی که برای این پست در نظرم بود این بود: "شاید ایمان همان آهنگی باشد که در گوشمان کم داریم"... بعد دیدم یجورایی بزرگتر از الانمه بیخیالش شدم... گفتم که بگم خوشحالم که به ایمان (یا حداقل چیزی از جنس ایمان) رسیدی. امیدوارم باقی راه رو هم همینشکلی بری.

منم شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 18:44

منم یه زمانی هدفون جزلاینفک وجودم بود و خیلی از این حس و حالا باهاش داشتم
اما
حیف از گره هایی که ازش باز کردم چون یه گره کور زد به زندگیم

حقیقتش منظورت رو نفهمیدم.

زهرا.ش شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 19:00 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

برگشتین؟؟
به قول خارجکیا
welcome back!!
این مدت که نبودین چی کار می کردین؟؟
چقدر عوض شدین؟؟ (این جمله سوالیه یعنی بگین چقدر!)
آخه خیلی عوض شدین انگار!باز خوبه یه نشونه هایی از قدیم باقی مونده که بدونیم این خودشه،نه اون!!

من از اینکه تو خیابون هندزفری تو گوشم باشه،بد میاد،می ترسم راستش!یه جوریه...ارتباط آدم رو با اطراف قطع می کنه!
غیر طبیعیه

- کار خاصی نمیکردم! حس نوشتن نداشتم فقط. همین.
- چقدرشو نمیدونم! ولی متاسفانه انگار خیلی عوض نشدم.
- "این خودشه نه اون"!؟ اونوقت این "اون" که فرمودید کیه دقیقا!؟
- بحث مترو و خلوت بود، وگرنه توو خیابون که بذاری گوشت سر اولین چهارراه ماشین از روت رد میشه و خلاص دیگه!

آوا شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:04

صادقانه بگم فکرنمیکردم متوجه
منظورم شده باشی...ودقیقا
همون چیزی ازجنس ایمان،
منظورم همین بود.....چه
خوب متوجه شدی......
من هم امیـدوارم تا ته
ش همینجوری باشم
یاحق...

ایشالا

دل آرام شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:05 http://delaramam.blogsky.com

فلش پلیر باید روی سیستم داشته باشی. همون آهنگی هست که خودت توی آکادمی موسیقی جوگیریات خوندی.

"کوچه لزه سو سپمیشم"... محشره...

باغبان شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 23:25 http://laleabbasi.blogfa.com

گاهی یه آهنگ می تونه معجزه کنه
گاهی سکوت می تونه معجزه کنه
گاهی یه لبخند می تونه معجزه کنه
گاهی...

خوبه که سکوت رو هم گفتی. آره. به وقتش از آهنگ و صدا هم خوشتره.

ﺑﺸﺮا یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 00:26 http://biparvaa.blogsky.com

ﺁﻗﺎ ﻫﻤﻪ ی اﻳن ﺣﺲ و ﺣﺎﻝ و اﻳﻨﻬﺎ ﻳﻪ ﻃﺮﻑ ,اﻭﻥ ﺟﻌﺒﻪ ی ﻣﻜﺴﻞ و ﺧﻮﺩﻛﺎﺭ ﺑﻴﻚ ﺁﺑﻲ ﻛﻨﺎﺭ ﺿﺒﻄ ﻫﻢ ﻳﻪ ﻃﺮﻑ...ﻋﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ ...

:)

مسافر یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:40

گاهی وقت ها گاهی آهنگ ها حال ادم رو می گیرن ..گاهی وقت ها معاشرت با کسی که تو تاکسی کنارت نشسته حالت رو خوب می کنه..همه چیز ممکنه ...

آره خب. همه چیز ممکنه. خدا اونی که خوبه رو قسمتمون کنه.

پری (خاموش) یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:35

آقا ما خیلی خوشحالیم که شما برگشتین یعنی خیلیا ،هی می اومدم اینجا می دیدیم آپ نشده ناراحت بر می گشتم، خوندن اینجا حس خیلی خوبی ذاره ، واسه من عین داشتن یه دوست یواشکی می مونه . یا جزی از اون خصوصیات اخلاقیت که فقط خودت می دونیشون . نوشته هات خیلی خاطرات آدمو زنده می کنه وخیلی وقتا حرف دل آدم می زنه ، هرچند بعضی چیزایی که می گیو نمی تونم قبول کنم ولی خوب همیشه باید همه چیزو همینطوری که هست قبول کرد ،نه خودتو عوض کنی نه یکی دیگه رو .
منم وقتی بیرون از خونه ام این هدفون از گوشم بیرون نمیره ، خیلی وقتا می تونم بین اطرافم و به آدمای بیرون با آهنگی که داره پلی میشه یه ربطی پیدا کنم . اون وقته که ذوق مرگ بشم

-" عین داشتن یه دوست یواشکی"... خوب بود. مرسی :)
- این بازی-کشف لذتبخش رو من هم تجربه کردم. آره! فوق العاده اس.

بیوطن دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 00:45

خوشبحالت بابا اون با مشت زده و چارتا فحش ترکی داده رفته میتونی بدوی دنبالش که هدفون تو گوشم بود نشنیدم . خیلی سخته بگی شرمنده من مشکل شنوایی دارم و اون قیافه خشمگین میشه مهربون ترین فرشته دنیا آخ چقدر متنفرم از این بوقلمون واری بشر

یه دوستی داشتم که مشکل جسمی ای داشت و علی رغم این مشکلش خیلی اهل بیرون دراومدن بود و اینی که میگی رو بارها دیدم. خلاصه که میفهمم. صد البته نه اونقدری که تو میفهمی... ولی با همه ی اینها به نظرم بد نیست. بوقلمون واری نیست. مهربان بودن خوبه دیگه. حالا بهونه اش هرچی که میخواد باشه.

پرند پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 18:02

هدفون نذار تو گوشت پسر جان! به مرور گوشت سوت میکشه و دیوونت میکنه! هیچ راه درمانی هم نداره! اینو از بنده که ید طولایی در امراض گوشی دارم بپذیر!
منم پست رو ول کردم چسبیدم به حاشیه!
آخه اگه میخواستم به پستت بچسبم مرثیه میسراییدم!!

یعنی جداً برای همچین پستی هم میتونی مرثیه بسرایی!؟ (آیکون "سیمرغ بلورین نیمه ی خالی بین ترین خواننده!")...

محبوبه پنج‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:54 http://sayeban.blogfa.com

به جون شما نباشه به جون خودم ، داشتن آهنگی که حال آدم را اینقدرررر خوب کند گلی است از گل های بهشت حالا نه که فکر کنی من یه جمله یاد گرفتم دارم برا همه پست هات اونو کامنت میذارم ها ، نه ، من جمله زیاد بلتم ولی این یکی هی با پست های تو جور در میاد

یه کم دیر به دنیا اومدی! اگه چند صد سال زودتر به دنیا میومدی میتونستی روزی یه جلد بحارالانوار بنویسی و آدم خیلی موفقی بشی!

مهدی پژوم شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 15:15

کاش می شد حمید خان. اگر می شد شاید نبود در کار. حتما جور دیگری دوست می داشت...

اینکه بشه یا نه بستگی به خودمون داره. بستگی به اینکه حالشو داریم پیاده بشیم، دنبال کسی بریم، براش توضیح بدیم و باهاش هم آهنگ بشیم... یا نه...

خانوم سین پنج‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 23:09 http://www.saeedeh-smart.blogfa.com

چقدر خوب حستون رو منتقل کردید...
واقعا عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد