سه! - هم صحبت!

از سه جور هم صحبت بدم میاد! : آدمایی که آخرین فیلمی که دیدن کلاه قرمزی و سروناز بوده ولی برای اینکه خودشون رو روشنفکر نشون بدن یک ساعت درباره رابطه تاثیرات موج نوی فرانسه و کیشلوفسکی بر آثار دیوید لینچ سخنرانی میکنن و توی از همه جا بیخبر هم در حالیکه لبخند میزنی هی تو دلت به خودت سرکوفت میزنی که چرا با همچین آدم فهمیده ای سر حرفو باز کردی! - آدمایی که میگن ؛حرفتو قبول دارم ولی...؛ و بعد هزار تا چیز متناقض با حرف تو میگن! - آدمایی که وقتی داری درباره دغدغه هات دردودل میکنی در حالی که دارن سر تکون میدن تو دلشون فکر میکنن که موقع سlکlس چه شکلی میشی!

سه! - تبلیغ تلویزیونی!

از سه جور تبلیغ تلویزیونی بدم میاد! : تبلیغهایی که میگن قراره به ارتفاع یا کلفتی یه چیزی به آدم جایزه داده بشه! - تبلیغهایی که از بانکها تصویر یه جوانمرد دست بخیر ارائه میکنن! - تبلیغهایی که اولش یه دسته بچه شاد رو در حال بازی کردن نشون میدن ولی آخرش یا تبلیغ میل گاردون تراکتور از آب درمیاد یا تبلیغ پذیره نویسی صندوق سرمایه گذاری بازنشستگان در حال فوت!

گوشه دفتر مشق یک مملی! - فرشته ها شوت نمیکنند!

امروز ما در کوچه مان فوتبال گل کوچک بازی کردیم (من در زندگانی ام که تا حالا انجام داده ام سه چیز را خیلی بیشتر دوست دارم! نوشابه نارنجی و آبجی کبری و فوتبال گل کوچک!)...مثل همیشه داداش کوچک علیرضا کلی گریه کرد تا اجازه دادیم که در دروازه وایستد! من همیشه میگویم که نباید بچه های کوچولو را بازی بدهیم چون همش گل میخورند و مثل داداش علیرضا هی میروند دستشویی یا میروند خانه مورچه ها را پیدا کنند و دیگر برنمیگردند!...من امروز یک کار خوبی کردم و او را به تیم روبرو دادم و بعد هم یک شوت خیلی محکم به او زدم و او گریه کرد و دلش را گرفت و رفت خانه شان! بعد هم مثل همیشه من و علیرضا با هم دعوا کردیم! دعوا که تمام شد مسلم که پسر حاج آقای مسجد محلمان است و همه اذانها را خودش میگوید و به کسی هم نمیدهد به من گفت بخاطر اینکارم در روز قیامت خدا به فرشته ها میگوید که خیلی توپهای جهنمی که در آنها مار و چیزهای داغ است به من شوت کنند! من خیلی ترسیدم ولی وقتی به آبجی کبری گفتم به من گفت که فرشته های آن دنیا اصلا از این کارها بلد نیستند و اصلا در آن دنیا فوتبال وجود ندارد!...من امروز یاد گرفتم آن دنیا خیلی هم جای خوبی نیست چون فوتبال گل کوچک ندارد!...پایان گوشه صفحه چهارم! (بقیه خاطره ها و گوشه هایم در وبلاگ قبلی ابر چند ضلعی مانده است که امیدوارم خدا پرشین بلاگ را لعنت بنماید!)..

سه! - بچه کوچیک!

از سه جور بچه کوچیک بدم میاد! : بچه کوچیکایی که تمام وقتایی که بیدارن رو بی وقفه گریه میکنن! - بچه کوچیکایی که هیچی هم نمیخورن ولی روزی صدبار کار خرابی میکنن! - بچه کوچیکایی که وقتی براشون شکلک درمیاری با نگاهی عاقل اندر سفیه نگات میکنن!

قربون دستتون! یه کم جمعتر بشینید ما هم جا بشیم!

عاقبت از ظلم و جور پرشین بلاگ به تنگ آمدیم و دست سر و همسر خویش گرفتیم و از آن قدیم خانه مان بدینجا فرود آمدیم! و از آنجایی که خداوند در سوره چندم آیه فلان فرموده ؛براوو مهاجرین! برید که دارمتون!؛ از این کرده خویش نه تنها پشیمان نیستیم بلکه به شدت بر خود میبالیم (به صورت جفت بال!)! امید که بار نحوست خویش را پشت در بلاگ اسکای جا گذاشته باشیم و به حق این روز عزیز (فردای روز قدس!) اینجا برایمان آمد داشته باشد! 

ضمنا نظر به درخواستهای بیشمار (کی به کیه! اینهمه تو مملکت خالی میبندن اینم روش!) اندک اندک دم پستهای بی مقدار خویش را گرفته و به سوی این وبلاگ میکوچانیم و فقط میماند کامنتها که آنها را نمیتوانیم بیاوریم و شرمنده شان میشویم! چاره ای نیست که به خدا بسپاریمشان و با چشمانی اشکبار همانجا رهایشان کنیم! 

پی موش مردگی نوشت! : آنهایی که با بلاگ اسکای آشنایی دارند بیایند و قلقهای آن را به ما بیاموزند که حقیقتا ما اینجا غریبیم آقا!...