در ستایشِ شناختِ لحظه ی ایستادن اتوبوس

.

یکی تیشه بگیرید پیِ حفره زندان
چو زندان بشِکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید (مولوی) 

.

هیچ بیهودگی ای سهمگین تر از نشستن در اتوبوسی که به آخرِ خط رسیده نیست. ضروری ترین چیز برای کسی که به آخر خط رسیده دانستنِ همین مساله است که به آخر خط رسیده. آخرِ خط لزوما یک جای بد نیست. معنیِ آخر خط در نامش مستتر است. آخر خط جاییست که اتوبوس از آن جلوتر نمیرود. یا به عبارت بهتر، آخر خط جاییست که با آن اتوبوس نمیشود جلوتر از آن رفت. آخر خط یعنی جایی که یا مقصد است و باید پیاده شد، یا مقصدِ آن قسمت از سفر است و باید پیاده شد و خط عوض کرد. به هر حال نقطه ی مشترک، لزومِ پیاده شدن است. اگر کسی در اطرافتان هست که به آخر خط رسیده (آخر خط یک رفاقت، آخر خط یک رابطه ی عاطفی، آخر خط یک شغل، آخر خط یک تفکر، آخر خط یک سبک زندگی و... ) ولی نمیداند اینجا آخر خط است و همچنان در این اتوبوسِ بی حرکت نشسته، یا خوابش برده و نمیداند به آخر خط رسیده، لطف کنید آرام بزنید پشتش و با لبخند به او بگویید "اینجا آخر خط است"... 

.

نظرات 28 + ارسال نظر
ف رزانه دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:04

اگه بدون آخر خطه و بخوادم پیاده بشه ولی نتونه پیاده بشه چی؟

بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید...
گاهی باید واسه پیاده شدن مُرد، مرد و زنده شد. "بدر منیر" شدن هزینه داره خب.

ف رزانه دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:05

اگر بدونه

دونستن تمامشه. اگر میدونه ولی نمیتونه پیاده بشه یعنی هنوز نمیدونه.

ف رزانه دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:42

منظورم از نتونستن یه جبره ... یه شرایطی یه کسی یه چیزی که مانع پیاده شدن بشه...

چی میتونه مانع بشه؟ یا بهتر بگم، از دست دادن چی میتونی مانع بشه؟ کار؟ پدر و مادر؟ عشق؟ همسر؟ به نظر من اگه واقعا ته خط باشی و بین "نشستن توو اتوبوس تا لحظه ی مرگ" و "از دست دادن حتی یکی از اینها" مجبور به انتخاب باشی "از دست دادن" انتخاب انسانی تریه.

ف رزانه دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:49

ولی درست میگین باید هزینه شو داد...
فک کردن به این بمیرید بمیرید، به این هزینه دادن هم امید داره هم ترس... امید به اینکه اگه هزینه شو بدم بالاخره میرسم و ترس از اینکه هزینه هاش چه چیزهایی هستن...

امید اگه امید باشه ترسش هم شیرینه.

تیراژه دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:21 http://tirajehnote.blogfa.com/

قطار مى رود
تو مى روى
تمام ایستگاه مى رود
و من چقدر ساده ام
که سال هاى سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده هاى ایستگاه رفته
تکیه داده ام..(دکتر قیصر امین پور)

سخته پیاده شدن آخر خط..از اتوبوس اشتباهی...خط عوض کردن در ایستگاه اشتباهی..خداحافظی از خودت..از آدم اشتباهی..
اگر ندانی مقصدت کجاست..کجا میخواهی بروی..یا اصلا که هستی..
سال 82 سوار یک اتوبوس اشتباهی شدم .. خیلی وقته ترس از نرفتن رو کنار گذاشتم و تو یه ایستگاه پیاده شدم و نشستم روی صندلی انتظار..اتوبوس بعدی در کار نیست...باید یه تاکسی دربست بگیرم و برگردم سرخط انگار..سر خط پانزده سالگی با سی سالگی خیلی توفیر داره..
به قول اینگمار برگمان تو کتاب سرگذشت زندگیش: دقایق پانزده سال گذشته من را بپذیرید !

+"در ستایش شناخت لحظه ی ماندن یا رفتن..."
خوندن وبلاگت در این روزهای بد، خیلی خوبه حمید باقرلو
ممنون که مینویسی.

- جالبه. موقع نوشتنش دقیقا همین شعر در ذهنم بود.
- اگه نمیدونی کجا میخوای بری، اگه نمیدونی کی هستی، از کجا میدونی اشتباه سوار شدی؟ از کجا میدونی اشتباه پیاده شدی؟ برای کسی که نمیدونه، همه ی اتوبوس ها درستن. برای کسی که در بیابان گم شده فرقی بین راه درست و غلط نیست... منظورم اینه که اگه میدونی اشتباه سوار شدی یعنی حداقل کمی خودت و مقصدت رو میشناسی. شاید شناختت کامل نباشه ولی جاهلِ مطلق هم نیستی. منم اینجوریم. خیلیای دیگه هم اینجورین. مهم اینه که اونقدری که میدونیم رو قدر بدونیم. ضمنا پانزده و سی و هفتاد ممکنه برای بیرون و آدمای بیرون و دنیای بیرون مهم باشه ولی "این توو" فقط یه عدده. نیازی نیست برگردی. از حالا پانزده ساله شو. از حالا هفتاد ساله شو. یا هر سن دیگه ای که دوس داری. شعار نیست. میشه. کردن اینکارو.
- ممنون از لطفت عزیز.

ف رزانه دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:18

بله از دست دادن همینا... خانواده...

حدس زدنش سخت نبود. مگه کلا چند تا چیز مهم هست؟

نسرین دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:20 http://zende-gi.blogsky.com/

یه بار نوشتم زندگی حلقه ست. دور شدن ازش عین ِ نزدیک شدن بهشه ...

حالا شما نوشتید آخر ِ خط ...
میگم شاید آخر خط ِ همون دور شدن باشه ...

چه تعبیر خوبی. با این فرض، ایستادن در آخرِ خط رو میشه به پرت شدن به بیرون از مدار تشبیه کرد.

دل آرام دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:02 http://delaramam.blogsky.com

هر حرکتی از سکون بهتره. هر حرکتی شاید زیادی کلی باشه اما هر چی که هست نباید گذاشت آرامش صندلی اتوبوس زمینگیرمون کنه. اون بیرون هرچقدر هم باران و طوفان تند در انتظارمون باشه از این آرامش بی مقصد بهتره...

این روزها دارم زیر همون باران تندی که گفتم میدوم، امید دارم به مقصد برسم اما اگر نرسیدم هم باز سرم بالاست که ته خط نشستم و از پنجره بیرون رو نگاه کنم. رفتم حتی اگه نرسیدم...
چجوریه که اینجا آدم سر درد دلش باز میشه، از خودش میگه...

- خب قطعا آدمی که حرکت میکنه میرسه. البته ممکنه اونجایی که میرسی شبیه اونجایی که موقع شروع در ذهنت داشتی نباشه، ولی این چیزی از مقصد بودنش کم نمیکنه. بقول اون ترانه ی معروف "به هرجا برد بدون ساحل همون جاست"...
- باعث افتخارمه که چنین حسی به اینجا داری :)

دختر عمو دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:05

عجب چیزی نوشتی مملی جان
من دقیقاً توی همین آخر خطم... مدت هاست...
اما چون نمی دونم کجا باید برم،نمی تونم از اتوبوس پیاده شم... هی دور و برم رو نگاه می کنم... هیچی نیست.. از طرفی انگار پاهامون هم دیگه یاری نمی کنن...

انتظار داری دور و برت چی باشه؟ شهر؟ آبادی؟ اگه بود که اسمش نمیشد ایستگاه، میشد مقصد دخترعموجان :)
این حرفارو هم نزن بچه! اگه یه نفر رو بشناسم که مطمئنم میتونه تا ته دنیا بره خودتی...

سمیرا دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:06

مهم دونستنه ،بدونی کجا میخوای بری ، باید تا هستی توی خط باشی و اگر لازم شد خط عوض کنی !تا وفتی میدونی چی میخوای ، نمی مونی ، نمیبری ، نمیشینی ، ممکنه از حرکت خسته بشی ، یه اطراق میکنی یه تجدید قوا و دوباره حرکت و لذت و زندگی .
من اینگونه نگاه میکنم هر وقت اتوبوسی به آخر خط میرسه میگم خدا رو شکر رسیدیم حتی اگر لازم باشه دوباره سوار یه وسیله دیگه بشم ، میگم چه خوب که این مسیر را طی کردیم و حالا نوبت مسیر بعدیه .

- "خداروشکر که رسیدیم"... ممنون از نکته ی قشنگی که اشاره کردید. این "خداروشکر" همونیه که ما نداریم.
- ممنون که اینجارو میخونید. نگاهتون به مسائل مختلف رو خیلی دوس دارم. جایی هست که بشه بیشتر از شما خوند؟

محسن باقرلو دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:39

منم ته خطم ... منتهی ته چن تا خط ! ... اووووه ... از چن تا اتوبوس باس پیاده شم ... فقط فرقشون باهم اینه که مثلن یکی شونو می دونم و نمی تونم ... یکی شونو می دونم و می تونم ولی گشادی م میاد ... یکی شونو فک میکنم می دونم ولی در واقع نمی دونم ... یکی شونو نمی دونم ولی فک می کنم می دونم ... یکی شونو نه می دونم نه می تونم ... می بینی چقد بغرنج ناکه اوضام ؟! ... اینجوریاس دیگه اخوی حمید جان !

آره واقعا! بشدت بغرنج ناکه!
ولی به نظر من همین دونستنش هم خوبه. این باعث میشه آدم مترصد فرصت باشه تا به وقتش (وقتی که هزینه ی کمتر یا فایده ی بیشتری از الان داره) بتونه پیاده بشه. البته خب این مترصد فرصت بودن هم نباید تا آخر عمر طول بکشه!

سمیرا دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:57

شما لطف دارید خیلی زیاد .
من خواننده ام ، خواننده ی دل نوشته های دوستای دل آرام و خود دل آرام ، و از این آشنایی خوشحالم .
نگاه شما به مسائل خیلی عمیقه ، من این نوع نگاه را دوست دارم ، نگاهی که بشه ازش چیزی یاد گرفت و رشد کرد .
سالم باشید و شاداب .

خوبه شروع کنیدا. همونطور که حتما متوجه شدید فضای عمومی مجازستان خیلی مأیوس و دلگیره و فکر میکنم با حضور امثال شما هم اینجا جای بهتری خواهد شد، و هم تنوع دیدگاه ها و متعاقبا تضارب آرا بیشتر خواهد شد. و از همه ی اینا مهمتر اینکه احتمالا خودتون لذت خواهید برد :)

منجوق دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 19:53 http://manjoogh.blogfa.com

یک بار به یکی گفتم که آخر خطه باورش نشد و بهم شک کرد و به نام من کاری کرد که خیلی برام گرون تموم شد بعد از 7 سال برگشت و عذرخواهی کرد و گفت : راست می گفتی
یه بار دیگه یه یکی دیگه گفتم آخر خطه: دو سال با هام قهر بود و بعد از ضرر وحشتناکی که دید برگشت و گفت : راست می گفتی
حالا دیگه به هیچ آخر خط مانده ای نمی گم . اعتقاد دارم باید طرف خودش بفهمه و تا فردی آمادگیشو نداشته باشه نمیشه چیزی رو به کسی حالی کرد

- معمولا اینجوری نیست. این شدت از تعصب روی باور نکردنِ رسیدن به آخر خط معمولا فقط در آخرخطهای عاطفی دیده میشه. این دو مورد هم از همین گونه بودن درسته؟
- ولی این دو حکایت هم با تمام تلخیش یه نکته ی مثبت داره و اون اینه که نشون میده آخرخط شناس خوبی هستی :)

عسل دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 23:28 http://www.bipardeh.blogfa.com

آخر خط اتوبوس...اول خط حرکت

منظورت رو خوب گرفتم....این من نه منم

امیدوارم رشد کنم ب جایی برسم ک منیت رو بکشم جایی ک هر اخر خط برای من زندگی معنی پیدا کنه...!

ایشالا :)

هاله بانو دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 23:45 http://halehsaadeghi.blogsky.com

در مورد خودم می نویسم ...
دلم می خواد همین الان یا فردا و فردا ها ... به ته خط که رسیدم ناراحت نباشم،قبل از این که بهم یاداوری کنن که اخر خطه، تو یه لحظه کوتاه تمام روزهام رو مرور کنم و بعد با لبخند از جام بلند بشم و فریاد بزنم من تمام تلاشم رو کردم .... اما زور سرنوشت بیشتر بود ....

شاید اصلا نیازی به این هم نباشه. شاید آخر خطت یه جای خوب باشه. یه عاقبت بخیری قبل از عاقبت بخیری بزرگ. ایشالا که همینطور خواهد بود.

باغبان سه‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:31 http://laleabbasi.blogfa.com

یه وقتایی سخته
باور کردن اینکه رسیدی آخر خط
شاید مثله حس ماریو قارچ خور که توی چندتا پست قبلی نوشته بودین...

آره. بعضیاش سخته خب. ولی چاره ای نیست. با توو اتوبوس نشستن که معجزه نمیشه. واسه ناهار و نماز که نگه نداشته! نگه داشته که پیاده بشیم. و البته به نظر من مشکل ماریو باور نکردن نبود. مشکل ماریو این بود که اتوبوسش گم شده بود و داشت هرز میچرخید.

بیوطن سه‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:07

به آخر رسیدن خودش یه تکونی برا دوباره رفتنه ... یادمه بچه بودم تو شهر کوچیک ما یه اتوبوس واحد داشت که کل شهر رو با همون سرویس میدادن... اونقدر ذوق سوار شدن داشتم که از مدرسه اومدنی نزدیک خونمون دیدم واحد از اونور خیابون داره میاد ... پریدم سوار شدم رفت و رفت و رفت تو تاریکی هوا تو یه بیغوله ای که آخر خط بود پیادم کرد... پرسون پرسون رسیدم خونه و کتک مفصلی بابت این کارم خوردم ولت لذت داشت ..جدن دیدن جاهای ندیده شهرمون ...

خاطره ی جالبی بود :)
من دلم میخواست با دوچرخه اینکارو بکنم. برم بین کوچه پس کوچه ها گم بشم و دوباره پیدا بشم. البته متاسفانه محله ی ما قابلیت گم شدن اینشکلی نداشت! از هر طرف که میرفتی خیلی زود یا به جاده ساوه میرسیدی یا ریل راه آهن یا مزارع کشاورزی!

سحر سه‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 20:44

به آخر خط رسیدم و از اتوبوس پیاده شدم ولی از ترس دیگه نمی تونم سوار هیچ اتوبوسی بشم فقط دارم رفت و آمد بقیه رو نگاه میکنم و این فاجعه اس
من به آخر آخر دنیا رسیدم ولی هنوز لبخند میزنم

پس فقط جسمت پیاده شده. روحت هنوز توو اتوبوسه و سفت و محکم چسبیده به صندلی. به نظر من این فرقی با پیاده نشدن نداره. دنیا کاری نداره ما نشستیم یا پیاده شدیم. دنیا اصلا مارو نمیبینه. حتی اگه توو اتوبوس بمیریم هم کسی نمیفهمه. این یه مساله ی شخصیه. و خودمون باید حلش کنیم. این نشدنی نیست. این کاریه که میتونیم انجامش بدیم. همونطور که قبل از ما خیلیا انجامش دادن.

پری خاموش چهارشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:14

تا حالا به اصطلاح(به آخر خط رسیدن ) از دید مثبت نگاه نکرده بودم،همیشه دیدم زمانایی استفاده شده که آدم دیگه بریده و نمیتونه ادامه بده ،نه اینکه خوشحال باشه و آخر خطش خوب باشه. کلا این به آخر خط رسیدن حس ترس و غم به آدم میده.
فقط خدا کنه هیچوقت ما اونی نباشیم که کس دیگه ایو به یه آخر خط بد رسونده،

با تمام قلبم... "آمین"...
ممنون از نگاه تازه ات. ممنون از دعای قشنگت...

پری خاموش چهارشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:26

خواهش میکنم،یک دنیا ممنون از پستای زیباو قلم محشرت :-)

ممنون. لطفتون کم نشه.

مریم نگار(مامانگار چهارشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:26

میدونی حمیدجان...
الان شما همین کارو کردی...
ممنون که بالبخند زدی رو شونه ام..و گفتی...آخر ِخطه..
مدتیه توی اتوبوسی که روزهاس به آخر خط رسیده نشستم و منتظر حرکتش هستم...ولی....
عالی و تاثیرگذار بود....

خیلی خوشحالم که چنین تاثیری داشته. امیدوارم در اتوبوسِ بعدی سفر بهتری رو تجربه کنی :)

محبوبه پنج‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:35 http://sayeban.blogfa.com

داشتن کسی که به آدم بگوید "اینجا آخر خط است" گلی است از گل های بهشت به جان خودم

صد البته، ولی اگه بخوایم منتظر بشینیم یکی بیاد بزنه روی شونه مون و بهمون بگه که کارمون زاره! شاید اصلا هیچکس حال نکرد بزنه روی شونه مون! بابا اتوبوس حرکت نمیکنه! چند دقیقه نشستیم دیدیم حرکت نمیکنه باید از رو بریم دیگه!

صدیقه (ایران دخت) پنج‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:48 http://dokhteiran.blogsky.com

پستو که خوندم کلی فکرا اومد تو ذهنم واسه نوشتن کامنت...
وارد کامنتا شدم دیدم تیراژه ی جان همه حرف خوبا رو زده ترجیح دادم لبخند بزنم و تشکر کنم و برم ...

:)

مشق سکوت- رها جمعه 24 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 00:47 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

چند سال پیش سوار یه اتوبوسی شدم که از همون اولشم به مقصدش شک داشتم، اما انگار نمیخواستم باورش کنم، شایدم فکر میکردم من مقصدم رو درست نمیشناسم و وقتی سوارش بشم، میفهمه باید منو به جایی که میخوام برسونه. اصلا دلم میخواست خودم رو بزنم به خواب و یهو چشم باز کنم ببینم آخر ِ خطه. زیادی خوش خیال بودم، فکر میکردم اگه بخوابم، آخرش چشمم رو به خوشی باز میکنم...
اما نشد، رسیدم ته ِ ته ِ خط اون اتوبوسی که از اولم اشتباه بود و شایدم سر ِ خط ِ اتوبوسی که منو به جایی که همیشه میخواستم میرسوند! دیگه نمیشد خودمم به خواب بزنم، کسی نبود که بخواد به شونه هام بزنه تا بیدارم کنه، مجبور بودم خودم تنها این کارا رو انجام بدم، همه اش رو. خوابیدن کافی بود...
راستش مسیر برگشت، مسیر شروع ِ دوباره، خیلی طولانی تر و سخت تر شده بود، خیلی، اما ارزشش رو داشت، شاید زمان و انرژی ِ زیادی صرف رسیدن به جایی که چند سال پیش بودم کردم، (جایی که تقریبا بودم، چون یه سری مسیرها عوض شدن و دیگه مثل ِ قبل نیستن ) اما حالا دیگه نه خودم رو به خواب میزنم، نه راه هایی رو انتخاب میکنم که نمیدونم قراره من رو به کجا ببره. حالا قبل انتخاب خط ها سعی میکنم بشناسمشون، خودم و اونها رو
اما یه چیز رو خوب فهمیدم، خیلی کمن آدمایی که وقتی به آخر خط رسیدن، ( خب آدمی که خودش یه بار به آخر خط رسیده باشه، میتونه تو بعضیها اینو تشخیص بده )، با لبخند ِ من، با حرف های ِ من و زدن رو شونشون این رو باور کنن..

- اینکه میگی "دیگه نمیشد خودم رو به خواب بزنم" نشون میده حتی قبل از این بیداری هم خیلی آدم خوابی نبودی. و این بیداریِ درونی یکی از چیزهایی هست که به نظر من خدادادیه و کسی که داره باید بابتش شکرگزار باشه. ولی در کل خیلی خوشحالم که به این اتوبوس اشتباهی به دید تجربه نگاه کردی و تهش چیزهایی برات داشته. چیزهایی از جنس آگاهی و پختگی. متاسفانه اغلب آدمها در برخورد با موارد مشابه، تنها چیزی که برمیدارن فقط همون قسمت تلخش هست.
- و درباره ی قسمت آخر پیامت هم همونطور که در جوابِ منجوق گفتم معمولا اینجوری نیست. این شدت از تعصب روی باور نکردنِ رسیدن به آخر خط معمولا فقط در آخرخطهای عاطفی دیده میشه.

منجوق جمعه 24 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 16:45

درست حدس زدی هر دو عاطفی بودن
و ممنون از تعریفت آخرهای خط عاطفی را خوب تشخیص می دهم یعنی از همان لحظه شروع می دانم که کی و کجا به آخر خط خواهد رسید.

خوش به سعادتت. همین یه دونه رو آدم بدونه کافیه تا قسمت بزرگی از رنجهای زندگیش کمتر بشه.

ار ش پیرزاده شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:43

خوب لذت بردم ...

:)

محبوب شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:44

چقدر خوب بود این پستت حمید... با تمام کوتاهیش پر از حرف بود... چقدر به فکرم انداخت...
در مورد خودم فکر می کنم، هنوز به آخر خط نرسیدم، اما دوست دارم اگه رسیدم، اونقدر هوشیار باشم اون لحظه که سریع صندلی رو ترک کنم و با خوشحالی سمت در خروج برم و بپرم پایین از اتوبوس... امیدوارم واسه همه اینطوری باشه...

مهمترین قسمتش باور کردن این مساله اس که اکثرِ اتوبوسها حتما (و بقیه ی اتوبوسها احتمالا) یه آخر خطی دارن. اینو که بدونیم باقیش دیگه حله.

مهدی پژوم شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 15:03

خوب. درست. به جا... همین...

دم شما گرم. همین :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد