-
آوازخوانی خاطره ها پشت وانت قسطی آقا موسی...
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 02:48
آرش پیرزاده ی عزیز در این پست همه مملی هایی که در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم را یکجا جمع کرده. خدا میداند با دیدن پستش چه حالی شدم. فکر کن ماهها از آخرین گوشه دفتر مشق مملی گذشته باشد و درست وقتی که فکر میکنی دیگر همه یادشان رفته یکی پیدا بشود که دلش برای مملی تنگ شود و برای او بنویسد...همان اولین خطش حافظه ی به هم...
-
ماه امیدِ بنی هاشمی، جانِ خیمه ها برس به فرات...
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 02:31
- میگویند محتضر را لحظه ایست که تمام خاطره ها از پیش چشمانش میگذرد، بوی اردیبهشت می آید و تنها که میشوم رو به قبله ی یادت آن اردیبهشت که با تو بودم را میمیرم... - *** - دیشب دوباره خواب تو را دیده ام، دوباره فدای چشات ای جان، چقدر شبیهی به تعبیرِ حافظانه ی شاخِ نبات شاهِ خانه های سپید خاطره ای، سرباز-رخم تا همیشه رو...
-
سلامتی سه کس...سقراط و سرباز و بی کس...
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 01:35
- "سقراط تشنه بود، در رساله اش تمام چاههای آسمان، بدونِ در کشید سلام بر حسین گفت و پیش چشم آتن، جام شوکران، یکنفس، سر کشید"... . . . جسم من به روی برجک شماره هفت پاسدار بود و چون همیشه، روح من، در پیِ ادامه ی یک شبیهِ شعرِ تازه، پر کشید! "هی پسر! مگر کری!؟ اسم شب!؟"... اسم شب!؟ اسم شب!؟...اسم شب به...
-
ترمینال غرب
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 01:00
- به تخم چپم که سینه های دختر همسایه مان ریز است به تخم چپم که مردِ همسایه مان سرِ هفتاد سالگی هیز است که تمام گزینه های اوباما، شبیه همین قهوه ی قجری، نیم خورده رو میز است که حال اعتراض ندارم و گلِ برنامه های محبوبم، شو-خنده های حمید شبخیز است به تخم چپم که از تئاتر شهر گذشته ام و تئاتر زندگی ام همیشه گلریز است که...
-
و آنشب خدا توی دفترش یه ستاره کشید...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 01:20
- تقدیم نوشت: میدونم که این اونقدرا خوب نیست که آدم بخواد به کسی تقدیمش کنه! ولی موقع نوشتنش حال خوبی داشتم. پس این ناقابل نوشته رو همراه تمام حال خوبی که موقع نوشتنش داشتم تقدیم میکنم به یکی از آخرین شازده کوچولوهای اینروزا که توو کهکشان شلوغ اینروزا سیارکشون گم شد...گلشون...روباهشون گم شد...ولی هنوز توو دلشون یه...
-
پایتخت من سقوط کرد و من هنوز در خیال روزهای حکمرانی ام!
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 02:52
- در آستانه فروپاشی روانی ام رعیت عقده های من قیام کرده اند، کم آورده پیششان جذبه ی رضا خانی ام! سال نوزده هفت نه، جورج تاون، مثل روزهای آخر حیات ملا مصطفی بارزانی ام! یا نه! من کجا و او کجا!؟ بیشتر شبیه عکس رنگ و رو رفته ی روی یخچال عمه، من شبیه باگزبانی ام! البدایه فی الدرایه! من همان کتاب هرگز ورق نخورده ی عالم...
-
مهدی بودن در سرزمین دویستی ها...
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 01:47
پیش نوشت: پست قبل را پاک کردم. از تمام دوستانی که موافق یا مخالف درباره آن نظر داده بودند عذرخواهی میکنم. *** چند سال پیش آنزمان که در کالسنتر ایرانسل کار میکردم دو شیفت کاری داشتیم که ساعتهایش یکی از یکی بدتر بود. اولی دوازده و نیم ظهر تا نه و نیم شب بود که به خاطره ای که میخواهم برایتان تعریف کنم ربطی ندارد! (آیکون...
-
این یک پست امیدوارکننده نیست/هست!
جمعه 30 دیماه سال 1390 18:38
بعد از توصیه به تقوای الهی و قبل از اینکه سراغ خطبه اصلی بروم و جام زهر را به سلامتی ملت مجازی با یک پر کالباس بالا بروم بر خود واجب میبینم که از همه دوستانی که کامنتهایشان در پست قبل بی پاسخ ماند عذرخواهی کنم! (آیکون "پیتزا مخلوط خودم و ره و احمد خاتمی و ساقی علیه الرحمه!")... بعد از دو سال و نیم وبلاگ...
-
میخندی و فلورانس میشود غربتمان...بیخیال حکم واتیکان...
جمعه 8 مهرماه سال 1390 18:56
- تسلیت نوشت: رهابانوی عزیز ...ما را در غم از دست دادن برادرت شریک بدان... *** - تقدیم نوشت: دوستی میگفت نوشته های اخیرت را بس که طولانیند جز انگشت شمار دوستانت که مانده اند کسی نمیخواند. گفتم خیالی نیست...اینجا را به عشق همان انگشت شمار مینویسم...این رفاقت نوشته را تقدیم میکنم به همان انگشت شمار... - *** - ورقها را...
-
ایستگاه بعد...هفت تیر...
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 02:31
- دانه های ریز حرف نوشت: اینجا هستیم!...شدیدا!... بازگشت نوشت: خوشحالم که دوباره جوگیریات و مهمتر از آن بابک اسحاقی را داریم... - *** - تقدیم نوشت: این شبیه داستان ناقابل را تقدیم میکنم به پرند و قلم سبزش ... - *** - قطار به طرز عجیبی خلوت است...در واگنی که هستم جز من و یک آقای خیلی پیر که موهای سر و صورتش را یکدست با...
-
شبا دستاشونو ناز میکنه...عکس ماه توی حوض...
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 23:50
- تقدیم نوشت: این ناقابل نوشته را تقدیم میکنم به برادرم محسن که قد تمام دنیا دوستش دارم... جای خالی نوشت: جوگیریات کیامهر فیلتر شد...امیدوارم زودتر وبلاگ جدیدش را راه بیندازد...بلاگستان بدون امثال کیامهر خیلی خسته کننده است...مثل خستگی ای که بعد از یک فوتبال گل کوچک طولانی در ظهر تابستان به تنت میماند...وقتی دو تومان...
-
خودآموز شناخت بلاگرهای موقتی!
جمعه 28 مردادماه سال 1390 19:36
توضیح بخش ثابت جدید نوشت : تعارف که نداریم! بلاگستان دیگر آن رونق سابق را ندارد. با ظهور شبکه های اجتماعی و جذابیتها و امکانات بی نظیری که به کاربرانشان ارائه کرده اند اگر کسی تازه تصمیم گرفته باشد در دنیای مجازی حضور جدی تری داشته باشد قطعا به سمت این دل انگیزها سر خواهد خورد! وبلاگ شده دهاتی که پیش بزک دوزک نیویورک...
-
از دریا رد میشویم...و آب میریزند پشتمان شمع-ماهی ها...
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 16:32
- قبل نوشت : چندوقتیست ترجیح میدهم در فرصتهایی که برای بودن در بلاگستان دست میدهد بجای نوشتن، بیشتر خواننده باشم...اینجوری راحتترم...غریبه که نیستید اینهایی هم که مینویسم فقط برای اینست که به بهانه پست جدید هم که شده چراغ این خانه نصفه نیمه روشن بماند...تا رابطه ام با دوستان مجازیم حفظ شود... چند خط اول این شبیه...
-
محله کودکیهایم از چشم بادبادک...
شنبه 1 مردادماه سال 1390 02:17
- تسلیت نوشت : روحت شاد سید محترم خانم...تسلیت کیامهر جان ... روحت شاد مادربزرگ کابوی تنها...تسلیت آلن جان ... *** توضیح بخش ثابت جدید نوشت : مدتی بود که عده ای معلوم الحال (به سرکردگی پرند بانو! ) مدام بین شوخی و جدی میگفتند ما خودمان را بین مملی ها و شبیه عاشقانه ها و دیالوگهای الاغی و تعبیر خوابها و امثالهم قایم...
-
گوشه جعبه گنج بچگیا...مدال هجده عیار رفاقتمون...یه تشتک طلایی...
جمعه 17 تیرماه سال 1390 02:51
- قبل نوشت : توصیه میکنم شعرهای امیرعلی سلیمانی رو از دست ندید...دیگه کجا میشه شاعری پیداکرد که شعری شبیه این بگه؟ : "در سرزمین گونه هایت چای می کارند/این چای ها حتی بدون قند شیرینند فرقی ندارد ماه پایین شهر و بالاشهر/چشمان تو از شوش تا دربند شیرینند"... - *** - گوشه دفتر مشق یک مملی! امروز جمعه میباشد!...
-
سیاهی لشگر بودن...فرصتها و تهدیدها...
جمعه 27 خردادماه سال 1390 21:26
خیلی وقت پیش در جایی مطلبی خواندم که جایش الان یادم نیست (مرده شورمان را ببرند با این رعایت کپی رایتمان!)...مطلب خیلی جالبی بود...مضمونش این بود که "اگر زندگی هر کداممان را یک فیلم تصور کنیم خودمان میشویم نقش اول آن فیلم و دیگران هم به ترتیب اهمیتشان در زندگیمان نقشهای خیلی مهم و دوم و سوم و سیاهی لشگر را بازی...
-
تعبیرخواب چندضلعی 2 ! - در باب ختنه، مردممنوعی و حبس!
جمعه 27 خردادماه سال 1390 21:25
نی نی از مراسم ختنه سوران!: آقا ما خواب دیدیم یک جاییمان را دارند میبرند و دست میزنند و خوشحال هستند که یکدفعه همان آقایی که در فیلم "گلادیاتور" زورش از همه بیشتر است می آید و در حالیکه یک حرفهایی درباره بربری میزند مانع ادامه برشکاری میشود! یعنی ما الان بربری بخوریم آنجایمان دوباره رشد میکند یا چی...
-
تعبیرخواب چندضلعی 1! - در باب دعای دهن بند، جادو با گربه، سحر فشل و چند چیز دیگر!
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 19:35
تسلیت نوشت : درگذشت مهندس عزت الله سحابی و شهادت دختر ایشان خانم هاله سحابی رو به تاریخ آزادی خواهی ایران تسلیت میگم. *** حرف حق نوشت : این پست دومان رو که در انتقاد به فضای ریاکارانه اینروزهای بلاگستان نوشته شده خیلی دوس دارم... *** معرفی بخش جدید نوشت : کپی رایت ایده این بخش جدید برای مجله همشهری جوانه...نمیدونم...
-
درباره سlکlس...یا "مکتب سودانی مرد ایرانی"
جمعه 6 خردادماه سال 1390 19:13
قبل نوشت : به پیشنهاد یکی از بچه ها تصمیم گرفتم در بخش "دیالوگهای من و دوست الاغم" تغییراتی بدم و نوشتنش رو دوباره شروع کنم...تغییری که عرض کردم در "موضوع" این بخش خواهد بود...یعنی قراره از این به بعد در این بخش بجز دوست الاغ عاشقم (که قبلا باهاش آشنا شدید!) با بقیه انواع دوستهای الاغم هم آشنا...
-
تقدیم به همه باباهایی که موقع نان خریدن جیبشونو میگردن...
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 17:25
دیروز یک آقای مهم به مدرسه ما آمد! آقاهای مهم یکجور آدم هستند که رئیس منطقه آموزش و پرورش میباشند و تپل هستند و ریش دارند و خیلی دوست دارند در میکروفن حرف بزنند! وقتی یک آقای مهم به مدرسه می آید خیلی برای بچه ها خوب است چون یک زنگ سر کلاس نمیروند و می آیند در حیاط زیر آفتاب مینشینند و یواشکی با هم حرف میزنند و خیلی...
-
"ما اول سال نو محرم داریم"...
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 23:01
قبل از هر چیز با خیلی تاخیر درگذشت شیرزاد طلعتی رو به همسرش مریم و همه اونایی که دوسش داشتن تسلیت میگم...دلم میخواد این آسمان که محسن محمدپور گفته حقیقت داشته باشه و شیرزاد الان جایی کنار سحابیش باشه... - *** - از همه دوستانی که در این مدتی که نبودم حال من و حال این خونه رو پرسیدن ممنونم...الهی حالتون خوب باشه...دلم...
-
دیالوگ 3
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 20:31
پارچه نوشت روی دیوار بلاگ اسکای! : مهاجرت غرورآفرین و تاریخ ساز پرند بانو از اینجا به اینجا را تبریک عرض کرده و امروز را بعنوان مبدا تاریخ اعلام کرده و همه را به بصیرت و خویشتنداری و دستای بندری دعوت مینماییم! (از طرف جمعی از انصار!)... - *** - قبل نوشت : به جبران اینکه در دیالوگ قبلی الاغ مورد نظر آقا بود و سر و صدای...
-
ولله که شهر بی تو مرا حبس میشود...
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 15:57
قبل نوشت : ببخشید که این چند وقته نتونستم برای عرض سلام خدمت برسم...از یه شعبه خلوت شرکت به شعبه اصلی منتقل شدم...هم کارم کمی بیشتر شده و هم چون هنوز به محیط جدید و همکاران جدید عادت نکردم کمی به هم ریخته ام...برای تعطیلات عید و استراحت مطلق و تا لنگ ظهر خوابیدن و خلاص شدن از ترافیک و رفت و آمد و سگدو زدن برای هیچ...
-
"مورد عجیب ابر چند ضلعی" به قلم حاج آقا مهدی!
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 13:44
بوی گل سوسن و یاسمن آید نوشت! : بازگشت کرگدن به میهن وبلاگی را گرامی میداریم! *** مقدمه نوشت! دوستانی که گوشه چشمی بر کامنتها دارند حتما تا حالا متوجه شده اند که چند وقتیست کامنتگاهمان مزین شده است به حضور یک فقره بچه خوشگل طناز جیگر هلوی خوردنی (آیکون "سانسور ادامه تعریفات به علت عبور و مرور خانواده!") به...
-
اگر 2 + اعلام برنامه و تشکر و الهی شکر!
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 20:10
جمعه شب - بعد از دیدن فیلمی که در پایین معرفی کردم نوشت! خیلی فیلم بدی بود... احسان جوانمرد نویسنده فیلمنامه "بچه های محله گلها" بعد از پخش این فیلم از تلویزیون آپدیت کرده و از تجاوزی که به فیلمنامه اش شده گفته و توضیحاتی داده که با خوندنش دلم برای مظلومیت هنرمندان وطنم سوخت... دردنامه ای که خودش با عنوان...
-
بیا جواب چنارهای خیابان ولیعصر را بده...
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 13:50
تقدیم نوشت : "زل میزنم به تو تو تو و دلم می خواهد با تو هم خانه باشم"...این پست رو تقدیم میکنم به بهاره که شش ماه پیش با خوندن این جمله از یکی از پستاش چشمام پر شد و براش دو خط اول این پست رو کامنت گذاشتم و همون موقع قول دادم یه روز یه شبیه عاشقانه بنویسم که با این دو خط شروع بشه...الوعده وفا... - *** - از...
-
دیالوگ ۲ + تبریک به احسان جوانمرد
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 12:49
- "تبریک به احسان جوانمرد" نوشت! : شاید تا چند سال پیش خیلیا تو دلشون میگفتن احسان دیوانه اس که داره وقتشو تلف میکنه و سالهاست زندگیشو گذاشته سر فیلمنامه نویسی در حالیکه حتی یکی از فیلمنامه هاش هم فروش نرفته...شاید تا چند سال پیش خیلیا تو دلشون میگفتن احسان هم دیر یا زود کم میاره و بیخیال میشه...اما احسان...
-
فحشهای خوب برای بچه های خوب! - قسمت دوم
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 21:07
معرفی و خوشامد نوشت! : مفتخریم در اینجا اعلام کنیم که یکی از مخاطبین عزیز بی وبلاگ که مدتها بود هی در کامنتها وعده "کامینگ سون!" میدادند بالاخره لبیک گفته و صاحب وبلاگ شده اند! این شما و این : گل گیسو بانو! - خیلی خیلی خیلی تشکر نوشت! : ممنونم از بلاگزیتیها و مخصوصا سردسته شون م.ح.م.د که در بلاگزیت این هفته...
-
اگر ۱
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 23:09
توضیحات "اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم" نوشت! : همه میدونن اونایی که سر پیری برمیدارن از اینچیزا مینویسن هرچقدر هم جهان دیده و بزرگ باشن خودشون هم امیدی ندارن که کسانی پیدا بشن که تحت تاثیر حرفایی که اینا میزنن مسیر زندگیشونو عوض کنن!...معمولا هم حرفاشون انقدر تابلوئه که یابو هم خودش عقلش میرسه که این خوبه!...
-
معرفی! + دیالوگ ۱
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 14:43
توضیحات "دیالوگهای من و دوست الاغم" نوشت! : اینی که مشاهده میفرمایید یکی از اون بخشهای ثابت کوتاه و چند خطیه که پست قبل خدمتتون عرض کرده بودم! فعلا جهت تست یه مدت مینویسم اگه خوب شد که ادامه اش میدم اگرم نه که میره به نیمکت ذخیره ایده هایی که توی ذهنم دارم تا بعدا که آماده تر شد با یه شکل جدید برگرده!...اینا...