و آنشب خدا توی دفترش یه ستاره کشید...

-

تقدیم نوشت: میدونم که این اونقدرا خوب نیست که آدم بخواد به کسی تقدیمش کنه! ولی موقع نوشتنش حال خوبی داشتم. پس این ناقابل نوشته رو همراه تمام حال خوبی که موقع نوشتنش داشتم تقدیم میکنم به یکی از آخرین شازده کوچولوهای اینروزا که توو کهکشان شلوغ اینروزا سیارکشون گم شد...گلشون...روباهشون گم شد...ولی هنوز توو دلشون یه جایی رو دارن که صندلیشونو بذارن و روزی چهل و سه بار غروب ببینن...

محسن جان...شازده کوچولوی سی و هفت ساله... 

تولدت مبارک...حتی اگه تا آخر دنیا هیچکس حرمت این غروبها و غم این صندلیها رو ندونه...   

***  

قایق چپه شد، شیشه از دست پیرمرد افتاد، ریخت توی آب و مست شدند تمام ماهی ها!

دریا ساقی شد، هر کی دو پیک زد و به آخر رسید روزگارِ سر به راهی ها!

و سور داد آنشب روی خوانِ تنش، یکی از با مرام سفره ماهی ها!

عروسهای دریایی یواشکی نامه های عاشقانه نوشتند! برای نامزدشان توی دفترانه کاهی ها!

به حکم مستی و راستی رو شد، عشق دیرپای ماهی قرمزا به اره ماهی ها!

گوش ماهیِ خجالتی به روی موجا رفت، و رفت بالا به سلامتیِ روی ماهِ کبوترانه چاهی ها!

هشت پای پیر، کف آب ضرب گرفت! و دست توی دست رقصیدند، جلبک ها و سایر جانوران بیخیال و راهی ها!

و نیمه شب جفت جفت به لانه ها رفتند، به صیغه ی محرمیتِ عشقم کشید و دلبخواهی ها!

---

صبح شد، خورشید دمید و روی آب هویدا شد عامل تمام آن بی نظیر گاهی ها!

یک شیشه که روی آن بزرگ نوشته بود:شربت سرفه!گیاهی!تهیه شده از عصاره رازیانه ها و شاهی ها!

-

نظرات 51 + ارسال نظر
باغبان دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:20

حس و حال خوبتون مستدام :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد