لالایی برای گنجشک ها، مادربزرگ ها، عروسک ها و بقیه ی چیزهای خوبِ دنیا

.

تقدیم نوشت: به برادرم وحید که اینروزها زیاد خوابش را میبینم... الهی که کنار محبوبِ عزیز خوشبخت باشند...  

.

(دانلود-گنجشک لالا) 

.

***

.

"گنجشک لالا/ سنجاب لالا/ آمد دوباره/ مهتاب بالا"  

امشب یجوری/ یجورِ قشنگ/ دلتنگتونم/ عروسکایِ/ از ابرا بالا 

چندتا دونه ابر/ به تیکه پارچه/ میونِ صورت/ چشمای شهلا 

شما چطورید؟/منو ولش کن/ بذار ندونید/ چیا گذشته/ چی مونده حالا

توو خواب میخندم/ دیگه غمم نیست/ ته چینِ اشکا/ خنده لابلا... 

***

مادربزرگه/ خونه رو بپّا/ کمین نشسته/ کنار جاده/ تابلوی بدخط/ اجاره ویلا

آقا حنایی/ بمون همونجا/ خروس نمیخوان/ تو مِلکِ خوابِ/ حضرتِ والا

هاپوکومار جان/ بمون توو خونه/ واسه ی رفتن/ نکن تقلا

فقط توو قصه/ اون خونه مونده/ اینروزا دیگه/ همه جا شده/ هتل هیولا

کنارِ لونه/ بین نوک زدن/ لای سبزه ها/ مارو دعا کن/ خانوم نوک طلا

مخمل و مراد/ آقا حلزون/ نبات کوچولو/ جانِ قربانا/ دلتنگتونم/ به جان مولا...  

***  

"گل زود خوابید/ مثل همیشه/ قورباغه ساکت/ خوابیده بیشه"  

لالایی بچه ام/ لالایی دنیا/ یه صبح، دوباره/ گل میده ریشه   

بازم دوباره/ مثل قدیما/ عاشقی رسما/ میشه یه پیشه

کوها میخندن/ فرهاد و شیرین/ عروسی میشن/ بی رنجِ تیشه 

منم میخوابم/ میدونم اون صبح/ وقتی بیدار شیم/ دردای مردم/ همه خوب میشه...

.

دیگر عاشقانه ام نمی آید...

تقدیم نوشت: شبیه معجزه است...اینکه در عصر چیرگیِ فراموشی، نباشی و در یادی مانده باشی...که میانِ یک مهمانیِ شلوغ کسی حواسش باشد که وسط یک آهنگِ قدیمی بغضت گرفته و آرام از در بیرون رفته ای...که سرت پیش بچه-خط خطی هایت بالا باشد که "ببین خط خطی جان...ما هنوز در یادیم"... 

به جزیره ی عزیز...که یکی از آنهاست... 

*** 

دیگر عاشقانه ام نمی آید، برای از تو نوشتن بهانه ام نمی آید

سیل است میان ابرهای توی سرم، حرفهای دانه دانه ام نمی آید 

قرار بود هزار دلنوشته بنویسم، نشد...ببخش...دگر دلنوشته ی جانانه ام نمی آید 

سفره های یک نفره، نان و نمک-زخم های یک نفره...میان سفره ی خالی ریحانه ام نمی آید 

مثل سلام، آخر یک نماز گم شده ای، ای ناتمام، دگر پنجگانه ام نمی آید 

حالا که نیست نقشِ روی چون ماهت، جز سنگسارِ برگ به حوضِ خانه ام نمی آید 

چندیست شانه ام تَرَک خورده، بس که جز خواب های در مترو، سری به روی شانه ام نمی آید

در شِعبِ این روزهای زندگیم غرور می میرد، آی عهدنامه چرا موریانه ام نمی آید؟ 

---   

جنگ است توی دلم نازنین، جنگ است، اینبار نغمه ی فاتحانه ام نمی آید

سلطان قجر به پشت دروازه ی کرمان رسیده است، یک قهرمان از درِ سربازخانه ام نمی آید

قزاق ها به کوچه ی مجلس رسیده اند، فرمانِ آتشم از توپخانه ام نمی آید

پشت ردیف ساطورها گم شده ام، تیغ برکش که جز تو قصابی، به خالی سلاخ خانه ام نمی آید

شده ام مثل حال سینما فرخ...جز سایه ها دگر کسی به تماشاخانه ام نمی آید 

گیجم از پیک-لحظه های تهی، گیجم...گیجم و هشتاد ضربه تازیانه ام نمی آید

--- 

بر تخت بسته شده نعش تنهاییم، بدنم درد میکند، شاهدانه ام نمی آید

داش آکل توی قصه ها جان داد، دیگر به دست، امیدِ ناز کردن مرجانه ام نمی آید

عمرِ شعله به آخر رسیده است، هیزم تمام شد، دگر زبانه ام نمی آید

کاش از این زمستان جان بدر نبرم...یک سیب...سبزه...سین...یکی سه دندانه ام نمی آید

از میان زلزله ام دو دست بیرون است، بغلم کن، جان به سر شده ام، پایانِ این ترانه ام نمی آید

--- 

اینروزها در سرم صدای بغض میپیچد..."بابا، چرا دگر حرفهای کودکانه ام نمی آید؟"...

پسرک، مشق آخرت اینست...با مداد زیرِ عکسِ رویِ سنگ من بنویس... 

"بابا...دو نقطه...میلی به نفس در هوای این زمانه ام نمی آید"... 

میانه ی پاییز...باران...جنگِ مرد و عکس-خاطره های روی میز...

 .

تقدیم نوشت: به برادرم محسن...که پشت زغال غمگین چشمهای آدم برفی اش یک عالمه گنجشک دارد...

 . 

*** 

 . 

حرفی بزن تا دل بری سمت جنون، لالم کنار صوت تو، گیتار پیش ارغنون  

تشدید و بعدش یک سکون، فریاد و بعدش یک سکون...ما را قرائت میکنند تجویدهای باژگون   

"آ"...آه ای محبوب من...کی میرسد درسم به تو..."ب"...بوسه بر لبهای چون دارالفنون 

میرزا تقی خانَم ولی دنیا شده فین و دلم در یادِ تو حمام خون

هم گاوم و هم خونی ام، مردابی از جنس بتون، نصفِ جهان آرزو، مرداب پیش چِل ستون 

آدم که نه...از تیره ی آتشفشانِ برفی ام، برف-آدمی زیر تبِ این روزهای قیرگون  

در میزند برف-آدمت...سر میزند برف-آدمت...آخر شبی یخ میزند هم دستش و هم این کلون 

قامت ببند این لحظه را، قد راست کن ای بخت من، چون سبزه ای از سنگفرش حرفهای پیلگون 

دل دل نکن...جانا بیا ما را بکُش...من و دلم آماده ایم...انّا الیهِ آن دو چشم...انّا الیه راجعون... 

نقاشی با تو آغاز میشود...بسم الله و آبی باش...

.

تقدیم نوشت: این چندضلعی نوشته را تقدیم میکنم به دوست خوبم جزیره...به امید روزهای پر امید و بی تردید... 

.

***

.

زن باید یک آسیاب توی دلش، ساده مثل عکسِ روی آس پیک باشد  

بیخیالِ نعره های دوره ی تریاس، قناریِ آزاد توی پارکهای ژوراسیک باشد 

شاهچراغ شود و در خیالش این باشد...حیفِ شبهای شیراز که تاریک باشد 

وقتی تمام چراغها به شاهراه می تابند، شاخه ی گیلاس روی کوچه باغ باریک باشد 

وقتی که سرد-لبها به بوسه ی ماتیک راضی اند، روی لبش نقاشی خورشید به ماژیک باشد 

حالا که ساعت مهربانی به خواب خوش است، مردانه بایستد و تا آخرش تیک تیک باشد...

--- 

مرد باید میان طالبانه های میلیونی، شاه مسعود وار تک و تنها چریک باشد  

یعنی که در میانه ی راستهای افراطی، روی عکسِ یار فقط دو چپ کلیک باشد 

لوزی و مربع و خاکی، آجر طاق های ایلخانی، در زمانه ی فتح موزائیک باشد  

مثل پیکان توی فیلمهای کیمیایی، اوراق ولی اصیل و فابریک باشد      

حالا که "احترام" روی تخت "شاپوری"یست، مثل "جهان" توی ناب-نقشهای "بوتیک" باشد... 

---  

عشق توی سکوت میمیرد، 

عشق باید مثل ذکرهای فریادی، لک لبیک و لا شریک باشد

عشق باید آبی پررنگ...رنگ درب خودکارهای بیک باشد... 

.

*** 

.

دوست خوب و شاعرمان حسن آذری به همراه چند تن از دوستان، و با همکاری "کتابخانه عطار" حرکت قشنگی را آغاز کرده اند به نام "جشنواره بزرگ کتابخوانی مجازی"...اهداف و نحوه ی ثبت نام و جزئیاتش را میتوانید در سایت جشنواره مطالعه کنید. فقط در همین حد بگویم که اگر کتاب خوان هم نیستید شرکت کنید چون قرار است در پایان جشنواره دو میلیون تومان پول واقعی بین 3 نفر برتر و نیز 28 نفر غیر برتر پخش شود! البته این که فقط بخاطر جایزه شرکت کنید که مزاح بود ولی خب اینکه بجز فواید معنوی فواید دنیوی هم دارد خوب است دیگر!...خوبی دیگر این جشنواره این است که بانیان و داوران آن مثل جشنواره های دولتی نیستند و چهار نفر وبلاگ نویس و کتابخوان مثل خود من و شما هستند. اصلا اینها به کنار همینکه حداقل این جشنواره بهانه ای میشود که آدم یکی از انبوه کتابهای نخوانده اش را دست بگیرد خیلی خوب است. همه ی ما کتابهایی داریم (یا اسمهایشان را در ذهنمان داریم) که مدتهاست با خودمان قرار گذاشته ایم در اولین تعطیلاتی که هیچوقت هم نمی آید بخوانیم ولی اینکار را نمیکنیم و هر وقت کسی با چشمهای گرد شده از عظمت کتاب فوق الذکر میگوید با کمال شرمندگی اطلاعات ما از آن کتاب محدود میشود به نام نویسنده ی کتاب و اینکه میگویند کتاب خوبی است!...شاید این جشنواره بهانه ای شود تا همین امشب یک کتاب را از مخزن کتابهای پیشنهادی سایت دانلود کنیم و برای یک بار هم که شده بی بهانه و دنگ و فنگ صفحه ی اول را تمام کنیم و اصلا انگیزه و امیدی شود برای اینکه فردا مدرسه و دانشگاه و میز کار را امیدوارانه تر بگذرانیم چون میدانیم وقتی به خانه برمیگردیم چیزی تازه در انتظار ماست! حالا که معلوم نیست فردا باشیم یا نه چرا در کنار انبوه کارهای بعضا بی فایده ای که تا حالا کرده ایم یک کتاب خوب هم نخوانیم تا خوانده و فهمیده و لذتش را چشیده از دنیا برویم!؟ حداقل بدانیم این "کوری" که خوانده ها میگویند ما نخوانده ها نصف عمرمان بر فناست اصلا حرف حسابش چیست! "سلاخ خانه شماره 5" را بخوانیم و راز پرستیده شدن "کورت ونه گات" را کشف کنیم! بفهمیم چرا "عقاید یک دلقک" انقدر شیفته و کشته مرده دارد! چرا "گرگ بیابان" ماندگار شده. چرا چند نسل از کتابخوانهای ایرانی "شوهر آهو خانم" و "یکی بود یکی نبود" را خوانده اند و هنوز هم از خواندنش بعنوان یک تجربه لذتبخش یاد میکنند...و جالب اینجاست که به همت دوستانی که قبلا زحمتش را کشیده اند حالا همه ی اینها به ساده ترین شکل ممکن در دسترسند و حالا ما فقط اندازه ی یک کلیک مثل این با آنها فاصله داریم!...میشود به بهانه ی این جشنواره هم که شده از انبوه کتابهایی که حیف است هیچوقت لذت خواندنش را درک نکنیم حداقل یکی را دست بگیریم...و چه بهتر که با اینکارمان جشنواره را هم رونقی دهیم تا بانیان و حامیان آن از کرده ی خویش و حساب باز کردن روی ما آدمهای مجازی ناامید نشوند و استقبال ما تشویقشان کند که باز هم از اینکارها بکنند!

.

ماه امیدِ بنی هاشمی، جانِ خیمه ها برس به فرات...

-

میگویند محتضر را لحظه ایست که تمام خاطره ها از پیش چشمانش میگذرد،بوی اردیبهشت 

می آید و تنها که میشوم رو به قبله ی یادت آن اردیبهشت که با تو بودم را میمیرم...  

-

*** 

-

دیشب دوباره خواب تو را دیده ام، دوباره فدای چشات
ای جان، چقدر شبیهی به تعبیرِ حافظانه ی شاخِ نبات
شاهِ خانه های سپید خاطره ای، سرباز-رخم تا همیشه رو به تو مات
ترسم بهشت رَوم از گیسوان تو کم باشد "تجری من تحت الانهار"ی که جاریست در رگِ جنّات
در فال من نوشته اند "دستت به ناز کردن موهای او نمیرسد"...هیهات...
جانا به فالها بگو که قصه ما هرگز به سرنرسد،تا این کلاغ به مشهدِقلبت رسد ز خشکسالِ هرات
---
و بیااین دم آخر حلال کنیم،آنها که پشت ما حرفهای گل نزدند،پشت آن هزارشیشه خرده ی مات
حلال کنیم به شکرانه ی اینکه خاطره هامان هنوز مثل کوهِ نور میتابند،به روی قرنِ قحطی لحظات
و حلال کن مرا که عاشقانه ام شبیه چشمهای تبریزی ات تک نیست، 

که شبیه خودم کلیشه است تمام این کلمات
---
داور نگاه میکند به ساعت خود، گمان کنم رسیده موقع کات
نثار روح اسبی که پای خطِ رسم قبیله ی شما جان داد، رحم الله من یقرا فاتحه مع الصلوات...  

-

*** 

-

برای بهار و تیراژه و پروین خانم و نیما و حاج مصطفی و چند دوست دیگر با آدرس بنده ایمیلی ارسال شده که حاوی یک لینک ویروسی بوده. توضیح اینکه من از ایمیلم جز برای جواب دادن به کامنت خصوصی دوستانی که وبلاگ ندارند استفاده نمیکنم که آنهم متن فارسی و بدون لینک است. اگر جز این ایمیلی از بنده به دستتان رسید باز نکنید. ویروس خودکاریست که بصورت رندوم برای کسانیکه قبلا برایشان ایمیلی فرستاده ام یا از ایشان ایمیلی دریافت کرده ام ارسال شده. به هر حال از طرف ویروس فوق الذکر از این عزیزان و باقی دوستانیکه این ایمیل باعث زحمتشان شده پوزش میطلبم!

-

سلامتی سه کس...سقراط و سرباز و بی کس...

"سقراط تشنه بود، در رساله اش تمام چاههای آسمان، بدونِ در کشید 

سلام بر حسین گفت و پیش چشم آتن، جام شوکران، یکنفس، سر کشید"...

.

جسم من به روی برجک شماره هفت پاسدار بود 

و چون همیشه، روح من، در پیِ ادامه ی یک شبیهِ شعرِ تازه، پر کشید! 

"هی پسر! مگر کری!؟ اسم شب!؟"... 

اسم شب!؟ اسم شب!؟...اسم شب به یاد من نبود و پاسبخش مثل چی سرم عر کشید!

خنده ام گرفت! لج کرد و باز هم کارمان به بازداشتی در آن اتاقکِ نمورِ از قطب سردتر کشید!  

---

باز هم همان میهمانان دائمی! من و حیدر و مرتضی

حیدر که بدجور تب کرده بود، گریه کرد و با همان لهجه شمالی اش، به پادگان فحشِ مادر کشید 

و روی نقشه ی خیالی اش، بین پادگان و لیلی اش، 

خط مستقیم بین نقطه های ریزِ بیرجند و هشتپر کشید 

خواب رفت و توی خواب، قدِ اشتیاق این دو سال، نامزد-بالشش به بر کشید... 

---

"کا خب عاشقه!"...مرتضی قلدر یگان که بچه جنوب بود بلند شد اُوِرکتش به روی حیدر کشید 

بعد به عادت همیشگی، روی گچهای ریخته، با تمامی مخلفات، عکس چند دختر کشید! 

"کا نیگا!" خندید و پاسبخش را شبیه خر کشید!  

بعد هم گوشه ای لم داد و بین انگشتهای خالی اش، 

در خیال خود کنار شط، ریبن به چشم، یک نخ سیگارِ زر کشید... 

 - 

***  

 -

حَوِّل حالَ هِدِرِنا نوشت! : به همت اخوی محسن بعد از سه سال هدرم رو عوض کردم!

 -

ترمینال غرب

-

به تخم چپم که سینه های دختر همسایه مان ریز است  

به تخم چپم که مردِ همسایه مان سرِ هفتاد سالگی هیز است  

که تمام گزینه های اوباما، شبیه همین قهوه ی قجری، نیم خورده رو میز است  

که حال اعتراض ندارم و گلِ برنامه های محبوبم، شو-خنده های حمید شبخیز است 

به تخم چپم که از تئاتر شهر گذشته ام و تئاتر زندگی ام همیشه گلریز است  

که زشتم و بینی ام شبیه کوفته های تبریز است 

به تخم چپم که هر که رسیده فاضلاب کشیده توی دلم، انگار نه انگار که این زلال، کاریز است 

که دستِ من همیشه دل و حکمِ بازی همیشه گشنیز است

به تخم چپم که کلکته ام زیر آب رفته و رویای من هنوز، قدم زدن با تو توی کوچه های ونیز است 

که بعدِ رفتنت مثل پیرمردها شده ام، که زمین زیر پای من همیشه یخزده، لیز است 

که بهار هرگز نمیرسد، که جفت هفتِ تاسِ تخته ی من مقصدش همیشه پاییز است  

--- 

به تخم چپم که جمعه شبها قرار شام با شوهر سابقتان، جردن توی رستورانِ شاندیز است

که تیغی که آنشب میان کوچه روی صورتت کشیده ام تیز است 

که جای بخیه روی صورتتان برای من عجب دل انگیز است  

--- 

روی ریل خوابیده ام و سوت قطار یکریز است 

یا نه...پای کوه ایستاده ام و آتشفشان به حال سرریز است 

نود هم به سر رسید، نود هزار سال دگر هم که بگذرد، فالِ اسفند ماهِ ما همان "چیز" است 

-

و آنشب خدا توی دفترش یه ستاره کشید...

-

تقدیم نوشت: میدونم که این اونقدرا خوب نیست که آدم بخواد به کسی تقدیمش کنه! ولی موقع نوشتنش حال خوبی داشتم. پس این ناقابل نوشته رو همراه تمام حال خوبی که موقع نوشتنش داشتم تقدیم میکنم به یکی از آخرین شازده کوچولوهای اینروزا که توو کهکشان شلوغ اینروزا سیارکشون گم شد...گلشون...روباهشون گم شد...ولی هنوز توو دلشون یه جایی رو دارن که صندلیشونو بذارن و روزی چهل و سه بار غروب ببینن...

محسن جان...شازده کوچولوی سی و هفت ساله... 

تولدت مبارک...حتی اگه تا آخر دنیا هیچکس حرمت این غروبها و غم این صندلیها رو ندونه...   

***  

قایق چپه شد، شیشه از دست پیرمرد افتاد، ریخت توی آب و مست شدند تمام ماهی ها!

دریا ساقی شد، هر کی دو پیک زد و به آخر رسید روزگارِ سر به راهی ها!

و سور داد آنشب روی خوانِ تنش، یکی از با مرام سفره ماهی ها!

عروسهای دریایی یواشکی نامه های عاشقانه نوشتند! برای نامزدشان توی دفترانه کاهی ها!

به حکم مستی و راستی رو شد، عشق دیرپای ماهی قرمزا به اره ماهی ها!

گوش ماهیِ خجالتی به روی موجا رفت، و رفت بالا به سلامتیِ روی ماهِ کبوترانه چاهی ها!

هشت پای پیر، کف آب ضرب گرفت! و دست توی دست رقصیدند، جلبک ها و سایر جانوران بیخیال و راهی ها!

و نیمه شب جفت جفت به لانه ها رفتند، به صیغه ی محرمیتِ عشقم کشید و دلبخواهی ها!

---

صبح شد، خورشید دمید و روی آب هویدا شد عامل تمام آن بی نظیر گاهی ها!

یک شیشه که روی آن بزرگ نوشته بود:شربت سرفه!گیاهی!تهیه شده از عصاره رازیانه ها و شاهی ها!

-