آوازخوانی خاطره ها پشت وانت قسطی آقا موسی...

آرش پیرزاده ی عزیز در این پست همه مملی هایی که در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم را یکجا جمع کرده. خدا میداند با دیدن پستش چه حالی شدم. فکر کن ماهها از آخرین گوشه دفتر مشق مملی گذشته باشد و درست وقتی که فکر میکنی دیگر همه یادشان رفته یکی پیدا بشود که دلش برای مملی تنگ شود و برای او بنویسد...همان اولین خطش حافظه ی به هم ریخته ات را جمع میکند و میبرد به ذوق و شوق آن روزی که اولین مملی ات را نوشتی...میبرد به اولین کامنتهای اولین مملی ات...میبرد به آن پستی که الهه برای مملی نوشته بود...میبرد به کامنتهای کودکانه مهرداد و آنا برای مملی...به آن کامنت مادر میرهان...میبرد به کامنتهای شیرزاد...میبرد به قسمت علاقه مندیهای پروفایلت که نوشته بودی "مملی و هر چیزی که زندگی واقعی ام را از یادم ببرد"...میبرد به خنده های از ته دل و خاطره دوستانی که خیلی وقت است که دیگر نیستند... 

تو بگو آرش...حالا اینهمه بغض که رفته ام را چگونه تنها برگردم...

این نوشته را تقدیم میکنیم به آرش عزیز و دختر کوچولویش هانا... 

دوستتان داریم...تا ابد...امضا: من و مملی...  

*** 

 

گوشه ی دفترمشق یک مملی-آوازخوانی خاطره ها پشت وانت قسطی آقا موسی...

دیروز آقای مدیرمان در بلندگو میگفت ما باید همیشه با اسرائیل دشمن باشیم چون آنها فلسطین را اشغال کرده اند. بعد هم توضیح داد اشغال اینجوری است که یک نفر دیگر بیاید و در خانه آدم زندگی بکند. وقتی به خانه رفتم و ناهار خوردم بعدش رفتم در حیاط نشستم و خیلی به اینچیزها که آقای مدیرمان گفته بود فکر کردم. بعد یادم افتاد که این اشغال که آقای مدیرمان میگفت یکبار برای خود ما هم شده است. چون در زمانهای خیلی دور که از دو سال پیش هم بیشتر است و من هنوز مدرسه نمیرفتم یکبار بابایم از داربست افتاده بود و در خانه بود و کار نمیکرد آقا موسی اتاق پشتی خانه مان را اشغال کرده بود. البته بابایم چون مدرسه نرفته است نمیدانست اتاق پشتیمان اشغال شده است و فکر میکرد چون آقا موسی پنجاه هزار تومن میدهد آنجا کرایه شده است. آشپزخانه و دستشویی و حمام را هم با هم اشغال کرده بودیم و اینجوری بود که مثلا در آشپزخانه هم وسایل ما بود و هم وسایل آنها بود. برای همین یک روز که آقا موسی و خانمش به شهرستان رفته بودند من یخچال آنها را باز کردم و دیدم که که یک عالمه و حتی بیشتر از بیست تا گوجه سبز در یک کاسه سفید میباشد. وقتی آن را به علیرضا که دوستم است گفتم او گفت که چون همه گوجه سبزها برای خدا است گناه ندارد که آنها را بیاوریم و توی کوچه بخوریم. که من آنها را از یخچال آوردم و در پیاده رو زیر درخت نشستیم و آنرا با دوستهایم خوردیم. بعد که آقا موسی اینها از شهرستان آمدند خانم آقا موسی در یخچالشان را قفل کرد و روی آن با کاغذ نوشت "لطفا دست نزنید" که مامانم خیلی ناراحت شد و با خانم آقا موسی دعوا کرد که ما دزد نیستیم و من هم به او گفتم که گوجه سبزها برای خدا میباشد و خود آنها دزد هستند که اینهمه گوجه سبز خوشمزه ی خدا را را در یخچالشان قایم کرده اند که مامانم من را نگاه کرد و بعد دست من را کشید برد توی اتاق خودمان و بعد گریه کرد. 

یکبار دیگر هم وقتی مامانم داشت در حیاط لباس میشست خانم آقا موسی به حمام رفت و آب حیاط قطع شد و باز مامانم و خانم آقا موسی با هم دعوا کردند و آخر سر قرار شد از این به بعد وقتی یکی لباس میشورد یکی دیگر نرود به حمام. یکبار هم وقتی بابایم آهنگهای دلکش را گوش میکرد خانم آقا موسی آمد بابایم را دعوا کرد که صدای دلکش توی اتاق آنها هم می آید و اینجوری آنها هم گناهکار میشوند و میروند جهنم که بابایم ضبطش را خاموش کرد و خوابید. ولی آخر سر بعد از چند ماه که آبجی نازی ام به دنیا آمد آنها به خانه ما آمدند و شیرینی نارگیلی آوردند و همدیگر را ماچ کردند و چند روز بعدش همه با هم پشت وانت آقا موسی نشستیم و برای سیزده بدر به پارک چیتگر رفتیم و در آن خیلی به ما خوش گذشت. بعد هم که پای بابایم خوب شد و رفت سرکار و ما دوباره پولدار شدیم آقا موسی و خانمش هم ما را بغل کردند و بوس کردند و برگشتند به شهرشان که کرمانشاه میباشد. 

بعد فکر کردم که خیلی راهها هست که حالا که اسرائیل فلسطین را اشغال کرده است کمتر دعوا بشود. مثلا اسرائیلیها میتوانند صبحهای زود به حمام بروند که مامان فلسطینیها وقتی لباس میشورد لباسهایش توی تشت کثیف نماند که ظرفها را بکوبد توی تشت و گریه بکند. بعد تازه اسرائیلیها میتوانند از گوجه سبزهایشان به فلسطینیها هم بدهند چون فلسطینیها دزد نیستند و فقط دوست دارند با دوستهایشان توی کوچه گوجه سبز بخورند. و  همه شان میتوانند دعا بکنند مامان فلسطینیها توی دلش یک آبجی نازی داشته باشد که وقتی به دنیا بیاید اسرائیلیها شیرینی نارگیلی بخرند و بیایند به خانه فلسطینیها و با هم دوست بشوند و هم را ماچ کنند. بعدش هم که پای بابای فلسطین خوب شد و رفت سرکار اسرائیلیها وانتشان را بفروشند و برگردند کرمانشاه... 

عصر که رفتیم در کوچه فوتبال بازی کنیم اینها را به دوستم علیرضا گفتم که او هم گفت خیلی فکر خوبی است و از نظر او ایرادی ندارد. شب که برگشتم خانه بعد از اینکه شام خوردم مثل هر شب موقع نوشتن مشقهایم خوابم برد. در خواب دیدم من و بابایم و مامان و آبجی نازی و خانم آقا موسی و اسرائیل و فلسطین پشت وانت آقا موسی نشسته ایم و داریم میرویم سیزده بدر و همه درختهای پارک چیتگر پر از گوجه سبز شده است. پایان گوشه ی صفحه بیستم.

نظرات 278 + ارسال نظر
درسا شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:51 http://naraj-toranj.blogfa.com

وایییییییییییییییی عالی بود . عالی بود . واقعا باورم نمیشه . آخه هنوز قلبم داذه تند تند میزنه . مرسی

[ بدون نام ] شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:56

تویی دانه های ریز حرف کمه. اونجا کوتاهه. تا ادم میره لذت ببره از یه نوشته تموم میشه. اصن تو واسه کوتاه نویسی خلق نشدی.تو باید پستای طولانی بنویسی.
نوشته های تو حیفن واسه مینیمال شدن.
یه پست بنویس.تو رو خدا(با لحن این بچه هایی بخون که فال میفروشن،میخای مثه اونا قسمت بدم؟تو رو جون خانومت، تورو جون دوس دخترت،تو رو جون هرکی دوس داری اصن(یاد یکی از پستات افتادم)، اصن تو رو جون من،تو رو جون اون ،تو رو جون اون یکی.....،بنویس دیگه. من همیشه ته منت کشی هام میگم :اگه اینقدر منت خدارو کشیده بودم از عرشش میومد پایین و جوابمو میداد.)

بیخیال! چوبکاری میفرمایید!
منت کشی چیه!؟ شما امر کن!

حقیقتش چند وقتیه دست و بال مخم کمی خالیه!
ایشالا وضعمون خوب شد به روی چشم!

بازم ممنون از لطفت...

محسن باقرلو دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:36

این دروغو که گفتی راسسن ؟!

محسن باقرلو دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:38

البته درستش میشه :
ای دوروغو که گفتی راسسن ؟!!

( از دیالوگای پاک نیته توو پشت کوههای بلند )

- چه دیالوگ باحالیه! شبیه دیالوگای حسام بیگه...یادش بخیر...
- کدوم دوروغو!؟

سلام سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:11

خصوصی دارید قربان

جزیره سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:41

حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی

سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی

من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی

به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی


مریم حیدرزاده



مریم حیدرزاده

دوس داشتم این شعرو. گفتم برا تو هم بنویسم شاید دوس داشته باشی

جزیره سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:44

همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها
تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سال ها

می روم چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت
می روم تنها شوم شاید ببارم سال ها

کو زمین بایری تا مرهم دردم شود
من که از داغ دل خود، سوگوارم سال ها

بعد از این حتی اگر کوه یخی پیدا کنم
سر به روی شانه هایش می گذارم سال ها

خسته ام ، این مرگ تدریجی امانم را برید
می شمارم روزهای آخرم را سال ها

سید مهدی موسوی

زدم تو خط کامنتهای فرهنگی:دی

ما مخلص شما و کامنتای فرهنگیتونم هستیم!
ممنون که مارو هم در لذت خوندنشون شریک میکنی

جزیره سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:14

چندان که تو از من ، من از این زندگی سیرم
تنها امید زندگیم این است: ... می میرم

دل گیر از انسان ها ، سرازیرِ خیابان ها
من شکل امروزینِ اندوهِ اساطیرم

هم از زمین رانده هم از پرواز جا مانده
فوٌاره ای هستم که تردید است تقدیرم

تا سنگ دل بودم به روی قلٌه جایم بود
اینک که رودی گشته ام جوشان ، سرازیرم

ای کاش گنجشکی ، کلاغی ، سهره ای بودم
من غصٌه ام این است : شاهینی زمین گیرم...


محمد مهدی سیار

محشره...
چقدر هوشمندانه و ظریف از قله و رود استفاده کرده...
و اون بیت آخر...دیوانه کننده اس...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:15

من غصه ام این است: شاهینی زمینگیرم....

من یه صمدم چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:53 http://www.mannevis.blogfa.com

گریه هایم تقدیم تو باد...

بیشعورشناسی چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:37 http://www.lalikue.blogfa.com

اون نظر کارشناسی علیرضا خیلی باحال بود: از نظر من ایرادی ندارد
شعر قبلی هم ایضا

ارسطو پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:41 http://arastoo10.blogfa.com/

ینی این مملی منو کشت
مخصوصا اونجایی که علیرضا با نظر مملی موافق بود

دل آرام پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:52 http://delaramam.blogsky.com

ای جااااااااانم مملی
مملی جون شرمنده من دیر رسیدم به گوشه صفحه بیستمت .
برنامه خوبی برای صلح اسرائیل و فلسطین ریختی . برو با علیرضا مشورت کن و چند تا طرح هم برای یه سری چیزهای صلح آمیز و اینا پیشنهاد بدین .
مملی جان ، اگه یه روزی بیاد که اسرائیل و فلسطین با هم باشن و درختهای چیتگر پر از گوجه سبز ،مطمئن باش که برای بار چندم خواب دیدی .
خیر باشه خوابهات پسر ساده دل و ژرف نگر دوستداشتنی . رنگ دنیات رو عوض نکن ، حتی اگر شده تمام رویاهات به خواب بگذره .

سمیرا پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:39 http://nahavand.persianblog.ir

هرچی فکر میکنم نمیدونم این کلمات قشنگ یعنی ساده و قشنگ و این سوژه های ناب از کجا میاد توی ذهن فسقل مملی؟ این بچه خدای استعداده...حیف که حرف گوش نمیکنه و به جای بازی توی کوچه نمیشینه این کلمات ارزشمند رو بیاره روی کاغذ....حمیدد میشه تو بهش بگی؟ تو که باهاش رفیقی شاید حرفتو گوش کرد...از قول من بهش بگو محشر در مقابل تو کم میاره بچهههههه

اولا که ممنون عزیز...
دوما چشم! بهش میگم! ولی گمون کنم اونم مثل من اینروزا توو فاز طولانی نوشتن نیست! اگه بشه میخوام راضیش کنم اونم بیاد دانه های ریز حرف!

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:28

شایعات پشت سرتو شنیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




شایعه شده میخای آپ کنی حمید؟اره؟

- دست و دلم به طولانی نوشتن نمیره! ایشالا توو دانه ها!
- ضمنا چه معنی داره آدم به یه نامحرم چشمک بزنه!؟ خودتو جمع کن خواهر من! ما واسه همین چیزا انقلاب کردیم دیگه! (آیکون "لا اله الا الله!")...

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:31

راستی یه غزل خوندم یه بیتش منو یاد تو انداخت(حالا بماند که این بیت خیلی فوق العاده بود به نظرم)


خواب دیدم (نیستی) تعبیر آمد (می رسی)
هر چه من دیوانه بودم ابن سیرین بیش تر!

امیرعلی سلیمانی

تو بودی تو دانه های ریز حرف یه چیزی مینوشتی با موضوع:گنبد کابوس، ابی سیرین؟!یه چیزی تو همین مایه ها بود فک کنم. دقیق یادم نیست

امیرعلی سلیمانی بینظیره. نمیدونم چرا کل پستهاشو پاک کرده و فقط این آخری مونده. واقعا حیف شد. کافی بود یه چرخی توو وبلاگش بزنی تا از انبوه تعبیرهای تازه و حس های رویایی لبریز بشی...


این کارشو خوندی؟ :
"دیده ای اسب خسته ای در باد ، بی قرار و سوار گریه کند ؟
مطربی گوشه ی خیابانی ، روی دوش سه تار گریه کند ؟
دیده ای ماه بشکند در حوض ، آسمانت هزار تکه شود
خسته از خنده های ماهی گیر ، زار زار آبشار گریه کند ؟
در جهانی که خانه ی من و توست ، زندگی سخت می شود شب ها
زن نباید که قهقهه بزند ، مرد با افتخار گریه کند
دور از تو در این خیابان ها ، رنگ پاییز را نمی فهمم
چون کلاغی که آفریده شده ، مثل ابر بهار گریه کند
نوشداروست هر چه می بینم ، رستم امشب چه فرق خواهد کرد
ساعتی با عذاب وجدان ِ مرگ اسفندیار گریه کند
.
.
.
تا بفهمم که دوستت دارم ، لطف کن لحظه ای بخند و بگو
تا بفهمی که دوستت دارد ، شاعرت چند بار گریه کند؟"...

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:25

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.ظهر جمعه تون به خیر برادر.برادر دیشب گویا دعای کمیل رو تا دیروخت به جا اوردین و دعای ندبه ی صبح جمعه تون قضا شده آآآآآآآآ(الان حجابم خوبه دیگه؟)
برادر ما دست خودمون نیست،چشامون پَرِش داره"ایکون پرش"
ای باباااااااااااااااااااااااااا دیگه پیر شدی حمید. دوروز پیش دست و بال مخت قاطی کرده بود الان دست و بال دلت.نچ نچ نج
این دست و دلتو بده واست تعمیر کنه خدا یه جفت نوشو بده. بابا گارانتی داره،حیفه نزار گارانتیش بسوزه

حجابت بدک نیست! واسه مرحله ی بعد یه کم رو ایمانت کار کن! (آیکون "هیئت ژوریِ نکست حاج خانوم استار!")...

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:42

ارهههههههههههههههههههه الان رفتم وبلاگش. کاملا واضح بود چرا حذف کرده آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
نمیدونم چرا ادما تو این دنیای مجازی هم دست از شکستن دل همدیگه برنمیدارم. بابا اینجا که میتونیم همدیگه رو با تمام اختلاف نظرامون قبول کنیم.
خب خوشت نمیاد نخون وبلاگشو،چرا هم خودتو اذیت میکنی هم یکی دیگه رو
حیفه واقعن، حیفه چنین وبلاگایی پستاش حذف شن.

دیده ای ماه بشکند در حوض ، آسمانت هزار تکه شود
خسته از خنده های ماهی گیر ، زار زار آبشار گریه کند ؟

دیگه این جمله شو هم که میدونی که از نظرم خداست،
تا بفهمم که دوستت دارم ، لطف کن لحظه ای بخند و بگو
تا بفهمی که دوستت دارد ، شاعرت چند بار گریه کند؟"...

نمیدونم...ولی به نظر من در هر صورت خیلی جالب نیست که آدم با چهار تا نظر خصوصیِ دری وری برداره وبلاگشو حذف کنه...خود آدم ضرر میکنه...خب دنیای مجازی هم مثل دنیای واقعی اطرافمونه و ده تا یکی آدم درست و درمون توش پیدا نمیشه. اگه قرار باشه واسه چند تا کامنت وبلاگمونو حذف کنیم پس باید واسه چند تا حرف مفت دیگران هم خودمونو حذف کنیم دیگه!

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:01

حالا خوبه یه دانه های ریز جرف هست که تو هی مارو به اون حواله کنی
شورشو در اورده.ایششششششش(ایکون یه مخاطب طلبکار)
اصن باید بگیم توی دانه ها تو یه نفرو تصویب کنن که پست بلند بنویشی.حالا نه 40 خط،20 خط اونم چون توییاااااااااااااااااااااااا

مگه من یکی شاخ دارم که مجاز باشم خلاف قانون رفتار کنم!؟ پس مرامنامه وبلاگ چی میشه!؟پس قانونمداری چی میشه!؟ پس آرمانها چی میشه!؟ پس ارزشها چی میشه!؟...دِ جواب بده لامصب!

[ بدون نام ] جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:07

آی صاب خونه معلوم هست کوجایی؟
کامنتای من رو هواستاااااااااااااااااااا. ساعت 12 پامیشی میای سر خونه ت بعد تازه مهمون هم میاد خونت تحویلش نمیگیرییییییییییییییییییییییییی. مهمون لا در گیر کرده بعد تو به رو خودت هم نمیاری
چه جلافتااااااااااااااااااااااا

واللا بقالی ها هم سر ظهر واسه ناهار تعطیل میکنن! خب حالا امرتون!؟

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:23

بگذار تمام عمر کودک باشم

دل بسته ی لبخند عروسک باشم

این شهر تمام آسمانش برج است

می ترسم از اینکه بادبادک باشم!

کامنتی در راستای ترویج فرهنگ شعر خوانی در ایران

محشره...واسه امیرعلی سلیمانیه؟

[ بدون نام ] جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:52

تو را از دست دادم، آی آدمهای بعد از تو!
چه کوچک می‌نماید پیش تو غم‌های بعد از تو

تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با چه خواهم‌های بعد از تو؟

تو را از دست…، دادم از همین زخم است؛ می‌بینی؟
دهانش را نمی‌بندند مرهم‌های بعد از تو

تو را از یاد خواهم برد کم‌کم، بارها گفتم
به خود کی می‌رسم اما به کم‌کم‌های بعد از تو؟

بیا، برگرد، با هم گاه…، با هم راه…، با هم…، آه!
مرا دور از تو خواهد کشت «با هم»های بعد از تو


شعر هم که از عشششششششششششششششششششقمه

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:35

حمید تو چه جوری اواتار دار شدی؟
حجابت بدک نیست! واسه مرحله ی بعد یه کم رو ایمانت کار کن! یاد مسابقات دنس افتادم

اون بقالی هم که گفتی ساعت 7 صبح کرکره رو میزنه بالا نه 12 ظهر. شما تازه ساعت 12 صبحونه میزرنی به بدن پس تا 4،5 تا ناهار وخت داری
حالا ما عرض کنیم شما خیلی هم گوش میدی

اره فک کنم از خودش بود

اینجوری! :
http://fa.gravatar.com/

ولی با توجه به اینکه تو حال نوشتن اسمت رو هم نداری به دردت نمیخوره! چون بعد از ثبت نام هرجا کامنت میذاری باید آدرس ایمیلت رو هم بذاری تا آواتارتو نشون بده!

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:39

در مورد اون حذف وبلاگش هم خب به خود ادم بستگی داره . یهو میبینی خیلی اذیتش میکرده این مسئله. شاید با همون حذف کردناش اعصاب و روانش اروم شده بوده. به هرحال هر ادمی یه جوره دیگه



دفعه ی اخرت باشه من شعری از عشششششششقم مینویسم وتو هیچی در مورد شعرش نمیگیااااااااااااااااااااااااا.حداقلش اینه که بگی:wooooooooooooooooooow perfectبه انضمام این ایکون

خب قشنگ بودنش که قشنگ بود ولی تکراری بود اگه باز همینو میگفتم
کلا ترجیح میدم وقتی از نوشته ای خوشم اومده ولی حرف تازه ای براش ندارم سکوت کنم تا اینکه مثل این کامنتای "خوندم. قشنگ بود" عمل کنم!

ضمنا این سوسول بازیا چیه!؟ فارسی را پاس بدارید لطفا!

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:48

از هر ده تا یکی آدم درست و درمون توش پیدا نمیشه
این امارتو از کجا گرفتی؟سازمان امار و سرشماری ایران؟ یا اونجاهایی که نرخ تورم اینا رو میدهههههههههههه.اهان

اگه حمل بر سیاه نمایی نمیشه از آمار تجربیات و دیده های خودم!

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:41

ایییییییییییییییییییییاین چرا اسم ورمز منو قبول نمیکنه خو
نام کاربریمو جایی نمایش میده؟

واللا من خیلی وقت پیش این پروسه رو رفتم و الان یادم نمیاد داری دقیقا کجاشو میگی!

جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:44

اهااااااااااان پس همه ی نوشته های منو قبول داری که هی سکوت میکنی(هرررررررررررررررررررررر)

الان "شما" از سمت حداد عادل انتخاب شدی برای دفاع از زبان و ادب پارسی در بلاگستان؟الان نکنه "شما" هم عضو اون کارگروه کذایی هستی؟
نه ،نه حمل بر سیاه نمایی میزاریم نه خودستایی.
ولی حمل بر بدشانسیت میزارم

بدشانسی؟...نمیدونم...شایدم...

[ بدون نام ] جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:55

حتما باید برم وورد پرس تا بم نام کاربری بده؟
خب اون که فیلترهخب بگن نمیخان اواتار بدن دیگه،چرا سایت فیلی شده میدن
خدایا تو شاهد باش من قدم برداشتم در این راه ولی اونقدر مانع میزارن سر راه جوونا که جوون از کار خیر پشیمون میشه.خدایا خودت این تلاش ما رو قبول کن.آمین

نه بابا! ربطی به ووردپرس نداره! لابد یه جاییشو اشتباه رفتی...

جزیره -جزیره جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:57

ووی ببخشید اسمم جامون از کامنت قبلی
دوبار نوشتم جزیره که بدونی این وصله های "حال نداشتن" به ما نمیچسبه. اینا همش از طرف دشمنان ماست که میخان چهره ی ما رو مخدوش کنن توی اذهان عمومی

عاطی (پرپرواز سابق) یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:07

سلام حمید جان . خوبی ؟
امروز بعد پونزده ماه رفتم وب خودم . وقتی بازش کردم فهمیدم چقد دلم واسش تنگ شده بود . و کامنتای پرمحبت تو تو پست آخرش . خیلی دلم واسه همتون تنگ شده . وای که با این مملی نوشتت چه عشقی کردم . چی شده رفتی تو خط شعر ؟ بعضی بیتای شعرات فوق العادن . دوست داشتمش . روزگارت قشنگ .

سلااااااااااااااااام بر عاطی بانوی گمشده!
چه عجب از اینورا!؟ منور کردید باجی!
یه دفعه رفتی که رفتیا! خوبی؟

شعر!؟...چندضلعیارو میگی!؟ اینا که شعر نیستن!
دلیل خاصی نداشت! همینجوری بیخودی!
به هر حال خوشحالم که خوشت اومده

بیا باز اینورا!

محبوبه یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:32 http://sayeban.blogfa.com

بعد از نهار تو حیاط رفتن و فکر کردن... عاشق این کار بودم.. وسط همین فکرها بود که یواش یواش با خودم حرف می زدم و می خندیدم و از همون موقع بود که همه دیوانه بودنم رو پذیرفتن...
هیچ میدونی خیلی خوبه که مامانا گاهی گریه کنن؟ مامانایی که گریه نمیکنن آدمو نابود میکنن...

آدمایی که گریه نمیکنن...یا اونقدری که باید گریه نمیکنن...
نزدیکترین راه برای افسرگی های عمیق و طولانی...
یه دوره ای تجربه اش کردم...
میشه ازش گذشت...
راهش نسخه دادنی نیست...فقط اینکه...میشه...

عاطی (پر پرواز سابق) یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:23

دوباره سلام .
ممنونم حمید . جواب سوالات همه تو همون گمشده ی عاطی بانوی گمشده بود که گفتی و چه خوب گفتی .
اون چندضلعیها چرا میگی شعر نیستن وقتی هم آهنگ دارن هم قافیه و از همه مهمتر مفهوم ؟ شعره و قشنگه .
شبت قشنگ .

- ایشالا پیدا شی...
- اینکه گفتم شعر نیست از سر شکسته نفسی نبود! شعر بودن یا نبودن که فی نفسه مزیت محسوب نمیشه که افتخاری داشته باشه! تاریخ ادبیات پر از شعرای بدردنخوره...منظورم این بود که با تعریفی که از استانداردها و قوانین شعر وجود داره (مثل برابر بودن هجاها و مصرع بندی ها و خیلی خیلی چیزای دیگه شبیه این) اینایی که میگم در قالب شعر نمیگنجه...

جزیره دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:25

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام بر حمید چندضلعی
همینطوری اومدم یه سلامی عرض کنم

امروز بحث ترکوندن کامنتدونی بود تو وبلاگ بابک، بعد یکی پیشنهاد داد وبلاگ تو رو هم بترکونیم باشد که متنبه شی و اپ کنی ولی من گفتم نهههههههههههههههههههههههههههه، دقت کن،"من"گفتم نه، گفتم حمید پسره خوبیه،حمید اقااااااااااااااااااااااااااست،حمید خودش آپ میکنه. باریکلا عمو جون. فردا که اومدم وبلاگت آپ کرده باشی.باشه پسرم؟!ماشالله چه پسر گلی(ایکون دست نوازش به سر یه عددحمید)

(خداروشکر که تو بی حوصله تر از این حرفایی که بری چارصدو خورده ای کامنتو بخونی که بفهمی کی گفته بترکونیم و کی گفته نه، اصن هم نمیتونی حدس بزنی که همه اتیشا از گور من بلند میشه)
به میلاد و تیراژه: اونجوری نیگام نکنین،برین خدا رو شکر کنین که به اسم شمادوتا تموم نکردماااااااااااااااااااا

هرکی بوده خدا به راه راست هدایتش کنه! ما که گذشتیم خدا هم ازش بگذره! (آیکون "بخشش بزرگوارانه در حد مالک اشتر!")...

تیراژه سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:12 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام حمید
خوبه که آخر کامنتها به جای "چی شد؟" و "چرا آپ نمیکنی" و اینها
شعر است غزل
اما بد نیست گاهی میان کامنت ها چند خطی هم آپ کنی
مثل گاهی وقت ها که کسوف میشود یا خسوف..
یا نارنجهای باغ کربلایی رقیه خاتون معروف
پرتقال خونی هایی خشک..
کنار شمشاد های سنگ قبر خدابیامرز مش رئوف .

- راستش توو فاز بلند نوشتن نیستم
کوتاهم بخوام بنویسم که خب همون دانه های ریز حرف جورمونو میکشه دیگه!
- قبلا هم بهت گفتم. چرا اینارو پست نمیکنی؟...شک ندارم اگه جدی بگیریشون چیزای خیلی خوبی از توشون درمیاد...

تیراژه سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:14 http://tirajehnote.blogfa.com/

اصلاحیه ی خط سوم:
شعر است و غزل...

آوا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:45

دلمون تنگ شد واسه رنگ و بوی این خونه..دیدی
هر جایی یه بوی خاص خودشو داره؟نخندیا اما از
پارک دانشجو که رد میشم هر دفعه یاد حمید
خان جان چندضلعی میفتم.....نمیدونم این
فکرازکجامیاد سراغم.!!!! وجالبه که امکان
نداره رد بشم و این نیادتو ذهنم نمیدونم!
بیربطه ها.اما شاید از بازی آواز وصداها
نشئت گرفته...خلاصه ما به بوی اینجا
بدجور عادت داریم.....................
دستی چند بکشید بدین خانه.......
یاحق...

- ما مخلص یاد شما هم هستیم ولی حالا چرا پارک دانشجو!؟ آخه میدونی که پارک دانشجو خیلی جای خوشنامی نیست! (آیکون "باورهای غلط جامعه درباره همجنسlخواهی")...
- ولی از شوخی گذشته ممنون از حس قشنگی که دادی
آره...هر چی رنگ و بوی خاص خودشو داره
مثل همین کامنتای دوست داشتنی خاص و منظم شما!

آوا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:37

وای آره حواسم به بدنامی
پارک دانشجو نبود.....یکی
دیگه هم اینو بهم گفته
بودا.......من کلا حواس
ندارم.الان ازخجالت آب
شدم.................
واااااای شرمنده ام
شدیددددددددددددد

اووووووووووووووه
چی سوتی ای!!
عذر تقصیر مرا
از همینجا پذیرا
باشید......ما
مخلصیم
یاحق...

نه بابا! این حرفا چیه!؟ یجوری میگی انگار حرف بدی بهم زدی!
اتفاقا بنده از مدافعان سرسخت دفاع از حقوق این اقلیت مظلوم هستم
به امید روزی که این توهم-ترس تاسف آور هموطنانمون از همجنسlخواهان بریزه تا بجز پارک دانشجو در هر گوشه ی دیگری از ایران هم شاهد جمعها و پاتوقهای آزادانه برای همجنسlخواهان باشیم. که این ظلم تاریخی به آخر برسه و این اقلیت هم بتونن با آزادی کامل برابر با دیگران حق زندگی داشته باشن (هرچند اینروزا حتی اونایی که اکثریت به حساب میان هم سهم زیادی از حق زندگی ندارن!)...

منجوق چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 http://manjoogh.blogfa.com/

حمید بیا یه چیزی بنویس دیگه من حالم بده . خماری نوشته هاتو دارم

من یه صمدم چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:39 http://www.mannevis.blogfa.com

بغض خنده دار من

زن کویر جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 http://volcano.blogfa.com

میشه بیای بنویسی ؟‌لطفا؟

راستش توو فاز اینجا نوشتن نیستم. تشریف بیارید دانه های ریز حرف!

ساغر شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:39

سلام
خوبید؟؟
آدرستون چرا عوض شده؟؟

شکر. خوبم.
آدرسم عوض شده!؟ منظورتو متوجه نشدم

جزیره یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:38

سلام
خوبی رفیق؟واسه سلام احوالپرسی خدمت رسیدیم که بگیم ما به یاد شما هستیم

مخلصیم خانوم!
راستش خوب نیستم...حقیقت دیگه!

ممنون از حالپرسیت...

صوری یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:26 http://soorii.blogfa.com/

مملی از اوناییه که آدم دلش میخواد لپشو بکشه یه دست به کله تیغ تیغیش بکشه بگه
جیییییییگرتو برم من آخه


از طرف من مملیو ببوس


راستی به خدا من میاما خیلی هم سر میزنم خیلی هم حواسم به اینجا هست از اون خواننده هاییم که یه دفعه براشون پست نوشتی هم نیستم منتها تو خیلی دیر به دیر مینویسی
نمیشه یه هوا زود به زود تر بنویسید؟
والبته با افتخار لینک شدید

- با اینکه کلا از بوس کردن خوشم نمیاد ولی چون شما امر کردید به چشم!
- ممنون از لطفت. باعث افتخارمه.

آنا یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:01 http://royaye-nimekare.blogfa.com/

حمیدجان
میدانی روحم انگار دوباره نفس کشید با خوندن این مملی نوشتت.
دم آرش هم گرم...رفتم فقط یه کوچولو به مملی سری بزنم یه هو دیدم یه ساعت گذشته و همه مملی نوشتهای آرشیو آرشو از نو دوباره و سه باره خونده ام و بغض کرده ام و هی حسودی ام شده است بهت...هی حسودی ام شده به قلم قشنگت...
همیشه بنویس
تا همیشه بنویس حمید جان

خوشحالم که مملیهای قدیمیمو خوندی و دوستشون داشتی
مرسی بابت کامنت دلگرم کننده ات...

yasna یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:32 http://delkok.blogfa.com

سلام آقا حمید..داشتم الان برخی نوشته های آرشیوتون رو می خوندم ... این نوشته نشانه وبلاگی خیلی جالب بود... الان که اومدم کامن بزارم واسه این پست داشتم فکر می کردم من الان از کدوم دسته خواننده ها طبقه بندی میشم یا کدوم یکی از وبلاک نویس ها؟
ولی میدونی آدم پیش وبلگ نویس های مثل شما میمونه چی بنویسه که یه وقت اشتباه نخونده باشتتون...
ولی هر جوری که شما ما رو قضاوت کنی من مدل نوشتن شما رو دوست دارم.. میدونی شما... تو وبلا گایی که دوستاتون هستند و تو سبک شما می نویسن...شما راحت میشه فهمید .. بعضی از دوستان فقط واسه کسایی می نویسن که قد خودشون کتاب خوندن یا از نوشتن بلدن....
ولی من این ممل شما رو دوست دارم .. مدل نگاه کردنش به ادما رو دوست دارم... چه خوبه آدما بتونه گاهی از دریچه چشم بچه ها به دنیا نگاه کنه که خوابهای رنگی ببینه... که مشکلات دنیا رو بشه گوجه سبز حل کرد... کاش ما آدم بزرگا هم ازاین گوجه سبزا داشتیم....میگم از اون عینکا ندارین شما که باش میشه خوابای مملی دید؟
پ ن: به خدا تا آخرش خوندم..
امیدوارم همیشه بنویسی تا آدمایی مثه من بتونن کنارتون یاد بگیرن...

- چوبکاری میفرمایید! ما خودمون در حال یادگیری هستیم هنوز!
خیلی خوشحالم که نوشته هام به دلت نشسته و دوستشون داشتی.
- نه متاسفانه. همچین عینکی که میگی رو ندارم...ولی واقعا کاش یه همچین چیزی بود...چقدر دلم یه خواب درست و حسابی میخواد...

[ بدون نام ] یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:30

اینا رو بخون شاید بهتر شد حالت رفیق حتی برای لحظه ای....


در طالعت ستاره زیاد است˛ ماه نه!
گاهی شکست هست ، ولی اشتباه نه!

گه گاه در مسیر زمان لیز می خورد
پایت درون چاله! ولی توی چاه نه!






- گفتم...خوبم. اونم که گفتم فقط حال اون لحظه ام بود!
مرسی که فکر حال ناقابل مایی! خدا دوستای خوبی مثل شمارو برای ما نگهداره.

- سرچ کردم باقیشو خوندم. چقدر قشنگ بود...
من اون دو بیت رو خیلی دوس داشتم که میگه...
"چشمت همیشه منتظر چیز تازه ایست
چیزی شبیه روشنی یک نگاه! نه؟
اما من از کشاکش تقدیر خسته ام
عمری اسیر عشق تو باشم توخواه نه!"...
دم شاعر گرم...و دم شما که مارو هم در لذت خوندنش شریک کردی...

[ بدون نام ] یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:34

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است
همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است

خدا کند که نبینم هوای تو ابریست
ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست
همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش
که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است


به کوه ِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند
که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است

ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل
شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است

به بغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست
که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است

قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد
عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است

تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست
که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است...

رویا باقری
=============================

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است
همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است

خدا کند که نبینم هوای تو ابریست
ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

"تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست
که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است"...

چه تلمیح ظریف و غمگینی...
خیلی قشنگ بود...با تمام اندوهش دل آدمو حال میاره...

تیراژه دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:02 http://tirajehnote.blogfa.com/

"به حالم اعتباری نیست تو که خوبی منم خوبم.."
خوب نیستی؟
تو خوب بودی و می نوشتی رفیق؟
نفست از جای گرم میومد و می نوشتی رفیق؟
نه دیگه..!
نه!
تو همیشه همین خراب مست میکده بودی
که اینهمه جان پریشان سر سپرده ی درت شدند
سرمستمان کن به ساغری دیگر..

- بیخیال خانم! دیگه داری زیادی تحویلمون میگیریا!
بنده جنبه ی درست و درمون ندارما! گفته باشم!

- نه خب...قبلا هم همین بود...ولی یه چیزای دیگه ای هست که عوض شده...قضیه اش مفصله...شاید یه روز کامل نوشتمش...شاید فکر کنی دارم زیادی سخت میگیرم ولی واقعا چندوقتیه که حتی سر همین نوشتنهای آماتور نصفه نیمه هم درگیرم...سر اینکه چی واقعا ارزش هست و چی نه...اینکه خودم از نوشتن دنبال چی هستم...آیا نوشتن اینا واقعا بهم حس خوبی میده یا نه...گاهی حس میکنم دیگه دلم از اینا نوشتن نمیخواد...دنبال یه چیز دیگه ام...تکلیفم که مشخص بشه با ناقابل نوشته هام برمیگردم...
باز هم ازت ممنونم و افتخار میکنم که یکی مثل تو هنوز اینجارو میخونه...

من یه صمدم دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:40 http://www.mannevis.blogfa.com

هنوز می روی...

جزیره سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:23

به افتخار 100مین کامنت:
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست
مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست

بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را
بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم
سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست

بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد
وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست

تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر
در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست

ناصر حامدی
===============================
بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

ای خداااااااااااااااااااااا فاز و نول این حمید مارو درست کن تا مارو مهمون یه چندضلعیه مشتی بکنه"ایکون بک یا الله"

- کامنتای شما روی چشم ماست...روی هر عددی که باشه...
- کی میدونه!؟ شاید اصلا صلاحم در همینه که فاز و نولم روی پرهیز از جدی نوشتن فیکس باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد