اگر ۱

توضیحات "اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم" نوشت! : همه میدونن اونایی که سر پیری برمیدارن از اینچیزا مینویسن هرچقدر هم جهان دیده و بزرگ باشن خودشون هم امیدی ندارن که کسانی پیدا بشن که تحت تاثیر حرفایی که اینا میزنن مسیر زندگیشونو عوض کنن!...معمولا هم حرفاشون انقدر تابلوئه که یابو هم خودش عقلش میرسه که این خوبه! ولی با تمام این حرفا روند کار معمولا اینشکلیه که وقتی در آستانه یک اشتباه هستیم یکی که قبلا خودش از این ناحیه پاره شده میاد خودشو جر میده که "نکن آقا! نکن!" بعد ما طرف رو به یه ورمون هم حساب نمیکنیم و اون کارو میکنیم! بعد که خودمون از همون ناحیه دچار پارگی میشیم تبدیل میشیم به همون نفر اول و به نفر سوم میگیم "نکن آقا! نکن!" بعدش چی میشه!؟...خب اون نفر سومم هم مارو به همون وری که ما اون نفر اول رو حساب نکردیم حساب نمیکنه و نتیجتا پاره میشه!...و همینجوری نسل به نسل این روند چهار مرحله ای "نکن آقا! نکن!" و بعد "به یه ور حساب نکردن!" و سپس "کردن!" و متعاقبا "پاره شدن!" ادامه پیدا میکنه بدون اینکه یه آدم عاقل وسط زنجیره یه لحظه بگه "ببخشید! عذر میخوام! یه لحظه!" و بعد دکمه پاوز رو بزنه و یه بالن سفید بالای سرش ظاهر بشه که توش نوشته "خب چه اشکال داره!؟ بذار یه بار نکنم ببینم چی میشه!"... 

خب حالا ممکنه براتون سوال پیش بیاد که خب پس این آدمایی که وقت میذارن و این نکات بدیهی رو مینویسن خر کله شونو گاز گرفته!؟ خب اینا که میدونن قرار نیست کسی از تجاربشون استفاده کنه چرا این کارو میکنن!؟...راستش جواب اینو منم دقیقا نمیدونم! فکر میکنم بیشتر برای این مینویسن که یجوری خودشون رو تخلیه کرده باشن... بگذریم...حالا که عجالتا بنده نه جهان دیده ام نه رو به موتم نه کوله باری از تجارب دارم!...امیدی هم ندارم که کسی پیدا بشه و از این روند چهار مرحله ای که در بالا عرض کردم تخطی کنه!...فقط دارم میگم که خودمو تخلیه کرده باشم...همین...

 -

***** 

 -

اگر 1

اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم سعیم را خواهم کرد که کمی بدبین باشم...آدمها معمولا آنقدری که نشان میدهند خوب نیستند... 

 -  

*** 

-   

پی نوشت یک : خب الان این پست لوس شد!؟ شبیه نوشته های دختر بچه های چهارده ساله بعد از اولین شکست عشقیشون(!) شد!؟...مهم نیست...گفتم که! از این بعد میخوام هرچی در لحظه به ذهنم رسید بنویسم...حقیقتا دیگه تعداد بازدیدکننده هایی که کانتر نشون میده و تعداد کامنتا هم برام مهم نیست...مهم اینه که میخوام بعد از بیست ماه وبلاگ نوشتن مسئولانه(!) از این به بعد هرچی دلم خواست بنویسم...مایی که ممکنه با یکی دو ماه ننوشتن یا یه جرقه زدن سیمها و پاک کردن وبلاگمون (یا پاک شدن یا مسدود شدن وبلاگمون!) شوت بشیم به زباله دانی تاریخ مجازی چرا راحت نباشیم و اونچیزی رو ننویسیم که دلمون میخواد!؟ جدا چرا!؟...به بقیه دوستانی هم که تا الان مثل من بودن (و چندتاشونو میشناسم) از همینجا توصیه میکنم : "نکن آقا! نکن خانوم! نکن!"... 

 

پی نوشت دو : حالمان خوب است! چیزی نشده!....اینها را هم در کمال صحت عقل نوشته ایم!...لطفا کسی تیریپ روان درمانی و "آرام باش پسرم!" برندارد!...ما آرامیم...ما قرنهاست که آرامیم... 

  

پی نوشت سه : آخیش! چقدر این پست چسبید!...میرویم بخوابیم!...شب بخیر... 

  

نظرات 86 + ارسال نظر
مکث دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:12

من وکیل همه عشاق هستم به خصوص از نوع شکست خورده شون...چی می گی حالا عزیزم؟؟؟ به مملی هم بگو فعلا تا ده بشمره... زودی می یام.... برای لطفت هم بابت اون ایمیل خیلی خیلی ممنونم.

- هیچی نمیگم عزیزم!...میگم "السلام علیک یا وکیل الرعایای عشق!"
- خواهش میشود! انجام وظیفه بود

میکاییل دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:33 http://sizdahname.wordpress.com

ببین در طوب تاریخ شک وشبهه هایی در همین یه ور بودن است ... وقتی میگی یارو به یه ورش حساب نمیکرده ... خب طرف تا بیاد حساب کنه .. کدوم ورشو میگی .. خب سرش یه سنگ خورده ... وپ این فصیله تا الی الابد ادامه ‍‍پیدا میکنه ....
پس یحتمل بحث به اینجا میرسه .. که اونی که میگه نکن نکن ... و یا بکن بکن ... داخل گیومه و یا پرانتزی چیزی .. ذکر کنه این موضوع رو و خانواده ای رو از نگرانی نجات بده ....
اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم ... اخه مرد مومن (ایکون حاجی شدن)
همینجوریش داریم به زور کونتور میندازیم .... شارژمونم تموم شه ... زرتی شوتمون میکنن اون دنیا ... علی الظاهر کی فرصت داریم دوباره به دنیا بیایم ...
ولی خب هیمن بدبین بودن خوبه چون خوشبین نیستی ....

حالا چرا خودتو میگیری ... دختر لوس چهارده ساله و تیریپ شکست عشقی ...
من موندم تو این همه نوشتت .. زری چه به عشق دختر چهارده ساله گیر داده ....
خلاصه اینکه مرام نوشتنو عشقس داداش ...
ما همه جوره حال می کنیم ... (ایکون حاااال !!!!)

- موافقم! باید مشخص بشه که کدوم جناح بازی مدنظره تا این مشکلات پیش نیاد!...
- یعنی داخل گیومه بگه دیگه قباحت نداره!؟
- بنده که در همون توضیحات اولیه عرض کردم همه اینایی که میخوام بگم حرف مفته! معلومه با توجه قلبی مطالعه نکردیا!...
- آفرین! همینو بگو!...حیف که عمه زریه وگرنه یک جواب لج درآر بهش میدادم!
- ای جونم! (آیکون جووووووون! )...
- مرسی میکائیل عزیز...شما همیشه به بنده لطف داشتی

آلن سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:48

تیکه سبز رو به شدت خوشم اومد.

تیکه آبی هم خوب بود. قبولش دارم. فقط به این شرط که یه وقت برای جلوگیری از افتادن از این ور بوم ؛ از اون ور بوم نیفته آدم.

دقیقا...قسمت سختش همین قسمت رعایت کردن مرزیه که بهش اشاره کردی...

آلن سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:55

پیرو قسمت های مشکی هم خدمتتون عارضم که بنده به طور مبسوط با اخوی گرامتون ؛ حاج آقای محسن خان ؛ پیرامون بحث وبلاگ صحبت کردم و حقیر به شدت از انقلاب فرهنگی شما در زمینه وبلاگ نویسی حمایت کردم.
تصمیماتی که گرفتی محشره حمید.
ما آدما بعضی وقتا نیاز به یه خونه تکونی روحی داریم.
تو در مورد بحث وبلاگ خیلی خیلی قشنگ اینکارو انجام دادی.
(بخدا قصد تعریف الکی ازت رو ندارم.شاید تاالان دستگیرت شده باشه که من (تقریبن) آدم رکی هستم.)
واقعن اون روز که تو اون تصمیمات رو گرفتی و توی وبلاگت اعلام کردی ؛ خدا شاهده که خیلی خوشحال شدم حمید.
هیچ چیزی مثل افراط و تفریط آدم رو از پا نمیندازه.
جددن بهت تبریک میگم بخاطر این اقدام قشنگت.

ممنونم آلن عزیز...یه خوش قلبی و صداقت خاص در نوشته هات هست که باعث میشه رو حرفات حساب کنم...حتی ذره ای شک ندارم که وقتی حرفی میزنی از ته دل میگی...مرسی آلن جان

کرگدن سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:42

سلام حاج حمید آقای چند ضلعی !
صبحتون بخیر قربان !
اونوخت که اس ام اس دادی وسط مهمونی خواب بودم ! ... ببخشید ... وختی ام که بیدار شدم ساعت دو بود و ضایع بود زابراه کردن ملتِ طفلک ! ... خلاصه که عذر تقصیر و اینا دیگه !

- سلام کبلایی کرگدن خان!...اول صبحی خروسخون ساعت ۵ چه وقت سلام کردنه!؟...صبح خودت و جد و آبادت بخیر!
- بیخیال! دم شما گرم

کرگدن سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:46

عزیز جان !
ما به یک آپدیت راغب تریم تا جاروبرقی !!

آخرشم اونجوری که باید بشه نشد! میترسم دیگه کارواشم قبولش نکنن!...

پرند سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:33 http://ghalamesabz2.wordpress.com

واقعاً؟!
در هر حال منظوری نداشتم...
شایدم من واضح نگفتم... اونم به خطر پراکندگی فکرهاییه که تو ذهنمه...

- آره بخدا! واقعا!
- بیخیال! شما منظورم داشته باشی باز چش مایی!...
- امیدوارم هرچه زودتر ذهنت و قلبت به آرامش و ثبات برسه

حامد سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:32 http://breathless.persianblog.ir/

این پستت رو دوست داشتم..شاید بیشتر به خاطر خط آخرش

- خط آخرش!؟..خب اینم حرفیه!
- مرسی

کرگدن سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:06

حمید میشه یه چیزی بنویسی امروز ؟
واس خاطر ... نه واسه هیچچی ...
همینجوری بنویس ...
اگه میشه ...

بجان خودم اصلا تو فاز نوشتن نیستم...بنویسم سر رودرواسی نوشتم و لذتی برام نخواهد داشت...و این نقض صریح قانونیه که برای خودم در نظر گرفتم! ( قانون "زندگیت که به گا رفته حداقل اینجا راحت باش و فقط اون کاری رو انجام بده که دوس داری و بهت لذت میده!")...

کرگدن سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:07

می دونستی که جدیدنا شکل هندسی کامنت هم واسم مهمه بلحاظ طول خطوط و چیدمانشون و اینا ؟!

مثلن بالایی رو نیگا کن !

- پس مفهوم و اصل حرف و اینجور چیزا چی میشه!؟ اگه در این قالبهای هندسی جا نشه بیخیالش میشی!؟...
- از شوخی گذشته اگه ادامه پیدا کنه اذیت میشیا...یه فکری براش بکن...

عاطی سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:20 http://parvaze67.blogfa.com

سلام . وقتی امروز اومدم وبت که اون پست آخری که ازت خوندم و دوسش داشتم همون که بعد رفتن کرگدن نوشته بودی رو دوباره بخونم ، دیدم إ اولی جدیده إ دومی رو هم نخوندم و إ سومی هم . . .
بابا آدم متحول میشه مثل شما متحول بشه ، که بعدش ازین تحول راضی باشه و حس خوبی داشته باشه . پس تبریک میگم من که لذت بردم حسابی .

- سلام به سرکار عاطی الملک!
- آره...حقیقتا راضیم...

عاطی سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:41 http://parvaze67.blogfa.com

وقتی توضیحات نوشتت رو خوندم یاد این بیت افتادم :
صدبار بدی کردم و دیدم ثمرش را
خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردم
شاید یه دلیل اینکه به نکن آقا نکنشون دل نمیدیم اینه که دوست داریم خودمون امتحان کنیم و با دست خودمون سرمون رو بزنیم به سنگ و تا خودمون نچشیم باورمون نمیشه یا شایدم فکر میکنیم اونا بلد نبودن و کارشون ایراد داشت که به نتیجه خوب نرسیدن و هیچوقت به این فکر نمیکنیم که شایدم این راه که داریم درحقیقت چاه باشه .
اونام میگن تا بعدا دیگه عذاب وجدان نداشته باشن که اگه میگفتم شاید یک در میلیون یکی گوش میکرد و اون راهو نمیرفت .
من میگم اگه یه بار دیگه به دنیا اومدیم بجای خوش یا بد بینی بیاین واقع بین باشیم .
پی نوشت ۱ : نه تنها لوس نبود کلی حرف قشنگ هم تو خودش داشت .
پی نوشت ۲ : انشاا... همیشه خوب و خوش باشی .
پی نوشت ۳ : همین از همه چیز مهم تره که به خود آدم بچسبه و ازش لذت ببره .

- "اونا بلد نبودن و کارشون ایراد داشت که به نتیجه خوب نرسیدن"...آفرین...این از مهمترین دلایلیه که به اینجور آدما و تجاربشون که به رایگان در اختیار ما قرار دادن کم محلی میکنیم...
- نه...فکر نمیکنم ربطی به "عذاب وجدان" داشته باشه...من همچنان به اون "تخیله شدن" معتقدم...
- ممنونم

زهره سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:36

سلام.بله بله بسیار جالب بود اگه ..واگه ...دوست دارم بهش فکر کنم ولی عقلم میگه دیگه امکان نداره .
هر چند اگه یبار دیگه دنیا میومدم اینو جدی میگم واقعا تو بچگیم بچگی میکردم و...اهه زرنگی مگه باید به تو بگم بقیشو خودم بدونم کافیه ...وای...هو...

- سلام...
- عقل ما هم میرسه که دیگه امکان نداره!...بحث چیز دیگه بود کلا!...بگذریم!...خودت خوبی!؟
- اون "وای" و "هو" آخرش چی بود!؟

مینا سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:31 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

طبق توصیه ی جناب حمید خان که دختر خوب اینجوری سلام نمیکنه بلکه بدین صورت سلام میکنه: باید عرض کنم:
سلام.
دیدم در جواب اخوی کرگدن نوشتید امروز حوصله ی آپ کردن ندارید. یعنی هی سر نزنم؟ امروز آپ نمیکنید؟

( وووووی. تا حالا دختر به این مودبی دیده بودی؟ خب شاید دیده بودی. ولی مینا به این مودبی عمرا ندیده بودی! )

- آها! این شد!...منم میگم علیکم السلام خواهر نجیب و مومنه و سر به زیرم! و بعدشم میگم "خواهرم حجابت را!برادرم نگاهت را!" (راستی دقت کردی این جمله یه کم ناقصه و یه آدم منحرفی مثل من میتونه هرجوری دلش خواست کاملش کنه!؟)...
- نخیر!...
- اینیکی رو خود خدا هم ندیده بود!...

مینا سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:43

اون جمله ای که گفتید رو واقعا همینجوری نصفه نیمه به کار میبرن؟
من از تو منحرف ترم. داشتم جمله رو دنبال میکردم ببینم آخرش به کی گفته مادرت را!‌
(جمله از خودت بود یا واقعا جایی شنیدی؟ مثلا رو دیوار بسیح محلتون!!!)

- نه واللا! همه اش همینه!...مدرکشم سرچ کردن عبارت "خواهرم حجابت را برادرم نگاهت را" در گوگل که امتحانش کاملا فیری و مجانیه!...

مهدی سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:20

اون جمله احتمالاً کاملش اینه: خواهرم حجابت را برادرم نگاهت را و اگه جنبه منبۀ درست درمون نداری و خودتم یه نَمور طلبه ای کلاً همه جایت را... !!!!!

آره! البته اینم میشه! : "خواهرم حجابت را! برادرم نگاهت را! وگرنه دهانت را!"...

مهدی سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:44

دمت گرم حمید. اینم شکل افراطیش: خواهرم حجابت را! برادرم نگاهت را! در غیر این صورت، شُل کنین لذت ببرین...!!!!!!!


یا مثلا "خواهرم حجابت را! برادرم نگاهت را! وگرنه جفتتان را!"...

خاکستری های میانه سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:50 http://midtones.persianblog.ir

ممنون که اومدی به خاکستری من
شما ببخشید .در واقع تو اون پست رو نصفه دیدی. چون در واقع لینک می شد به دوتا عکس از نمایشگاهی که باید جمعه افتتاح می شد و به خاطر شرایط قشنگ شهر و دیارمون کنسل شد. جزییاتش رو ایرن می دونه. من از فرط عصبانیت لینک و برداشتم که کسی راه نیفته بره اونجا. یادم رفت اصلاحش کنم .( ایکون عصبانی حواس پرت)درستش می کنم. لطفا بیا نظرت رو دوباره بگو.خوشحال می شم. من قرار بود از طریق محسن همه شمارو دعوت کنم که نشد.

- باعث افتخارم بود...
- پس قضیه این بود! میگم چرا هیجی نفهمیدم!
- دیدم...مرسی که دوباره لینک دادی...نظرمو همونجا میگم...
- از این دولت بی هنر انتظاری بیش از این نیست...
- بیخیال...دیگه فکرشو نکن...ایشالا نمایشگاه بعدی

خاکستری های میانه سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:07

چرا اینقدر تعجب کردی که به من خوش گذشت؟
وقتی آدم میاد یه وبلاگی که نویسنده اش بدون ملاحظه اما و اگر و نصیحت و وصیت دیگران هر چی که دلش می خواد رو می نویسه و با جمله های قاطع این حس رهایی رو منتقل هم می کنه خب به آدم خوش می گذره دیگه! حالا گرچه راستش رو بخواهی آدم رو زیادم مطمئن نیستم اما به من که خوش گذشت

خب خداروشکر!...

من و من سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:16

هرررررررررررررر
یعنی اون یه دفعه ای که همو دیدیم من مثبت ترین حالت خودم بودم
اگه اون ورژنم هم به نظرت خوب نیومد دیگه کاری از دستم برنمیاد! هرررررررررررر

"مثبت ترین حالت!؟" فکر کنم در مفهوم کلمه "مثبت" کمی با هم اختلاف نظر داریم!...مثبت!؟ تو یک شیطان مجسمی بنده خدا! (لوگوی "ستاد تخریب روحیه بلاگرین و بلاگرات و سوق دادن ایشان به سوی خودکشی!")...

مینا چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:49 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

چن تا قهقه پرشن بلاگی واسه سخنان گهربار جناب آقا مهدی. جمله ی افراطی آخرش بووووووووود.
راستی این عبارت حکیمانه رو سرچ کردم! جا داره بنده به نوبه ی خودم به کسی که اولین بار این جمله رو از نمیدونم کجای خودش داورده عرض کنم: عزیزم خار مادرت را!
( داشتم سرچ میکردم خواهرم... همین کلمه ی خواهرم رو که زدم دیدم دو تا عبارت دیگه قبل از خواهرم حجابت را اومد!!!! غیرتم خوبه والا. )

- آره! این مهدی خیلی عجیب غریبه! تنها کسیه که میتونه در دیوانگی با بنده رقابت سالم داشته باشه!
- دیدیش از طرف منم همینو بهش بگو!
- خاک بر سرم! الان زدم دیدم!...کپ کردم!...جدا تاسف آوره...

مینا به مهدی چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:51

مهدی جان خواهش میکنم یه وبلاگ بزن. حیفه گوهری چون شما کشف نشه ها!

- بنده هم همینو میگم...بخدا حیفه...قلمش و خلاقیتش و ذهن طنازش کم نظیره...
- البته از نحوه نگارشش مشخصه که مینویسه...اینکه چرا رو نمیکنه رو منم موندم!...

کاتیا چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 http://oldgirl.blogfa.com


حمید غافلگیرم کردی که ...
درست اومده بودی آیا ؟

بلی! کاملا درست اومده بودم!

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:49

میدونم که دیگه به این صفحه سر نمیزنی که جواب کامنتت رو بخونی ولی به هر حال وظیفه خودم میدونم که توضیح بدم ما قصد توهین به هیچ عقیده ای رو نداشتیم...فقط یه شوخی بود...به هر حال ببخشید که با سرچ عبارت "خواهرم حجابت را برادرم نگاهت را" به این صفحه رسیدی

کرگدن چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:10

خواهرم حجابت را! برادرم نگاهت را!
وگرنه برادرم خواهرت را و خواهرم برادرت را !!

اینو خطیب این هفته نماز جمعه گفته !!!

خوب گوش نکردیا! گفته بود! :
خواهرم حجابت را! برادرم نگاهت را! وگرنه پدرم برادرت را خودمم خودت را ببم جان! (آیکون "خطیب نماز جمعه قزوین!")...

مکتوب چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 http://maktooob.persianblog.ir

سلام حمید خان گل .
من اگر یکبار دیگه بدنیا میومدم ُ‌میمردم.
همین یکبار واسه هفت پشتم بسه .
جدی ...؟ باشه جدی :
خیلی بیشتر و جدیتر و حرفه ای تر رفتار میکردم.دوران دبیرستان و دانشگاه رو به عیاشی و خوشگذرونی نمیباختم . ؛شایدم بقیه عمرمو به کار مضاعف نمیباختم ها ؛ نمیدونم الانکه نیگا میکنم تنها بخش بامزه و بیاد آوردنی زندگیم حرکتهای دوران دانشگاه بوده و چند تا تک و توک اینور و اونور .
اما تو حیطهء کار ُ‌خیلی اشتباه دارم که دیگه تکرار نمیکردم . دیگه به وعده و وعید کسی دودره نمیشدم.

- خدا نکنه قربان! دشمنتون به رحمت الهی بره!
- چه کامنت قشنگی بود...مرسی که وقت گذاشتی و سرحوصله نوشتی

مومو چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 http://mo-mo.blogsky.com

هرگز نمی گم نکن
زندگی برا تجربه است

اینم حرفیه...نظر متفاوت و جالبی بود...باید بیشتر درباره اش فکر کنم...

نیما چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:44 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

از اینورا رد میشدیم گفتم یه سلامی عرض و طول کنیم خدمتتون قربان !

سلام از ماس قربان!...اون "یره اراکی" هنوز اونجاس!؟ بگید برگرده سر خونه زندگیش دیگه!

میکاییل چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:54 http://sizdahname.wordpress.com

سلام حمید چند ضلعی ....
چه خبر دادا ... شنیدم اومدی محلمون گرد و خاک کردی ......


میگم حمید حرف از دیوونه بازی زدی .... منم خوشم اومد ...
همون مثل هستا ... دیووانه .....

- چه سلامی!؟ چه علیکی!؟...من با شما وردپرسی های اجنبی حرفی ندارم!...کلنگ اون انجمن "آی هیت یو میکا!" رو هم زدم ایشالا همینروزا یه هفت طبقه میسازیم بره بالا! (آیکون "بره بالا!")...
- خیلی مخلصیم! (آیکون "تناقض آشکار و عدم تعادل روانی!")...

مینا چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:52

نه. این بچه آپ کن نیس. بیا بریم ننه! (با فری اومدیم پست جدید بخونیم. ننوشته بودی! ) فردا هم که کلا نیستم! روزای بعد هم یحتمل کمتر میتونم سر بزنم. دلم واسه وبلاگاتون تنگ میشه.
به قول سنجد: بر میگردم. حتما !

- صدبار گفتم اینجا اومدنی بچه مچه با خودت نیار!...حوصله ونگ و وونگ بچه ندارم! (آیکون "بی عاطفه بی وجدان!")...
- حالا فردا نماز جمعه ای قبول!...روزای دیگه چرا نیستی!؟

بهار (سلام تنهایی ) پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 http://beee-choneh.blogfa.com

شب به خیر برای دیشب بود ..من چون الان که صبح است خوندن میگم صبح به خیر ..کلا هیچ چیزی تو زندگی جدی نیست هر جور که عشقت هست بنویس هر وقت که خواستی ..مثل من (آیکون بهار از خود متشکر )چشم غره رو یادم رفت کدوم بود این بود آیا ؟؟

- هرجور که دلم خواست!؟ آخه گاهی خانواده هم از اینجا رد میشه ها!
- نه! اون نبود! اونی که من ازش حساب میبردم این بود! :

میکاییل پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:12 http://sizdahname.wordpress.com

میدونی یه وقت هایی هست که ادم ناخوداگاه حس میکنه یکی باید باهاش حرف بزنه ...
یکی که مثل خودته .. مثل تو فکر میکنه و مثل تو حرف میزنه ....
وقتایی که میام میخونمت ... ازون همون حس هاست .... حس هایی که کم تو این روزگار پیدا میشه... ادم های نازنینی مثل تو ...
در مقام مقایسه نمیام ... اما حمید حرفهات حرف های خودمه ..که به زبون تو نوشته میشه ...
مرسی ازت رفیق ...
دقیقا دنبال شنیدن حرف های تو بودم .....

خوشحالم که اینو میگی...باعث افتخارمه که شبیه مهربانی چون تو باشم

فلوت زن جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
همینجوری!
خوب می کنی که هر چی دلت می خواد می نویسی! والله ! اصلاً گاهی دلت خواست فقط نقطه چین بزار ، اصلاً خط تیره بکش ، اصلاً فحش بده ، اصلاً جوک بنویس ، اصلاً .... ! ای بابا ! بگو آخه به تو چه ؟! خودم می دونم چی بنویسم تو نمی خواد انقد نظر بدی !(‌آیکون فلوت زن بر روی بام ، نه ! روی منبر )
اما واقعاً آدم اگه یه خواننده داشته باشه که حقیقتاً به نوشته های آدم علاقمند باشه و همیشه بهت سر بزنه بهتر از اینه که روزی ۱۰۰ نفر یا بیشتر بهت سر بزنن ولی یه مدت که نبودی دیگه سراغتم نیان و فراموشت کنن !

- علیک سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!
- (اینم متقابلا همینجوری!)
- یعنی هرکاری دلم خواست بکنم!؟ اینهمه آزادی دادن به جوانان هم خوب نیستا!...
- بنظر من خیلی ربطی به علاقه مند بودن یا نبودن نداره...این طبیعیه که وبلاگی که آپدیت نمیشه خواننده هم نداشته باشه...حقیقتا خود من اگه روزی اینجا چیزی ننویسم انتظاری از هیچکدوم از دوستان نخواهم داشت...

بی پدر خودشیفته پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:39 http://bpkh.blogfa.com

از گودر میخونمت. اگه زیر سی سالته و به این نتیجه رسیدی، دمت گرم داداش.
من مدتیه به اطرافیانم میگم داستاناشون رو واسم تعریف نکنن که منم مجبور بشم نصیحتشون کنم. این روش بهتریه. چون حرفای هر کس به درد خیک خودش میخوره. این دنیا با کسی شوخی نداره داداش. همه باید پاره بشن. معنای عدل الهی اینه دیگه. اگه قرار بود من پاره بشم تا درس عبرتی بشه واسه یکی دیگه که نامردی بود آخه.

- دقیقا بیست و هفت سال و اندی! (آیکون "اندی!")...
- موافق نیستم که "عدل الهی" یعنی "پاره شدن همگانی!"...ولی زاویه نگاهت جالب بود...میشه گفت متفاوتترین عقیده این پست برای تو بود...
- مرسی که وقت گذاشتی و نظرتو گفتی

آژو دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:22 http://www.honney68.blogfa.com

خب اگه این فرصت محال در اختیارم قرار بگیره و بدونم دارم دوباره بدنیا میام که تمام کارهای خوبمو سوبل کنمو و اینا..
دوست دارم که خوش بین باشم:|

میشه؟
خب نمی شه؟
نشه!!
میتونم فسلفی و شعارگونه حرف بزنمو دیدگاهمو عوض کنم اما نمیشه!

چقدر من خوشبینم!

- خب خوشبین بودن هم مزایای خودشو داره...کسی که همه چیز رو خوب میبینه به دیگران و قبل از دیگران به خودش انرژی مثبت میده...ولی سختیای خودش رو هم داره دیگه...متاسفانه معمولا گشادترین کلاههای ممکن (از جمله کلاه عاطفی!) سر همچین آدمایی میره!...البته امیدوارم برای شما اینطوری نباشه...
- راستی چی شد که یهو هوس کردی برای پستی مربوط به شش ماه پیش کامنت بذاری!؟

آژو جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:34

واسه اینکه به لطف لاهیگ عزیز،تازه این وبلاگ رو پیدا کردم.
ودارم یواش یواش همشونو میخونم
گرچه فکرمیکردم نظرم شاید خونده نشه ولی فرستادم

اینجا هیچ نظری نخونده نمیمونه...
اینجا به همین نظرها زنده اس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد