"ما اول سال نو محرم داریم"...

قبل از هر چیز با خیلی تاخیر درگذشت شیرزاد طلعتی رو به همسرش مریم و همه اونایی که دوسش داشتن تسلیت میگم...دلم میخواد این آسمان که محسن محمدپور گفته حقیقت داشته باشه و شیرزاد الان جایی کنار سحابیش باشه...

-

***

-

از همه دوستانی که در این مدتی که نبودم حال من و حال این خونه رو پرسیدن ممنونم...الهی حالتون خوب باشه...دلم میخواد برای اون دوستانی که پرسیدن علت این غیبت ناخواسته رو کامل بگم ولی به تجربه میدونم که شرح دادن این دست مسائل فایده ای جز بیخودی کش پیدا کردنش نداره...فقط به گفتن همین چند جمله بسنده میکنم که خدا خودش شاهده که در این دو سال و خورده ای چقدر با وسواس و احتیاط رفتار کردم که حد و مرزهای رابطه ام با دوستان مجازیم شفاف باشه ولی متاسفانه انگار موفق نبودم و سوتفاهم هایی پیش اومد که باعث شد در چند ماه گذشته مشکلاتی در زندگی واقعی برای خودم و یکی از دوستانم پیش بیاد...که فشارهای زیادی رو تحمل کنم...برای منی که از زندگی درب و داغونم به اینجا نوشتن پناه آورده بودم دیدن همچین روزایی خیلی سنگین اومد...دیدن اینکه اینجا همون آرامش نسبی سابقم رو هم به هم ریخته...اتفاقاتی که باعث شد از وبلاگ (که تقصیری جز بستر این اتفاقات بودن نداشت) سرخورده و دلزده بشم...هرچند این اتفاقات حسن هایی هم داشت...مهمترینش اینکه نگاهم رو نه تنها به دنیای مجازی بلکه به کل زندگی واقعی تر کرد...و این برای آدمی مثل من که همیشه تو دنیای خیالات و اوهام سیر میکرد خیلی دستاورد بزرگی محسوب میشه...

-

***

-

دوس دارم به احترام اونایی که برام یکی از غریبترین خاطره های زندگیمو ساختن یادی کنم از بازی صوتی ترانه خواندنهای وبلاگ کیامهر...اغراق نیست اگه بگم با این صداها زندگی کردم...خیلی از صداها رو توو گوشیم ریختم و روزی نیست که چندتاشو گوش نکنم...ممنونم از کیامهر و همه اون نود و نه نفری که با صداهاشون این خاطره تکرارنشدنی رو آفریدن...خدا میدونه چندبار با این صداها بغضم ترکیده...با سرباز شکسته قاصدک...با آرامش محزون صدای فلوت زن که اغراق نیست اگه بگم "صدها بار" گوشش کردم و هنوز دلم میخواد برای صدها بار دیگه بشنومش...با آیریلیخ گفتنهای بابای سحر که آذری هم که ندونی میفهمی آمان آیریلیخ یعنی امان از جدایی...آی امان از جدایی...با جادوی اصیل صدای محمدمهدی که حتی منی که سنتی دوس ندارم رو هم پای مستی صداش میشونه...با صدای پر شور شنهای ساحلی بی تا...با شهزاده رویای کیامهر که مثل دلش خوشگل خوندتش...با صدای داداش وحید که انتظارشو نداشتم بخونه ولی خوند و برام بی نهایت عزیزه...با خیلی صداهای دیگه که حتی صاحبانشون رو نمیشناسم ولی بارها گوششون کردم...با صداهای 12 و 18 و 31 و 34 و 53 و 82 و 94 و 98 و...با صدای کرگدن و دکولته بانو...

و صدای شیرزاد...که با مریمش خونده بود...که چقدر شب رونمایی صداها با بچه ها به لحن بامزه شیرزاد موقع خوندن اون ترانه شاد محلی خندیدیم...که هنوزم با گوش کردنش مثل حالا اشک و خنده ام قاطی میشه...که صدای مریمش هم موقع خوندنش میخنده...درست چند روز قبل از فوت شیرزاد...روحش شاد...

-

منم با صدای شماره پنجاه و شش در این بازی شرکت کرده بودم...

-

نظرات 60 + ارسال نظر
میلاد پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:34

سلام حمید خان بزرگ گ گ گ گ

آقا ما خیلی خیلی خیلی مخلصیم م م م م م

اولین بار کامنت میزارم اما خدایش خیلی وقت میخونمتون

و چقدر دلم م م م تنگ شده بود تو این مدت برای نوشته هاتون

این باقرلوها بدجوری با دل ادم بازی میکنن

نمیدونم فقط یادم هربار که صداتون شنیدم گریه امونمو نداد

من که رای ندادم اما تو کامنت های اولم تو اون بازی گفتم اگه بخوام رای بدم فقط یه صداست که با دلم بازی کرد اونم صدای شما بود

یادش بخیررررررررررررررررررر

خلاصه که الان بسی مشعوف شدم دیدم وبلاکگتون به روز شده

حسابی دوق کردم

سلام میلاد جان...ما بیشتر...
درسته اولیه باره اینجا کامنت میذاری ولی میشناسمت...کامنتاتو جاهای دیگه خوندم...اون ده دقیقه اشکتو سر "سلام شیرزاد" شنیدم...میدونم که چقد دلی...

میلاد پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:35

آقا بازگشتتونم حسابی از ته دل تبریک میگممممم

یا حق اقا حمید گل

ممنونم میلاد عزیز...حق نگهدارت...

م . ح . م . د جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 http://baghema.blogsky.com/

سلام حمید ، اومدم کلی تبریک مبریک بگم برگشتی اما پاراگراف دومت ... !

نمیدونم باید چی بگم ، چون خودم هم از اینجا تجربه های خیلی خیلی خیلی تلخ دارم فقط میگم خوب درکت میکنم ، همین !

در مورد پاراگراف سوم هم که فایل صوتیت محشر بود ... بهش رای دادم و دلیلش هم اون زمان گفتم :
" فایل حمید بد با دل ما بازی کرد ... بد "

- خوشحال نیستم که تجربه اش کردی ولی خوشحالم که این تجربه ها باعث شده حرفم رو بفهمی...
- ممنونم رفیق...

مامانگار جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:34

...سلام حمید عزیز...نمیدونی چه شادی آور بود وقتی بالا اومدن ابرچندضلعی رو دیدم !...
...خوشحالم که اون تلخی هارو ..بخوبی پشت سر گذاشتی..
...در مورد بازی صوتی هم بگم که ..درحالیکه همه منتظر شنیدن آواز بچه ها بودیم..اون صحبتهای دلنشین و سراسر احساس ات..یه ابداع زیبا و غیرمنتظره بود !...
...امیدوارم در مورد دید جدیدت به عالم مجازی..و کل زندگی هم ..تجربیاتت رو بخونیم و استفاده ببریم..ممنون..

- سلام مامانگار جان...
- یه چیزی در شما هست که با همه بلاگستان متفاوتتون میکنه...اینکه در هر چیزی اون قسمت زیبا و امیدبخششو میبینید...به دوستی با شما افتخار میکنم...

کودک فهیم جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 http://www.the-nox.blogfa.com

ما با هر تغییری در رویه ی این وبلاگ شما رو می خونیم و دنبال می کنیم.زمانی که نبودید یاد زمانی که عمو محسن(کرگدن)برای مدتی نبود افتادم که شما چقدر دلسوزانه و از سر عشق بهش می گفتید برگرده...دلمون گرفته بود که خودتون نیستید...اما الان خوشحالم از برگشتت رفیق.

منظورم یه تغییر درونی بود...تغییرات ظاهری - حداقل در اینجا - اونقدر بزرگ نخواهد بود که به چشم بیاد...
ممنون از دلگرمیت...

فلوت زن جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 http://flutezan.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
واااااااااااااااااای باورم نمی شه ! بعد از یه مدت بلاخره ابر چند ضلعی !!! حمید !!!!!
امیدوارم حالت بهتر و آرووم تر باشه حمید عزیز !
واقعاً خوشحال شدم ! شاید برات کامنت نمی زاشتم ولی حواسم به اینجا بود و هی از خودم می پرسیدم خدایا این حمید چرا آپ نمی کنه ؟! دیگه واقعاً داشتم نگران می شدم ! خداروشکر !

انشالله که جای شیرزاد عزیز خوبه و همونطوریه که آرزو کردی ، حتماً همونطوره !

همونطور که توو دنیای واقعی هر چقدر مراعات می کنیم بازم گاهی سو تفاهم هایی پیش میاد ، توو دنیای مجازی هم همینطوره ! امیدوارم دیگه ازین اتفاقاتی که چنین تاثیری روو زندگی خودت و حتی دوستت گذاشته نیافته ، امیدوارم همه چیز خوب و آرووم بشه مثل قبل ! امیدوارم دوباره بتونی اینجا احساس راحتی کنی و هر جور که دوست داری بنویسی ، هر چند که خودت گفتی دیگه اون آدم سابق نخواهی بود !

ممنون از لطفت حمید ، اون ترانه ای که خووندم انقدر به حس ِ اونروزا و اینروزای خودم نزدیکه که...
منم با شنیدن ِ خیلی ازین صداها بغضم ترکیده که اولیشون صدای خودت بوده ، صدایی که از همون سلام ِ اولش دلم لرزید و بغضم ترکید ! تا آخرش گریه کردم و اشکام امونم ندادن ولی بخدا بعد از چند بار گوش دادنش دیگه دل ِ گوش کردنش رو نداشتم ، همینطوری یاد ِ سوز ِ صدات می افتادم ، یاد ِ حرفات گریم می گرفت چه برسه به اینکه می خواستم گوش هم بکنم ، آخه حال و اوضاع ِ روحی ِ خوبی نداشتم توو این مدت و تازه دارم یه کم بهتر می شم ، یه کم ! ولی صدات جزو خاطره انگیز ترین صداها بود ! به قول بچه ها صدایی که با دل ِ آدم بازی می کرد...
راستی دلم می خواست جزو فینالیست ها می موندی و انصراف نمی دادی حمید ! من قبلا ً هم گفتم با انصراف ِ تو و کیامهر اسم ِ من هم جزو فینالیست ها قرار گرفت ! برام حتماً رسیدن به فینال مهم نبود ، مهم خاطره ای بود که ازین بازی موند !

بهرحال خوشحال شدم ، خیلی ! کاش بیشتر بنویسی !

- منم دلم برای این سلامای بلند بالای فلوت زن بانو تنگ شده بود!...
- مرسی...آره...بهترم...
- "امیدوارم همه چیز خوب و آرووم بشه مثل قبل"...داری درباره کدوم قبل صحبت میکنی!؟...من که یادم نمیاد هیچ قبلی "همه چیز" خوب و آروم بوده باشه!...
- اون قسمتی که گفته بودم "دیگه اون آدم سابق نخواهم بود" رو حذف کردم...
- خیلی خوشحال شدم که دیدم گفتی داری "یه کم" بهتر میشی...خوبه دیگه...همه چی کم کم شروع میشه دیگه! ایشالا تا وقت برگزاری فینال حالت خوب خوب بشه تا یه صدایشاد و باانرژی ازت بشنویم...هرچند صدات انقدر زیباست که هرچی بخونی به دل میشینه...

فلوت زن جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 http://flutezan.blogsky.com

چه کامنت بلند بالائی شد !!!!!!


توجه کردی منم دیگه اون آدم ِ سابق نیستم ؟! توو کامنت قبلیم اثری از آیکون نیست ، دریغ از یه دونه ! خیلیه هااااااااااااا !!!!


به یاد ِ گذشته ها
همینجوری !

راست میگیا! منم خیلی وقته دیگه از اون آیکونا که دوس دارم نذاشتم! پس از همینجا "همینجوری" کلاسیک شمارو با یه پاسخ میدم!...

فلوت زن جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:45

راستی یادم رفت بگم
عنوان ِ پستت یه حقیقت بود !
با همین عنوان کلی حرف زدیا !!!

اگه اشتباه نکنم مصرع اول یکی از دوبیتیای حامد عسگریه که برای بم گفته بود...کاملشو پست بعد میذارم...

الهه جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلاااااااااااااام
وقتی اسمت رو تو لیست گودری دیدم واقعا این شکلی شدم!

- سلام الهه...
- مرسی! راضی به اینهمه هیجان نبودیم! خیلی شانس آوردی که مینا نیستی! اگه مینا بودی حتما یه چیزی بهت میگفتم! (راستی جای مینا خیلی خالیه...کامنت گذاشتم جواب نداد...کسی ازش خبری داره؟)...

الهه جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 http://khooneyedel.blogsky.com/

"قطعا از این پست دیگه اون آدم سابقی که ابرچندضلعی رو مینوشت نخواهم بود..."....این مهم نیست که همون آدم قبلی باشی...اصلا مگه میشه آدم مثل قبلش بمونه؟وقتی رد چرخ زمان روی جسم و روح آدم خط و خطوط میندازه،مثل قبل بودن احمقانه ترین توقعه!از همون روز اول و پست اولت توی پرشین تا اینجا هم تو تغییر کردی...هممون تغییر کردیم....ولی چون کنار هم تغییر کردیم و آهسته آهسته عوض شدیم،تغییرمون شوکه کننده نبود و زیاد به چشم نیومد....اما حالا به خاطر این غیبت طولانیت،شاید تغییرت به چشم بیاد....ولی بازم اینا مهم نیست....مهم اینه که همون حمیدی که هستی باشی و بنویسی...ما هم "حمید" رو دوست داریم و میخونیم...با همهٔ تغییراتش.....

- با خوندن کامنتا اون جمله رو حذف کردم...توضیح واضحات بود...
- آره...دقیقا همینه...کافیه یه سر به اولین پستهای هر کدوم از بچه ها بزنی تا ببینی چقدر همه چیز اعم از لحن و موضوع و محتوای نوشته ها تغییر کرده...مضاف بر اینکه روند تغییرات در اینجا سریعتر از دنیای واقعیه...

نیما جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:45

ثانیه ها هم تغییر میکنند ، چه برسه به آدم ها ! خوبه که دوباره هستی حمید خان !

- "ثانیه ها هم تغییر میکنند"...منظورتو نفهمیدم...
- کدوم نیما هستی؟...کاش آدرستو گذاشته بودی...

الهه جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 http://khooneyedel.blogsky.com/

شیرزاد........مطمئنم جاش خوبه....و فقط دل نگران مریمشه............
و اما صدای 56 که خودمم بهش رای دادم......
نمیدونی چه کردی با دل من و ما.....

همه چی به این بستگی داره که اون دنیایی وجود داشته باشه یا نه...منم امیدوارم جاش خوب باشه...

دومان جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 http://sly.blogfa.com

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی باید زیست

خیلی خوشحالم که دوباره هستید، بعد از فوت شوک آور مرحوم شیرزاد، بازگشت شما بهترین اتفاق تو دنیای مجازیه.

اینجوری ناقصه...باید کامل بگی تا معنی داشته باشه :

"ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست"...

کلا خیام خوراکش این بیخیالیای جیگر حال بیاره! :

"ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت"

"چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رُست"...

"آمد سحری ندا زمیخانه ما
کای رند خراباتی دیوانه ما
بر خیز که پر کنید پیمانه زمی
زان پیش که پر کنند پیمانه ما"...


"تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم ٬ برآرم یا نه"...

یا اونجاها که دیگه قاطی میکنه و میزنه به سیم آخر! :

"خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر
بوی قدح از غذای مریم خوشتر
آه سحری ز سینه خماری
از ناله بوسعید و ادهم خوشتر"...

"جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین می زندش"...

ممنون که با سر خطت بهونه دستم دادی که خیام بخونم...

مکث جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 http://maks2011.blogsky.com

سلام برادر ؛ حالا چرا اینطوری برگشتی خب؟ بعد از اینهمه مدت رفتی سراغ صداها چرا؟

- سلام خواهر...متوجه منظورت نشدم...یعنی چی "حالا چرا اینطوری برگشتی؟"...
- "دوس دارم به احترام اونایی که برام یکی از غریبترین خاطره های زندگیمو ساختن یادی کنم از بازی صوتی ترانه خواندنهای وبلاگ کیامهر"...

A ز R ه H ر A ا Z جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:18 http://www.zafa.blogsky.com

سلام.خیلی خوبه که برگشتین!!!

سلام...خیلی!!!؟...مرسی...

مونا جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:51 http://tanhayiha.persianblog.ir

خوبی عمو حمیـــــد؟

آره...یجورایی خوبم...ممنون از حالپرسیت عزیز...

گل گیسو جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:34 http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
به به چه خوب که دوباره آپ شدین
روح شیرزاد عزیز شاد...
وای ترکیب مسائل مجازی با مسائل واقعی؟! امیدوارم حل شده باشه و دیگه پیش نیاد
بازی صدا ها که عالی بود،منم بهتون رای داده بودم
و با صداتون کلی اشک ریختم
نمیدونم خودم با چه اعتماد به نفسی شرکت کردم!!!

- سلام گل گیسو...
- بهتره بگیم "به هم ریختگی و عدم وضوح مرزهای روابط آدمها در مجازی"...الان وقت مناسبی برای گفتنش نیست...سر فرصت یه پست مفصل درباره اش مینویسم...
- نفرمایید! من که همون موقع هم حسمو به صدای خودت و سازت گفتم...

محبوبه جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 16:20 http://sayeban.blogfa.com

این سیزده خط آبی ِ نوشته ات بد جوری دست ِ دلم رو میلرزونه واسه نوشتن هر واژه ای... که مبادا... بی خیال...
فدای بغض صدات و آرامش لهجه ی آذریت، خوب باش ...

- این سیزده خط آبی رو ننوشتم که کسی حواسش باشه...این سیزده خط آبی رو نوشتم که خودم حواسم باشه...
- فدای بغض همه اونایی که "حکمت تنهایی"شونو میدونن...

پارمیدا جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 16:27

سلام...
خوبه که دوباره هستین...خوبه که دوباره مینویسین... خوبه که با نوشتن دلتون آروم میشه...خوبه که ابر چندضلعی دوباره اومده تو آسمون تا حرفهای دلش رو بباره تا هم خودش آروم شه هم اونهایی که حرف دلشو میفهمن...جاتون خیلی خالی بود...
بعضی وقتها تجربه ها با همه ی تلخیشون که فقط خود آدم با بند بند وجودش حس میکنه، وادارمون میکنن تا به دنیای واقعی برگردیم دنیایی که...
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
امیدوارم به زودی زود جای حزن تو دل و صداتون، شادی موج بزنه یه شادی همیشگی و موندگار

- سلام پارمیدا...
- و خوبه که شما هم دوباره هستید...
- "حزن" پاگیرتر از اینه که به این راحتی جاشو به کسی بده...اصلا ذاتش خرابه لامصب...ممنون از دعای خیرت...

رها بانو جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:38 http://rahabanoo.blogsky.com

سلام سلام صدتا سلام !
خیلی خیلی خوش برگشتی حمید جان ...
بعضی آدمای مجازی وقتی یه مدت نیستن جای خالیشون بدجوری به چشم میاد و این عدم حضور گاهی خیلی آزار دهنده میشه ... شما هم جزء همین بعضیها هستی بدون اغراق ...
خوشحالم که تونستی مشکل پیش اومده رو حل کنی ، یا باهاش کنار بیای و بازم همون آرامش نصفه نیمه ای که قبلا اینجا داشتی بدست بیاری ... امیدوارم دیگه هیچی باعث آزارت نشه که دوباره غیبت بزنه !

این بازی توی غیب شدن ناگهانی من برگزار شده بود و شرکت کردن در اون رو از دست دادم ! هر چند صدام در حد فاجعه ست !

جای آقای شیرزاد هم بدون شک بی نهایت عالیه ...

منم خیلی نگران مینام ... بیشتر از 2 هفته ست که نیستش و جواب کامنتای منم نمیده ...

- فکر نمیکردم انقدی سنت قد بده که "سلام سلام صد تا سلام" رو یادت بیاد...مرسی...چقدر خاطره زنده کردی با این سلام پر از انرژیت...
- عیب نداره...ایشالا سری بعد
- آره...منم نگرانشم...خیلی وقته کامنتاشو تایید نکرده...

نیما جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:26 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

سلام حمید جان . نیما مشهدی !

منظورم رو ساده گفتم فکر کنم . حتی همین الان که من دارم در مورد کامنت صبحم نظر میدم ، اون ثانیه دیگه نیست . یعنی هیچ ثانیه ای توی زندگی دوبار تکرار نمیشه . ولی زندگی انسان ها در بعد زمان معنی پیدا میکنه . یعنی میگن فلانی از تاریخ فلان متولد شد و تا فلان ثانیه زندگی کرد اما مطمئن باش اون فرد یک ثانیه رو دوبار حس نکرده .
فکر کنم بحث داره پیچیده تر میشه . ببین دادا ، وقتی همه چیز در حال تغییره ، پس لزومی نیست که ما آدما بخاطر یک تغییر اخلاقی با خودمون کلنجار بریم . میدونم پذیرفتن تغییر سخته اما اگه نتونی از پس سختی بربیای ، باید بمونی ته معرکه دنبال کلات بگردی !

- پس تویی! سلام نیما مشهدی!...
- فکر کنم دارم کم کم از اونور پشت بوم میفتم...قبلا میمردم واسه پیچیدگی...ولی حالا اذیتم میکنه...اصلا بیخیال...

پرند جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:46 http://ghalamesabz1.blogsky.com

اول این‌که لایک به تیترت!
دیشب که می‌خواستم کامنت بذارم نمی‌دونم چرا این پستت رو نشون نمی‌داد٬ برای همین کامنتم سقوط کرد تو پست قبلی!
من که خودم مدتیه حال و حوصله‌ی بلاگستان رو ندارم مسخره است اگر بخوام بگم برگرد و بمون و بنویس و از این چیزا!
ولی از اون‌جایی که بجز وبلاگ در هیچ گوشه‌ی دیگه از این دنیای مجازی قابل رؤیت نیستی طبیعتاً خوشحالم که هستی و می‌نویسی دوباره!
اگرچه این حسی که برات نسبت به این‌جا ایجاد شده رو می‌فهمم ولی امیدوارم گذری باشه و گذر زمان باعث فراموشی و بی‌خیالی بشه...

- دقیقا...فرق اینجا با دنیای واقعی در همینه...راحت میشه "نبود" شد...این هم خوبه هم نه...
- باز که تو یه پست عقبی بچه! یه ساعت قبل از این کامنتت با یه مملی آپدیت کردم!...

رها بانو جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:43 http://rahabanoo.blogsky.com/

بابا سن ِ من که اندازهء مادر بزرگمه !!!
یه خانوم 25 ساله "سلام سلام صد تا سلام" توی ضمیر ناخود آگاهش هک شده !
ولی مشکل اینه که فقط همین یادم مونده !
واسه کدوم برنامه بود ؟!
خان دایی جون ، ساعت خوش ... آره ؟!

آره...ساعت خوش بود...سال 73...اونموقع هشت سالت بوده

"سلام سلام صد تا سلام
خان دایی جان خان دایی جان
خان دایی جون منه خوشگل و مو مشکیه
وقتی که ناراحت میشه چشم منو درمیاره!"...

سعید آقا خانی...نادر سلیمانی...
مرحوم داود اسدی...یوسف صیادی...رامین ناصرنصیر...

شیر و خورشید جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:55 http://www.2maa.blogsky.com

سلام بر حمید آقای چند ضلعی
واقعا خوشحال شدم
بازگشت غرور آفرینتون رو تبریک میگم
دنیای مجازی یه جورایی فشرده شده ی دنیای واقعیه.بدون شک بعضی تجربیات مثل زهر مار می مونه ولی لازمه...
من به صدای شما رأی دادم و خیلی متأسف شدم که انصراف دادین....حیف

- سلام شیر و خورشید...
- ممنونم...درباره اون مساله هم توضیح اینکه خیلی قبل از اعلام نتایج گفته بودم که منو از لیست خارج کنن...خوشحالم که با اینکار فرصتی شد تا دوستانی که صدای بهتری داشتن در بین ده نفر قرار بگیرن...خداییش حیف بود مثلا صدای جادویی فلوت زن بیرون بمونه و من با این صدا به فینال برسم...بازم از لطفی که به بنده داشتید ممنونم

رها بانو جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:28 http://rahabanoo.blogsky.com

وااااای الان خوبه خوب یادم اومد .....
آخی یادش به خیر ...

سیمین جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:55

سلام حمید
بابا فکر قلب مارو نمیکنی؟ نمیای نمیای یهو با دوتا پست میای؟ آخه یه اهنی اوهونی سرفه ای چیزی...نزدیک بود جوون مردم آرزو به دل بره اونور
حمید خیلی خوشحالم که گفتی بهتری...همون یه نمه هم غنیمته...سعی کن نم نم نم نم ...بشه.باشه؟
منم خوبم یعنی باید خوب باشم چون هنوز باید راه برم
مرسی که بیادم هستی توی این روزهایی که فراموشکاری اپیدمی شده...لامصب واکسن هم نداره آخه

- سلام سیمین...
- دیگه گفتم یهو جور اونایی که تاریخ آخرین پستشون "دوشنبه 27 دی ماه سال 1389ساعت 11:24 PM" خورده رو هم بکشم! (آیکون "مثلا الان هیچکس نفهمید منظورم کی بوده!")...
- اینکه فراموش بشیم یا نه دست خودمونه...خیلی ساده به این بستگی داره که "باشیم یا نه"...هرچند خداییش خیلی لذت بخشه که وقت نبودنت یکی یادت کنه...

مونا جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:36

من تازه الان صداها رو گوش دادم. البته فقط اینایی رو که با آبی نوشتی...
انگار همتون نذر کردین اشک آدمو در بیارین...
خیلی عــــــــالی بود....

آره...محشرن...همه شون...

فلوت زن شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 00:09 http://flutezan.blogsky.com

منظورم از قبل ، قبل از چند ماه ِ گذشته ای بوده که مشکلاتی برات بوجود اومده ! خودت گفتی :
برای منی که از زندگی درب و داغونم به اینجا نوشتن پناه آورده بودم دیدن همچین روزایی خیلی سنگین اومد...دیدن اینکه اینجا همون آرامش نسبی سابقم رو هم به هم ریخته...
البته باید اضافه کنم که هیچ چیز هیچ وقت مثل قبل نمی شه ، حتی اگه شرایط هم مثل قبل بشه دیگه ما آدم قبلی نخواهیم بود !
...
مرسی از لطفی که بهم داری حمید ! خجالتم می دی بابا !
آره دارم تلاشمو می کنم که بهتر شم ، چون باید زندگی کنم ، چه بخوام و چه نخوام زندگی در جریانه پس بهتره از بعد از اینش تا جائی که می تونم لحظه های خوب بسازم یا لااقل نزارم که تلخ باشن برام !
...
ممنون از توضیحت بابت عنوان !
شعرای حامد عسگری یکی دوتاشو شنیدم و خیلی دوست داشتم ! کتاب داره ؟ می دونی اسم کتابش چیه ؟! می دونم سرچ کنم پیدا می کنما ولی از تنبلی می خوام از تو بپرسم ، آخه اینم هست که اصلاً نمی دونم کتاب داره یا نداره ؟!

- منظورتو فهمیدم...دفعه قبل هم زیادی مته به خشخاش گذاشته بودم!...
- نه...جدی گفتم...این طرز نگاه کردن به مسائل واقعا در بلاگستان نایابه...نمیدونم چرا اکثرمون ناخوداگاه غم هامون رو بزرگتر از چیزی که هستن جلوه میدیم...اولیش خودم...
- دو تا کتاب داره...اسم اولی رو یادم نمیاد...دومی اسمش هست "خانمی که شما باشید"...مثل اکثر شاعرای جوان دیگه شعراش پراکنده اس و جز در یاد دوستدارانش جایی ثبت نشده...خیلیهاش رو نمیشه با جستجو کردن پیدا کرد...مثل همین دو بیتی که توو این پستم گذاشتم که هرچی گشتم اصلشو پیدا نکردم و این رو هم با تکیه به حافظه درب و داغونم نوشتم!...یه وبلاگ نیمه تعطیل هم داره که شاید بشه در پستها و انبوه کامنتهاش سرنخهایی از شعرهاش پیدا کرد :
http://842.persianblog.ir/archive/

سمیرا شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 http://nahavand.persianblog.ir

من با تنها صدایی که بغض کردم صدای شما بود...صدات توی گوشیمو هر وقت دلم بگیره باهاش اشک میریزم...حست ناب بود و صدات این حس رو منتقل میکرد...خوشحالم که می نویسی....

ایشالا روزی برسه که همه مون بهتر باشیم تا اگه حالی به کسی میدیم حال لبخند باشه...

هیشـــکی ! شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 http://hishkii.blogsky.com

سلاااااااااااااااام عزیز
این که میگم عزیز یَنی عزیز واقعی هااا...و نمیدونم چی میشه که یکی داداشی عزیز آدم میشه!..و اینکه مگه میشه که یه آدم که فقط یه بار دیدیش اننننقد برات عزیز شه؟!!
خدا میدونه که تو این مدتی که نبودی چقد جات خالی بود

اینکه یه دلیل محکم برا نبودنت داشتی کاملا واضح و قابل احترامه اما من به عنوان یه مخاطب دلم برا این خونه و صابخونه اش تنگیده بود خب چیکارکنم؟!

ممنونم هیشکی جان..."عزیز واقعی"...قشنگه

هیشـــکی ! شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 http://hishkii.blogsky.com

چند روز پیشا داداشی محسن یه پست سفید گذاشته بود اول صب حالم گرفته شد تاااا فرداش که بنویسه روانی بودم یه کامنت براش گذاشتم که آخرش نوشته بودم ( آیکون سگ واقعی)
الان که شما بر گشتی میبینم تو این مدتی که شما هم نبودی اعصاب مصاب نداشتم و سگ شده بودم منتها( آیکن سگ ِ تدریجی)

امروز اگه خدا بخواد بدک نیستم آرومم..(آیکن سگ ِ پلاستیکی)!

با این آخری دور از جونت یاد سگ مکانیکی های کارتون چوبین افتادم! (آیکون "برونکا که طفلک از همون بیست سال پیش جهاد اقتصادی رو درک کرده بود نشون به اون نشون که تا آخرین قسمت هم همون عبا مشکیه تنش بود!")...

هیشـــکی ! شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 http://hishkii.blogsky.com

من تو بازی صدا ها به شما رای دادم و خدا میدونه که روزی نمیشه که چن بار گوشش نکنم..

صدای مخملی تون موندگار بود موندگار..

کلا نمیدونم چه سریه که هر چیزی که آدمو غمگین میکنه بیشتر به یاد میمونه...متاسفانه...

هیشـــکی ! شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 http://hishkii.blogsky.com

رفتن شیرزاد عزیز یه شک بزرگ تو بلاگستان بود...روحش شاد خیلی مرد بود.

آره...برای منم اولین تجربه از دست دادن حقیقی یک دوست مجازی بود...امیدوارم آخریش بوده باشه...

شب نویس شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:43

برای آدم هایی که تو رویا و خیال زندگی می کنن واقعی شدن زندگی اصلا هم دستاورد بزرگی نیست. مگر اینکه له شدن و مچاله شدن رو دستاورد بدونی

- نگفتم "رویا و خیال"...گفتم "خیالات و اوهام"...اینا با هم توفیر داره عزیز...
- ولی حرفتو فهیدم...مرسی...

دلارام شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:08

شیرزاد عزیز مطمئنم که الان حالش خیلی خوبتر از خیلی از ماهاست...
صدای شما اون شب اشک منو در آورد .هردفعه هم که گوش میدادم اشکم بی اختیار سرازیر میشد،خیلی با احساس حرف زده بودین.از اون بازی من با اینجا آشنا شدم که متاسفانه کم پیدا بودین.خدارو شکر که الان هستین.

- بنده هم از آشنایی با دوست با احساسی مثل شما خوشحالم...
- کاش آدرس وبلاگتونو گذاشته بودید

دکولته بانو شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:36

سلام عزیزم...خیلی خیلی خیلی خوش اومدی...و من مثل سگ خوشحالم که برگشتی...چقدر تو خوب می نویسی بچه...باور کن بغض کردم...چقدر خوشم میاد همیشه برای کوچکترین و بزرگترین کارها ابراز قدردانی می کنی و انقدر مودبی...خب...امیدوارم این دستاورد همیشه مفدی باشه برات و دیگه از اون فشارها خبری نباشه...و کاش می‌تونستم تو اون دوران از فشارات کم کنم...ببخش که فکر می کردم فقط حال و حوصله‌ی نوشتن نداری...امیدوارم بیشتر و بیشتر بخونی و منم بیشتر و بیشتر غرق شم تو نوشته هات و لذت ببرم داداش حمید خوب خودم...

- مرسی عزیزم...تو همیشه به من لطف داشتی...کامنتاتو دوس دارم...بهم دلگرمی میده
- با توجه به کامنت هیشکی و نظر به کامنت تو انگار اینروزا دور دور سگاس! ("سٍگا" که دسته مشکی بزرگ و شورش در شهر داشت رو نمیگما منظورم سگهاس!)...پس برای عقب نبودن از مد روز منم "مثل سگ" خوشحالم که برگشتم! واللا دیگه!...

دکولته بانو شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:38

خب...من خسته ام...۲ تا دونه غلط تو تایپم که ایر ادی نداره...داره؟...
مفدی= مفید
بیشتر بخونی= بیشتر بنویسی
واقعا هنگم ها...

معلومه که ایراد داره! حواستو جمع کن خواهر من! اون روی سگ منو بالا نیار! (آیکون "سگ فوق الذکر در ادامه موج سگ گرایی ذکر شده در کامنت بالا میباشد و ارزش دیگری ندارد کلا!")...

مهتاب شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:19

حمید ...
چقدر دلتنگ نوشته هات بودم ...
روح شیرزادی که مردونه رفت شاد ...

چقدر دلتنگ اومدنت بودم...
از همون پنجشنبه شب که نوشتم...و اگه راستشو بخوای خیلی قبلتر از اون...توو کل این مدتی که نبودم...با هر رفرش کردن صفحه کامنتا منتظر دیدن اسم تو بودم...

مهتاب شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:29

" آواز خواندن تازه کردن یک زخم کهنه است ...
وقتی بهار باشد و تو از آواز خواندن در یک شب اردیبهشتی سال هشتاد و چند خاطره ای داشته باشی که بعد از این همه سال هنوز مثل روز اول قلبت را آتش می زند ... "
......
.......................

نقطه...نقطه...نقطه چیناتم حرف میزنه...
همینم عشقه...دمت گرم...
هرجا هستی خوش باشی...

Laahig یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 http://laahig.blogfa.com

سلام، من اولین باره که میام وبلاگتون، جالبه که مصادف شده با اومدنِ دوباره شما.

تبریک میگم و امیدوارم که همیشه باشین چون این مملی تون خیلی‌ خیلی‌ ماهه. موفق باشین.

- سلام...خوش اومدی...امیدوارم بازم شمارو اینجا ببینیم...
- خوشحالم که از مملی خوشش اومده...ثابت کردی که "لاهیگ دنیای آدم بزرگها" نیستی...

laahig یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:24 http://laahig.blogfa.com

ممنون، مطمئن باشین که میام، مگه میشه از اینهمه آدمهای خوب دست کشید، من از "الهه" شروع شدم و هر بار که وقت کنم، میرم تو لیستش و هی‌ با آدمهای عجیب و ناز برخورد می‌کنم. قدرِ این آدمهای ناب رو "باید" بدونم.

راستی‌، میشه مملی رو لینک کرد؟

- خب از گلی مثل الهه جز جمع گلستان دوستانی مثل شما انتظار نمیره...
- باعث افتخار ماست

مینا یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:55 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

چرا از صدای من تقدیر به عمل نیاوردی؟

خب تو که در بازی شرکت نکرده بودی

مینا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:08 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

شنیدن صدای من گوش بصیرت میخواد عزیز دلم. زلیخا!
با شما نا محرمان ما خاموشیم!
فکککککککککککککککککککککککککککککککک کککککککککککککککککککککن!


دیوانه! من احمقو باش که فکر کردم با یه اسم دیگه در بازی شرکت کرده بودی و رفتم کلی تحقیق و تفحص کردم!...

مینا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:10 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

الهی...
دور از جون خان داداش. احمق هف جد و آبادشه! (انتخاب سوم شخص به عهده ی شماست!)
من توو بازیای صوتی شرکت نکردم تا حالا... بسکه صدام قشنگه! حالا زرتی بیام بخونم! بازم فک ککککککککککککن! (دیوانه رو خوب اومدی. (آیکون اومدن! )

بخونی!؟ جلو چشم اینهمه نامحرم!؟ نه جان من بیا یه قرم بده یهو!...ماروچی فرض کردی تو!؟...یه دفعه بگو این سیبیلارو بتراشیم سرخاب بزنیم صورتمون دیگه! دختره ی چشم سفید!

مینا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:56 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

ای جان. فک کن سرخاب بزنی. چه گوگوری مگوری میشی!
کمربندی که سفارش دادی آماده نشده هنوز؟

نه هنوز! دارن روی قسمت آبپاشش کار میکنن! آخه قراره مثل اتو بخار خودش چند دقیقه یه بار سطح بدن قربانی رو خیس کنه که همچین اساسی بچسبه!

Laahig دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:28 http://laahig.blogfa.com

ممنون و کلی‌ لطف دارین. تعارف هم بلد نیستم خیرِ سرم. پس بازم میگم ممنون

خوبه که بلد نیستی...مرسی

مینا سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:04 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

میخوای بگو یهو آب جوش بپاشه زجرش بیشتره ها! بدن تاول میرنه بعد با کمربند میزنی ترق و تروق تاولا میترکه خون میپاشه به در و دیوار و صورت قاتل و مقتول! آی حال میده! اند فیلم خارجکیه!

- آفرین! ایده محشریه!...فقط یه ضعفی داره اونم اینکه احتمال فوت سریع قربانی وجود داره که اینجوری کل مزه اش از بین میره!...
- بازم اگه آپشن دیگه ای به ذهنت میرسه بگو! ترجیحا زجردارتر باشه ولی نکشه!

مینا سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

نه باباااا قربانی که من باشم پوست کلفت تر از این حرفام. خیالت راحت.نمیمیرم!
خب بجاش میتونی کاری کنی که بجا آب (ویرگول نمیزنه! الان باید ویرگول بذارم!) آب و فلفل بپاشه . بعد با اولین ضربه ی کمربندی که تووش سیم خاردار کارگذاشته شده بدن زخم و زیلی میشه و آب و فلفل درون پوست نفوذ میکنه و جیگر آبجیت که من باشم ریش ریش میشه!
یا میتونی کاری کنی از هر سولاخ! سوسکی هزار پایی چیزی دراد روو بدن راه میرن آدم مور مور میشه تنش! بعد با کمربند میزنی خون اونا میپاچه به در و دیوار! اینجوری چندشش بیشتره و خسارت جانیش کمتر! خوبه؟
یه ایده ی اکازیون دیگه هم دارم!‌ میتونی بدی رو کمربند این جمله رو حک کنن: غلط کردم خان داداش!
بعد با هر ضربه پوست ورم میکنه و این جمله بصورت برجسته رو بدن حک میشه! اونوقت خواهر چش سفیدت میفهمه دیگه نباید از این غلطا کنه!

وااااااای تو محشری!...عاااااالی بود!...پازولینی باید جلوت لنگ بندازه! اصلا باید "سالو" رو میدادن تو میساختی!...واللا با سپردن کار به اون پیرمرد بی استعداد در حق سوژه ظلم کردن!...

مینا سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:19 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

خب باید اعتراف کنم پازولینی رو نمیشناختم! اهل فیلم و سینما نیستم. کلا اهل هیچ چیزی نیستم! به قول مامانم زندگی نباتی دارم!
ولی خب لنگو آره باید بندازه! الان رفتم (( سرچ )) کردم توو گوگل فهمیدم بنده خدا فوت کرده! وقت نشد منو کشف کنه لنگ بندازه! میبینی حمیییییییییییید؟ میبینی من چقد حیفم اینجا بمونم؟
حالا فردا که رفتم هالیوود و اسمم و ستارمو توو بلوار هالیوود دیدین میفهمید فرار مغزها یعنی چی! (آیکون مینای جو گیر متوهم که جنبه ی تعریف نداره!) +

- اصلا اینکه میگن فاشیستا کشتنش همش شایعه اس! چون میخواسته تو رو کشف کنه حاسدان ترتیبشو دادن!...
- از من میشنوی از تجربه های من درس بگیر و نرو! ندیدی این براد پیت و جانی دپ چقدر پدرسوخته بازی دراوردن و نذاشتن اونجا پیشرفت کنم!؟ (آیکون "کم آوردن مینا!")...

مینا چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:50 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

روتو برم!
از وقتی که اینو گفتم آنجلینا جولی و جولیا رابرتز و این در پیتا دارن فرت و فرت تماس میگیرن تو رو خدا نیا. بیای دیگه کسی به ما توجه نمیکنه!‌دلم سوخت واسه بیچاره ها. منم که میدونی چقد مهربونم!‌حالا واسه همین گفتم کشاورزیه پیام نورمو بخونم هالیوودو نخواستم!

نمیدونم واللا! هرجور خودت صلاح میدونی! ولی با اینکارات تنبل بارمیاریشون!...از من میشنوی چند وقت یه بار یه تک پا برو!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد