جفت شش...ته دریا...

.

تقدیم نوشت: به خواننده ی خاموش و دوستِ چون خورشید روشنم هامون...که دلش امشب یک عاشقانه میخواست... 

.

*** 

.

تمام نوح را...و تمام جفت های کشتی را...بخدا بسپار...که خدا هم میداند جفت نمیشود این سر جز به ساقه ی نیلوفر...که جفت نمیشود این خاک جز به ترانه ی تاک...که جز این تلف میشوی... تلف میشویم...به همان خدا که میداند نجات در امنِ این تخته پاره معجزه نیست... که معجزه اینجاست...اینجاست که بمانی و من که دره ترینم کوه ترین شوم که ذره ای تَر به دامنت نرسد...اینجاست که بمانی و قد بکشم تا دستم به بالاترین زنگهای دنیا برسد...آنوقت شاید دیگر طوفان نیاید. اصلا تو باشی که طوفان نمی آید...تو باشی باران نمی بارد جز به ناز...جز به نم نم و آواز... 

کلاغهای روی عرشه را ببخش که میگویند قصه ی ما به سر رسیده و هرگز به خانه مان نرسیده ایم...کلاغها چه میدانند...دستهایت را به من بده و چشمهایت را ببند...به جان همین دستها - که میخواهم دنیا نباشد - آب از این بیشتر از سرمان نمیگذرد دیگر...آن ماهی قرمزی که گوشه ی صفحه ی اول آگهی هایی که در آن دنبال کار برایم میگشتیم کشیدی را یادت هست؟...دیشب به خوابم آمد و با همان نقطه ای که جای چشم برایش گذاشته بودی در چشمهایم زل زد و گفت آب که از سرمان بگذرد دیگر هیچکس نمیبیندمان و آنوقت دریا خودش آستین بالا میزند و برایمان عروسی میگیرد. گفت صدف ها یک عالمه ده تومانیِ نو لای سنگها قایم کرده اند که وقتش که رسید روی سرمان شادباش بریزند. از آنها که روش عکس مدرس دارد....و یک عالمه بیست تومانیِ نو از آنها که هنوز مردانِ جهاد در آن راه میسازند و دورتر آبادیست...میگفت گوش ماهی ها لباسهایشان را هم دوخته اند...و اسب دریاییِ خجالتی یواشکی پشت تخته سنگ ها تمرین میکند که آنشب برایمان آواز بخواند...از بر...حتی چند روزیست که نهنگ هم دیگر غمگین نیست و لبخند میزند...میگفت موجها دلشان لک زده برای عروسی... 

میگفت تمام دریا معتقدند انصاف نیست بمیریم قبل از آنکه حداقل یکی به ما گفته باشد چقدر به هم می آمدیم...چقدر الهی که خوشبخت میشدیم...چقدر الهی که مبارکمان باشد...میگفت من و تو بدجور یک عروسی از این دنیا طلب داریم... 

من به ماهی قرمزها اعتقاد دارم...قربان ماهی قرمزها بروم که هنوز حرفشان حرف است... 

.

نظرات 85 + ارسال نظر
جزیره دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:36

اول

جزیره دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:49

اوممممم چه ایکون بی ربطی بود...دلمو زد یهو



آیکون "اللهم اشف کل مریض" رو قبلا گفته بودم!؟ (آیکون "به هر حال!")...

جزیره سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:18

به اخمهایت انتقاد دارم و به لبخندهایت و به هر چیزی که بی اجازه ی شخص من اتفاق بیفتد. باید یادت باشد شبیه غرور منی به همان اندازه خواستنی و به همان اندازه شکننده. دوستت دارم ترکیب تازه ایست از یک احساس جدید و کمی عادت قدیمی؛ اما برای من، دوستت دارم یک ترکیب وسواس گونه است که قابل تو را ندارد. بسیار بخند. برای من بسیار بخند. باید برای زمستان ذخیره جمع کنی اما اخم نکن . قتل غیر عمد است اخمی که به حکم تو صادر شود. به اخمهایت انتقاد دارم و به نبودنهایت از سر بی حوصلگی . راستی تو هم حق داری مرا به نقد بکشی. من دست به نقد اینجایم در حضور تو. من از هر جایی که پایم به شخصی ترین جای زندگی ات کشیده شود عاشقی خواهم کرد.مرا به نقد بکش، مرا دست به نقد بکُش . من طرفدار توام که تلفیق شعر سپید و غزلی. من طرفدار توام که قافیه ی چشمانت هرگز نمی بازند و با صدای بلند که نه، آرام با هر اخمت خواهم گفت: خودت خواسته ای

میخواستم بگم چقدر شبیه متنهای رادیو هفت شده که سرچ کردم و دیدم واقعا متن یکی از برنامه های رادیو هفت بوده! خیلی برام جالب بود. این یعنی یه امضای اصیل...

اگه با من باشه اسم این ژانر رو میذارم "عاشقانه ی مدرن ساده"...سعی میکنه هم عاشقانه باشه هم شور نداشته باشه...نمیدونم امتحان کردی یا نه. خیلی کار سختیه که بخوای با زبان غیراحساسی عاشقانه ای بنویسی که تاثیرگذار هم باشه...

خلاصه که...خوبه...و مرسی...

جزیره سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:27

دارم فک میکنم چه جوری جوابتو بدم؟!
فعلن نصفه شب خون به مغزم نمیرسه، بعدن حالتو میگیرم"ایکون فتح من الله و نصر قریب" اون نصر قریبشو بُلد کن

تا اونجایی که بنده خبر دارم "نصر من الله و فتحا قریبه"!...ولی چون شما میفرمایید چشم! (آیکون "کوتاه آمدن برای خوابیدن شر!")...

جزیره سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:30

چند وقت پیش خوابتو دیدم حمید باقرلو. "ادم قحط بود من باید خواب اینو ببینم"

چی دیدی حالا!؟

جزیره سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:31

ببخشید تصحیح میکنم، چند وقت پیش"کابوس"تو دیدم حمید باقرلوحالا خوب شد

کابوس!؟...
"dreamworks" رو ما ساختی خواهر من! مارو باش شب کی رو قشنگ کردیم! (آیکون "بشکنه این دست و اینجور صحبتا!")...

جزیره سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:46

راس میگی همونه(نصر من الله....). وااااااااااااااااااااااای خدا واقعن ساعت خوابم گذشته.بابا ماها بچه های قدیمیم همونایی که ساعت 9 خواب 7پادشاه میدیدن البته ما کلا به اصول تربیتیمون پایبندیم، خب طاقت نداریم اینقده بیدار باشیم

خب قربون اون اصول تربیتیت بگیر بخواب! زورت که نکردن با اینحالت دُرفشانی کنی! واللا دیگه!

جزیره سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:50

دریم ورکس دیگه چیه غرب زده.فارسی حرف بزن بفهمم چی میگی
من این وخت شب تو درک جملات فارسی موندم چه برسه به خارجکی

خب یه بارم تو مثل ما باش و سرچ کن باقیشو بخون!

جزیره سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:52

اقا این درفشانی واسه ما نون نداشته باشه واسه شما که کامنت داره
بعدشم از خدات باشه من برات کامنت بزارم و تو این نصفه شبی بات حرف بزنم.اهه.
درضمن دفعه ی اخرت باشه به من میگی چیکار کنم چیکار نکنم

بنده رفتم بخوابم جواب این کامنتت رو هم فردا میدم چون میخوام همچین یه چیز دندن شکنی باشه!

عجالتا با اینکه ازت خوشم نمیاد شب بخیر و امیدوارم ایندفعه خوابهای بهتری ببینی!

جزیره سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:53

ما گوگلمون فیلتره. (ایکون دروغ مصلحتی"
حالا نه اون هزار دفعه قبلی که ازت پرسیدن جواب سرراست دادی:دی
یه جورایی منت میزاره که ادم باورش میشه هردفعه از حمید چیزی پرسیدیم جواب داده

تا حالا شده چیزی بپرسی که جواب نداده باشم!؟ بشکنه این زبون که نمک نداره! (آیکون "زبان گچ گرفته شده که بچه ها رویش یادگاری نوشته اند!")...

جزیره سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:55

حیف که پیغام باتری لو دارم دریافت میکنم
شب بخیر

- باتری لو!؟ میشناسمش! از فامیلامونه! اصلا اول فامیلش "باقرلو" بود سرلجبازی با ما برداشت گذاشت "باتری لو!"...
- شب بخیر...

بیشعورشناسی چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:11 http://www.lalikue.blogfa.com

عالی بود.

جزیره چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:30

جااااااااااااااااااان؟!از من خوشت نمیاد؟! عزیزم دل به دل راه داره(خوبت شد؟!)
بعدشم از خدات باشههههههههههههههههه، فهمیدی.
حالا واسه ما ساعت 12 میری لالا؟! خوبه حالا همه ی تایمای پستت روی ساعت 2و3و حتی در برخی منابع دیده شده 4 ،صبح میچرخه آ. ایشششششششش.

اون واسه قدیما بود! الان دیرترین ساعتی که میخوابم هشته! (آیکون "مرغ!" یا آیکون "گنجشک لالا!")...

پاییزتیم پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:47

برو رو دور عاشقانه نویس عجیب خوب می - نویسی!

آقای رگبار شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 http://www.ragbarhaa.blogsky.com

دوست عزیزم ، در پی فیلتر شدن وبلاگ قبلی ام www.ragbarha.blogfa.com و متعاقبا مسدود شدنش توسط بلاگفا به این آدرس نقل مکان کردم www.ragbarhaa.blogsky.com . حتما قدم رنجه فرمایید .

سحر دی زاد شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 13:13 http://dayzad.blogsky.com

راست میگی حمید همون دره ترین بود اما نمیدونم چرا اون لحظه که خوندمش دلم میخواست یعنی ذهنم میگفت باید ذره ترین باشه در برابر عظمت کوه.
بهرحال قشنگ بود و الان دوباره خوندمش...

جزیره شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:59

ابرچندضلعی، وقتی هستی هم بد نیستا
حالا پررو نشو ولی بلاگستان جای خوبتری میشه وقتی هستی و مینویسی.



راستی خواستم بگم تو هم یه اخلاق گَنده ت عین خودمه. نمیگم چی ولی خب عین خودمی متاسفانه

- شک نکن که درست فکر میکنی! (آیکون "ذوب شدن در تواضع و فروتنی!")...ولی از شوخی گذشته لطف داری...ممنونم عزیز...
- شما خانما کی میخواید دست از این کار آزاردهنده ی تاریخی بردارید!؟ یا یه چیزی رو نگید یا اگه میگید کامل بگید دیگه!...
حالا بگو ببینیم چیه این اخلاق گَندم!

آدم بتنی! یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:30 http://amvaj-e-betoni.blogsky

خیلی خوب بود آقا تبریک میگم بابتِ قلمت :)


yasna سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 17:59 http://delkok.blogfa.com

سلام حمید جان( ببین نقطه خان آوردم پایین ازش خوشم نمیاد)

دیشب ..نصفه شبی ... اتفاقی... یهویی... سر از اون لینک اخوی محسن شما به" نامه الهه واسه مملی " در اوردم.... تو که خودت بغض کردی بودی یه عالمه واسش ... منم دوباره یه عالمه جای تو و خودم و همه بغض کردم...
مملی رو چیکارش کردی حمید؟ نکنه بزرگش کردی؟ حواست بهش باشه (آیکون هیچ کدوم از بچه های بلاگستان شیرشون حلالت نمیکنن اگه بلایی سر مملی بیاد)

مملی بزرگ نشده...متاسفانه حتی خودمم بزرگ نشدم...برعکس سختی های زندگی و پیچیدگی آدما و رابطه هاشون...که مثل لوبیای سحرآمیز دارن هیولاوار قد میکشن...بدون اینکه حتی بشه بهشون امید داشت یه روزی حتی واسه یه لحظه جَک رو به آسمون مهمون کنن...

باغبان پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:46 http://laleabbasi.blogfa.com

سلام علیکم و رحمه الله!!!
این دوروز دلآشوب یه سفربرم داشته بود و تنها کاری که آرومم می کرد وبلاگ گردی بود
نمی دونم از توی کدوم وبلاگ اسم آقا طیب رو دیدم رفتم توش و کلی از مطلبهاش رو خوندم بعد از تو لینکا رفتم وبلاگ جوگیریات از اونجا وبلاگ محسن باقرلو اونجام یکی از پستهاشو تقدیم کرده بود به ابرچندضلعی رسیدم اینجا این پست و همه کامنتهای سرشار از احساسش...
دلم می خواست برای همشون کامنت بذارم و بنویسم که چقدر با نوشته هاشون حال کردم ولی خب یه وقتایی واژه ها پابه پایی نمی کنن.
الانم ...نمی دونم ...کاش...

مرسی که اینجا به حرف اومدی و گفتی...
نیازی به واژه های خاص نیست...اصلا هرچی ساده تر بهتر...حس ها و انرژی هایی که کلمه ها میدن از خود کلمه ها گویاترن...

جزیره پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:12

میگم دقت کردی پنجره ی خونه ت حفاظ داره. عجیبه ،نه؟!

آره...عجیبه...
آخه به نظر نمیرسه چیز قابلی واسه بردن باشه...
شاید واسه نبردنه...شاید گذاشتن که کسی نتونه چیزی بذاره...

سارا پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:45

چه معنی داره شما نمی نویسی هیچکی نمی نویسه همه خاموشن قلب ما خاموشه هی روزگار ....

خدا نکنه قلبتون خاموش باشه!
اما خاموشی زبان...خیلی هم بد نیست...گاهی سکوت دروازه خیره...

[ بدون نام ] جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:23

دل آدمیزاد خیلی مظلوم واقع شده، البته معلوم است که منظورم آن دلِ کوچک است. همان که سرپناهِ "دوست داشتن" و "مهربانی کردن"است.
وقتی که "می آیی" بدان که بند دل یک عده به "بودنت" گیر میکند، از انصاف به دور است که وقتی قصد ماندن نداری بیایی.
یادت بماند همان دلهایی که با آمدنت خوش میشوند با نبودنت میگیرند...

بحث قصد ماندن نیست عزیز...
واقعا بعضی وقتا...توو بعضی حس و حال ها...حرف نزدن بهتره...هم واسه خود آدم...هم واسه اونی که میشنوه...

جزیره جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:24

لازم به تذکر نیست که من بودم. هوم؟

نه جزیره جان...لازم نبود...
دیگه بعد از اینهمه مدت رنگ سایه مهربانیتو خوب میشناسم...

سارا شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:17

چرا عاشقانه نویس بیا مسابقه بدیم برا فحش دادن به اونی که تعطیلات وضع کرده فقط جهت خنده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تعطیلات؟
منظورتو نفهمیدم. کدوم تعطیلات؟

میس راوی یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:39 http://andoheravi.blogfa.com/

میدانی چرا حرف ماهی قرمزها حساب است؟ حتا همانی ک گوشه روزنامه کشید و چشمش یک نقطه سیاه کوچک بود؟ چون آنها قبل از همه عاشق میشوند
آن وقتی ک تنگ ماهی های شب عید را توی رودخانه خالی نمیکردیمطفلی ها از دلتنگی دریاها و اقیانوس هایی ک ب خواب و رویا می بینند ، می میرند
میدانی؟ این عروسی بر امواج دریا را قبل ازین نهنگ عاشقی در خواب دیده است

زیبا...دل نواز...و لطیف بود...
ممنون از حس و حال قشنگی که گذاشتی...

سارا دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 00:27 http://saraghaz91.blogfa.com

کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی حمید خااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان

انقدرااااااام دور نیستم! همینجاهام...

حسن آذری سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:13 http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

[گل].با احترام

میلاد چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:47

دلم تنگ شده بود برات، اومدم سلام کنم بهت

سلام ...


سلام میلاد جان

جزیره چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:11

اره خب دمت گرم بدترین برداشت همین بود:
"آخه به نظر نمیرسه چیز قابلی واسه بردن باشه..."
قابل دارترین چیز تو این خونه خودتی .


ولی حمید اون روزی که اون کامنت و گذاشتم منظور خاصی تو ذهنم بود ولی هرچی الان فک میکنم یادم نمیاد. عجیبه که یادم نمیادااااااااا.

حالا باز فکر کن شاید یادت اومد! (آیکون "دست نوازش بر سر جزیره ی سالخورده ی آلزایمر گرفته!")...

جزیره چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:15

واقعا بعضی وقتا...توو بعضی حس و حال ها...حرف نزدن بهتره...هم واسه خود آدم...هم واسه اونی که میشنوه...

خب واسه خودتو که نمیدونم ولی واسه اونی که میشنوه....!!!!!!!بعید میدونما. فک کن مثلا اگه حرف تو درست بود دیگه شغل مشاوری رو کلهم باید تعطیل میکردیم.نه؟

نه!...این دوتا بحثشون جداس...

یک لیلی جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:08 http://yareaftab.blogsky.com

حمید خان دست مریزاد. تیراژه بانو جان و محسن خان هم که اگر گذاشتید ما خاموش بمونیم. اشک آدم رو در میارین. دم همگی گرم با این قلم.

شبنم و محمد چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:48

سلام
واقعا قشنگ بود
واقعا لذت بردم و ازش انرژی گرفتم..
دستتون درست

[ بدون نام ] دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:23

چندوقت پیش داشتیم با خانوم داداشم پستهاتو میخوندیم. یعنی من میخوندم، تازه که من میخوندم یه جاهاییش تپق میزدم،اون طفلی که جای خودشو داشت
وقتی براش خوندم گفت:
+شاعره؟
-نه
+نویسنده ست؟
-نه
+ربطی به ادبیات نداره حرفه ش؟
-نه، پشت میز نشینه...
+چه حیف
منم بهش گفتم :منم بهش گفتم که چه حیف. هیچی دیگه سلامتی باشه انشالله

- مرسی از لطف شما و ممنون از نظری که ایشون داشتن.
راستش فکر میکنم شاید این خودش یه موهبت بوده که کارم این نیست. فکر میکنم اگه کارم نوشتن بود حالم از اینی که هست هم بدتر میشد.

- چرا اسمتو ننوشتی؟

مهسان یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:29

>< (( : > < : ))( >*<

><}}(: >
>< ))( : >
<: )&><
این ی دریا پر ماهی های آزاد و رها برای حمید نازنین که دل غمگین هامون منو با نفس قلمش نوازش کرد و براش مادری کرد تا بل تاب بیاره سختی روزگار رو.باشد که کسی جایی بوسه ی آشنا و امنی از جنس دریا بردلت بنشاند.

سلام مهسان عزیز
ممنون که افتخار دادی و به اینجا سر زدی

بیتعارف من کاری که قابل هامون باشه براش نکردم. این هامون بود که با مهربانیهاش امید از دست رفته ام به هنوز خوب بودن آدمها رو بهم برگردوند. امیدوارم هرچه زودتر گرفتاریها به سر بیاد و شما دو عزیز رو دست در دست هم توو خونه ی خوشبختیتون ببینیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد