گوشه جعبه گنج بچگیا...مدال هجده عیار رفاقتمون...یه تشتک طلایی...

-

قبل نوشت : توصیه میکنم شعرهای امیرعلی سلیمانی رو از دست ندید...دیگه کجا میشه شاعری پیداکرد که شعری شبیه این بگه؟ :

"در سرزمین گونه هایت چای می کارند/این چای ها حتی بدون قند شیرینند

فرقی ندارد ماه پایین شهر و بالاشهر/چشمان تو از شوش تا دربند شیرینند"...

-

***

-

گوشه دفتر مشق یک مملی!

امروز جمعه میباشد! بابای من در جمعه ها خیلی به طبیعت علاقه دارد و برای همین صبحها میرود به رئیسش کمک میکند که باغچه خانه اش را رسیدگی بنماید! البته رئیس بابایم یک آدم خوابالو است که هر وقت ما میرویم خواب است و فقط آخرش از پشت شیشه اتاقش از بابایم تشکر میکند و اصلا هم کمک نمیکند! برای همین من رئیس بابایم را دوست ندارم و همیشه به بابایم میگویم نرود به او کمک بکند ولی بابایم میگوید عیبی ندارد و او آدم طفلکی است و گناه دارد و برای همین خیلی ثواب دارد که آدم به او کمک بکند! البته بنظر من هم ثواب چیز خیلی خوبی است چون آدم بعدش به بهشت میرود!

خانه رئیس بابابم خیلی از ما دور است و یک عالمه ایستگاه مترو راه است و آدم سرپایی خسته میشود ولی من همیشه با بابایم میروم چون رئیس بابایم یک پسر اندازه من دارد که برعکس بابایش اصلا تنبل نیست و هر وقت ما میرویم بیدار است! اسم پسر رئیس بابایم مهرداد میباشد! مهرداد خیلی بچه خوبی است و من او را دوست دارم و او هم من را دوست دارد. مهرداد یک ساعت دارد و همه کارهایش برنامه دارد. البته من و بابایم هم ساعت داریم ولی برنامه نداریم!

او جمعه ها ساعت ده تا یازده کلاس پیانو دارد. پیانو یک چیزی است که آهنگ میزند ولی ارگ نیست! (ارگ یک چیز دیگری است که آهنگ میزند و در عروسی آبجی کبری بود!) پیانو خیلی بزرگ است و جای زیادی میگیرد و از این نظر دایره که خاله مامانم آن را دارد از پیانو بهتر میباشد!...من امروز فهمیدم معلم پیانوها آدمهای بدی هستند! چون وقتی داشت با مهرداد حرف میزد من رفتم پیش پیانو و یک آهنگ خیلی خوب زدم که شبیه عروسی و خوشحالی بود ولی او من را از اتاق انداخت بیرون و گفت بروم به بابایم کمک بکنم! فکر میکنم او به من حسودیش میشود چون خودش نمیتواند تند پیانو بزند و خیلی یواش یواش میزند و اصلا هم خوب نمیزند ولی من دو دستی همه دکمه ها را تند تند میزنم و خیلی هم خوب میشود!

مهرداد بعد از پیانو کلاس زبان خارجی دارد. وقتی مهرداد خارجی حرف میزند خیلی بامزه میشود و من خیلی خنده ام می آید چون شبیه فیلمهای قدیمی داداش اکبر میشود که دوبله ندارد! وقتی مهرداد خارجی حرف میزند من یاد فیلم کابویی ها میفتم و داد میزنم "هفت تیرتو بکش کابوی!" یا مثلا میگویم "اگه جرات داری شلیک کن اسب دزد لعنتی!" و مهرداد هم میخندد! ولی چون بجز معلم پیانوها معلم زبانها هم آدمهای بدی هستند او هم من را از اتاق می اندازد بیرون و میگوید بروم به بابایم کمک بکنم! در کل معلمها حتی بدهایشان خیلی دوست دارند که آدم به پدر و مادرش کمک بکند!

بعدش مهرداد از روی ساعتش یک ساعت وقت دارد که بازی بکنیم! مهرداد بازیهای دویدنی دوست ندارد و بازیهای کامپیوتری دوست دارد که با دستگاه و سی دی و تلویزیون است که خیلی کیف میدهد! فقط بدی اش اینست که همیشه او 0-19 یا 0-23 میبرد! آخرش هم موقع رفتن یواشکی به هم کادو میدهیم! و آن اینجوری است که من چیزهای قشنگی که در آن هفته در راه مدرسه پیدا کرده ام را به او میدهم! چیزهای جالبی مثل واشر لوزی و ساچمه و پر کلاغ و در خودکار براق و تشتکهای طلایی که خودم آنها را سوراخ کرده ام و به آن نخ آویزان کرده ام! او هم به من از سی دی های بازی اش میدهد! البته من دستگاهش را ندارم که با آنها بازی بکنم ولی آنها را جمع میکنم که وقتی بزرگ شدم و دستگاهش را خریدم بازی بکنم که تا الان پنج تا جمع کرده ام! تازه بعضی وقتها که کسی خانه نیست آنها را میچینم جلوی تلویزیون و الکی مثلا بازی میکنم و صدتا گل به مهرداد میزنم که خیلی کیف میدهد!...پایان گوشه صفحه هجدهم!

-

نظرات 156 + ارسال نظر
تیراژه جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 http://tirajehnote.blogfa.com

و ......اول در صفحه ی سوم!!!
هورااااااااااااااااااااااااا

تیراژه جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 http://tirajehnote.blogfa.com

چه قدر دلم امشب یه مملی نوشت میخواست..
چقدر دلم یه حیاط قدیمی با قاچ های تگری هندوانه میخواست..
چقدر ...
کاش یه چیزی نوشته بودی حمید
(آیکون کسی که زود دختر خاله میشود و "خان" و "جان"و "جناب" گفتن یادش میرود!!!)

زندگی پر از چیزای کوچیکیه که آدم دلش میخواد و نیست...یا اون لحظه نیست...من اسمشو میذارم "حسرتهای کوچک گاهی خنده دار"...مثل حسرت یه نوشابه نارنجی وقتی پیتزاتو میارن و میفهمی موقع سفارش دادنش یادت رفته بوده تاکید کنی که نوشابه ات حتما نارنجی باشه!...

تیراژه جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:37 http://tirajehnote.blogfa.com

این شعر می ماند برای یادگاری ها
این شعر ، این آیینه ی چشم انتظاری ها

"از چشم هایت قسمت یک عده مستی بود
سهم من و امثال من هم شد خماری ها

با خنده هایت بعد عمری یادم آوردی
آیین مجنون بودن و شب زنده داری ها

از صبح تا شب با غمت آواز می خوانند
اصلا نمی خوابند ! بیچاره قناری ها"

چه خوب شد که لینک شعر های جناب سلیمانی رو گذاشتید..این خمار شب را به دادم رسید..واقعا بکر و زیبا مینویسند...به قولی شکر پاره اند!!

شعراش محشره...هر شعرشناسی اینو میفهمه که شعرای امیرعلی سلیمانی اگه بالاتر از شعرایی که اینروزا با هزار جور رانت چاپ میشن نباشه پایینتر هم نیست...اونوقت کتابشو به دلیل "فقدان ارزش ادبی" چاپ نکردن!!!!!!!! :
http://b19.blogfa.com/post-30.aspx

خداییش کل کتابای نسل جدید شعر فارسی رو بگردی چندتا مثل این بیتها پیدا میکنی؟
"دیده ای اسب خسته ای در باد ، بی قرار و سوار گریه کند؟
مطربی گوشه ی خیابانی ، روی دوش سه تار گریه کند؟
دیده ای ماه بشکند در حوض ، آسمانت هزار تکه شود
خسته از خنده های ماهی گیر ، زار زار آبشار گریه کند؟"

دلم میخواست یکی پیدا میشد این چند بیت رو که برای جانبازها گفته به خودش تقدیم میکرد :
"طاقت بیاور جمعه های سرد تهران را
این شهر بی روح خیابان در خیابان را
مسجد فراوان است اما باز می ترسی
در کوچه ها حتی نبینی یک مسلمان را
باید بیاید یوسفی از جنش چشمانت
پایان دهد غم های بی پایان کنعان را"...

محسن باقرلو جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54

حمید به جان خودم خیلی باحاله این موبایل بانک !
( آیکون یه آدم خدمات بانکداری الکترونیک ندیده ! )
ولی از شوخی گذشته نصب کنی عشق می کنی
حساب تو ام پاساگاده دیگه ؟
برو توی این صفحه :
http://bpi.ir/mobileBank
از لینک ( دریافت برنامه پرداخت همراه ) نرم افزارشو دانلود کن بریز روی گوشی ت و نصبش کن
بعد از این صفحه :
https://epayment.bankpasargad.com/GetMPaymentCode.aspx
کد فعال سازیشو بگیر و فعالش کن
بعدم از این راهنما :
https://epayment.bankpasargad.com/mpay/MobilePaymentHelp.pdf
طریقه راه اندازیشو بخون و راش بنداز و حالشو ببر !

خداییش چقد از پاسارگاد گرفتی که اینجوری واسش تبلیغ کنی!؟ چقد گرفتی که جوانان طفل معصوم مردمو به سمت اینچیزا بکشونی!؟...واللا این نونا خوردن نداره!

آناهیتا جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

من اشک نریختم مملی
از خودم بدم اومد
چون من شبیه به مهرداد بزرگ شدم
اما هیچی از بچگی و روزگار سرخوشی نفهمیدم
حالا دلم می خواد ساده باشم
خیلی ساده

می دونی حمید بچه های مثلا بی درد هزارتا درد دارن...درد تنهایی با کتاب و ساز و دولا راست شدن های بی معنی...ای کاش یکی از درد اونا می گفت.خیلی ها میگن ناشکریه شماها دیگه چه مرگتونه اما...

آدم بی درد نداریم...
چرا منتظر نشستی که "ای کاش یکی از درد اونا می گفت"...
چرا "آناهیتا" همونی نباشه که از دردای این جماعت بنویسه؟...بسم الله...

گنجشکک توییتباز جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:53 http://twitt.blgsky.com

سلام مملی جون

ببخش ما گنجشکا زود به زود به درختهای خوشیمون پرک نمی کشیم
دیر شد
ولی از کامنتت در توییت ممنون و مسرور شدیم

چیزی عوض نمی شود یعنی، مملی ها همیشه تکرار می شوند و تنها کاری که می شود کرد این است شاید که مهردادها را زیاد کنیم.....
نمی دانم، مغزگنجشککی ما فقط همینقدر بلد است.

- سلام گنجشکک توییتباز...
- آها!...الان منظورتو فهمیدم...اگه منظورت ایرانمونه خب "چیزی عوض نمیشود" چون اراده ای برای عوض کردنش نیست! ته تهش اراده ای هم اگه باشه در حد هدفمند کردن یارانه هاست!...ولی اگه منظورت کلیتره علتشو بنده هم نمیدونم...شاید علتش زیاده خواهی ازلی و ابدی نوع بشر باشه...

آژو جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:48

دلم گرفت..ولی بغض نکردم.
این آیکون نمیدونم چرا منو یاد ممل یمیندازه
مهرداد دوست دارم.خداکنه بزرگ شه هم دلش به اندازه آسمون باشه

- خدا کنه...
- چرا آدرس وبلاگتو نمیذاری!؟ (آیکون "به تو چه! لابد دلش نمیخواد! واللا!")...

شب نویس جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:13 http://man-o-shab.blogsky.com/

آره خوب. اینم حرفیه. ولی نمی دونم چرا حس می کنم بعضیا فقط واسه رفع تکلیف کامنت میذارن. فقط چون من براشون کامنت میذارم! و چون واقعا برام مهم نیست که چقدر کامنت داشته باشم گاهی نظراتو می بندم.. ولی نظر تو همیشه برام مهم بوده به همون دلیلی که صدبار گفتم و بازم میگم: چون کامنت الکی و رفع تکلیفی نمیذاری.

خلاصه خوشحال میشم اگه بیای حرفایی که گفتی برای پست آخرم داری بزنی.

- خودت داری میگی "بعضیا"...نمیشه که بخاطر "بعضیا" در خونه ات رو ببندی!...همچنان معتقدم بهتره کار خودتو بکنی...
- ممنونم...به چشم

شب نویس جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:17

خصوصی

رویت شد!...

شب نویس جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:25

نه! برو خصوصی دوم

الان دقیقا سر خصوصی دومم!...بپیچم یا مستقیم برم!؟...

آژو جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:29 http://WWW.HONNEY68.BLOGFA.COM

تنبلی
ازاین به بعد چشم!میگذاریم!
آیکون آژو چه دختر خوبیه

(آیکون "بر منکرش لعنت!" + آیکون "بشمار!")...

آوا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:38

نمی تونم بیشتر توضیح
بدم.پس سکوت
می کنم...
یاحق...

نیازی به توضیح نیست...همین که مملی و کبری هستن کافیه تا براشون خوشبختی آرزو کنیم...و دعا کنیم بزرگ که شدن دنیا رو خوشگلشو بهشون نشون بده...همینطور برای شما و همه اونایی که قلبشون هنوز با مملیا میزنه

آسمان وانیلی شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:39 http://www.aseman-vanili.persianblog.ir/

الان خیلی بهتره.
ممنون

خداروشکر...ایشالا که بلا همیشه دور باشه...

محبوب شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:53 http://mahboobgharib.blogsky.com

پاراگراف آخر اشک آورد توی چشمام ... دلم می خواست همون موقع پیش مملی بودم و با همه وجودم بغلش می کردم ... هزارتا میبوسیدمش...

چقدر خوبه که هنوز آدمایی به لطافت و صافی و زلالی تو هستند ... چقدر خوشحالم که دوستی مثل تو دارم ...

- میدونم که اگه بودی اینکارو میکردی...
- مرسی عزیزم...منم خوشحالم که دوستی مثل تو دارم

شب نویس شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:47

فقط یه چیزو خیلی مطمئنم! بچه هایی مث مملی اگه طاقت بیارن و این حسرت ها و آرزوهای خیلی دور ، داغونشون نکنه دو تا خصوصیتی دارن که بچه های مرفه یا حتی متوسط هیچ وقت ندارن. یکی خلاقیتشونه که از کمترین امکانات می تونن بهترین ها رو واسه خودشون و اطرافیانشون فراهم کنن و یکی دیگه دلشونه. دل صافشون که هیچ کس دیگه مث دل اونا رو نداره. که شاید دومی واسه خیلیا تو این دوره زمونه ارزشی نداشته باشه. متاسفانه...

با خلاقیتشون موافقم ولی فکر نمیکنم "دل صاف" ربطی به "محرومیت" داشته باشه...تازه به قول تو "اگه طاقت بیارن"...متاسفانه واقعیت اینه که "اکثرشون" بخاطر عقده های ریز و درشتی که در کودکی و نوجوانی داشتن در بزرگسالی هم "حتی از بعد پایبندی به ارزشهای اخلاقی" در سطحی پایینتر از متوسط جامعه قرار میگیرن...

مینا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:43 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

نصف شبی دست از عبادت و راز و نیاز کشیدم یا برداشتم!‌نمیدونم اینجا چه فعلی بذارم! که بیام و خدمتتون عرض کنم:
اه اه چقد بدم میاد از وبلاگ نویسایی که دیر به دیر آپ میکنن!‌ و اینبار استثناً (درست نوشتم؟) نمیگم آیکون سنگ پای قزوین چون خودم توو یه هفته دوووووووووووباااااااااااار آپ کردم!
هرچند به قول دوستی انرژی منفی داره!‌

- حالا بعد قرنی دوتا آپدیت کردیا! هی بزن توو سر ما!...
- "استثنائا" درسته دخترم!...قبل از نوشتن کلمه هایی که شک داری زحمت بکش یه بار توو گوگل سرچ کن تا اینجوری پیش در و همسایه سرافکنده نشی! (آیکون "سرکوفت!")...
- نه...انرژی منفی نداره...حداقل به من یکی که حس خوبی داد...

آوا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:50

این عکس مملی وکبرای ماس
که اون روز......ببخشید
بی کیفیته...
یاحق...
http://s1.picofile.com/file/6973087522/100720111003.jpg
http://s1.picofile.com/file/6973088528/100720111004.jpg

خدا نگهشون داره...امیدوارم آینده شون مثل عکس روی پیراهن مملی شاد و مثل گلهای روی لباس کبری خوشگل باشه...امیدوارم جزو اون استثناهای این بخش از جامعه باشن که فرداشون بهتر از امروزشون میشه...

eli یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:11 http://aGHAYEDEYEKMATARS.BLOGFA.COM


چقدر معصومیت داره. خدایا!
خیلی قشنگ بود. خیلی زیاد.
آپم. منتظرتون هستم.

مینا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:11 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

استثنائا این یبارو حوصله سرچ کردن نداشتم . آخه هر چیز میخوام بنویسمو سرچ میکنم! دلم واسه مدیر گوگل سوخت. تو کم پدرشو دراوردی منم...
چه سر افکندگی؟ همه در و همساده خودشون میدونن من خانوم مهندسسسسسسسم!
مرسی از اینکه حس بدی بهت نداد پستم!‌
کماکان بدم میاد از کسایی که دیر به دیر آپ میکنن! میدونستی؟

- عمرا حالا حالاها به من برسی!...شنیدم اریک اشمیت نذر کرده من بمیرم کل همساده های محله گوگلو آبگوشت میده!...راست و دروغش پای اونایی که میگن!...
- نه نمیدونستم! چه باحال! (آیکون "منشی سریال ساختمان پزشکان!")...

مومو دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:41 http://mo-mo.blogsky.com

چرا؟
آخه چرا؟
هی باید بیایم دست خالی بریم... هان؟ (آیکون آدم متوقع)

اینجا که مهم نیست! ایشالا از درگاه فضل و کرم الهی دست خالی برنگردید خواهرم! (آیکون "حذف صورت مساله!")...

مینا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:47 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

غلط گرده کسی بخواد خان داداش من زبونم لال طوریش شه!
ساختمان پزشکانو نمیبینم . منشی و این چیزاشم نمیدونم چی میگن. فقط یبار دیدم. هی میگفت وااااااااقعاااااااااااااا؟؟؟؟

بابا ایول! خیلی حال کردم!...به جان بچه ام اگه چهارتا طرفدار مثل تو داشتم تا حالا اعلام خودمختاری کرده بودم! (آیکون "مختار!")...

اشرف گیلانی دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 http://babanandad.blogfa.com



از صبح بوی فلسفه می آید...

"زین روی، دست هایم را
در شیشه های جوهر می شویم
تا بر تمام دیوار ها بنویسم
باید
خورشید
بر تمامی ابعاد
عاشقانه بتابد"

نخونده بودمش...سرچ کردم باقیشو خوندم...
شعر عجیبی بود...حتی در مقایسه با باقی شعرای باباچاهی هم عجیب بود...

سمیرا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:31 http://nahavand.persianblog.ir

خوش به حال مملی....کاشکی یه ذره از زلالی دل مملی رو ماها داشتیم...کاشکی میشد براش یه دستگاه بخرم سی دی هاشو باهاش نگاه کنه...بغضی افزودی برگلویمان حمید...گلویی که سالهاست ابرگرفته است

کاش میشد با یه دل سیر گریه آسمون دلامون صاف بشه...دلم لک زده واسه یه رنگین کمون...

زهرا.ش دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:38

مملی تا کی می تونه به دنیا این جوری نگاه کنه؟

اگه یه مملی واقعی بود فرصت زیادی نداشت...
ولی این مملی میتونه...مثل همه چیزای خوبی که فقط توو قصه ها میشه...

اقدس خانوم دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:03 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

هیچی ندارم بگم ... هیچی

با اجازتون ارجاع به جواب کامنت پایینی...

الهام سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:43 http://sampad82.blogfa.com

الهی بمیرم واسه مملی
عزیزززززززززززم خط آخرش خیلی بد بووووود...

جواب قبلی که به این کامنت دادم رو پاک کردم...وقتی دوباره خوندمش به نظرم خیلی شعاری اومد! واقعا نمیدونم چرا اونجوری نوشته بودم!...ولی همچنان این جمله "آخرش خیلی بد بود" به دلم نمیشینه...ممکنه آخرش کمی "تلخ" باشه ولی "بد" نیست...

مینا سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:32 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

سلام مختار!‌نمیخوای آپ کنی؟

سلام "زن کوفی!" (دیدی ته سریالا بعضی اسمارو اینجوری مینویسن!؟ آی لجم میگیره! - آیکون "دیوانه خطرناک!")...ایشالا آخر هفته!...

عاطی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:08

سلام .
عاشق این کامنت دونیم . یعنی گاهی آدم یه چیزایی توش میخونه که خیلی برات اتفاق افتاده ولی تا حالا بهش فکر نکردی . و تازه یادش میفتی و
کلاس درسیه برا خودش .

- سلام عاطی...
- (آیکون "حمید و سایر کامنت گذاران در حال آب شدن از خجالت!")...شما لطف داری عاطی جان...

[ بدون نام ] چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:28

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند ؟
آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند
شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخند های شادی و غم فرق دارند
برعکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه ها آدم به آدم فرق دارند

شعرهای امیر علی سلیمانی و دوست دارم واقعا محشرن فوق العاده ان. نمیدونم چرا وقتی شعراشو میخونم یاد شعرای شاعر شعر بالایی میفتم . وقتی گفتی به اون دلیل شعراشو چاپ نکردن واقعا حالم گرفته شد .
از قدیم گفتن هنر نزد ایرانیان است و بس ولی متاسفانه هنر شناس نداریم . کسی که قدر این هنرو بدونه

- شعرای فاضل نظری که بی نظیره...عاشق اون شعر معروفشم :

"از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند
پوشانده‌اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند
یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند"...

چندتا دیگه از بهترین شعراشو میتونی اینجا بخونی :
http://www.shaer.ir/fa/content/view/244/35/

- کاش فقط هنر نشناس بودن...اینا هنر کشن...

عاطی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:36

۷ - ۸ - ۱۲ - ۲۱
جالبه ها
دوتای اول سرو ته شدن . دوتای بعدی چپ و راست . ایندفعه میخواد چی بشه ؟؟؟؟

فاصله بین آپ هاته تو همین صفحه
پس کی آپ میکنی ؟؟؟

گمونم این انطباق هم از نشانه های پایان دنیا باشه! (آیکون "سی دی ظهور نزدیک است!")...

عاطی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:32

آره شعرای فاضل نظری فوق العاده است . اتفاقا میخواستم اول همینو بنویسم بخاطر بیت دومش . شعرای کتاب گریه های امپراطورش محشره .
یه وبم به همین نام داره که بعضی شعرای چاپ نشدشو توش میذاره .
مرسی حمیدجان .

- جالب بود...نمیدونستم...کاش آدرسشم میذاشتی...
- شما نمیخوای بگی چرا وبلاگتو بستی!؟...خب نمیخوای بگی یه کلوم بگو نمیخوام بگم! مردیم انقدر پرسیدیم و جواب ندادی! فردا پس فردا بزنه به علت کمبود توجه عقده ای بشم شما میای جواب بدی!؟ (آیکون "حمید در حال کندن مو و چنگ انداختن صورت!")...

عاطی پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:39

emperorcries.blogfa.com/

اینم آدرس همون وب که گفتم .

- ممنون بابت آدرس...
- ایمیلتو چک کن (فقط اگه خواستی جواب بدی همنیجا کامنت بذار چون خیلی دیر به دیر به ایمیلام سر میزنم! - آیکون "انسان اولیه!")...

عسل پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:03 http://www.bipardeh.blogfa.com

سلام حمید خان !
قشنگ بود ! به دل اینجانب چسبید !
ممنونم که بهم سر میزنی ! جواب کامنتو دادم ! احتمالا ساعت های ۷-۸ آپ میکنم !
فعلا خداحافظ ...

- سلام عسل بانو!...
- خواهش میکنم...خیره ایشالا! ایندفعه قراره کدوم معضل جهانی(!) رو نقد و بررسی کنی!؟...

الهه جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:04 http://khooneyedel.blogsky.com/

حمید....معدل مملی چند شد ترم پیش؟

- 19/98 ! (آیکون "حمید در حال جعل کارنامه مملی برای فرار از باخت احتمالی!")...
- حالا معدل خودت چند شده داری انقدر کری میخونی!؟...

الهه جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:30 http://khooneyedel.blogsky.com/

اگه قرار به جعل کارنامه باشه من 20 شدم!جای هیچ حرفی هم نمیمونه!
بستنی یخی منو پیچوندی؟

نمیدونم چقدر اخبار علمی رو دنبال میکنی ولی اونروز توو شبکه چهار میگفت اخیرا دانشمندا فهمیدن که بستنی یخی عامل اصلی ایدز و انواع و اقسام سرطانه! حالا دیگه خود دانی!...

الهه جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:40 http://khooneyedel.blogsky.com/

راستی یه پستی نوشتم...فکر کنم تو دوسش داشته باشی(آیکون الههٔ اعتماد به نفس!+غالب کردن حس دوست داشتن پست به مخاطب!!!)

خواهر من! اول کامنتاتو رفرش کن بعد بیا کامنت بذار! قبل از اینکه این کامنتو بذاری پستی که میگی رو خونده و نظرمم گفته بودم! شاهدشم ساعت کامنتم که از این جلوتره! (آیکون "شاهد بازی!" )...

الهه جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:51 http://khooneyedel.blogsky.com/

بستنی یخی و ایدز؟!!
دارم فکر میکنم چطوری این بستنی میتونه اون ویروس رو انتقال بده....هوووم....هرررررر....به نتایج جالبی رسیدم...

واللا هرجوری فکر میکنم نمیتونم به راههایی مثل انتقال خون از فرد بیمار یا مادر به فرزند یا استفاده از سرنگ مشترک ربطش بدم!...
خاک بر سرم!...فقط یه راه مونده انگار!

مهدی جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:58

داش حمیدِ جیگرطلا بزودی میام سراغت! آماده باش که میخواد یه اتفاقایی بیفته!!

جاااااااااااااان!؟...میای سراغم و یه اتفاقاتی میفته!؟ (آیکون "نگرانی شدید!")...

الهه جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:06 http://khooneyedel.blogsky.com/

باید وقتی اخبار علمی از خودت صادر میکنی به فکر این چیزا باشی
اون کامنت سوم رو که گذاشتم قبلش دیده بودم کامنتت رو...جوابش هم داده شد...ما که مثل جناب چندضلعیتون شهرت وبلاگی نداریم که برادر من!که بخوایم هی فرت و فرت کامنتا رو رفرش کنیم ببینیم کی اومده چی گفته!

آی گفتی! دیگه واقعا کلافه شدم از اینهمه شهرت! تصمیم گرفتم با فتوشاپ به عکس پروفایلم یه عینک دودی اضافه کنم دیگه کسی نشناستم! (آیکون "گرمازدگی!")...

مهدی جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:09

نه عزیز. سعی میکنم پروژه با کمترین چالش به پایان برسه! (آیکونِ یا حضرت عباس!)

دیگه بدتر! (آیکون "حمید در حال تماس با 110 و پلیس امنیت و اینترپل و هرجایی که ممکنه کاری از دستشون بربیاد!")...

مهدی جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:21

حمید اگه قول بدی همکاری کنی منم قول میدم برات امان نامه بگیرم!!

برو آقا! بنده خودم ختم روزگارم! همه اولش از همین حرفا میزنن! (آیکون "حمید در حال برقراری ارتباط با 118 اتریش برای گرفتن شماره دفتر مرکزی اینترپل!")...

الهه جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:25 http://khooneyedel.blogsky.com/

سزای کسی که بستنی بچهٔ مردم رو میپیچونه و به بستنی یخی انگ ایدز میزنه همینه که مهدی بیاد سراغش و اتفاقاتی بیفته!

مهدی جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:34

به حمید: تلفن خونه و موبایلتو قطع کردم داش حمید مقاومت بی فایدس!!
به الهه: الهه جان البته من منظورم پروژه آکادمیکه ها!

- (آیکون "حمید در حالت تسلیم چونان برگی در دست تندباد سرنوشت!" + آیکون "آهنگ غم انگیز!")...
- آکادمیک!؟ خب دیگه بدتر!...

علیرضا جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:43 http://yek2se.blogsky.com/

مملی
مملیییی
کجایییی؟
جمعستااا
بریم فوتبال؟
توپشو من میارم
تازشم سه لایس
آرههه
آجراشم با تو
4 تا
الان بچه ها میاناااااا
زود باش دیگه
کجاییییی پس؟

مملی! :
سلام علیرضا!...با توجه به اینکه الان جمعه میباشد من الان تازه از خانه مهرداد اینا آمده ام و دارم ناهار میل مینمایم! دو ساعت دیگر می آیم به سر کوچه!..باتشکر!

الهه جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:49 http://khooneyedel.blogsky.com/

آکادمیکه پروژه تون!؟چه با کلاس!

اینم از شانس ماست! به ما که رسید زمونه عوض شده و دیگه کسی از اون روشهای سنتی استفاده نمیکنه! (آیکون "روشهای سنتی!")...

علیرضا جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:50 http://yek2se.blogsky.com/

اون موقع که من نیستمممم

حداقل بنویس چیکارا کردی
میام میخونم

مملی! :
چون تابستان میباشد بابایم برایم دفتر مشق نمیخرد که گوشه اش از اینچیزها بنویسم! دعا کن آبجی کبرایم زودتر از شمال برگردد و برایم دفتر مشق بخرد تا چندتا خوبش را بنویسم!...باتشکر!...

مهدی جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:57

نه بابا حالا خیلی هم آکادمیک نیست، بیشتر حالتِ فان داره!! به هر حال شکستو بپذیری خودت راحت تری حمید جان! حمید آیکونت خیلی باحال بود

یه چیز آکادمیک فان!؟...یعنی یه چیزی توو مایه های دانشگاه آزاد!؟ (آیکون "وخیمتر شدن اوضاع!")...

پرند جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:59 http://ghalamesabz1.blogsky.com

می‌خوای مملی بنویسی؟؟؟؟
(آیکون تک تیرانداز)

نه بابا! غلط بکنم!...

محسن باقرلو شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:05

رونمایی نکردی از آپدیت وعده داده شده و ما خوابمون گرفت ... پس شبت بخیر پادشاه طنزهای چندضلعی باحال و سلطان بلامنازع دل نوشته های کولاک و امپراتور یگانهء آیکونهای نوشتاری !

- انجام شد قربان! رفرش فرمایید!...
- همه اینا من بودم!؟ (آیکون "حمید در حال باد شدن به سبک برزو خان سپهسالار!")...

محسن باقرلو شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:05

خودم خجالت کشیدم از این هندونه هایی که دادم زیربغلت !!

پس دیگه ببین من چی کشیدم!...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد