گوشه جعبه گنج بچگیا...مدال هجده عیار رفاقتمون...یه تشتک طلایی...

-

قبل نوشت : توصیه میکنم شعرهای امیرعلی سلیمانی رو از دست ندید...دیگه کجا میشه شاعری پیداکرد که شعری شبیه این بگه؟ :

"در سرزمین گونه هایت چای می کارند/این چای ها حتی بدون قند شیرینند

فرقی ندارد ماه پایین شهر و بالاشهر/چشمان تو از شوش تا دربند شیرینند"...

-

***

-

گوشه دفتر مشق یک مملی!

امروز جمعه میباشد! بابای من در جمعه ها خیلی به طبیعت علاقه دارد و برای همین صبحها میرود به رئیسش کمک میکند که باغچه خانه اش را رسیدگی بنماید! البته رئیس بابایم یک آدم خوابالو است که هر وقت ما میرویم خواب است و فقط آخرش از پشت شیشه اتاقش از بابایم تشکر میکند و اصلا هم کمک نمیکند! برای همین من رئیس بابایم را دوست ندارم و همیشه به بابایم میگویم نرود به او کمک بکند ولی بابایم میگوید عیبی ندارد و او آدم طفلکی است و گناه دارد و برای همین خیلی ثواب دارد که آدم به او کمک بکند! البته بنظر من هم ثواب چیز خیلی خوبی است چون آدم بعدش به بهشت میرود!

خانه رئیس بابابم خیلی از ما دور است و یک عالمه ایستگاه مترو راه است و آدم سرپایی خسته میشود ولی من همیشه با بابایم میروم چون رئیس بابایم یک پسر اندازه من دارد که برعکس بابایش اصلا تنبل نیست و هر وقت ما میرویم بیدار است! اسم پسر رئیس بابایم مهرداد میباشد! مهرداد خیلی بچه خوبی است و من او را دوست دارم و او هم من را دوست دارد. مهرداد یک ساعت دارد و همه کارهایش برنامه دارد. البته من و بابایم هم ساعت داریم ولی برنامه نداریم!

او جمعه ها ساعت ده تا یازده کلاس پیانو دارد. پیانو یک چیزی است که آهنگ میزند ولی ارگ نیست! (ارگ یک چیز دیگری است که آهنگ میزند و در عروسی آبجی کبری بود!) پیانو خیلی بزرگ است و جای زیادی میگیرد و از این نظر دایره که خاله مامانم آن را دارد از پیانو بهتر میباشد!...من امروز فهمیدم معلم پیانوها آدمهای بدی هستند! چون وقتی داشت با مهرداد حرف میزد من رفتم پیش پیانو و یک آهنگ خیلی خوب زدم که شبیه عروسی و خوشحالی بود ولی او من را از اتاق انداخت بیرون و گفت بروم به بابایم کمک بکنم! فکر میکنم او به من حسودیش میشود چون خودش نمیتواند تند پیانو بزند و خیلی یواش یواش میزند و اصلا هم خوب نمیزند ولی من دو دستی همه دکمه ها را تند تند میزنم و خیلی هم خوب میشود!

مهرداد بعد از پیانو کلاس زبان خارجی دارد. وقتی مهرداد خارجی حرف میزند خیلی بامزه میشود و من خیلی خنده ام می آید چون شبیه فیلمهای قدیمی داداش اکبر میشود که دوبله ندارد! وقتی مهرداد خارجی حرف میزند من یاد فیلم کابویی ها میفتم و داد میزنم "هفت تیرتو بکش کابوی!" یا مثلا میگویم "اگه جرات داری شلیک کن اسب دزد لعنتی!" و مهرداد هم میخندد! ولی چون بجز معلم پیانوها معلم زبانها هم آدمهای بدی هستند او هم من را از اتاق می اندازد بیرون و میگوید بروم به بابایم کمک بکنم! در کل معلمها حتی بدهایشان خیلی دوست دارند که آدم به پدر و مادرش کمک بکند!

بعدش مهرداد از روی ساعتش یک ساعت وقت دارد که بازی بکنیم! مهرداد بازیهای دویدنی دوست ندارد و بازیهای کامپیوتری دوست دارد که با دستگاه و سی دی و تلویزیون است که خیلی کیف میدهد! فقط بدی اش اینست که همیشه او 0-19 یا 0-23 میبرد! آخرش هم موقع رفتن یواشکی به هم کادو میدهیم! و آن اینجوری است که من چیزهای قشنگی که در آن هفته در راه مدرسه پیدا کرده ام را به او میدهم! چیزهای جالبی مثل واشر لوزی و ساچمه و پر کلاغ و در خودکار براق و تشتکهای طلایی که خودم آنها را سوراخ کرده ام و به آن نخ آویزان کرده ام! او هم به من از سی دی های بازی اش میدهد! البته من دستگاهش را ندارم که با آنها بازی بکنم ولی آنها را جمع میکنم که وقتی بزرگ شدم و دستگاهش را خریدم بازی بکنم که تا الان پنج تا جمع کرده ام! تازه بعضی وقتها که کسی خانه نیست آنها را میچینم جلوی تلویزیون و الکی مثلا بازی میکنم و صدتا گل به مهرداد میزنم که خیلی کیف میدهد!...پایان گوشه صفحه هجدهم!

-

نظرات 156 + ارسال نظر
کاپوچینو یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 http://capuccino.blogfa.com

چقد قشنگ بود حمید.
همچی دلم گرفت.چقد خاطره بازی شیرینه.
خیلی پستت به دلم نشست.

- ممنونم کاپو جان!
- گمونم میخواستی برای پست بالا کامنت بذاری افتاده اینجا آره!؟

سحر جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:29 http://dayzad.blogsky.com/

یکی که دلش هم دریا میخواد هم کویر...کسی که ستارها رو به پیغامبری انتخاب میکنه...یعنی دلش آشوبه...یعنی کمی بیشتر از "اندکی" زمان میخواد.
حمید عزیز
تو بهتر از هرکسی فهمیدی...
تو بهتر از هرکسی توصیفم کردی...
برام دعا کن...
ممنونتم

- امیدوارم همینروزا دلت آروم بگیره و برگردی...حتما دعا میکنم
- چرا توو این پست کامنت گذاشتی؟...

ساره شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:33 http://fereshtegaan.mihanblog.com/

فضاش شبیه اون تیکه ی "بچه های آسمان" بود ... و اینکه "در کل معلمها حتی بدهایشان خیلی دوست دارند که آدم به پدر و مادرش کمک بکند!" دمشون گرم !

silent چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:30 http://no-arus.blogfa.com/

غمگین شدم!!

[ بدون نام ] جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:59

۱۵۵

R.kh چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:11

پسر عمو
این یکی دلم رو پر از غم کرد و اشکامو تو چشمم جمع کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد