مهدی بودن در سرزمین دویستی ها...

پیش نوشت: پست قبل را پاک کردم. از تمام دوستانی که موافق یا مخالف درباره آن نظر داده بودند عذرخواهی میکنم. 

*** 

چند سال پیش آنزمان که در کالسنتر ایرانسل کار میکردم دو شیفت کاری داشتیم که ساعتهایش یکی از یکی بدتر بود. اولی دوازده و نیم ظهر تا نه و نیم شب بود که به خاطره ای که میخواهم برایتان تعریف کنم ربطی ندارد! (آیکون "مقدمه غیرضروری!")...آنیکی دیگر شیفتمان هم از سه و نیم ظهر تا دوازده و نیم شب بود. تا سرویسها حرکت کنند ساعت نزدیک یک بامداد میشد. سرویس ما تا سر خیابان تختی میامد و از سر تختی تا خانه ما نیم ساعتی پیاده راه بود. معمولا در آن ساعت شب ماشین پیدا نمیشد و تک و توک ماشینهایی هم که رد میشدند جرات نمیکردند نصفه شبی یک جوان تنها را در آن محله ناامن سوار کنند. خیلی از شبها در سرمای سگ کش زمستان آن سال پیاده برمیگشتم خانه که واقعا بعد از نه ساعت کار خسته کننده که دوستش نداشتم و از سر بیکاری و بی پولی به آن تن داده بودم خیلی ضدحال بود. ولی بعضی شبها هم میشد که یکی از ماشینهای عبوری که اکثرا هم مسافرکش نبودند حال میکردند و نگه میداشتند و تا جایی میرساندند. 

یکی از همان شبها خیابان تختی را تا نیمه آمده بودم که یک پرشیای مشکی نگه داشت و سوار شدم. مرد حدودا چهل ساله ای بود با ته ریش و یک قیافه کاملا معمولی. بجز سلامی که موقع سوار شدن کردم تا سر کوچه مان که برسیم حرفی بینمان رد و بدل نشد. به تجربه میدانستم که به احتمال قریب به یقین مسافرکش نیست ولی چون عکسش هم قبلا برایم اتفاق افتاده بود که پول تعارف کرده بودم و طرف قبول کرده بود بعد از پیاده شدن جهت اطمینان دست کردم در جیبم و دویست تومان (که آنزمان پول زیادی بود!) به طرفش تعارف کردم. نگاهی به پول توی دستم کرد و بعد در چشمهایم خیره شد و با صدای خشدارش خیلی محکم گفت "تا حالا اسم مهدی ترکه به گوشت خورده!؟"...به گوشم خورده بود. یکی از اراذل معروف محله زاهدی بود. گفتم "بله"...صدایش را آورد پایین و با لحنی که هیچوقت فراموش نخواهم کرد گفت "مهدی ترکه منم". که این به زبان جنوب شهری در محله ما یعنی "آدمی مثل من بزرگتر و بامرامتر از اونه که بخواد برای رسوندن پیاده ای مثل تو ازش پول بگیره. بهت حال دادم! برو خوش باش!"...بعد از آن شب خیلی شبهای دیگر هم همین مسیر را پیاده آمدم. خیلی شبها هم پیاده شدنی مودبانه لبخند زدم و تشکر کردم (یا بنا به درخواست راننده صلوات فرستادم!) ولی هیچکدام - حتی یکیشان - پیاده شدنی موقع رد کردن پولی که میخواستم بدهم اسمش را نگفت... 

---

حالا حتما دارید با خودتان میگویید که خب این خاطره چه نکته ای داشت!؟ واقعا چه فکری کردی که شصت خط نوشته را به چشم ما تحمیل کردی که همچین چیزی تعریف کنی!؟ چرا وقتمان را اینجوری ضایع کردی!؟ د جواب بده لامصب! اینکه یکی از گنده اوباشهای محله زاهدی که ممکن است بخاطر یک بد پیچیدن جلوی ماشینش قمه را در گردنت فرو کند یا فلان فقره سرقت و تجاوز و سابقه حبس در پرونده اش داشته باشد نصفه شب تو را تا سر کوچه تان رسانده و پول نگرفته چه نکته بدردبخوری دارد!؟ مثلا با آن دویست تومن کجا را گرفتی!؟ پول پرست کثیف! (البته بعید میدانم این جملات آخری را گفته باشید و بیشتر برای افزودن هیجان نوشته عرض کردم!)...ولی اگر با خواندن این پست سوالهایی شبیه این در ذهنتان نقش بسته باید عرض کنم تنها نکته ای که این خاطره را در حافظه نیمه تعطیل بنده آنقدر ماندگار کرده که دوست داشته ام برای شما هم تعریف کنم همان غروری بود که در تمام عمرم جز در آن چند جمله نشنیدم...کاری به اینکه این آدم کی بود و واقعا نامش قابل افتخار کردن بود یا خیر ندارم. فقط از آنشب به بعد یک آرزو-فانتزی شاید مسخره به لیست آرزوهایم اضافه شد. اینکه وقتی چهل سالم شد یک شب سرد زمستان با یک پرشیای مشکی جوانی که کنار خیابان پیاده میرود و از سرما میلرزد را سوار کنم و موقع پیاده شدن وقتی پولش را به طرفم میگیرد نگاهی به پول توی دستش کنم و بعد در چشمهایش خیره شوم و خیلی محکم بگویم "تا حالا اسم حمید باقرلو به گوشت خورده!؟"...و طرف به گوشش خورده باشد...بعد صدایم را پایین بیاورم و با لحنی که هیچوقت فراموش نکند بگویم "حمید باقرلو منم"...

نظرات 107 + ارسال نظر
انا یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:23 http://royaye-nimekare.blogfa.com/

جالبه. خیلی با حستون همذات پنداری (یا به قول بعضی اساتید فن همزاد پنداری) کردم.
من یه (تقریبآ) تازه کارم. خوشحال میشم از نظراتون کمک بگیرم. اگه وقت کنید البته!!!

با اینکه بعید میدونم نظرم کمکی به کسی بکنه ولی چون امر کردید به روی چشم!

مهراز یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:36 http://mahraz.blogsky.com

اسم مهراز امینی تا حالا به گوشت خورده؟؟ با صدای پایین : مهراز امینی منم

A ز R ه H ر A اZ دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:12 http://www.zafa.blogsky.com

آلبته فک کنم تا اونوقت پرشیا از زده خارج شده
راستی به جا حمید باقرلو باید می گفتی حمید ترکه

صدبار گفتم بازم میگم!
زادگاه من بیشتر از اینکه به زنجان نزدیک باشه به قزوین نزدیکه! حالا خود دانید!

رویا.ت سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:23 http://royatadbir.blogfa.com/

سلام . هنوز این مدل آدما هستن؟! یعنی بد بپیچی جلوشون درب و داغونت می کنن؟! یادم باشه تو محله ی زاهدی رانندگی نکنم چون بد پیچیدن رو نمیتونم کاریش بکنم!
باور کنین خیلی ها حمید باقر لو رو میشناسن حتی به قیافه!من که هر کدوم از پستاتون رو میخونم قیافتون جلوی چشممه! همیشه موفق باشید.

اینکه گفتی هرکدوم از پستامو که میخونی قیافه ام جلو چشماته جدی گفتی!؟
چقدر بد! کاش زودتر تمثالمو حذف میکردم!
واقعا شرمنده ام که لذت خوندنشون رو کوفتت کردم!

عاطی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:30



خیلی قشنگ نوشتید و هرگز اون فکر هارا نکردم:دی!

آوا چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:02

ما همینجوریشم شنیدیم که
جناب حمیدخان جان یک آدم
خاص هستند.......البته این
را در دنیای واقعی شنیدیم
خاص ِ از نوع ِ خووووووبش
اما امیدوارم در یک صبح
دل انگیز یک جایی همین
جاها سوارمان کنید و
وقتی بگویید من حمید
خان جان ِ باقرلوهستم
ماهم بنشینیم وهررر
وهووووووووووووررری
بفرماییم و از شما
بخواهیم که بعوض
شیییییییییییییرینی
ماشییییییییییینتان
یک ناهارجیگرکی
مهمانمان نمایید.
هووووووووووور
یاحق...

بیا! رو که بدی همین میشه دیگه!
کرایه که نمیدن هیچی شام ناهارشونم میفته گردنت! (آیکون "حمید در حال پس دادن پرشیای مشکی خیالی!")...

رها- مشقِ سکوت چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:08 http://mashghesokoot.blogfa.com/

چه آرزوی جالبی، بعضی رفتارها مهم نیست از کی سربزنه، اما انگیزه های شیرین و آرزوهای دوست داشتنی و جالبی به آدم میده

کورش تمدن چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:23 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام حاج مش کبلایی حمید خان دامه برکاته
راستش میترسم مهدی ترکه اینجا رو بخونه بهم گیر بده واسه همین به همین اندازه بسنده میکنم

نترس عزیزم!
مهدی ترکه که ترس نداره عموجون! (آیکون "دست نوازش بر سر کودک درون کورش تمدن!")...

amine چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:50 http://mane-zesht.blogsky.com

واقعا جالب بود.قشنگ نوشتید.ایشا...دقیقا تو 40سالگی باهمون پرشیا به خواستت برسی.سعی میکنم بیام بازم بخونمت

محبوبه چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:44 http://sayeban.blogfa.com

یه چیز تو مایه های همون حسی که آدم وقتی اختتامیه ی فیلم فجر رو میبینه یا مراسم اهدای مدال المپیک و ... بهش دست میده؟
پ ن : اگه میدونستم پاکش میکنی ذخیره میکردمش برادر!!

- چندوقته نبودم درک مطلبم ضعیف شده! این قسمت اول کامنتت یعنی چی الان!؟
- شرمنده! خودمم دیگه ندارمش! (آیکون "چیزی را از دست ندادن!")...

بهاره چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:21 http://eternaldeath

به نظرم چهل سالگی تو ماشین پرشیا مثل این بیوکا و بنز قدیمیا میشه. کلی میاد رو ابهتت!

جزیره پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:57


چیه باز!؟

نیما پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:05 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

حمید این امید به زندیگت در خط های آخر داره بیداد میکنه ! یعنی فکر میکنی اون روز میرسه که ما ها ماشین داشته باشیم !!!

من که چشم آب نمیخوره (آیکون چشم تشنه لب)

آره بابا! تو هم دیگه زیادی ناامیدیا!
و اینک در گامی جدید به افتخار جنابعالی این شما و این آیکون صوتی!:
http://s1.picofile.com/file/7312123224/%D9%85%D9%86_%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86%D9%85.wma.html

جزیره پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:08

کرانچی، داوینچی،توتونچی،(البته اینو در جواب "چی" میگن)
دوس دارم از این ایکونا بزارم تو وبت. مشکلی داری؟

نه! به هیچ وجه! (آیکون "تکذیب قاطعانه حقیقت به شیوه مموتی!")...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:19

شما معمولا خواب رو تعبیر میکنید اما اگه میشه این دفعه برای این مطلب یه خواب ببینید (البته فیلتره)

http://www.khodnevis.org/persian/%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA/16845-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%B1%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3-%D9%BE%D9%87%D9%86-%DA%A9%D8%B1%D8%AF.html

- خیلی جالب بود! حتما! به محض اینکه فازش بیاد یه خواب تپل براش میبینم! (دوستانی که به به وی پی ان دسترسی ندارن کلمه "حجت الاسلام مایو" رو توو گوگل سرچ کنن و خبر رو بخونن! داستان واقعی،عبرت آموز و مصور نماینده مجلسیه که شورت خودشو روی در کمدش توو راهروی مجلس پهن کرده!)...
- راستی چرا اسمتو ننوشتی؟

جزیره جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:34

ایکون لب گزیدن
وای خدا مرگُم این دیگه چی بود؟؟؟؟؟؟!!!!
ما خجالت کشیدیم
حمید پاک کن اسمشو،اخه هرچی سایت بود فیلی شده بود ،به زور اون وسط مسطا یه سایت فیلتر نشده گیر اوردم،خدایی ناکرده فیلی ت نکنن


راستی
تا آپ نکنی همین آش و همین کاسه ست

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:35

حقیقتا قصد کردم در این گامم وبلاگتو بترکونم





جزیره جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:36

الان 67 ی. تا چند بریم خوبه؟100 خوبه؟
کمه؟
زیاده؟
مناسبه؟

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:37




[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:39

فقط یه ایرانی میتونه اینو باور داشته باشه که اگه جفت راهنمای ماشین و روشن کنه، مجازه تو اتوبان دنده عقب حرکت کنه!



فقط تو ایران مدارسو 5شنبه ها تعطیل میکنن ولی به جاش بقیه هفته رو براش کلاس جبرانی در نظر میگیرن باپولهای آنچنانی !!!

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:41

تعمیرات مدل ایرانی‌:۱-درشو باز کردن و فوت کردن. ۲-کامل باز کردن و دوباره بستن ۳-محکم زدن(مثل به پشت کنترل تلویزیون).



فقط آسمون ایران میتونه : کمی ! تا قسمتی! نیمه ابری! همراه با بارش پراکنده!در برخی از نقاط باشه. . . ( آخر ادبیاته این جمله)! :

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:42

فقط یه ایرانی میتونه وقتی میخواد بره عروسی در به در دنبال یکی بگرده که کراواتشو براش گره بزنه :)))



فقط یه ایرانی میتونه اول از دستشویی بیاد بیرون بعد زیپ و کمربندشو ببنده :|

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:42

فقط یه ایرونی میتونه اینجوری آشپزی کنه و به نظرش هم آخر برنامه آشپزیه!
آشپزی سامان گلریز: ماهیتابه چدنی دسینی رو میذارید روی گاز پنج شعله سامسونگ که با ضمانت سام سرویس عرضه میشه,یه کمی روغن لادن دوست تو و من رو بریزید توش و یا از کره اطلس طلایی استفاده کنید, دو تا هم تخم مرغ تلاونگ بندازید داخلش,اگر در حین کار خسته شدید میتونید از ماساژور شاندرمن استفاده کنید,دیدید که چه سریع یه غذای خوب آماده شد!
تا برنامه بعد همتون رو میسپارم به خدای بزرگ و بیمه سینا و ایران و دانا !!

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:43

فقط یه ایرانی میتونه وقتی مامور آمارگیر میاد در خونه اشون،بگه شرمنده من اینجا مهمونم,صاحبخونه رفته مسافرت!


فقط یه ایرانی میتونه 2 سال بره سربازی 30 سال تعریف کنه


فقط یه ایرانی میتونه بـــــه نوشابـــــه "نارنـــجــی" بگــــه "زرد"!

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:44

فقط یه ایرانی میتونه طوری زل زل نگات کنه تو خیابان که نفهمی خوشگلی یا زیپت بازه !


واااااااااااااااااااای خدا خدم مردم از خنده

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:45

فقط یه ایرانی میتونه از بی قانـــونی مملکت بنـــالـــه,
اما موقــــع دعـــوا و درگیـــــری بگـــــه مملکت قانــــون داره!




فقط یه زن ایرانی
درباره زندگی دخترش میگه: شوهرش خیلی خوبه همش میبرتش مسافرت و تو خونه هم خیلی کمکش میکنه حتی پوشک بچه را هم خودش عوض میکنه ، دخترم خوشبخت شد واقعا!
درباره زندگی پسرش میگه:بیچاره هر چی پول در میاره باید خرج سفرهای خانم کنه!
از سر کار هم که خسته میاد خونه خانمش کلی ازش کار میکشه حتی زورش میاد پوشک بچشو خودش عوض کنه، پسرم بد بخت شد واقعا!!!

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:45

اینجا ایران است :
کارت شارژیو که مغازه دار4700میخره و ما 5500میخریم و 4900 شارژ میکنه بهش میگن 5000 تومنی !!!



فقط یه معلم ایرانی میتونه(البته از نوع اول دبستانی) بری ترسوندن دانش آموزاش و زود خوابیدن اونا بهشون بگه:من رفتارای شما رو تو خونه با دوربین میبینم!:)))

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:47

فقط یه کودک ایرانی وقتی میره تو صف نونوایی هرچی صبر می‌کنه می‌بینه همش آخره صفه!


اینجا ایران است یعنی:

ببخشید کارت شارژ دو تومنی دارین؟ چنده؟



فقط یه ایرانی میتونه وقتی توی مهمونی یا عروسی آب خوردن گیرش نیاد،
قرص قندش رو با یک لیوان نوشابه بخوره!

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:47

فقط یه ایرانی میتونه ماشین خودشو با ریموت قفل کنه, ولی بعدش 4 تا دستگیره رو امتحان کنه که ببیــنـه قفل شده یا نه!


(آیکون "حمید در حال تکان دادن پرچم سفید!")...
چشم! شما قول بده دست از این حرکات انتحاری برداری به شرفم قسم تا فردا شب آپدیت میکنم!

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:48

خیلی باحال بود. من خودم هیشکدومشو نشنیده بودم تو هم اگه شنیده بودی دیگه مشکل خودته

- مرسی. خیلیاشو نشنیده بودم. باحال بود!
- راستی چرا اسمتو ننوشتی جزیره جان!؟

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:52

حالا بیا برات چندتا جک بگم اگه اونا رو شنیده بودی، اینا جبران کنن:
میدونی اولین عوارض جانبی بعد یک شکست عشقی چیه ؟!

در آوردن گوشی از حالت Silent !!
اصلا خندم نگرفت.بی مزه بود چقدر

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:53

وقتی یکی بهت آدامس تعارف میکنه همیشه منظورش

این نیست که دوستت داره ، در حقیقت دهنت بوی

گربه مرده میده میخواد خودشو راحت کنه !


این باحال بود. اگه مخالفی معلومه تعریف درستی از باحال بودن نداری

[ بدون نام ] جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:54

هااااااااااااااااااااااااااان. حالا خوب شد.حالا شدی بلاگر خوب
باشه بابا پرچمتو بیار پایین .دیگه با وبلاگت کاری ندارم


خوب چون وقت گیر بود اگه اسممو میزدم. بعدشم تابلو بود منم دیگه
دیگه چه خبر؟

سلامتی! (آیکون "اگه بذارن!")...

جزیره جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:56

اون همه ی کامنتایی که بالان و اسم ندارن منم

دارم فکر میکنم بعدش برم وبلاگ کیو بترکونم؟

همینکه دست از سر ترکودن اینجا برداری واسه ما بسه!
دیگه بعدش خیلی به ما مربوط نمیشه!

جزیره جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:58

تا فردا شب اگه آپ نکنی به خدا طوری کامنتدونیتو بترکونم که مدیریتت بالا نیاد

چشم! (آیکون "حساب بردن مثل چی!")...

امینه جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:09 http://mane-zesht.blogsky.com

تویت های ممنوعه جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:17 http://twitt.blogsky.com

یادمه من و مهدی و محسن یک ردیف می نشستیم تو کلاسی که 17 تا دختر بودند!
محسن سوالهایی می پرسید که به نظرم پرت بود. تا من به سوالهاش تو دلم می خندیدم محسن اونقدر با خانم دکتر لاسیده بود که کلی بیشتر از بقیه مون مطلب گیرش اومده بود!
اونجا بود که گفتم: مهم نیست که سوالت چرت باشه، مهم اینه که بچسبی بهش تا بفهمی کجاش گیجت کرده!
حالا این غرور هم از همین قشر سوالهاست!
نمی دونم کی به من و خانواده م گفته که غرور چیز بدی است!

ارتباط خاطره ات با اینی که تهش نتیجه گرفتی رو نفهمیدم!
ولی به هر حال با اینکه غرور چیز بدی نیست موافقم

آژو شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:30

این آرزوی اخری خیلی بامزه س
خوشم اومد

حسن آذری شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

پریشب که خیلی هوا سرد بود و من تا ده شب مونده بودم سر کار ،موقع برگشتن تو تقاطع آزادی یادگار تاکسی گیرم نمی اومد.یه پرشیای مشکی نیگر داشت سوارم کرد . بین راه ازم پرسید مسیرت کجاس؟ گفتم من سر مرزداران پیاده می شم.گفت می ری داخل مرزداران؟گفتم بله. جواب داد که می رم داخل مرزداران. با خودم فکر کردم از ایناس که موقع پیاده شدن باید به جای پونصد تومان باید دو تومان بهش بدم چون خواهد گفت که به خاطر من پیچیده و از مسیرش دور شده....
به مقصد که رسیدم گفتم چقد تقدیم کنم جناب؟
گفت :ابر چند ضلعی رو می خونی؟؟؟ گفتم بله
آروم گفت : من حمیدم....

- درست تا خود همون چند جمله آخر باورم شده بود! جون به جونت کنن شاعری!
- مرسی عزیز...

حسین شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 http://sly.blogfa.com

اون لینک حاج آقا مایو رو من گذاشتم، اسمم بود ها بعد از زدن اینتر شاید غیب شده.

این یه نشونه اس! از من میشنوی بیا و توبه کن! (آیکون "سریالهای ماه رمضان!")...

بهار(سلام تنهایی) شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:27 http://beee-choneh.blogfa.com

نمیدونم چرا نتونستم برای این پستت نظری داشته باشم این بود که همون روز اولی که نوشتی خوندم و اروم و بی صدا گذر کردم از این کوچه بی اینکه ردی به جای بگذارم ..برای اولین بار خوندم و کامنت ننوشتم و بستم صفحه رو ...نه برای این که بد بود برعکس برای این که حست در موقع نگارش سکوتم رو میطلبید ...ابر چند ضلعی ...

یعنی حالا که تونستی کامنت بذاری معنیش اینه که دیگه مثل روز اولی که خوندیش حسی که موقع نگارشش داشتم سکوتت رو نمیطلبه!؟ (آیکون "پشیمان و نادم کردن کامنتگذار از کرده خویش!")...

جزیره شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:10

سلام
رو قولت بمون که من رو قولم هستماااااااااااااااااا.یوهاهاها

به چشم! ولی بعید میدونم اون ساعتی که من آپ میکنم شما بیدار باشی عموجون! (آیکون "گنجشک لالا! سنجاب لالا! آمد دوباره مهتاب بالا!")...

حمیده سادات غفوریان شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:05 http://shiftehdelaram@yahoo.com

سلام. حمیده سادات غفوریان هستم. از طریق یکی از دوستانم از ماجرای اون وبلاگو کار بی شرمانه ای که انجام داده باخبر شدم. به کمکتون برای پیدا کردن شعرهام که دقیقا کجا استفاده شده احتیاج دارم. ممنون میشم تماس بگیرید.

سلام خانم غفوریان
قبل از هرچیز ببخشید که کامنتی که شماره تون توش بود رو پاک کردم. واللا منم خیلی در جریان اتفاقی که افتاده بود نیستم. فقط در حد چند تا کامنت توو همون پستیهاییکه اون شعرارو گذاشته بود باهاش بحث کردم که قبلا این کارهارو با اسم حمیده سادات غفوریان خوندم که صاحب وبلاگ قبول نکرد و گفت اون شعرها کار خودشه. متاسفانه چون ایران نبود کار پیگیریش سخت بود. بعد هم که من کلا درگیر کار و زندگیم شدم و فراموش کردم. به هر حال متاسفم که کمکی از دستم برنیومد.

بهار(سلام تنهایی) شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:11 http://beee-choneh.blogfa.com

الانم کامنتم نظر در مورد نوشته ت نبود درست تر بخون آقا حمید ...

- آخ! حواسم به اینکه هنوز میتونی با این آیکونا بترسونیم نبود!
- خودم فهمیدم. خیر سرم شوخی کردم باهات!

جزیره شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:22

مگه ساعت چند میخای آپ کنی؟

ببین یه کاری نکن کَل بندازم بات و بیدار بمونم و تو پستت اول هم بشماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
حیف که خودزنیه محض این کارو اینکه همین الانش دارهچشام بسته میشه

خب چرا زودتر آپ نمیکنی؟ایشالله برقاتون بره وقتی خواستی دکمه ی انتشارو بزنی یاسیستمت هنگ کنه

حدود 3-2 !
شما به پای من نسوز! مسواکتو بزن و بخواب! (آیکون "فداکاری در حد ریزعلی!")...
چیز خاصی هم نیست! حالا فردا میخونی!

جزیره شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:31

حالا چه کاریه؟مگه خدا الانو ازت گرفته که ساعت 3 میخای آپ کنی
ملت خواب و زندگی هم ندارن والا با این آپ کردناشون

این از اون فوتای کوزه گریه!
بین خواب و بیداری که بنویسی بعدا میتونی بندازی گردن خوابالودگیت!

بهار(سلام تنهایی) شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:32 http://beee-choneh.blogfa.com

خودمم یادم رفته بود حساب میبری از این
کلا خوشم میاد ازش :دی

[ بدون نام ] شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:36

میگم دیشب که نزاشتی به 100 برسونمت ،بزار امشب برسونم به 100 کامنتدونیتو

[ بدون نام ] شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:50

خب من دیگه خسته شدم ،میرم استراحت کنم

فقط بت بگم رسما از یه ربع دیگه، وارد روز بعدی میشیم و برو خدا رو شکر کن عفو جزیره ای شامل حالت میشه و وبلاگتو نمیترکونم .

(آیکون "سجده شکر!")...

جزیره شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:50

این هم 100 امیش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد