ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
پارچه نوشت روی دیوار بلاگ اسکای! : مهاجرت غرورآفرین و تاریخ ساز پرند بانو از اینجا به اینجا را تبریک عرض کرده و امروز را بعنوان مبدا تاریخ اعلام کرده و همه را به بصیرت و خویشتنداری و دستای بندری دعوت مینماییم! (از طرف جمعی از انصار!)...
-
***
-
قبل نوشت : به جبران اینکه در دیالوگ قبلی الاغ مورد نظر آقا بود و سر و صدای نسوان در کامنتها درومده بود افتخار الاغ بودن "دیالوگ 3" رو به یه خانم دادیم که تعادل برقرار بشه! اگه قرار بر ادامه دادن اینا باشه دیالوگای بعدی رو یجوری درمیاریم که نر و ماده بودن الاغه معلوم نشه تا اصل حرف که مسئله "الاغ بودن" هست تحت الشعاع قرار نگیره!...
-
***
-
دیالوگهای من و دوست الاغم! - دیالوگ 3
سرشو انداخته پایین و زمین رو نگاه میکنه...میگه : بالاخره امروز بهش گفتم...
میگم : آفرین...زودتر از اینا باید اینکارو میکردی...خب چی گفت؟...قبول کرد خانواده شو بفرسته خواستگاریت؟...
کمی من و من میکنه و بعد ساکت میشه...
در حالیکه سعی میکنم صدام بالا نره میگم : ببین...داره جوانیت تموم میشه...تا کی میخوای صبر کنی؟...بذار حدس بزنم چی گفته دیگه...نمیتونسته بگه "باید بیشتر با هم آشنا بشیم!" چون بعد از شش سال هیچ احمقی این حرفو باور نمیکنه...احتمالا گفته "من لیاقت تو رو ندارم!"...شایدم گفته "میدونم که با ازدواج عشقمون میمیره و من طاقت دیدن اون روز رو ندارم!"...یا گفته "من خیلی نقشه ها دارم! تو که تا اینجا خانمی کردی و وایسادی کمی دیگه هم بهم فرصت بده!"...شایدم گفته...
یهو بغضش میترکه...سرشو میاره بالا و بی مقدمه میگه : نه...اینارو نگفت...گفت "خوبی...دوستت دارم...ولی نه اونقدی که بخوام باهات زندگی کنم"...
.
.
.
میگم : خب حالا میخوای چیکار کنی؟...
اشکاشو پاک میکنه و با صدای گرفته میگه : میخوام خوبتر بشم...اونقدر که دلش بخواد باهام زندگی کنه...
-
واللا بنده این علم ِ کشف الآیکون رو که از خودم ندارم ، به قول حضرت مولانا : چو رسول آفتابم ، به طریق ترجمانی/ به نهان ازو بپرسم، به شما جواب گویم. لذا برای دریافتن معانی ِ آیکون های یاد شده( ) باید منتظر افاضات بعدی آقا باشیم. به امید آن روز بزرگ
آها پس اونجوریه! حالا من قصد دخالت در رابطه شمارو ندارما ولی در ادامه شعر به این نکته مستتر در مصرع اول این بیت هم توجه کن که میفرماید! :
"چو رباب ازو بنالد چو کمانچه رو درافتم
چو خطیب خطبه خواند من ازآن خطاب گویم"!!! (گمونم کاربردش همینجاس!)...
ما در صفحه ی پنجم نظرات ، اول شدیم؟
آری انگار!...ایشالا در دفتر ثبت و ضبط الهی اول بشی باجی!...
نه من با بالاییها در ارتباط نیستم.اونا با من در ارتباطن!(آیکون خود شیفتگی در حد بوندسلیگا!!!!)
منم تا حالا نگفتم که ریا نشه!!!!
این دیگه بوندسلیگارو هم رد کرده! یه چیزایی توو مایه های لیگ قهرمانان اروپا و دسته یک شهرک ولیعصر و این صحبتاس!
سلام حمید . خوبی ؟ حالا چی میخوای از خدا چله گرفتی ؟ دلت میخواد یه تغییر اساسی تو زندگیت اتفاق بیفته ، نه ؟
۲-۳ روز بیشتر به آخر چله نمونده ها ، از ما گفتن .
ایشالا هرچه زودتر حس نوشتنت بیاد .
پیشنهاد میکنم پست آخر حنانه فلوت زن رو بخونی . درباره معمولی بودن نوشته . کامنتارم بخون .
- سلام عاطی
- واللا من چله نگرفتم! چله منو گرفته!...ضمنا خیلی وقته دیگه از خدا چیزی نمیخوام...چه کاریه آدم خودشو ضایع کنه!...
- خوندم...خوب بود...حکایت معمولی آدمای معمولی...و کامنت تو هم خیلی قشنگ بود..."یه آدم معمولی خاص بودن بهتر از یه آدم خاص معمولی بودنه"...
- ممنون از لطفت...
والا تجربه ثابت کرده فامیلای ما با تقسیم میتوز تکثیر میابند!!!
اون یکی پسر خالم پنج ماه پیش عروسی کرد الان زنش پا به ماهه! بخدا راس میگما. هف هش ماهه حامله اس! شب حجله حامله میشن! بعضیاشونم قبل از شب حجله! لامصب زن نیس که ماکروفره!
آفرین! به این میگن سفر در زمان! متافیزیک و فیزیک چهاربعدی و کوانتوم و نسبیت و انیشتین و مموتی و سایر نظریه پردازان بزرگ دنیا باید جلوی پسرخاله ات لنگ بندازن!...
چه پستی بشه پست بعدیت . خوندنیییییی .
هم میخوای گوشه دفتر مشق مملی رو بنویسی ، هم از اون چیزای دیگه ی غیر مسافرت بگی که باهاشون سرگرم بودی و ننوشتی ، یه عاشقونه ام بذار تنگش ستش تکمیل شه .
همچین انگار این آیکون جلو چشمه ( آیکون شتر در خواب بیند پنبه دانه . . . )
اگه یک درصدم میخواستم آپدیت کنم با خوندن این لیست بلند بالایی که مرقوم کردی بیخیال شدم!
چقدر زیاد ساله اینجا کامنت نذاشتم!!
سابقه نداشته!
آره...خیلی وقته...بیخیال...جونت سلامت!
سلام.عیدت مبارک .صد سال به از این سال ها .دوستان راست میگن بد نیست یه چیزی بنویسی ...بلکه حالمون عوض شه .حالا چه دیالوگای دوست الاغ .چه هرچی ...
- سلام...عید شما هم مبارک
- به چشم...
این یعنی موافقی!؟
به هر حال مرسی
سلام
خب . بسلامتی چهلمم رسید . دیگه طولانی ترش نکن حمید خان . منتظریم .
- سلام عاطی جان
- نه! ما عادت داریم تا سالش سیاه نگه میداریم! (آیکون "ابر چند ضلعی با انبوهی از ریش!")...
تولدت مبارک حمید عزیز
تولدم نیست...توو فیس بوک سهوا اشتباه ثبت کردم!...
ولی به هر حال ازت ممنونم بی تا بانو جان!
می دونی چن وخت بود اینجا نیومده بودم ...
اینجوری اصلن خوب نیس حمید ...
خودت بهم می گفتی ...
یادت رفته ؟
آره...خوب نیست...
اگه عمری بود پست بعد توضیح میدم که چرا اینجوری شد...
تو ببار نگران به فنا رفتن کاشته ها نباش....کاشته هایی که تا حالا ریشه دووندن تو دل این خاک خیلی قویتر از این حرفان....باید بباری تا اسید کم و کمتر بشه و آب زلال باقی بمونه....اگه نباری این اسیدا جمع میشه و ابرمون از هم میپاشه...
مرسی...خوشگل مینویسی...کامنتاتو دوس دارم
سلام خوبی اخوی؟
باباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دلمون تنگیده چرا نمینویسی خب
- سلام آباجی هیشکی بانو جان!
- میگم حالا...ایشالا همینروزا...
من تحمل شنیدنشو دارم. راستشو بگید . خان داداشم زنده اسسسسسست؟؟؟
- تا "زنده بودن" رو چی معنی کنیم...
- آره...نصفه نیمه زنده ام...مرسی از حالپرسیت
سلام و حال شوما چطوره و کم پیدایین و عمو شدنتون مبارک باشه اینا..
سلام و به مرحمت شما و کم سعادتی از ماس و مرسی بابت تبریکتون و اینا!
برادر کشی شاید عنوان خوبی نباشه اما اون زمانی که برادرت نمینوشت همین حسی رو داشتی که الان اون داره و تو همون سختی رو تحمل میکنی که اون کرد.
جسارتا من ازت خواهش نمیکنم بنویسی به قول خودت ...
چه کاریه آدم خودشو ضایع کنه!...
- راستشو بخوای نه گمونم قسمت اول کامنتت خیلی حقیقت داشته باشه!...توضیحش هم بماند...
-نفرمایید! "خواهش" چیه دومان عزیز!؟...شما "امر" کن برادر
سلام.خیلی مطالبت جالبه و به دل میشینه.کاش همسایه ما میشدی!
یعنی پاشم بیام شیراز!؟
داداشی میشه یه لحظه بایستی؟
آقا بنده همینجا تمام قد روبروی شما می ایستم و تا کمر خم میشم به احترام شما و صدای نازنینتون..
- وااااااااای!....تو رو خدا انقدر شرمنده ام نکن آباجی!...
- مرسی عزیز
سلام !
اومدم بعد مدتی سلامی عرض کنم!
- سلام حاج مهرداد آقا! سلام از ماس
سلام جناب...آپ نمیفرمایید؟!!!چشممان به آسمان بلاگستان خشک شد بلکه قطره بارانی بچکد از این ابر چند ضلعی!
- سلام قربان!...من الان قاطی کردم! شما همون مهردادی که کامنت بالایی رو گذاشتی و یه زمونی برای مملی نامه مینوشتی یا یه تیراژه دیگه ای که مهرداده یا بالاخره چی!؟ وبلاگتم اومدم سر درنیاوردم اردیبهشتی جان!...به هر حال دم شما گرم...به روی چشم
به خخدا دق کردیم چرا آپ نمی کنی خب؟!
ای الهی من بترکم با این وضعیت کجدار مریز اینجا!...
عمو حمید
چیه اینجوری زل زدی!؟ عمو ندیدی!؟
فقط خواستم بگم با صداتون تو جوگیریات بلند بلند گریه کردم. و باآواز لالالالای آخر ... بماند...
همین.
قربون دل مهربون شما...راضی به اشکاتون نبودیم...
سلام.بعد از مدت ها به روزم.
سلام...پس بالاخره طلسم اون پست "آن که می گوید دوستت می دارم " رو شکوندی!...مرسی که گفتی
سلام به شما.زودتر میخواستم بیام ،نشد ببخشید.حسی که توی صداتون بود فوق العاده بود.3 دفعه گوش دادم و هربار هم اشکم سرازیر شد... اردیبهشت هشتاد و چند ...
- سلام دلارام بانوی بی آدرس!
- از لطفی که به صدای بنده داشتید ممنونم
جناب حمید خان احیانا نکنه هنوز در تعطیلات نوروزی به سر میبری؟
خسته نشی یه وقت
چرا آپ نمیکنی بچه؟
هی میایم ببینیم آپ کردی کش میایم میریم
بیا آآآآآاپپپ کن دیگه
اعصاب ندارم
- جدی جدی اعصاب معصاب نداریا!
- دشمنت کش بیاد خواهر!...به روی دو دیده همینروزا می آپیم ایشالا!...
راستی مرزبان نامه آپه
منتظرتم
ممنون که گفتی...حتما
چرا دیگه اینجا آپ نمیشه ایا ؟
- میگم حالا...
- مرسی از حالپرسیت
سلام حمید . بعد یه هفته بی نتی اومدم و اولین وبی که باز کردم اینجا بود . گفتم حتما آپ کردی . چه می کنی ؟ چرا نمینویسی پس ؟
حداقل کامنتارو جواب بده .
- سلام عاطی...
- نمیدونم در مقابل اینهمه لطف تو و معدود دوستانی که هنوز به اینجا سر میزنن چی باید بگم...راستشو بخوای اصلا انتظار نداشتم که بعد از اینهمه مدت که از آخرین آپدیت اینجا میگذره هنوز کسی مونده باشه که بخواد حال این خونه رو بپرسه...به داشتن دوستان مجازی ای مثل عاطی افتخار میکنم
آقا جمیعا اول یه صلوات بفرستین که بالاخره این حمیدخان دلش به حال ما سوخت و قدم رنجه کردن . اللهم صل . . .
دومیشو بلندتر که ایشالا این همین روزاش نشه دوهفته دیگه و باز نیاد بگه همین روزا و باز . . .
سومیشو دیگه بلندتر که تا سه نشه بازی نشه .
حالا من هنوز صداهارو نشنیده ام چیکار کنم که هرجا میرم حرف صداهای شماهاست . دلم برا خودم سوخت .
ما بیشتر افتخار میکنیم حمید خان . منتظرم ببینم چی میگی تو این پستت . بدو پس .
- دیگه شرمنده مون نکن عاطی بانو!...
- ای بترکم من!...همونی شد که گفتی...
- اونچیزایی که گفتم میخوام بگم همچینم مالی نیست که کسی بخواد منتظرش باشه...نمیدونم چجوری بگمش...همینروزام همینروزا نمیشه لعنتی...سر حال که بیام مفصل مینویسم ازش...
هورررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااا
بالاخره کامنتا رو جواب دادی....خوشحالم....میبینی با چه بهونه های ساده ای خوشحال میشم من؟خوشحالتر هم میشم وقتی بیام ببینم آپ کردی
بهونه های ساده برای خوشحال شدن...به آدمشه...به حال و روزش...که چقد از چی بخواد...ساده یا سخت به هر حال خوشحال شدن خوبه...
سلام
چوخ ساقول
نجه سن؟
سلام سیمین...ساقولاسان...یاخچویام...
من یددی جانوم وار! دوباره گللم ایشالا...
حمیییید مشکوک میزنیا. این جوابا:
حالا بعد میگم و معدود دوستانی که ((هنوز))! به اینجا سر میزنن و اینا یعنی چی؟ یعنی بطور غیر مستقیم ما رو پیچوندی و دیگه نمیخوای بنویسی؟
جون این بچه بیا و بنویس تو رو به معصومیت این چشما قسم بنویس.
(میدونم الان دلت هرری ریخت و میخوای بنویسی!)
- دیوانه!...
- نه خیالت تخت! سگ جونتر از این حرفام که جا بزنم! برمیگردم...نمیگم همینروزا که بدقول نشم...ولی برمیگردم...
سلام...
با اینکه 36 روز از سال نو گذشته اما دهه ی نودتون مبارک...خیلی اومدم و رفتم توی عید که کامنتا رو جواب نمیدادین گفتم اصلن سر نمیزنین و از وبتون دل کندین اما منم مثه الهه از اینکه هر از گاهی در خونتون که باز میکنین
کامنتا رو هم جواب میدید که بفهیمیم هنوز حواستون هست خیلی خوبه خیلی...؛ خلاصه شرمنده؛
من تا حالا هیچکدوم از فایلهای صوتی و گوش نداده بودم اما این سری شماره ی 56 رو که شنیدم مطمئن بودم صدای شماست لحن نوشتاری و گفتاریتون خیلی شبیه همه؛ همون غم و ابهت و بغضی که توی صداتون موج می زد همون هم توی این خونه آدم رو غرق می کنه...
اردیبهشته.... میگن دعای دل شکسته مستجابه... دعا میکنم بتونید لا لا لا لایی رو که به قناری خوش لهجتون بدهکارید براش عاشقونه زمزمه کنید و سالهای نود و نود و چند پر از عاشقانه های ناب و آسمونی باشه...
- سلام پارمیدا...
- 36 روز که سهله الان که دارم جواب این کامنتو میدم 59 روز از سال رفته! ولی تبریک گفتن که به این چیزا نیست...پس سال نوت مبارک...
- ممنون از دعای قشنگت اما...بیخیال...
ببخشید چند کلمه جا افتاد:
در خونتون که باز میکنین وکامنتا رو هم جواب میدید که بفهمیم هنوز حواستون هست خوشحالیم و همین خیلی خوبه خیلی...؛
فدای سرت که جا موند! دندم نرم خودم کنکاش میکردم میفهمیدم!
منتطر مییمونیم تا نوشتنت بیاد.میدونم که بعضی مواقع هیچ حرفی واسه گفتن وجود نداره یا حس و حال ادم جوریه که احتیاج به یه مدت دوری از بعضی چیزها رو داره .امیدوارم سرحال برگردی.
از خدا که پنهون نیست از شما هم نباشه راستش هم حرف دارم هم حس و حالش ولی...ای ای ای...
به هر حال ممنون از لطفت...
سلام.انگار خیلی از دنیا عقبما ؟؟نه ؟؟مثل اینکه عمو شدی بالاخره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مبارکه قدم نورسیده ...امیدوارم مثل همیشه عموی خوبی باشی براش .راستی این دوره افسردگی یا ...تا کی طول میکشه ؟؟
خوشحال میشم بیام وسر بزنم وببینم نوشتی
موفق .بیروز وسربلند باشی والبته تو این بهار سبز وزیبا که از همه جا صدای اواز پرنده ها وچل چله های شاد میاد دل توام شادشاد باشه .ودنیا برات پر لذت وطراوت
مرسی...برای تو هم...
اقا حمید کجایی؟چرا مارو عذاب میدی؟؟؟؟؟؟ بابا بیا دلمون برات تنگ شده خب!!!!
هیهی فردا پس فردا تو وبلاگ کیامهر احتمالا یه سورپرایزی رو میشه شما هم جزوشی بیا تورو خدا!!!!!!!
الان که دارم جواب میدم سه هفته از کامنتت گذشته...فردا پس فردایی که گفتی خورد به پر کشیدن شیرزاد و این سوال برام موند که این سورپرایزی که حرفشو زدی چی بوده...
دوغوغگو
:-)
سلام . مملی جان شما بهتر این آقاحمیدو میشناسی ، بالاخره یه عمر باهم سر کردین ، میتونی بگی این همین روزا در فرهنگ لغات چندضلعی یعنی چنوخت دیگه ؟؟؟؟
هنوز حس و حالت میزون نشده ؟
ایشالا هرچه زودتر . . .
مملی :
"همینروزا" یک روزی است که مثل فردا میباشد که آدم میخوابد و بیدار میشود میبیند آمده است ولی بعضی وقتها آدم هی از خواب بلند میشود و هی میبیند فردا نشده است که "همینروزا" آمده باشد...باتشکر!...
بابا روووتو برم بچهه !!!!!!!!!!!
بابا آآآپ کن دیگه
جسارتا اینیکی خیلی ربطی به رودار بودن نداره!...بیشتر به "ندار" بودن شبیهه...
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
- کجاش انقد تعجب داشت!؟...واسه ما که "آلیس" نشده میون "سرزمین عجایب" افتادیم موضوعات مهمتری برای تعجب کردن هست...
خصوصی رو دریاب بی زحمت
خوندم...مرسی...
سلام عزیز..
الهی من بترکم که ترکیدم از بس اومدم در این خونه رو زدم و دیدم شما هنوز داری با دوست الاغت خوش و بش میکنی
بابا پکید دلمون چرا آپ نمی کنی چرا توجهی به مخاطبات نداری چرا هر چی میایم اینجا بال بالی میشیم به"هیچی!!" ما رو حساب نمی کنی خب
بابا قلب ما همینجوری ضعیفه چرا با اعصاب آدم بازی می کنی؟!
خب آدم دلش برا داداشیش شور میزنه چه گلی باید به سرش بگیره!؟ هان هااان ؟؟؟؟ پاسخ گو باش
دو ماهه که منتظریم بسه دیگه..یه کلوم بگو چی شده ؟!
هوم؟ شخصیه ؟! خب نگووووووووووو
- علیک سلام عزیز...
- کدوم دوست الاغ؟...اینا قصه اس...الاغ واقعی روبروته آباجی!...
- پاسخگو بودن سخته...کاش یه چیز ساده تر خواسته بودی...
- آره شخصیه...ولی تو آباجیمی...میگم...
ایضا کامنت هیشکی جان.
+
ـ
-
- تو محشری مینا...حال آدم قاراشمیشم که باشه با دو تا کلمه سرجاش میاری...دلم برات تنگ شده بود...خوبی؟
سلاﯾم حمید .
میدونی ؟ بدجور یاد پست ابرچندضلعی new افتادم . توش گفته بودی که میخوای ازون به بعد هرچی و هرجور و هروقت دلت خواست بنویسی . گفتی شاید یه ﻣﺎﻩ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ! ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺣﺎﻟﺸﻮﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺍﺻﻼ ﻧﻨﻮﯾﺴﻢ!
خیلی وقته از دوهفته گذشته ، دیگه داره دوماه میشه .
ولی بازم برا خودت بنویس و هروقت دلت خواست . شبت بخیر .
مرسی عاطی...کامنتت آرومم کرد...حس خوبی داشت...مثل این که قد هزار فرسخ از خونه دور شده باشی و بهت بگن مامان غذایی که دوس داری رو برات نگه داشته...رو اجاقه...تا همیشه گرم...
چه ژشتکاری داری توو ننوشتن!!
آره!...پشتکار...اینجوری هم میشه گفت...ولی اصلش طاقته...
منظور پشتکار بود!!
فهمیدم
سلام حمید جان خوبی بی معرفت!!
اینجا رسما به چت روم تبدیل شده.
نمی خواهی آپ کنی؟؟؟
- اشکال نداره...چت روم خوبه...چت روم یعنی هنوز یه حرفی هست...
- چرا...میخوام...ولی به قول یه بنده خدایی "می ترسم...می ترسم انقدرها قوی نشده باشم"...