سیاهی لشگر بودن...فرصتها و تهدیدها...

خیلی وقت پیش در جایی مطلبی خواندم که جایش الان یادم نیست (مرده شورمان را ببرند با این رعایت کپی رایتمان!)...مطلب خیلی جالبی بود...مضمونش این بود که "اگر زندگی هر کداممان را یک فیلم تصور کنیم خودمان میشویم نقش اول آن فیلم و دیگران هم به ترتیب اهمیتشان در زندگیمان نقشهای خیلی مهم و دوم و سوم و سیاهی لشگر را بازی میکنند"...

از وقتی این مطلب را خوانده ام خیلی به سیاهی لشگرها فکر میکنم...نقشهایی مثل آن شاگرد کافه چی که در کل فیلم فقط یک لحظه به قهرمان سلام میکند و رد میشود تا برود به میز بغلی سرویس بدهد...و بعد فیلم زندگی خودم را تصور میکنم...حالت طبیعی قضیه اینست که در زندگی هر کسی یک نقش خیلی مهم وجود دارد که فیلمنامه بدون آن از نفس میفتد...مثل همسر یا معشوقمان یا کسی که حالا به هر دلیلی نقشی بیشتر از سایرین در زندگیمان دارد...یک سری نقشها هم نقش دوم هستند...مثل پدر و مادرمان...برادران و خواهرانمان...دوستان نزدیکمان...همکارانی که روزی 8 ساعت وقتمان را با هم میگذرانیم...و در نهایت بعضیها هم سیاهی لشگر فیلم زندگی ما هستند...مثل دوستی که گاهی میبینیمش...همسایه ای که سلام و علیکی با او داریم...همکاری که صبحها به او صبح بخیر میگوییم...همکلاسی دانشگاهمان...صاحب دکه ای که عصرها از او سیگار میخریم...ورزشکار یا هنرپیشه معروفی که دوستش داریم و...فراوانی نقشها معمولا شکلی شبیه این دارد :

نقش خیلی مهم :   ا

نقش دوم ها :         اااااااااااااااااااا

سیاهی لشگرها :   اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بسته به نوع جهانبینی و تجربه های تلخ و شیرینی که در زندگی داریم این هرم به مرور یک شکل ثابت به خود میگیرد...و مسئله دقیقا از همینجا شروع میشود...اینکه چشم باز میکنی و میبینی هرم نقشهای فیلم زندگیت شبیه بقیه آدمها نیست...کج و کوله است...مثلا نقش خیلی مهم فیلمت حذف شده...یا انقدر کمرنگ شده که دیگر نمیتوان آن نقش را به او سپرد...یا نقشهای بعدی طوری جابجا و کم و زیاد شده اند که ساختمان هرم نقشهای فیلمت بی ریخت به نظر میرسد...بگذارید یک مثال برایتان بزنم...مثلا این هرم نقشهای فیلم زندگی من است :

نقش خیلی مهم :   .

نقش دوم ها :         اااا

سیاهی لشگرها :   ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

و طبیعتا بصورت متقابل خود من هم در زندگی دیگران از همین شکل پیروی میکنم...یعنی در زندگی عده کمی تاثیرگذار (و حتی نقش دوم) هستم...خب حالا اینکه این خوب است یا نه بستگی به طرز نگاهمان دارد...اینکه سیاهی لشگر باشی بد است...چون دیگر برای کسی خیلی اهمیتی نداری...شش ماه هم نباشی نیستی دیگر! حتی اگر یکدفعه ناغافل بزند و بمیری هم گریه کن زیادی نخواهی داشت! (چون نقش خیلی مهم و دوم و سوم آدمهای کمی بوده ای و متقابلا خودت هم در زمان حیاتت برای مرگ کمتر کسی اشک ریخته ای)...دلت بگیرد نمیتوانی خیلی با کسی درد و دل کنی...کسی روزت را یادش نمیماند...باید فکر کنی تا آخرین هدیه ای که گرفته ای را به یاد بیاوری...اما...یک مزایایی هم دارد...اینکه مسئولیت کمتری در مقابل آدمها داری...آرامش بیشتری داری چون نقش زیادی در خوشبختتر یا بدبختتر کردن کسی نداشته ای...هرجا دلت خواست میتوانی شانه بالا بیندازی و بروی برای خودت....با خیال راحت...بدون اینکه نگران باشی کسی خیلی نگرانت میشود...زندگی آرامتر و بی استرس تری داری و...

توصیه میکنم یک خودکار و کاغذ بردارید و کمی با خودتان خلوت کنید...هرم نقشهای فیلم زندگیتان را بکشید و اگر آن شکلی نیست که دوست دارید از همین حالا فکری به حالش کنید...

-

***

-

پی نوشت : آنهایی که از تعبیر خوابها خوششان آمده بود میتوانند " تعبیر خواب چندضلعی 2 ! " را در پست پایینی دنبال کنند...

-

نظرات 218 + ارسال نظر
من و من جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:57

برا کسایی که ترچی بیلمیرن باس بگم "سن دین اولسون شر یاتسون" یعنی ساکت باشی شر می خوابه
اگه ترک دیلماج ما دوروغ گفته باشه خاااک تو سرش

خیلی هم بیربط نگفته!...معنیش اینه : "همینی که تو میگی باشه تا شر بخوابه!" (در فرهنگ ترکی این یجور کوتاه اومدن بزرگوارانه اس! )...

عسل شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 http://www.bipardeh.blogfa.com

خیلی قشنگ بود حمید خان !
کیف کردم حسابی!
به من سر میزنی ؟ منتظرت میمونم !

وانیا شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:42

یه تیکه کاغذ گذاشتم جلوم و هی این سه تا نقش رو جابجا کردم و کشیدم و هی خط زدم هنوزم میترسم با خودم روراست باشم انگاری
خیلی دلم تنگ شده ببود برا اینجا حمیدجان ممنون از لطفت

قابلی نداشت وانیای عزیز!...
میفهمم چی میگی...اکثر ما با دوست داشتنها یا دوست نداشتنهامون هم رودربایستی داریم!...

مینا شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:08 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

منظور آقای کرگدن از همون مقدار کامنت پرت کامنتای من بود!

- خب این کجاش ذوق کردن داره بنده خدا!؟
- نفرمایید! شما چش مایی! (آیکون "چش ما بودن!")...

تیراژه شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:55 http://tirajehnote.blogfa.com

سلام جناب
لوکیشن فیلمبرداری هستین هنوز؟
بابا لانگ شات رو گرفتیم تموم شد که..مونده سکانس آخر که اونم میمونه واسه وقتی که سناریو کامل شه..
شما فعلا آپ بفرمایید که هنوز تماشاچی ها تو کف اون اپیزود اول موندن....نقش اول و دوم و سیاهی لشگر رو بیخیال...این جماعت اومدن که سوپر استارشون رو ببینن.
به یه کلوز آپ 5 ثانیه ای هم راضی میشن..
هه...میگما چه خوبه که آدم بتونه که تو یه کامنت یه سری کلمه ردیف کنه که مثلا دانش سینمایی نم کشیده شو به رخ نمیدونم کی بکشه ها!!!
جلیقه ی کارگردانی تونو بپوشین که پشت صحنه منتظرن..صدا...دوربین...حرکت!..آپ میکنییییم!!!

- سلام سرکار!...
- یا صاحب وحشت! حالا نم کشیده اینه!؟....شک نکن نم کشیدگیش برطرف بشه دست کم یه استنلی کوبریکی اورسن ولزی چیزی میشی!...دیگه کم کمش شما روی لوئیس بونوئل حساب کن!...

زهره شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:59

سلام.بله خیلی جالب بود والا .نمیشه بعد نقش دوم یه نقشای سومو چهارمو و..وبعدش کم رنگا باشن ؟
تازه زرنگی وقتی خودتم اونی که نوشتی گفتی بعنوان مثاله ما چرا بگیم ؟
اره میدونم نگفتی برات بنویسیم .
اما فکر کنم فکر نکردن به درجه نقشا بهتر باشه چون همیشه هم خود ادم نمیتونه درجه دلخواه دیگرانو تعیین کنه ...میدونی که هر رابطه ای 2 طرفه اس
موفق باشی اقا حمید قبراقو سر حال

- سلام زهره...
- قرار نیست "درجه دلخواه" کسی رو تعیین کنیم...قراره "درجه واقعی" اونا رو تعیین کنیم...درجه ای که ممکنه دلخواه اونا هم نباشه...
- مرسی...شما هم همینطور...

مینا شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:21 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

اونجاش ذوق کردن داشت دیگه!

(آیکون "Apocalypse Now!")...

مینا شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:50 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

خدا پدر گوگلو بیامرزه میشه یه سرچی کردو دید اینا چیه که تو میگی! وگرنه عمرا نمیفهمدم این آپوفلان نمنه!
چه حسابی کردی رو سواد من؟
میخواستم توو دیکشنری وارد کنم ببینم چیه بیست بار روشو خوندم تا تونستم ینویسم! آیکون مینا با لباسی از پوست پلنگ که داره از پشت کوه واست دست تکون میده!‌

واللا منم چون اسم یه فیلمی بود معنیشو میدونستم وگرنه بنده هم با سوات تر از تو نیستم! - آیکون "خراب کردن خود و دیگری بصورت همزمان!" + آیکون "حمید با لباسی از برگ در حد پوشاندن عورت در حال تکان دادن نیزه!" - توضیح آیکون! : اینایی که برای شما جکه برای ما خاطره اس! اینی که گفتم هم واقعی بود! اگه قول میدی چشمتو درویش کنی این عکس رو که در سال 84 قبل از ورودم به زندگی شهرنشینی انداختم ببین و به خودت امیدوار شو! یادش بخیر! چقد مو داشتیم! :
http://s1.picofile.com/file/6861335010/1384_34_.jpg

زهرا.ش شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:54 http://roosary-anary.persianblog.ir

گاهی اوقات که درگیر تخیلات می شدم(نوجوونیه دیگه!)
فکر می کردم از کجا معلوم همه ما شخصیت های یه رمان نیستیم؟از کجا معلوم همه این اتفاق ها تخیلات یه نویسنده نیست؟ از طرفی می دیدم؛زندگی من واقعا ملایم و دور از هر چیز مهیجیه!! با اینجور تفکرات در واقع به این نتیجه می رسیدم که باید یه اتفاقی بیفته.یه چیزی پیدا بشه که من به خاطرش بجنگم.به خاطرش از تمام توان و نیروی خودم مایه بذارم.یه چیزی باید باشه که به خاطرش از جونم بگذرم و یه عده با من مخالفت کنن و من حس کنم دارم عمرم رو پای یه چیز با ارزش می ذارم.دلم می خواست حداقل تو فیلم زندگی خودم مهم ترین نقش رو داشته باشم.نقش دختری که تو سن ۱۵ سالگی همه رو متعجب می کنه.نه دختری که طبق خواسته بقیه تیزهوشان قبول می شه ؛نمره های بالا می آره؛خیلی خانومه و...نمی خواستم این همه پر حرفی کنم.شاید این حرف ها ربطی به پستتون نداشت.به هر حال ممنون.

- اگه همه زندگیا مثل فیلما بود که سنگ رو سنگ بند نمیشد!...من یکی که خوشحالم دنیا مثل فیلما نیست!...طاقت اینهمه هیجان و اتفاق رو ندارم...
- چرا...ربط داشت...مرسی...

شب نویس یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:17

چقدر جالب بود این پست. ولی شبیه تو نبود! اگه اتفاقی جایی می خوندمش باورم نمیشد تو نوشته باشی.
حالا بگذریم.
نمی دونم! راستش تا حالا فقط در همین یه مورد با خودم خلوت نکردم. ولی فکر که می کنم می بینم هرم خودمو دوست دارم. نه اینکه نرمال باشه ها! ولی یه جورایی مرموزه! و همین مرموز بودن و مبهم بودنش حس خوبی بهم میده! مثلا کسی که فکر می کنی براش مهم نیستی یهو میشه نقش اول زندگیت و تصورات ذهنیتو به هم می ریزه! این خیلی خوبه! من غافلگیر شدن رو دوست دارم. واسه همین زیاد کاری به کار هرمم ندارم!

- آره...میدونم...از این به بعد بیشتر اینجوری خواهم نوشت...چند وقتیه مخم توو مود اینجور فکراس!...
- "هرم مرموز"؟...منظورتو نفهمیدم...کاش بیشتر توضیح میدادی...

شب نویس یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:19

گفته بودی با خودمون خلوت کنیم. ولی من همه چی رو اینجا نوشتم! اگه تخطی از قانون محسوب شد می تونی این دفعه نیای واسه آیین شترق! امشبو بی حسابیم!!!

ای جانم! بالاخره یه شب با خیال راحت سر رو بالش میذارم! (آیکون "سر رو بالش!")...

مینا یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:42 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

حمید عکسه خیلی باحال بود!
خیلی شبیه خودت بود! بخدااااااااا

خب خودم بودم دیگه! حالا یکی هم پیدا شده "خود افشاگری ای"(!) میکنه شما نذارید!

الی یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 http://aghayedeyekmatars.blogfa.com




سلام!
اصولا مقتی ابر میشه چند ضلعی جذابیت کار میره بالا!تبریک میگم. وبلاگ خیلی زیبایی دارن. خصوصا این تعبیر خوابهاتون. خیلی قشنگه. راجع به مطلب آخر هم اینکه ماها توی یه میدونی انگار چیده شدیم و هرکسی توی زاویه های مختلف دید ،تمام این نقشها رو تجربه می کنه. البته غالب مردم نه همه. به این ترتیب این قضیه ی فیلم بودن زندگی مون جون بیشتری میتونه بگیره.
راستی پیش منم بیا. منتظرتم.

- سلام الی...ممنونم...لطف داری
- تشبیه قشنگی بود...فکرم رو مشغول کرد...حالا چرا "غالب مردم نه همه"؟...

سمیرا یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:41 http://nahavand.persianblog.ir

من اول میخوام خواب جدیدمو تعریف کنم...من چند شب پیش خواب دیدم رئیسمون عاشقم شده بدجور.......اونقدر که همه موهاش سفید شده و به حالت نزاری درومده حالا این وسط واسه به دست آوردن دل من کل اختیار شرکت رو داده به من! و منم هی عزل و نصب میکردم اما آخرخوابم تراژدی بود زنش اومده بود بهم التماس میکرد برم بالای سرش که توی بستر بیماری بود نذارم بمیره و من نامرد اونقدر دیر رفتم که دیگه روبه موت بود!! تعبیرش چیه حمید خان؟

- تعبیرش اینه که به زودی مموتی میشی! (دیگه واسه آدم بی جنبه ای که توو یه ساعت زمان ریاست اونم در خواب کلی عزل و نصب میکنه تعبیری بهتر از این نمیشه کرد! )...
- از شوخی گذشته خواب خیلی عجیبیه...جای تو بودم حتما دنبال معنی و پیامش میگشتم...

سمیرا یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:44 http://nahavand.persianblog.ir

راجع به این پستتم باید بگم خیلی فکر کردم..من بیشتر نقش دومم...یه جاهایی هم سیاهی لشکر//اما دلم میخواد نقش اول باشم...توی زندگی خودم دلم میخواد یه بازیگر بی رقیب باشم از اونا که وقتی حرف میزنه همه گریه میکنن و میگن ای ول به این بازیت بچه

مگه امام(ره!) هستی که وقتی حرف میزنی همه گریه کنن!؟...بازیگر بی رقیب بازیگریه که بتونه "نقش معمولی" رو خوب بازی کنه...منتظر نقش اول بمونی میشی ستاره سوخته...ستاره هدر شده (هرچند در این دست مباحث نظرات آدم به آدم فرق میکنه و نظری که از نظر من بهترینه ممکنه برای شما بیربط ترین نظر ممکن باشه)...به هر حال ایشالا اون چیزی که دلت میخواد بشه

بهاره یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:26 http://eternaldeath.blogfa.com

حمید ای کاش این پست ماله من بود...همین طور که می خوندم براورد می کردم آدم های زندگیمو و وجودمو در زندگی آدم ها. به آدم ها و بودن ها خودم و بودنم و اینکه اگه نبودم چه اتفاقی می افتاد می دونی هیچ اتفاقی نمی افتاد انقدر آدم هست که جایگزین نقش من باشه و بهتر از من باشه و قواعد بازی رو فول باشه...

خوشبختانه یا متاسفانه همینطوره!...تنها تو نیستی...حقیقتش اینه که تقریبا همه ما همینطوریم...ممکنه الان نبودنمون برای کسی یا کسانی کم یا زیاد مهم باشه ولی از اول نبودنمون به هیچ جای دنیا نبود!...البته با جمله آخرت موافق نیستم...کس دیگه ای هم جای ما بود نمیتونست غلط خاصی بکنه!...

شب شراب دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 http://www.shila1120.blogfa.com

تابحال از این زاویه به خودم نگاه نکرده بودم..

من خودم فکر می کنم نقش خیلی مهم کسی نیستم ..حالا نمی دونم از دید کسای دیگه چطوری ام؟

خیلی جالب بود..همش دارم فکر می کنم..

نقش خیلی مهم : .

نقش دوم ها : اااا

سیاهی لشگرها : ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

اینی که گفتی نقش تو در هرم دیگران بود...اونو ولش کن...هرم خودتو بکش...

اشرف گیلانی دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 http://babanandad.blogfa.com



امان از این هیاهو...

کدام هیاهو؟...

دکولته بانو سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:38

حاج آقا یه تکون آآآآآآآه ... حاج آقا دو تکون آآآآآآآآآآه ... حاج آقا دل ما رو بگیر و گرد و خاکاشو بتکون ... از اونجائی که بنده خیلی باکلاسم و آلمانی بلدم و ایرن از من هم باکلاس تره و فرانسوی بلده و شما نیاز به ترجمه داری ... یعنی آپدیت بفرمائید برادر من ...
حمید من کلا دوتا جمله ترکی بلدم یکیش همین سن سن دین اولسون شر یاتسون!" هستش ... البت به جای شر شنیدم گال یا همچین چیزی ... حال کردی؟!!!!!... نه جون من حال کردی؟ !!!!! هرررررررررر....
حالا دیگه ساندویچ تست های منو رد می کنی و نمیائی بالا ؟ ... هان؟ هان؟ هان؟ !!!!!

- آره درستش اینه!...پس ترکی هم بلدی! با این حساب باید از این به بعد بیشتر حواسمو جمع کنم! (آیکون "قوربانام ساقولاسان همشهری!")...
- خودت که میدونی من عادت ندارم از اینچیزا بخورم! اونروزی هم که گفتی پیش پاتون یه پرس خاویار بلوگا و فوگو و فوی گراس با نون اضافه زده بودم دیگه اصلا جا نداشتم! (آیکون "نبودن کنتور!")...

پرند سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 http://ghalamesabz1.blogsky.com

یه کتابی بود به اسم "تنبل خان به سفر می‌رود" که من بچه بودم خیلی دوسش داشتم٬ بخصوص اون نقاشی‌هاشو!
یه داستان دیگه هم داشت به اسم "سرنوشت مرد شکمو" که این دومی به تو دخلی نداره!
حالا اینکه چه ربطی داره به این‌جا٬ ربطش به اینه که از بس که تنبلی من یاد اون کتاب افتادم!

- خیییییییییییییییییییلی با حال بود!...
- فکر کن ببین بچگیات کتاب دیگه ای نخوندی!؟...حسنی و کره الاغ کدخدا!؟...خرگوش نادان و لاکپشت اسکل!؟...دست شما درد نکنه دیگه! واللا ما بچه بودیم پامونو جلو بزرگتر دراز نمیکردیم!

پرند سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 http://ghalamesabz1.blogsky.com

الآن کامنت دکولته بانو رو خوندم٬ و خب کاملاً ثابت شد بهم که اون داستان دوم اصلاً و ابداً به هیچ صراطی نمی‌تونه به تو مرتبط باشه!!

این نیمچه شکم مارو نگاه نکن! متاسفانه اصلا آدم شکمویی نیستم!...خیلی کم پیش میاد هوس خوردنی ای کنم..

محبوبه چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 http://sayeban.blogfa.com

واسه تعبیر خواب۲
*این آقاهه خودش خواهر مادر نداره ازین حرفا تو جمع میزنه؟ باید بدیم سینماهای کشور خارج رو هم تفکیک جنسیتی کنن که جلوی تکثیر نسل این میکروب ها گرفته بشه!
*پس به سلامتی لباس فروشی ها هم تفکیک جنسیتی شد فقط دو سه قلم جا مونده اونا رو هم تفکیک کنیم دیگه کلا جلوی بقای نسل ایران و ایرانی رو میگیریم.
*خدا رو شکر که زندان ها از اول تفکیک جنسیتی شده بود بقیه مسائل مهم نیست برادر...

نگران نباش خواهرم! تا الگوهایی مثل ائمه داریم نسل ایرانی جماعت منقرض نمیشه!...اینم یه نمونه اش که نصف عمر 55 ساله شون رو در زندان خلفای عباسی بودن ولی 37 فرزند تقدیم جامعه کردن یکی از یکی بهتر! خداییش ایول نداره!؟ :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C_%D8%A8%D9%86_%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1#.D9.81.D8.B1.D8.B2.D9.86.D8.AF.D8.A7.D9.86

تیراژه پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:12 http://tirajehnote.blogfa.com

سلام جناب
چشممان خشک شد به این خط خطی های راشهای 35 میلیمتری روی پرده...آپ نمیفرمایید آیا؟! دق کردییییییم!

- سلام سرکار!...
- "راش" دیگه چیه!؟ فکر کنم منظورت "کراش" بوده زبونت نچرخیده! (همون روباهه در پلی استیشن 1 که سیب میخورد!)...به هرحال بنده تحقیق میکنم اگه حرف بدی باشه میام کافه ات رو روی سرت خراب میکنم! (آیکون "ابرچندضلعی لباس شخصی!")...
- اگه عمری بود ایشالا فردا...

محبوبه پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:51 http://sayeban.blogfa.com

ایول ایول...

تیراژه پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:11 http://tirajehnote.blogfa.com

سلام بر ابر لباس شخصی!
راش به نگاتیو های گرفته شده ای میگویند که هنوز روی میز مونتاژ سر در گم مانده اند تا ببینند که عاقبتشان چه میشود!راش های اضافه هم همان تکه های حذف شده هستند..
کراش هم اسم یه فیلم هالیوودیه که هیچ ربطی به وبلاگ ارزشی و اسلامی شما نداره...حیف شما نیست که اسم محصولات شیطان بزرگ را بر زبان کیبردتان جاری میکنید؟
احتمالا از اثرات تهاجم فرهنگی استکبار جهانی و همنشینی با آن آن روباه و سیب خوردن در حین بازی با استیشن میباشد!
خدا به راه راست هدایتت کند برادر..زودتر آپ فرمایید تا بیشتر کفری نشده ایم!

- السلام علیک یا باب الکوافه (جمع مکسر مضمحل کافه!) بی بی دو عالم تیراژه سلام الله علیها!...
- نخیر! کراش نوستالوژیک ما همانا ایشان میباشد که در کلوپهای ساعتی 100 تومانی آن زمان کل ثروت پول توو جیبی نوجوانیهامان را به پایش ریختیم ولی آخرش هم نتوانستیم تا تهش برویم و عقده ای شدیم رفت! :

http://dl.4downloads.ir/200/31/Crash%20Bandicoot%203_%28www.4downloads%20%283%29.jpg

پرند جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:26 http://ghalamesabz1.blogsky.com

تو رو بعنوان نخستین و احتمالاً آخرین مرد غیر شکمو در تاریخ بشریت می‌شه ثبت کرد!!
ولی از اون‌جایی که بدغذا هم هستی این صفت نیک از درجه‌ی اعتبار ساقط بوده و بنابراین به موجب ماده‌ی فلان از بند فلانِ قانون حمایت از خانواده از ثبت شما ممانعت به عمل می‌آید!!
آیکون قاضی صلواتی!

صد رحمت به قاضی سریال گرگها! (گمون نکنم شماها یادتون بیاد ولی آدم خوبی نبود خلاصه!)...دستم به دامنت حالا نمیشه یه کاری کنی!؟ (جای وحید وب گپ خالیه تا اون تیکه کلوم بی تربیتیش درباره "دستم به دامنت" رو بگه!)...

الهه جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:06 http://khooneyedel.blogsky.com/

جای شکرش باقیه که حتی اگر آپ نکنی هم آدم دست خالی از وبلاگت بیرون نمیره!حداقل چند تا جواب کامنت هست که لب و لوچهٔ ما از حالت آویزونی دربیاد با خوندنش!
اینا رو نگفتم که خجالت بکشی و آپ کنی هااااا!مدیونی اگر اینجوری فکر کنی!

خاک به سرم! یعنی همشو میخونی! حداقل اون صحنه داراشو زیرچشمی بخون که فردا اون دنیا مشغول الذمه ات نشیم! (آیکون "سگارو!")...

پرند جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:58 http://ghalamesabz1.blogsky.com

هه!
مثلاً خواستی این دو سال کِبَر سِنیت رو به رخ ما بکشی!
ما خودمون مو سفیدِ این نسلیم!

به قول یه بنده خدایی اول باید توستت کنم!...لذا اگه ادعات میشه از نسل مایی بدون کمک گرفتن از اینترنت این سوالارو جواب بده! :
بازیگر نقش همین قاضی پدرسوخته در سریال "گرگها" کی بود!؟...
بازیگر نقشهای "شیخ حسن جوری" و "قاضی شارح" در سریال "سر به داران" کیا بودن!؟...
دیالوگ معروف "آهای انگلیسی! تو با من طرفی!" برای کدوم سریاله!؟...

بگو دیگه! چی شد!؟ کم آوردی!؟

اشرف گیلانی شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 http://babanandad.blogfa.com


کجا پناه برم
خانه خدا سنگ است...

این برای زمون مشیری بود!...الان دیگه کار ایشون از سنگ بودن خونه و سوئیت و اینا گذشته!...

پرند شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 http://ghalamesabz1.blogsky.com

حالا مثلاً از نت استفاده کنم از کجا می‌خوای بفهمی؟
بنده از عنفوان کودکی هم فیلم‌‌بین نبودم وگرنه از تو بهتر اینا رو یادم بودم!

من نمیبینم خدا که میبینه فرزندم! (آیکون "پدر مقدس چندضلعی!")...

شب نویس شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:19 http://man-o-shab.blogsky.com/

سلام
مرسی از انتقاد به جایی که کردی.
یه تغییری دادم بیا ببین بهتر شد به نظرت؟

- علیک سلام دخترم! (باریکلا! یه مدت با ما نگشتی چه مودب شدیا! )
- به چشم!...

میکائیل یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:06

حمید ؟؟
من چرا فکر میکنم واسه این پستت کامنت گذاشتم ! بعد اومدم هرچی میگردم پیدا نمی کنم ... فکر کنم قصه ام به اون پرنده که اسمش اسکوله بی شباهت نیست ....
من فعلا هیچ تستی ندادم واسه کلا هیچ نقشی تو زندگی
راستش بلد نیستم هرم بکشم ...
ولی فکر کنم هرمم یه مخلوطی از سیاهی لشگر و نقش دوم هاس که هر روز جاشون عوض میشه ... یا میشن نقش اول و یا میشن سیاهی لشگر ... البته خودم نمیدونم در این میانه بازی چه نقشی دارم .....
فکر کنم نقش کتک خورهای فیلم های بروس لی بیشتر بهم بیاد ....
هنوز دارم فکر میکنم چرا من یادم نمیاد کامنت گذاشتم

- این چه وضعشه!؟ دقت کن کجا میذاری که بعدا اینجوری شر نشه دیگه!...به هر حال اینجا که نذاشتی!...
- پس بجنب...بعضی نقشارو الان بازی نکنی دیگه هیچوقت نمیتونی...
- سگ بچیزه توو فیلمی که قراره کتک خورش باشیم...بزن بیرون از فیلمی که نقش خوش بهت نمیده...من یکی که ترجیح میدم سوپراستار فیلم شخمی بی مخاطب خودم باشم تا کتک خور فیلم فاخر دیگران!...

عاطی یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:14

سلام .
نمیخوای آپ کنین حمیدخان ؟
ما که هرجور حساب کردیم هرممون هرم نشد . حتما مشکل از خودمه . منتظریم .

- سلام عاطی...
- واللا حرف قابل عرضی ندارم که آپدیت کنم! (یجوری میگه انگار قبلیا چی بوده حالا!)...
- یعنی چی؟...متوجه نشدم...

عاطی یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:27

درضمن با کامنت الهه صددرصد موافقم .

منم موافقم که جفتتون لطف دارید!

سیمین یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:30

اس ام اس خالی
خوبی؟

"اس ام اس خالی!"
ای! زنده ایم یجورایی!...

الهه یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:34 http://khooneyedel.blogsky.com/

خصوصی دارین حاج آقا چند ضلعی جان متمدن!(اصلا به روی خودم نمیارم که اون عکس دوران غارنشینیت رو دیدم ها!تو هم به روی خودت نیار!)

خاک توو گورم خواهر! اون عکسو تو هم دیدی!؟ (آیکون "رنگ عوض کردن بر اثر بالا زدن حجب و حیا!")...

هاله بانو یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:29 http://halehsadeghi.blogsky.com/

آخه زشته به خدا
چرا آپ نمی کنید (به روی خودتون نیارید ها ولی تکراری خوندن هم خوبه )

اصلا واسه همین آپدیت نمیکنم که این فرصتو از بچه ها نگیرم! (آیکون "فداکاری و ایثار!")...

هاله بانو یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:34 http://halehsadeghi.blogsky.com/

آقا اجازه هست من همین جا تو این پست سیاهی لشکر بگم تولدتون مبارک

چرا که نه!؟...دستتونم درد نکنه!

م . ح . م . د یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:43 http://www.baghema.blogsky.com/

سلاممممم عزیز دلم ... تولدت مبارک گل پسر ... ایشالله همیشه موفق باشی ...

ممنون محمد جان

سحر یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:50 http://dayzad.blogsky.com/

سلام حمید آقا چرا دروغ...
نمیدونستم تولدتون کی هست؟؟؟
از پست کیامهر فهمیدم.
تولدتون مبارک باشه !

- سلام سحر...
- خب طبیعیه! مگه امام جعفر صادقم که تولدمو توو تقویم نوشته باشه همه بدونن!؟...مرسی از لطفت...دست کیامهر هم درد نکنه

محسن باقرلو یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:04

بیا و به افتخار میلاد منحوست یه مملی ببر روو اکران !

اتفاقا توو فکرش بودم...ولی نمیدونم چرا دیگه مملی هایی که از ذهنم میگذره اونی نیست که دلم میخواد...کلا وسواس نوشتاری گرفتم!...هرچی میخوام بنویسم میگم "خب که چی!؟"...ترجیح میدم با کامنت گذاشتن و کامنتارو جواب دادن سرگرم باشم...

خدیجه زائر یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:06 http://480209.persianblog.ir

سلام مرد قلم طلائی خوش لهجه.........تولدت مبارک....امیدوارم قلبت مثل خورشید تیرماه گرم و تپنده باشه!!!!!!!!بهترین ها رو برای تو و همه آرزومندم .
راستی دلم برای مملی خیلی تنگ شده
راستی فایل صدات رو تو آرشیوم دارم.

ممنون خانم زائر...لطف دارید

دخترآإان یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:10

پیشاپیش تولدت مبارک زلالترین پسرعمه ی دنیا

- اوووم! خوشمان آمد!...مرسی...
- دخترآإان"!؟...اینم قشنگه ها ولی "دختر آبان" شیکتر بود!

علیرضا یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:16 http://yek2se.blogsky.com/

تولددددتون مبارکک حمید جاننن !

قربون شما!

دخترآبان یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:33

این اسم ما چقد چپر چلاق شده اون بالا :دی

من که از اول گفتم بهت نمیاد! تو گوش نکردی!...

حبیب یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:49 http://artooni.blogsky.com


تولدت مبارک حمید جان

مرسی آرتونی وچه

شب نویس یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:01

آره واقعا! خودمم تعجب کردم که سلام کردم
درضمن چشمتون بی بلا. مرسی که اومدی. خودمم از این تغییری که دادم راضی ام!


انگار تولدته! به موقع اومدم یا دیر شده؟

تولدت مبارک و امیدوارم تو تولد امسالت اونجوری که می خوای از نو متولد بشی و کلا زندگی برات زیبا و خواستنی باشه همیشه.

- من که راضی ام! تو هم که راضی ای! ایشالا خدا هم راضی باشه دیگه حله!...
- ممنون شب نویس جان

تیراژه یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:17 http://tirajehnote.blogfa.com

سلام جناب ابر چند ضلعی..حمیدخان باقرلوی عزیز..
همیشه فکر میکردم که چرا همچین اسمی گذاشتی رو وبلاگت..هیچوقت هم نشد بپرسم..
حالا به این نتیجه رسیدم که این مهمه که همه چی چند ضلعی باشه...یه بعدی نباشه..از الماس که ارزشش به تراش ها و اضلاعشه بگیر تا یه بنای با شکوه ..حتی ابر تفکرات یه آدم که عین فیلما بالای سرش یهو ظاهر میشه و ما تماشاگران رو به مکنونات درونی آن موجود مهمان میکند!
تولدت مبارک حمید خان...یه ضلع طلایی به دنیا اضافه شد با حضورت ..اینو به خاطر کامنتای نابت و صرفا دنیای بلاگستان نمیگم...منظورم خیلی کلی تره....ان شاالله که همیشه سلامت و آرام باشی چند ضلعی عزیز

- سلام تیراژه عزیز...
- ... یعنی الان همه اینارو با من بودی!؟...یه لحظه وایسا!......نه! حسش درنیومد!...یه لحظه اجازه بده!......آها این شد!...بابا شما که مارو کشتی رفت با این چیزایی که گفتی! حالا ما چی بگیم که پیش این کامنت شما کم نیاورده باشیم! (آیکون "ذوق زده بی جنبه جواب کم آورده!")...
- "سلامت و آرام باشی"...قشنگه...مرسی

فرشته یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:35 http://surusha.blogfa.com

تولدت مبارک بابای مملی..

ممنون فرشته

محسن باقرلو یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:00

چقدر این کامنت آخر تیراژه خوب بود ...

آره...خیلی خوب بود...چندبار خوندمش...
کلا خوشگل مینویسه...نوشته ها و کامنتاش حس خوبی به آدم میده...حتی تلخ نوشته هاش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد