سیاهی لشگر بودن...فرصتها و تهدیدها...

خیلی وقت پیش در جایی مطلبی خواندم که جایش الان یادم نیست (مرده شورمان را ببرند با این رعایت کپی رایتمان!)...مطلب خیلی جالبی بود...مضمونش این بود که "اگر زندگی هر کداممان را یک فیلم تصور کنیم خودمان میشویم نقش اول آن فیلم و دیگران هم به ترتیب اهمیتشان در زندگیمان نقشهای خیلی مهم و دوم و سوم و سیاهی لشگر را بازی میکنند"...

از وقتی این مطلب را خوانده ام خیلی به سیاهی لشگرها فکر میکنم...نقشهایی مثل آن شاگرد کافه چی که در کل فیلم فقط یک لحظه به قهرمان سلام میکند و رد میشود تا برود به میز بغلی سرویس بدهد...و بعد فیلم زندگی خودم را تصور میکنم...حالت طبیعی قضیه اینست که در زندگی هر کسی یک نقش خیلی مهم وجود دارد که فیلمنامه بدون آن از نفس میفتد...مثل همسر یا معشوقمان یا کسی که حالا به هر دلیلی نقشی بیشتر از سایرین در زندگیمان دارد...یک سری نقشها هم نقش دوم هستند...مثل پدر و مادرمان...برادران و خواهرانمان...دوستان نزدیکمان...همکارانی که روزی 8 ساعت وقتمان را با هم میگذرانیم...و در نهایت بعضیها هم سیاهی لشگر فیلم زندگی ما هستند...مثل دوستی که گاهی میبینیمش...همسایه ای که سلام و علیکی با او داریم...همکاری که صبحها به او صبح بخیر میگوییم...همکلاسی دانشگاهمان...صاحب دکه ای که عصرها از او سیگار میخریم...ورزشکار یا هنرپیشه معروفی که دوستش داریم و...فراوانی نقشها معمولا شکلی شبیه این دارد :

نقش خیلی مهم :   ا

نقش دوم ها :         اااااااااااااااااااا

سیاهی لشگرها :   اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بسته به نوع جهانبینی و تجربه های تلخ و شیرینی که در زندگی داریم این هرم به مرور یک شکل ثابت به خود میگیرد...و مسئله دقیقا از همینجا شروع میشود...اینکه چشم باز میکنی و میبینی هرم نقشهای فیلم زندگیت شبیه بقیه آدمها نیست...کج و کوله است...مثلا نقش خیلی مهم فیلمت حذف شده...یا انقدر کمرنگ شده که دیگر نمیتوان آن نقش را به او سپرد...یا نقشهای بعدی طوری جابجا و کم و زیاد شده اند که ساختمان هرم نقشهای فیلمت بی ریخت به نظر میرسد...بگذارید یک مثال برایتان بزنم...مثلا این هرم نقشهای فیلم زندگی من است :

نقش خیلی مهم :   .

نقش دوم ها :         اااا

سیاهی لشگرها :   ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

و طبیعتا بصورت متقابل خود من هم در زندگی دیگران از همین شکل پیروی میکنم...یعنی در زندگی عده کمی تاثیرگذار (و حتی نقش دوم) هستم...خب حالا اینکه این خوب است یا نه بستگی به طرز نگاهمان دارد...اینکه سیاهی لشگر باشی بد است...چون دیگر برای کسی خیلی اهمیتی نداری...شش ماه هم نباشی نیستی دیگر! حتی اگر یکدفعه ناغافل بزند و بمیری هم گریه کن زیادی نخواهی داشت! (چون نقش خیلی مهم و دوم و سوم آدمهای کمی بوده ای و متقابلا خودت هم در زمان حیاتت برای مرگ کمتر کسی اشک ریخته ای)...دلت بگیرد نمیتوانی خیلی با کسی درد و دل کنی...کسی روزت را یادش نمیماند...باید فکر کنی تا آخرین هدیه ای که گرفته ای را به یاد بیاوری...اما...یک مزایایی هم دارد...اینکه مسئولیت کمتری در مقابل آدمها داری...آرامش بیشتری داری چون نقش زیادی در خوشبختتر یا بدبختتر کردن کسی نداشته ای...هرجا دلت خواست میتوانی شانه بالا بیندازی و بروی برای خودت....با خیال راحت...بدون اینکه نگران باشی کسی خیلی نگرانت میشود...زندگی آرامتر و بی استرس تری داری و...

توصیه میکنم یک خودکار و کاغذ بردارید و کمی با خودتان خلوت کنید...هرم نقشهای فیلم زندگیتان را بکشید و اگر آن شکلی نیست که دوست دارید از همین حالا فکری به حالش کنید...

-

***

-

پی نوشت : آنهایی که از تعبیر خوابها خوششان آمده بود میتوانند " تعبیر خواب چندضلعی 2 ! " را در پست پایینی دنبال کنند...

-

نظرات 218 + ارسال نظر
محسن باقرلو پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:11

والا ، دیگه چی می خوای ؟!
مرگ می خوای اصفهوون !!
پستوون می خوای هندستوون !!!

واللا تا اونجا که ما شنیدیم میگن "مرگ میخوای برو گیلان!"...حالا این چند صد کیلومتر فاصله و اون پستوون رو از کجا آوردی الله اعلم!...

سحر پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:46 http://dayzad.blogsky.com/

سلام
آقا لینک مورد درخواستتونو گذاشتم.
امید که مقبول افتد

سلام سحر...مرسی

لاهیگ پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:55 http://laahig.blogfa.com

ما اینیم عمو حمید
اگه لازم باشه همه ی مهمونها رو میارم تو صف معترضین
تصورش هم خنده داره. جمع معترض خوشحال ٫ واللا
ما همچنان معترض ایستاده ایم تا شاید آقا کمک کرد و فرجی حاصل شد (آیکون معترض ملتمس )

در ضمن اوضاع بیخانمانی مون رو همه میدونن. باز میگی برم خونه؟ راست میگن دارا از ندار خبر نداره (آیکون تهییج جمعیت معترض با استفاده از مظلوم نمایی

اون دیگه مشکل خودته!...به هرحال اینجا نمیشه! بدآموزی داره! (آیکون تابلوی " تجمع زوجهای جوان در شب عروسی در این مکان ممنوع میباشد!")...

مینا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:06 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

انقد بدم میاد از وبلاگایی که دیر به دیر آپ میشن! اه اه (آیکون گفتن زکی به سنگ پای قزوین!)
کچل خوشحال به حمید: وااا تو سوات داری با این ریختت!‌من چرا نداشته باشم؟!‌

آی گفتی! آدم دوس داره بزنه لهشون کنه! (آیکون "نبرد سنگ پاها!")...

زهرا.ش پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:09 http://www.roosary-anary.persianblog.ir

شما نمی خوای باز هم بنویسی؟(آیکون زهرا.ش که داره سوال می پرسه!)

ما نوشتنیامونو نوشتیم! دیگه نوبت شما جواناس! (آیکون "ابرچندضلعی در بستر مرگ با زیر صدای شیون جمع!")...

پرند پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:41 http://ghalamesabz1.blogsky.com

خودت یه روش مسالمت‌آمیز برای مبارزه با این استبداد چندضلعی پیشنهاد بده!
من نمی‌دونم دو تا جمله نوشتن برای یکی مثل تو که هر کامنتش یا حتی جواب کامنتش یه پسته انقدر سخت و طاقت‌فرساست؟
خسیس!
بخیل!
تنگ‌نظر!
سیه کاسه!

- اتفاقا اصلا هم سخت و طاقت فرسا نیست! ولی نمینویسم تا چشمت دربیاد! (آیکون "الگوی مخاطب مداری!")...
- این "سیه کاسه" رو از کجا پیدا کردی نصف شبی!؟...

تیراژه پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:41 http://tirajehnote.blogfa.com

الان حدودای 10:40 شب آدینه میباشد!
به میمنت و مبارکی این شب عزیز!!هم که شده بیا و دستی به کیبرد بزن!
والا خوبیت نداره جوون عذب شب جمعه بیکار بمونه..
راستی..ممنونم حمیدخان..برای کامنت های عزیزت..به هزار کامنت تعریف و تمجید های شاعرانه می ارزه این کامنتهای گاه گزنده و تلخت...
راستی اون آیکون "نوبرشو اوردی و .."این حرفا از زبان کی بود خطاب به کی؟!!!منظورم همون آیکون جواب کامنت ما قبل این کامنتمه!
بابا آپ کن دیگه..فیلم "چند میگیری آپ کنی"داره کلید میخوره اینجا والا!!

- آی گفتی خواهر! شب جمعه هم شب جمعه های قدیم! (آیکون "ابرچندضلعی در صف نانوایی در حالیکه گوشه چادر را به دندان گرفته!")...
- از زبان ندای وجدانم خطاب به خودم!...فرمایش!؟...آدم با خودشم نمیتونه دو دقیقه خلوت کنه!؟ واللا!

مینا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:38 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

لایک به کامنت خانوم پرند! بخصوص چهار صفتی که در پایان بهشون اشاره کردن!

شما که دست به فحشت خوبه! خب چهارتا از خودت میگفتی که مجبور نشی اینجوری به اغیار لینک بدی عزیزم!...

لاهیگ جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 http://laahig.blogfa.com

میگم خدا پدر مادر آهو رو بیامرزه که تا رنگه لباس پیش رفته. شوما که ما رو مزدوج هم فرمودین

بعدشم ٫ ما با این فرا فکنی ها از پای نخواهیم نشست (آیکون بچه پررو)

میگم خداییش عمو٫ اگرم میخواستی آپ کنی با اینهمه اعتراض فکر کنم٫ واسه رو کم کنی هم که شده٫ یه هفته ای دست نگه داری

بده میخوام قبل از مرگم یه سر و سامونی به زندگی تو برادرزاده لجوج و خیره سرم بدم!؟...واللا ننه های ما همسن شماها بودن شیش تا بچه داشتن! حالا ما به یه شوهر خشک و خالی هم راضی شدیم شما کوتاه نمیای!؟ (آیکون "خان عموی روشنفکر!")...

محبوبه چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:15 http://sayeban.blogfa.com

اون روزی که برا این پستت کامنت میذاشتم نمیدونستم یه چیزی مثل تقدیر هست که آدما رو نقش میکنه... می خوام بگم تو نشستی سر جات و یهو یکی یه جایی یه کاری میکنه که میشه نقش مهم زندگی تو ... یکی که تا هفته ی پیش اسمش رو نمیدونستی میشه دلیل گریه های شبانه ات و یکی دیگه که هنوزم درست نمیشناسیش میشه دلیل اضطراب و غم ات... و اونا هنوز هم تو رو نمیشناسن.. حتی قد یه سیاهی لشکر
!و این اصلا برات مهم نیست...

درست و حسابی نفهمیدم چی گفتی...ولی کلیتشو فهمیدم... آره...همینطوره...دنیای نقشها و ارتباطشون با هم انقدر پیچیده اس که نمیشه براش یه فرمول ثابت نوشت...اینی که تو گفتی هم یجورشه...

فاطمه جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 http://www.faseleha-30.blogsky.com

سلام دست نوشته هات خیلی باحال بودش واقعا نازبود راسی منم موافقم خداعاقبت همه روختم بخیر کنه داش حمید راسی اسمت چقد آشناست وای من عاشق این اسمتم
راسی از بابت اینجانب خیالتون راحت تا نمردم اینجارخواهم نوشت

سلام فاطمه...ممنونم

ساره شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:31 http://fereshtegaan.mihanblog.com/

فیلم تو اینجوریه :
نقش اول : خودم
نقش دوم : آرامش خودم
نقش مکمل نقش اول : باز هم خودم و آرامشم و گور بابای بقیه !
برا همینه که وقتی راننده اتوبوس از مسافرا پرسید کی به جای این آقا لیوانو سر می کشه همه خودشونو زدن به خواب ... به نظر من کلا مهم نیست که زندگیت چند تا نقش اول داره . بیشتر مهم اینه که تو زندگی چند نفر "نقش مکمل نقش اول" رو بازی کنی. فرقی هم نداره نقش دوم باشی یا سیاهی لشکر. فقط کافیه مکمل باشی !

- با تقسیم بندی نقشهای زندگیم موافقم (البته منهای اون قسمت "گور بابای بقیه!")...
- خیلی ربطی به اینکه من اینطورم نداره...امیدوارم توو موقعیتش قرار نگیری ولی معمولا اینجوریه که وقتی حرف جام زهر وسط باشه هیچکس پا پیش نمیذاره...حتی اگه مثل من نباشی و زندگی پر نقشی داشته باشی...

[ بدون نام ] دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:18

۲۱۳

[ بدون نام ] دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:18

۲۱۴

[ بدون نام ] دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:18

۲۱۵

reyhaneh شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:57

اعتقادم اینه که زندگی یه خوابه اما با این تفاوت که ما میتونیم این خواب رو خودمون طراحی کنیم که خواب خوبی باشه یا کابوس وحشتناکی باشه از قضا خواب رو هم میتونیم تو همون خواب تعبیر کنیم باور کنید حرف الکی نمیزنم اعتقادمه .اگه بخواهیم به بدبختی هامون تو زندگی در این اوضاع نکبتی کشور فک کنیم باید بریم یه گوشه از غصه بمیریم اما اما واما اگه عاقل باشیم میگیم مگه حافظ اون دیوان عاشقانه وزیبارو در تاریکترین دوران تاریخ ایران نگفت؟ فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن ( که شجریان عزیز هم با اون آواز سحر انگیز میخوندش وغوغایی در درون انسان ایجاد میشه) مگه مولانا در تاریک ترین دوران تاریخ ایران دیوان شمس رو که مث خورشیدی تو هر کتابخونه می درخشه رو نگفته؟ این کیست این این کیست این این یوسف ثانیست این ...هنرمند بودن تو این خواب در بین دو تاریکی محض ازلیت وابدیت چه فرصت یگانه ایست مگه نه؟ طنز خوابا خیلی قشنگ بود بقول معروف ...رو ربط داده بود به شقیقه اما جای نگرانی نیست تو ایران همه چیز به همه چیز مربوطه .قربانت وپایدار باشی

چجوری گذرت به این پست افتاد!؟ این پست رو دو سال و نیم پیش نوشته بودم. اگه قرار بود الان بنویسم یجور دیگه مینوشتمش... به هر حال... راستش ارتباط حرفت با موضوع پست رو نفهمیدم... ولی کلیت حرفت رو قبول دارم. آره واقعا همینجوره که میگی. و البته نه برای همه. در دنیای واقعی بدون داشتن ابتدائیات زندگی نمیشه احساس خوشبختی کرد. منظورم از ابتدائیات دقیقا پایه ی همون هرم مازلوئه، نه بیشتر... مثلا در همین بحث هوموسکشوال ها که کامنت گذاشته بوید... به نظرت یه هوموسکشوال که بخاطر متفاوت بودن گرایشاتش نیازهای جنسی و عاطفیش بی پاسخ مونده میتونه کار بزرگی در حد اینایی که گفتی انجام بده. من که بعید میدونم...

ﺑﺸﺮا پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 http://biparvaa.blogsky.com

ﻫﺮﻡ ﻧﻘﺸﻬﺎﻱ ﻓﻴﻠﻢ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺭا ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪاﺭﻡ..
ﻭﻟﻲ ﻓﻜﺮﻱ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﻛﺮﺩ, ﭼﻮﻥ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﭘﺬﻳﺮ ﻧﻴﺴﺖ...اﮔﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﺎﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﻴﻠﻪ...

به نظر من در این مساله تغییرناپذیر وجود نداره. آدم جز کسانی که باهاشون پیوند خونی داره بقیه رو - همه ی بقیه رو - میتونه عوض کنه.

تیراژه شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:56 http://tirajehnote.blogfa.com/

همه ی بقیه رو

این "همه" چقدر لازم بود اینجا

مرسی که اینقدر نکته نگر و نکته سنج و نکته گو هستی حمید
در کل مرسی که هستی...

احتمالا بعد از پنج ماه دیگه برنمیگردی جوابت به این کامنت رو بخونی ولی به هر حال اگه روزی گذرت به اینورا افتاد باید بگم که منظورت رو نفهمیدم
و اینکه... ممنون از محبتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد