ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
گوشهی دفتر مشقِ یک مملی
امروز ما در کوچه مان فوتبال گل کوچک بازی کردیم (من در زندگانی ام که تا حالا انجام داده ام سه چیز را خیلی بیشتر دوست دارم! نوشابه نارنجی و آبجی کبری و فوتبال گل کوچک!)...مثل همیشه داداش کوچک علیرضا کلی گریه کرد تا اجازه دادیم که در دروازه وایستد! من همیشه میگویم که نباید بچه های کوچولو را بازی بدهیم چون همش گل میخورند و مثل داداش علیرضا هی میروند دستشویی یا میروند خانه مورچه ها را پیدا کنند و دیگر برنمیگردند!...من امروز یک کار خوبی کردم و او را به تیم روبرو دادم و بعد هم یک شوت خیلی محکم به او زدم و او گریه کرد و دلش را گرفت و رفت خانه شان! بعد هم مثل همیشه من و علیرضا با هم دعوا کردیم! دعوا که تمام شد مسلم که پسر حاج آقای مسجد محلمان است و همه اذانها را خودش میگوید و به کسی هم نمیدهد به من گفت بخاطر اینکارم در روز قیامت خدا به فرشته ها میگوید که خیلی توپهای جهنمی که در آنها مار و چیزهای داغ است به من شوت کنند! من خیلی ترسیدم ولی وقتی به آبجی کبری گفتم به من گفت که فرشته های آن دنیا اصلا از این کارها بلد نیستند و اصلا در آن دنیا فوتبال وجود ندارد!...من امروز یاد گرفتم آن دنیا خیلی هم جای خوبی نیست چون فوتبال گل کوچک ندارد!...پایان گوشه صفحه چهارم! (بقیه خاطره ها و گوشه هایم در وبلاگ قبلی ابر چند ضلعی مانده است که امیدوارم خدا پرشین بلاگ را لعنت بنماید!)..
ای جانم...مملی عزیزم...نوشابه رو خوب اومدی.
همه با هم تکرار کنید: خدا لعنت کنه پرشین بلاگو...
سلام...وااااااااااااای خدا...حمید چقدر خوشحال شدم مملی نوشت، نوشته بودی...( چه جمله ی سختی شد ! )... این مملی کار بدم بلده مگه؟...حالا چرا به روی خودش نیاورده اصلا!؟...
ای اون پیشنماز محله دور سرت بگرده که گل کوچیک دوست داری عزیزززززززززززززززززززم
من که میگم این مملی نوشت های کوتاه سری جدید خیلی قوی تر و بهترن ... محشر بود محشرتر شد !
از دست تو مملی بلا...
آففففریییین مملی!!!کار خوبت خیلی باحال بود!!!خوشمان آمد!!!
مرسی مثل همیشه عالی نوشته بودی!!!
میگم...
این معلّم مملی کاری باهاش نداره با این گوشههای دفتر مشقش؟!!
سلاااااااااااااام حمید.. تو هم آواره شدی که! آفرین به عزمت برای مهاجرت..
حالا که پرشین بلاگ درست شده برمیگردی؟
سلام..
شماره یک منما
چه باحاله این ایکنه
بابا کانتر دار !!
حمید تو لیست مهاجرین و خوارج
مهسا کانادایی رو یادت رفتا ! :
http://exposed.blogsky.com
من اضاف کردم همونجا !
ای معاون سردستهء خوارج !
اصلن تو بیا منو خورت کن بریز بیهرون !
ولی بنظر من که خیلی ام عکس امیدوارانه ایه !
لذا به خودمون ربط داره !!!
چقدر خوب تر شده این خاطرات مملی ...
ولی این کارا از مملی بعید بود ... اینقدر که ماهه این بچه ....
چرا این پرشین بلاگ خوب نمیشه ؟
حالا لینکا فرار نمیکنن که !
واستا یه کم اوضاع استیبل بشه بعد !
استیبل رو داشتی ؟؟!!!
شوت نمی زنن؟ پس چی می زنن؟
همه باهم ... خدا پرشین بلاگو لعنت کنه :دی
حمید جان پرشین از فیلتر در اومده الان چیکار میکنی اینجا مینویسی یا اونجا؟؟؟؟
اینجا!
((:
همه چیو خوب اومدی(:
آخه از این ۴۰۰ تا
بیشتر از ۳۰۰ تاش خودمم !!
حمید من همون شمبه که می خواستم تو بلاگ اسکای وبلاگ بسازم قبلش یه ایمیل به مدیریتش زدم و توضیح دادم که آره من ده سال تو پرشین وبلاگ داشتم و نسبتنم پرمخاطب بود و اینا بعدم پر رو پر رو گفتم چه تضمینی هست بلاگ اسکای ام عین پرشین نباشه !
فک کن !
مطمئن بودم بهترین جوابی که میتونن به ایمیل ام بدن شیشکیه !
ولی باورت نمیشه امروز جواب دادن ... یه لینک گذاشته بودن که بخونم زیرشم نوشته بود بعد از خوندن این لینک ورودتون به جمع کاربرامون رو تبریک می گیم !
تو لینکه ام کلی سند مدرک بود که نشون میداد ظرف بیشتر از یکسال بلاگ اسکای حتی یک ثانیه هم قطه نشده ...
جالب نیست همچین مخاطب مداری مودبانه و قشنگی تو ایران ؟!
تحسین برانگیزه...واسه همینه که دو سال و خورده اییه که اینجا موندم! (آیکون "جواب دادن به کامنت بعد از بیست و شش ماه!" یا "آب در هاون کوبیدن پیشرفته!")...
کف کردم
پرشین بود یه شیشکی درست حسابی میکشید برات :دی
...کاربران گرامی و سابق پرشین بلاگ ...توجه داشته باشید که سالها نون و نمک هم راخورده اید درآنجا...روا نیست چنین بی وفایی کردن...حالا که رفتین...دیگه پشت سرش چرا لعن و نفرین... هنوزآنجا دوستانی دارید...باتشکر
ما مخلص دوستان هم هستیم...این حرفا هم فقط مزاح بود عزیز :)
Cheghadr khub shod ke gheyde mamali nevesht ro nazadid. Baasi doostash midaram."
***
مملى من چه نازه
گوشاش چقد درازه
میخوره برگ کاهو
مى پره مثل آهو
!!!!!!!!!!!!!!!
Inam ye she'r vase mamalie azizam!:-D
این جمله ی آغازین عشق بود حمید ...
" من در زندگانی ام که تا حالا انجام داده ام ... "
داری کاملا فرم می گیری تو پوسته ی نرم مملی ...
چقدر سخته ...
چقدر این دنیای کوچولوی پاک قاعده های ساده ش سختن حمید ...
باید توپ رو بگیری از دست فرشته ها که که نجات بدی اون دنیای پر از رنگین کمون رو ... باید توپ رو بدی به فرشته ها که خاکستریش نکنی ... باید کارت قرمز بدی ! باید وقت اضافه یادت نره ! باید آوانتاژ بدی ... باید بدویی پا به پای قل قل هاش ... باید سوت بکشی ...
سوت می کشه مغزم حمید ...
سوت ...
اسم سوت که میاد یاد قطار میفتم...یاد ریل...
خدا کنه حالا که دنیامون سوته حداقل مثل قطار...مثل ریل...تهش به یه جایی برسیم...هرجا جز اینجا...
عجب ادمکایی داره این بلاگ اسکای .خیلی قشنگ بود .باور میکنی یا نه نمی دونم ولی خیلی وقته وقتی به بچه ها نگاه میکنم فقط یاد مملی وفکراشو کاراش می افتم .
قبلیه مال من بود یادم رفت اسممو بنویسم .
من هنوز اینجام!!
مملی های اینجا رو خوندم چندتا مملی های توی وبلاگ آقای پیرزاد هم خوندم نامه الهه رو هم خوندم ولی فک کنم یه سری هاش که می گین توی وبلاگ قبلی تون هست رو نمی دونم که کجاست!!!
فردا اولین کاری که بعد کانکت شدن انجام میدم اینه که سرچ کنم ببینم می تونم پیداش کنم یا نه البته خدا رو چه دیدی شاید شما زودتر از من اومدین می شه برام آدرسشو بذارین که اونارم بخونم؟
فک کنم امشب فقط خواب مملی رو ببینم.
اینجوری که پیش میره فردا جا می مونم سفر بی سفر!
خوشحالم که دوستشون داشتی...
اونایی که آرش پیرزاده زحمت کشیده بود و توو وبلاگش گذاشته بود همه ی مملی هایی بود که توو وبلاگ قبلیم نوشته بودم...اینجایی هارو هم که دیدی...یه سری مملی هم توو وبلاگ گروهی دانه های ریز حرف دارم:
http://danehayerizeharf.blogsky.com/category/cat-36/
متاسفانه مدتهاست که دیگه خیلی توو فاز مملی نوشتن نیستم...ولی بعد از خوندن کامنتت رفتم و یه چرخی توو نوشته هاش زدم و دلم دوباره هواشو کرد...شاید همینروزا دوباره بنویسم...ممنون که یادم آوردیش...هرچند...بعضی چیزا هیچوقت از یاد آدم نمیره...فقط گاهی وقتا تظاهر میکنیم که یادمون رفته...
سفرت به سلامت عزیز...