ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
.
صدها سال است که دانشمندانِ علوم مختلف دارند سعی میکنند راههای افزایش طول عمر انسان را پیدا کنند و با توجه به آمار تا حدی هم در این زمینه موفق بوده اند و متوسط طول عمر انسانهای امروزی به هفتاد و پنج سال رسیده است. کاش دانشمندانی هم بودند (دانشمند به معنی صاحب دانش) که روی این مساله کار میکردند که حالا با این سالهای اضافه ای که از این طریق بدست آورده ایم باید چکار کنیم؟
به نظر من حکایتِ ما کارگرانِ کارخانه ی هیچ سازی و اصراری که روی بیشتر زندگی کردن داریم حکایتِ آدم بیسوادی است که کتابی را امانت گرفته و در طول سالها نه خواندن یاد گرفته نه لای کتاب را باز کرده، ولی موقعی که صاحبش میخواهد پس بگیرد اصرار دارد چند روز بیشتر دستش باشد! شاید هم فکر میکنیم همینکه عکس جلدش را نگاه کرده ایم و جای زیردستی یا میزان کردن زیر یخچال استفاده کرده ایم، خوب بوده است به هر حال!
.
و داستان بنده
ایناش مهم نیست. مهم اینه که حالا چیکار میخوایم بکنیم که باقیشو زیر یخچال نباشیم.
فکر کنم این پست با پست قبلی در یک راستاست. چون اگر ایستگاه ها رو درست پیاده بشیم، حتی توی هفتاد و پنج سالگی هم دلمون نمیخواد بگذاریم و بگذریم.
اون عده ای (حتی خودم) که زیر یخچالی زندگی کردن همونهایی هستن که سالهاست ته خط نشستن و نمیخوان یا نمیتونن پیاده بشن و برن توی اتوبوس بعدی. اما در هر حال به صندلی با چنگ و دندون چسبیدن.
دقیقا. مثل حال کسیه که قرار بوده با یه دوچرخه دور دنیا رو بگرده ولی اونجایی که باید از مرز رد میشده وایساده. حق داره ناراحت باشه، چون جایی رو ندیده. و حق نداره ناراحت باشه، چون خودش وایساده.
گفته میشه ادمایی از مرگ وحشت دارن که فکر می کنن زندگیشونو به گا دادن ۰ کاش لااقل ادم از این جهل مرکب بیرون نیاد که نگاه کردن عکس پشت جلد کافی نیست۰ که فقط تراز کردن یخچال مقصود نوشتن کتاب نبوده۰۰۰ یا نفهمه که هرچی ساخته همش هیچه۰ چون اونوقته که کارش زار میشه۰
آره. اگه آخرش بفهمه کاش زاره. ولی به نظر من اگه زود بفهمه میتونه از زیر یخچال بکشه بیرون. اینهمه آدمی که نه تنها کتاب رو خوندن بلکه حاشیه ای مهمتر از متن براش نوشتن از ماه که نیومدن.
عجب!
واله نمی دونم چی بگم.. این معضل همیشگی زندگی منه.. فکر کنم همیشه با هم فقط راجع به این مسئله حرف زدیم!!
موضوع اینجاست که انگار افتادم تو اقیانوس! چه بخواهم چه نه هرچی بیم جلو برگردم عقب تموم نمیشه!!به جایی نمی رسم و اصلا نمی دونم کجا بایدبرسم.. اینجاست که آدم میبینه کدوم گوشه ازاین بی انتهای اقیانوس آرومش می کنه، همونجا لنگر بندازه.. بی خیال اون ور و این ورش... حالا این که این گوشه رو از کجا پیدا کنم...اینو دیگه من سپردم به خدا...چون حقیقتاً مغزم Error می ده!!
خوب کاری کردی دخترعمو. مطمئن ترین راه برای رسیدن به آرامش و رضایت همینه. مضاف بر اینکه اگه واقعا به خدا اعتقاد داشته باشی حتی همون رها بودن توو اقیانوس هم خودش یجور رسیدن میشه، چون فکر میکنی لابد قرار بوده در اقیانوس رها بشی. الان بزرگترین آرزوم رسیدن به همچین ایمانیه. حتی اگه زمانی ثابت بشه خدایی نیست، اونی که بهش معتقد بوده خوشبختتر زندگی کرده.
دارم کتابی میخونم با عنوان ذهن بی انتها ، جسم پر دوام
مطالعاتی که کردند به این نتیجه رسیدند که طول عمر و پیری هم دست ذهن ماست !
بعضی ها دنبال جمع کردن کتابهای قطور با جلدهای گران بها هستند !
بعضی ها کتابهای چند جلدی را برای خودشون ردیف میکنن !
بعضی ها از کتابها به همون منظوری که گفتی استفاده میکنن !
بعضی ها اصلا نمیدونن کتاب چیه !
به نظر من داشتن یه کتاب یا صد کتاب اصلا مهم نیست ،
کیفیته از کمیته مهمتره ، اینکه بدونی کتابی که داری ارزشمنده و باید قدرشو بدونی و تا آخرشو بخونی و بفهمیش ، مهمه .
یاد این شعر هم افتادم با خوندن پستتون :
ار کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ، به کجا میروم آخر ...
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم ، آن که آورد مرا باز برد در وطنم .
- خب قطعا روح و روان روی جسم تاثیر میذاره ولی اینکه در اندازه ی عمرمون هم تاثیر داره مبحث جالب و تازه اییه (یا حداقل برای من تازه اس)...
- همینطوره. تا وقتی راه رو گم کردیم در زیاد شدنش خیری نیست. چه بسا شر هم باشه. مثل داشتن کارت تخفیف توو فروشگاهیه که قفسه هاش خالیه (یا حداقل واسه ما خالیه) حتی اگه تخفیفها و فرصتهای خرید ده برابر هم بشه باز توفیری به حالمون نداره.
سلام آقای باقرلو.
به عقیده من، این موضوع به خاطر این هست که آدمیزاد، حریص هست و دوست داره از هر چیزی زیادش رو در اختیار داشته باشه؛ بی اینکه به کیفیتِ داشتنش اهمیت بده.
چه بسا ثروتمندهایی که ثروتشون هیچ منفعتی نه برای خودشون و نه برای دیگری داره. چه بسا دانشمند (به قول فرمایش شما، صاحب دانش) هایی که علمشون بی عمله و بی حاصل... و هزار و یک مورد مثال زدنی دیگه.
شاید حکایتمون حکایت اون داستان پروین اعتصامی هست که میگه: «پسربچه ای لباس زیبایی خریده بود و مثل جونش از اون محافظت می کرد تا همیشه سالم و زیبا بمونه. بنابراین، اگر به اندازه ی یک تکه نخی از آستینش شکافته می شد، فوراً پیش مادرش می رفت تا اون رو بدوزه. همیشه مراقب چشم و نظرها بود و از چشم دوستان حسود، اون رو دور نگه میداشت. همه ی بچه های محل، حسرت داشتنش رو می خوردند و دوست داشتند برای یک بار هم که شده به اون لباس دست بکشند. یک روز، موقع بازی، پسربچه از روی تپه به پایین پرت میشه و هم سرش می شکنه و خون از سرش سرازیر میشه و هم لباس پاره میشه. پسربچه، تا پارگی لباس رو می بینه، بی توجه به شکستگی سرش و خونی که داره از سرش میاد، شروع می کنه به گریه بخاطر پارگی لباسش.»
به نظرم، عمر انسان، شبیه اون لباس زیبا هست که اگر هزار سال هم عمر کنه، بالاخره یک روزی پاره میشه.
خیلی از ما، به فکر طول عمرِ مادی مون هستیم، اما اعتنایی به مرگ معنوی مون نداریم.
در هوس، افزون و در عقل، اندکیم
سال ها داریم، امّا کودکیم
جان، رها کردیم و در فکر تنیم
تن بمُرد و در غم پیراهنیم
- سلام خانم انصاری.
- در حریص بودنمون که شکی نیست. اصلا غالب تحقیرهایی که میشیم واسه این زیاد خواستنمونه. بقول مصطفی ملکیان "اگر به ضروریات زندگی قانع بودیم، مجبور به کرنش کردن نبودیم"...
- ولی در همین شعر نکته ی دیگه ای هم هست که بدونِ توجه به اون معنی کامل نمیشه. میگه:
"وقت رفتن، پیشوای راه بود
روز مهمانی و بازی، شاه بود
کودکی از باغ میآورد بِه
که بیا یک لحظه با من سوی ده
دیگری آهسته نزدش مینشست
تا زند بر آن قبای سرخ دست"...
منظورم اینه که اگه فکر میکنیم خیلی مهمه، یه قسمتیش هم اجبار جامعه به تحمیل باورِ مهم بودنشونه. فقط این مورد نه ها. کلا. مثلا کسی که زیبا یا ثروتمنده شانس بیشتری برای دریافت توجه احترام داره. همین باعث میشه کم کم باور کنیم زیبایی و ثروت مهمتر از اونی هستن که حقیقتا هستن. اونوقت برای اینکه در رفتن ها پیشوای راه و در بازیها شاه باشیم و از باغ "بِه" نصیبمون بشه خودمون رو به آب و آتش میزنیم تا گردی بر این "قبای سرخ" نشینه...
در اینکه صفحات کتاب هستی بی منتهی ست که شکی نیست ..و در اینکه جسم ما جایی به انتها خواهد رسید !..
پس میشه به این نتیجه رسید که زندگی در تن ِ محدودمان.. برشی ست از سفر بی انتهای روح و جان مان !..
هرچه اشتیاق و انگیزه زندگی در این دنیا زیادتر..دوام جسم هم بیشتر...
البته انگیزه..نه برای صرفا بیشتر زنده ماندن .. یا تملک و ثروت اندوزی و شهرت و قدرت ...که برای یافتن درکی درست از بودن ..دیدن.. شنیدن ..لمس کردن..و ........تا بشود لایه لایۀ زندگی را کاوید...جلو رفت ..بتوان پرده های مقابل چشم را کنار زد برای فهم و حس اون سرچشمه ای که همه هستی آبشخور اوست...
..حالا یه سوال..جدن برا تراز یخچال..کتاب میزارن زیرش..یا یه کنایه بود صرفا...
- بله خب. اگه یک هدف متعالی وجود داشته باشه، تلاش انسان برای افزایش طولِ عمر منطقیه. منظور من اکثریت بود. حقیقتا اکثر آدما عمرشون هزار سال هم بشه باز به چیزایی مثل به تعبیر شما "کاویدن لایه های زندگی" نخواهند پرداخت.
- اگه کتاب نازک باشه و بشه زیر یخچال گذاشت چرا که نه! البته دروغ چرا من خودم تا حالا همچین چیزی ندیدم و صرفا یه مثال بود!
البته تا جایی که من میدونم این کارا رو معمولا دانشمندان کشور خارج انجام میدن که لابد زندگی بهشون فاز میده و نمیخوان تموم بشه دیگه!!!
اصل حرفت رو فهمیدما ولی در حاشیه دوس دارم این رو هم بگم که به هر حال ادامه ی زنجیره به ما هم میرسه دیگه. در نتیجه ی همین تلاشها متوسط طول عمر در ایران هم افزایش پیدا کرده. حالا دیگه این مشکل ماس اگه اونا میدونن با این عمرِ اضافه چیکار کنن و ما نمبدونیم! مگه اینکه بشینیم اونا هم مثل ما بشن بعد یه فکری هم واسه این حالت بکنن!
یاد شازده کوچولو افتادم و دارو های ضد تشنگی ...
این همه سال بیشتر واسه چی آخه؟؟
اتفاقا به نظر من طولِ عمر واسه شازده کوچولوها خوبه. چون دارن لذت میبرن واقعا. مثل کسی که داره از یه مهمونی لذت میبره و دوس نداره تموم بشه. واسه ما زمینیهاس که شره!
شاید بعضیامون منتظر یه تغییر تو زندگیمونیم ،یه اتفاقی که بعدش بتونیم بگیم زه این همه رنجی که تو این همه سال کشیدیم می ارزید. حداقل بیخود نبوده این همه رنج و سختی. اگه فکر میکردیم همینکه به جلدش نگاه کردیم و زیر یخچال گذاشتیم خوب بوده به صاحبش بر میگردوندیم ،فکر کنم میخوایم یاد بگیریم چطور ازش استفاده کنیم ولی خنگیم و عرضه یاد گرفتنو نداریم.
شایدم حال یاد گرفتن و حوصله ی سر کلاس نشستن رو نداریم.
خب اغلب ما این اضافه عمر را در بیمارستان یا مطب دکتر سر می کنیم . تا حاصل عمر مفید مان را صرف درمان این عمر اضافی به دست آمده بکنیم
اینم حرفیه!
تا جایی که من دور و ورم می بینم به لطف سرطان و سکته و شیوع جوون مرگ شدن ، جای نگرانی بابت افزایش طول عمر نیست
مرسی! واقعا نگران بودم! (آیکون "تشکر قلبی!")...
من به زیر یخچال بودن بابت میزون کردن هم راضیم یعنی اقل کم به یه دردی خوردم
درد اونجاس بعضی ها به ویترین شدن تو قفسه ها به هیچ چیز دیگه رضایت نمیدن ...
خوب بود حمید جان ...
تو همین اوضاع .. با همین شیرهای پالمی ،آبهای نیتراتی ، مرغ و گوشت های هورمونی ، وایتکس های توی شیر و و و و.. تصادفی زنده ایم .. جای خالی آرکانزاس ریسرچ خالیه رژیم 300 ساله برامون بنویسه ///
- شکسته نفسی میفرمایید! ولی به هر حال شاید اونا هم فکر میکنن "دیده شدن توو ویترین" نوعی "به یه دردی خوردن"هست!
- داستان این arkansas research چیه؟
ولی دیدی اونایی که می دونن کتاب زندگی رو چه جوری بخونن و ازش یاد بگیرن و لذت ببرن، زودتر مجبورن پسش بدن و زودتر از بقیه مهلتشون تموم میشه... نمی گم همیشه اینجوریه... ولی بیشتر وقت ها اینجوریه
به نظر من اینجوری نیست. شاید اینکه اینجوری به نظرمون میاد واسه اینه که رفتن و نبودنِ اینجور آدما بیشتر به چشممون اومده.
نیستم ... باهات دوستم ...
اگه هیچ کاری هم نکنی بودنت باعث دل گرمیه .... لازم نیست چیزی اختراع کنیم کتابی بنویسم تا باشیم همین که یه گوش باشیم واسه شندین حرفهای نوه ات همین که لبخند باشی تو صورت رفیقت که تو بیمارستانه ... بسه ....
نه. منظورم اختراع و کتاب نوشتن نبود. منظورم چیزایی شبیهِ همینایی بود که گفتی. به نظر من کسی که داره اینایی که گفتی رو انجام میده یعنی داره کتاب رو میخونه.
بودن به از نبود شدن... خاصه در بهار...
"در بهار" بله. برمنکرش لعنت. ولی در صحتِ این فرض در باقیِ فصلای زندگی شک دارم!
کتاب زیر یخچال که خوبه باز، دشنه در دیس نباشیم صلوات!
مزاح بود البته.
یه زمانی خیلی فکر میکردم به طول عمر..به اینکه چرا اینقدر آدمها از مردن میترسن..مگه زندگی چی داره؟ بخصوص برای اون هفتاد ساله ای که دیگه آردهاشو بیخته و الکش رو آویخته...که مثلا باید پسر جوانش چند شیف کار کنه و پول داروهای خدا میلیونیشو بده که شاید چند صباحی سالم تر باشه و زنده تر..البته فقط فکر میکردم..به نتیجه نرسیدم و بیخیال شدم کلا !
فکر میکنم زندگی برای بعضی ها و بعضی ها برای زندگی جوری هستن که لحظه ی آخرشان هم مثال پیک شراب نابیه که مینوشند و مینوشانند.
ساقی و می را بیخیال..پیاله گردانیِ چنین بزمی ام آرزوست !
- مزاح چرا؟ راسته دیگه! باز "زیر یخچال" بودن بهتر از "خنجرِ کج بر سفره ی سور" بودنه! حداقلش تاوان نداره!
- چشم به هم بزنیم هفتاد سالمون میشه اونوقت بصورت عملی میفهمیم چرا!
- کم مسندی انتخاب نکردی خانم! میفرماد:
"هوا خمار شکن، گل پیاله گردان است
پیاله نوش و میندیش از خمار امروز
بهشت نقد طلب می کنی اگر صائب
چو غنچه سر ز گریبان خود برآر امروز"...
hekayate ba'azi az ma adama me hekayate khari ye ke cheshmash o bebandand o be ye asiyaab bebandanesh ta hey dor khodesh dor bezaneh
amma oon fekr mikoneh ke dareh masiri ro tey mikoneh ta be maqsad beresh
baram kheili moheme ke nazaret ro rajebe webam bedoonam
- باز وضعیت اون الاغها قابل توجیهه چون یکی دیگه چشمشون رو بسته. ما خودمون چشم خودمون رو بستیم!
- حتما. باعث افتخارمه.