-
رادیولو (RadioLoo)
شنبه 28 بهمنماه سال 1396 21:19
بعید میدانم کسی هنوز به اینجا سر بزند. به هرحال اگر این پست را میبینید خواستم بگویم اینجا هستم: تلگرام. کانالِ رادیولو RadioLoo دلتنگتان هستم. اگر تلگرام دارید خوشحال میشوم در رادیولو پیام بگذارید و دیداری تازه کنیم.
-
شهرِ هنوز قصه2 - اینجا از هرکی بپرسی کی خره؟ بِت میگه خر خودتی...
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 01:24
. یک جایی از "شهر قصه" (نوشتهی بیژن مفید)، بعد از کندن دندانِ سالمِ فیل، خر میگوید "مام بریم دنبال کار خودمون. راستی گوش کن چی میگم. اگه عشقت کشید، یه سری به ما بزن. میدونی آدرس چاکرت کجاست؟" فیل جواب میدهد "بله قربان. میدونم". می مون میگوید "یادتم رفت عیب نداره. اینجا از هرکی بپرسی...
-
شهرِ هنوز قصه1 - خری که خراط نباشه قاطره
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 08:44
. تقدیم به سید عباس موسوی که هنوز خراطی میکند و اصالتش از دستش نیفتاده. *** یک جایی از "شهر قصه" (نوشتهی بیژن مفید) م یمون از خر میپرسد "از کارِ خراطی رضایت دارید؟" خر جواب میدهد "نه قربون. این روزِ روز همه چی فابریک شده. از چپق و کوزه و قلیون بگیر، تا چوب سیگار همش پلاستیک شده. هرجا میری...
-
یوسفی و هزاردستانم و خونِ هر هزار دست بریده ام، گردن توست...
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1393 08:27
. تقدیم نوشت: به رفیقم مهدی پژوم ، و آن شش کلمه ای که برای عاشقانه ی پیش نوشته بود. . *** . عزیزِ مصر نیستم، عزیزِ تهران هم، یا هیچ کجای دیگر... ولی میدانم عزیزِ دنیا میشوم، آن شب که تو بیایی... ما که قدمان به بازارِ شما نرسید یوسف جان، اینبار بیا و شما خریدار ما باش. کارِ سختی نیست. اینجا که مثل بازار شما شلوغ نیست...
-
خیس بشیم... گوله بشیم... بیفتیم توو حوض نقاشی...
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1393 04:06
تقدیم به حاج امیر آقا شبتاب که مثل سوغاتیِ معروف شهرش شیرین است و عاشقانه ها را دوست دارد، . *** . زود رسیده بودیم. هنوز نیم ساعتی مانده بود تا شروعِ فیلم. گفتی حالا که فرصت هست نمازمان را بخوانیم. آنروزها نماز نمیخواندم، ولی چون تو میخواندی میخواندم. نم از که تمام میشد مینشستی به ذکر گفتن با انگشتهایت. مثل همیشه به...
-
لالایی برای گنجشک ها، مادربزرگ ها، عروسک ها و بقیه ی چیزهای خوبِ دنیا
شنبه 25 مردادماه سال 1393 07:57
. تقدیم نوشت: به برادرم وحید که اینروزها زیاد خوابش را میبینم... الهی که کنار محبوب ِ عزیز خوشبخت باشند... (دانلود-گنجشک لالا) *** "گنجشک لالا/ سنجاب لالا/ آمد دوباره/ مهتاب بالا" امشب یجوری/ یجورِ قشنگ/ دلتنگتونم/ عروسکایِ/ از ابرا بالا چندتا دونه ابر/ به تیکه پارچه/ میونِ صورت/ چشمای شهلا شما چطورید؟/منو...
-
هفتاد و پنج سال زیرِ یخچال
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 05:51
. صدها سال است که دانشمندانِ علوم مختلف دارند سعی میکنند راههای افزایش طول عمر انسان را پیدا کنند و با توجه به آمار تا حدی هم در این زمینه موفق بوده اند و متوسط طول عمر انسانهای امروزی به هفتاد و پنج سال رسیده است. کاش دانشمندانی هم بودند (دانشمند به معنی صاحب دانش) که روی این مساله کار میکردند که حالا با این سالهای...
-
در ستایشِ شناختِ لحظه ی ایستادن اتوبوس
دوشنبه 20 مردادماه سال 1393 01:50
هیچ بیهودگی ای سهمگین تر از نشستن در اتوبوسی که به آخرِ خط رسیده نیست. ضروری ترین چیز برای کسی که به آخر خط رسیده دانستنِ همین مساله است که به آخر خط رسیده. آخرِ خط لزوما یک جای بد نیست. معنیِ آخر خط در نامش مستتر است. آخر خط جاییست که اتوبوس از آن جلوتر نمیرود. یا به عبارت بهتر، آخر خط جاییست که با آن اتوبوس نمیشود...
-
مملی - گاهی "همینجوری" آسمان را نگاه کن
سهشنبه 7 مردادماه سال 1393 03:24
گوشهی دفتر مشقِ یک مملی الان در تلویزیون نشان داد آن آدمهایی که رفته بودند در جاهای باز که مثل سیزده بدر است چادر زده بودند و آسمان را نگاه میکردند بالاخره ماه را پیدا کرده اند و گفته اند که الان دیگر ما میتوانیم عید باشیم و خوشحال بشویم. البته من قبل از اینکه آنها ماه را پیدا کنند هم همینجوری بیخودی خوشحال بودم که...
-
یادم شما را فراموش
پنجشنبه 2 مردادماه سال 1393 02:07
"و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم خودشان را از یادشان برد" (سوره ی حشر - آیه ی 19) *** و من به این فکر میکنم که چطور میشود آدم خودش از یادِ خودش برود؟
-
مملی - رقص جامهای خیالی بر بلندای دستهای کوچک خالی...
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 23:44
. تقدیم نوشت: به دخترعمو رویا و بینهایت آبی قلبش. که به فرمولهای ساده معتقد است. مثل اینکه که اگر به کسی میگویی "برایت دعا میکنم" واقعا برایش دعا کنی. آن چیز را از ته دل برایش بخواهی. جوری که انگار داری اصلی ترین خواسته ات را برای خودت دعا میکنی. فقط آنوقت است که میتوانی بگویی برای کسی دعا کرده ای. فقط...
-
ما میرسیم بهار جان، تمام میشود دی ها...
جمعه 20 دیماه سال 1392 17:47
.تقدیم به دوستانِ رنگینکمانیام. تقدیم به دوستانِ رنگینکمانیام. *** با بهار ما - نَحنُ -We ، سخت جانانِ نبردِ این Day ها/ما میرسیم بهار جان، تمام میشود دی ها بیرون بکش به آفتاب، قلبِ ما از این بهمن/اسفند به جام بریز، پیک اول، سلامتیِ ما گی ها قدّ یک تاریخ، سکوت،سایه،ستم/وقت سلام و سرود است توی هفت سینِ سوزِ این نی...
-
رنگین کمانِ کبود
جمعه 24 آبانماه سال 1392 01:45
تقدیم به دوستانِ رنگینکمانیام. *** سخت مثل نقشِ لبخند را روی لب پروتز/سخت مثل نقشبازیِ لذت برای یک زنِ لِز سخت مثل بستن چشمها به روی شوهر و بعد/تصویر کردنِ بوسه از لبی با رژ لب قرمز ---------------------------------------------- و شبی خسته شد از طعنه های خاله خانباجی/ "خدا به دور! خواهر شنیده ای که پسر...
-
دیگر عاشقانه ام نمی آید...
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 02:44
. تقدیم نوشت: شبیه معجزه است...اینکه در عصر چیرگیِ فراموشی، نباشی و در یادی مانده باشی...که میانِ یک مهمانیِ شلوغ کسی حواسش باشد که وسط یک آهنگِ قدیمی بغضت گرفته و آرام از در بیرون رفته ای...که سرت پیش بچه-خط خطی هایت بالا باشد که "ببین خط خطی جان...ما هنوز در یادیم"... به جزیره ی عزیز... که یکی از آنهاست......
-
میانه ی پاییز...باران...جنگِ مرد و عکس-خاطره های روی میز...
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 02:52
. تقدیم نوشت: به برادرم محسن ...که پشت زغال غمگین چشمهای آدم برفی اش یک عالمه گنجشک دارد... . *** . حرفی بزن تا دل بری سمت جنون، لالم کنار صوت تو، گیتار پیش ارغنون تشدید و بعدش یک سکون، فریاد و بعدش یک سکون...ما را قرائت میکنند تجویدهای باژگون "آ"...آه ای محبوب من...کی میرسد درسم به تو..."ب"...بوسه...
-
جفت شش...ته دریا...
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 01:43
. تقدیم نوشت: به خواننده ی خاموش و دوستِ چون خورشید روشنم هامون...که دلش امشب یک عاشقانه میخواست... . *** . تمام نوح را...و تمام جفت های کشتی را...بخدا بسپار...که خدا هم میداند جفت نمیشود این سر جز به ساقه ی نیلوفر...که جفت نمیشود این خاک جز به ترانه ی تاک...که جز این تلف میشوی... تلف میشویم...به همان خدا که میداند...
-
نقاشی با تو آغاز میشود...بسم الله و آبی باش...
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 00:13
. زن باید یک آسیاب توی دلش، ساده مثل عکسِ روی آس پیک باشد بیخیالِ نعره های دوره ی تریاس، قناریِ آزاد توی پارکهای ژوراسیک باشد حالا که ساعت مهربانی به خواب خوش است، مردانه بایستد و تا آخرش تیک تیک باشد... --- مرد باید میان طالبانه های میلیونی، شاه مسعود وار تک و تنها چریک باشد یعنی که در میانه ی راستهای افراطی، روی...
-
مملی - آوازخوانی خاطره ها پشت وانت قسطی آقا موسی...
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 02:48
آرش پیرزاده ی عزیز در این پست همه مملی هایی که در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم را یکجا جمع کرده. خدا میداند با دیدن پستش چه حالی شدم. فکر کن ماهها از آخرین گوشه دفتر مشق مملی گذشته باشد و درست وقتی که فکر میکنی دیگر همه یادشان رفته یکی پیدا بشود که دلش برای مملی تنگ شود و برای او بنویسد...همان اولین خطش حافظه ی به هم...
-
ماه امیدِ بنی هاشمی، جانِ خیمه ها برس به فرات...
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 02:31
- میگویند محتضر را لحظه ایست که تمام خاطره ها از پیش چشمانش میگذرد، بوی اردیبهشت می آید و تنها که میشوم رو به قبله ی یادت آن اردیبهشت که با تو بودم را میمیرم... - *** - دیشب دوباره خواب تو را دیده ام، دوباره فدای چشات ای جان، چقدر شبیهی به تعبیرِ حافظانه ی شاخِ نبات شاهِ خانه های سپید خاطره ای، سرباز-رخم تا همیشه رو...
-
سلامتی سه کس...سقراط و سرباز و بی کس...
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 01:35
- "سقراط تشنه بود، در رساله اش تمام چاههای آسمان، بدونِ در کشید سلام بر حسین گفت و پیش چشم آتن، جام شوکران، یکنفس، سر کشید"... . . . جسم من به روی برجک شماره هفت پاسدار بود و چون همیشه، روح من، در پیِ ادامه ی یک شبیهِ شعرِ تازه، پر کشید! "هی پسر! مگر کری!؟ اسم شب!؟"... اسم شب!؟ اسم شب!؟...اسم شب به...
-
ترمینال غرب
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 01:00
- به تخم چپم که سینه های دختر همسایه مان ریز است به تخم چپم که مردِ همسایه مان سرِ هفتاد سالگی هیز است که تمام گزینه های اوباما، شبیه همین قهوه ی قجری، نیم خورده رو میز است که حال اعتراض ندارم و گلِ برنامه های محبوبم، شو-خنده های حمید شبخیز است به تخم چپم که از تئاتر شهر گذشته ام و تئاتر زندگی ام همیشه گلریز است که...
-
و آنشب خدا توی دفترش یه ستاره کشید...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 01:20
- تقدیم نوشت: میدونم که این اونقدرا خوب نیست که آدم بخواد به کسی تقدیمش کنه! ولی موقع نوشتنش حال خوبی داشتم. پس این ناقابل نوشته رو همراه تمام حال خوبی که موقع نوشتنش داشتم تقدیم میکنم به یکی از آخرین شازده کوچولوهای اینروزا که توو کهکشان شلوغ اینروزا سیارکشون گم شد...گلشون...روباهشون گم شد...ولی هنوز توو دلشون یه...
-
پایتخت من سقوط کرد و من هنوز در خیال روزهای حکمرانی ام!
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 02:52
- در آستانه فروپاشی روانی ام رعیت عقده های من قیام کرده اند، کم آورده پیششان جذبه ی رضا خانی ام! سال نوزده هفت نه، جورج تاون، مثل روزهای آخر حیات ملا مصطفی بارزانی ام! یا نه! من کجا و او کجا!؟ بیشتر شبیه عکس رنگ و رو رفته ی روی یخچال عمه، من شبیه باگزبانی ام! البدایه فی الدرایه! من همان کتاب هرگز ورق نخورده ی عالم...
-
مهدی بودن در سرزمین دویستی ها...
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 01:47
چند سال پیش جایی شیفت عصر کار میکردم. در پایانِ ساعت کار، تا سرویسها حرکت کنند ساعت نزدیک یک بامداد میشد. سرویس ما تا سر خیابان تختی میامد و از آنجا تا خانهی ما نیمساعتی پیاده راه بود. معمولا در آن ساعت شب ماشین پیدا نمیشد و تکوتوک ماشینهایی هم که رد میشدند مسافر سو ار نمیکردند. خیلی از شبها این مسیر را پیاده...
-
میخندی و فلورانس میشود غربتمان...بیخیال حکم واتیکان...
جمعه 8 مهرماه سال 1390 18:56
ورقها را نصف میکنم و دوباره بر میزنم...کتی جون موهایش را از جلوی چشمش کنار میزند. سیگاری که از اول بازی گوشه لبش است را روشن میکند و در حالیکه دودش رو بیرون میدهد بی مقدمه میگوید "تا حالا به این فکر کردی که چرا همونطور که زنهایی وجود دارن که برای پول بدنشون رو در اختیار مردها میذارن هیچوقت مردهایی وجود نداشتن که...
-
ایستگاه بعد...هفت تیر...
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 02:31
- باعث افتخارم است که در وبلاگ گروهیِ "دانه های ریز حرف" هم مینویسم: https://danehayerizeharff.blogsky.com/ بازگشت نوشت: خوشحالم که دوباره جوگیریات و مهمتر از آن بابک اسحاقی را داریم... - *** - تقدیم نوشت: این شبیه داستان ناقابل را تقدیم میکنم به پرند و قلم سبزش ... - *** - قطار به طرز عجیبی خلوت است...در...
-
مملی - شبا دستاشونو ناز میکنه...عکس ماه توی حوض...
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 23:50
- تقدیم نوشت: این ناقابل نوشته را تقدیم میکنم به برادرم محسن که قد تمام دنیا دوستش دارم... جای خالی نوشت: جوگیریات کیامهر فیلتر شد...امیدوارم زودتر وبلاگ جدیدش را راه بیندازد...بلاگستان بدون امثال کیامهر خیلی خسته کننده است...مثل خستگی ای که بعد از یک فوتبال گل کوچک طولانی در ظهر تابستان به تنت میماند...وقتی دو تومان...
-
از دریا رد میشویم...و آب میریزند پشتمان شمع-ماهی ها...
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 16:32
تشکر نوشت : چطور میشود چنین چیزی را توجیه کرد؟...اینکه کسی بدون اینکه پستت را خوانده باشد چیزی بنویسد و به تو هدیه کند که ساعتی قبل خودت از آن نوشته ای...دنیا پر از باورنکردنیهایی است که هیچ جوره نمیتوان به تصادف نسبت داد...هزار بار ممنونم نیمه جدی بانو ... - *** - اتوبوس آرام کنار جاده می ایستد. راننده دستی را میکشد....
-
محله کودکیهایم از چشم بادبادک
شنبه 1 مردادماه سال 1390 02:17
- تقدیم نوشت : این پست را به همبازی کودکیم مجتبی که حالا یک دختر کوچولوی خوشگل دارد تقدیم میکنم...گاهی وبلاگم را میخواند...امیدوارم این پست رو ببیند... *** عکسی که میبینید متعلق به گوشه ای از جنوب غربی ترین نقاط تهران است...محله ای که از هفت سالگی به بعد را در آن گذرانده ام...شهرک-جزیره ای در حاشیه شهر با تمام مولفه...
-
مملی - گوشه جعبه گنج بچگیا...مدال هجده عیار رفاقتمون...یه تشتک طلایی...
جمعه 17 تیرماه سال 1390 02:51
گوشه دفتر مشق یک مملی! امروز جمعه میباشد! بابای من در جمعه ها خیلی به طبیعت علاقه دارد و برای همین صبحها میرود به رئیسش کمک میکند که باغچه خانه اش را رسیدگی بنماید! البته رئیس بابایم یک آدم خوابالو است که هر وقت ما میرویم خواب است و فقط آخرش از پشت شیشه اتاقش از بابایم تشکر میکند و اصلا هم کمک نمیکند! برای همین من...