-
گوشه دفتر مشق یک مملی - خاطرات سپیدِ روزهای بخاری نفتی و دستهای سرخِ کوچولو...
امروز از آسمان برف آمد و مدرسه ها تعطیل شد و ما در کوچه برف بازی کردیم! برف خیلی چیز خوبی است و به نظر من از بعضی نظرها از نوشابه نارنجی هم بهتر است چون با آن خیلی بازیها میشود کرد ولی با نوشابه نارنجی نمیشود خیلی بازیها کرد و فقط میشود آنرا خورد!... یکی از بازیهای خوبی که میشود در برف کرد این است که آدم دهانش را باز بکند و هی اینور آنور برود که توی دهانش برف ببارد! داداش کوچک علیرضا که خیلی بچه میباشد تا حالا دوبار بیشتر برف ندیده است و برای همین خیلی خوشحال بود و همه اش میدوید اینطرف آنطرف و خودش را مینداخت روی برفها! تازه هی از روی زمین برف برمیداشت و میخورد! ولی ما که بزرگتر هستیم میدانیم که آدم نباید از روی زمین برف بردارد بخورد و فقط باید از روی ماشینها بردارد و بخورد!...
یک بازی دیگری که میشود با برف کرد اینجوری است که آدم برفها را بردارد و گوله بکند و با بچه های کوچه بغلی جنگ بنماید! کوچه بغلی ما خیلی بچه دارد ولی کوچه ما فقط شش تا بچه دارد که من و علیرضا و داداش کوچک علیرضا و مسلم و امید و مرتضی میباشیم! داداش کوچک علیرضا رئیس قسمت "گوله برفی درست کنی" بود و ما گوله برفیهایی که او درست میکرد را برمیداشتیم و با آنها بچه های کوچه بغلی را میزدیم! ولی چون دستهایش کوچولو است گوله برفیهای کوچولو درست میکرد و برای همین ما شکست خوردیم! تازه آخرهای جنگ هم چون جیش داشت رفت خانه و دیگر نیامد!...به نظر من خیلی بهتر بود در جنگ ما و عراق که تحمیلی بود هم (که من فیلمش را در تلویزیون دیده ام!) سربازها به هم گوله برفی میزدند چون اینجوری هم دردش کمتر بود و هم کسی شهید نمیشد و تازه کلی هم میخندیدند و زود با هم دوست میشدند و جنگ هم تمام میشد! علیرضا میگوید حتما آنزمان برف نمیامده است وگرنه حتما این به فکر خودشان میرسیده است!
بغیر از اینها یک بازی دیگر هم است که با برف میباشد و آن اینجوری است که آدم با دوستهایش جمع میشود و برفها را جمع میکند و با آن آدم برفی درست میکند! آدم برفی یه عالمه برف است که یک سر دارد! ما هم بعد از اینکه جنگ تمام شد در جلوی در خانه مرتضی اینا یک آدم برفی درست کردیم...وقتی تمام شد مرتضی از خانه شان یواشکی برای دماغ آدم برفی یک هویج آورد! علیرضا هم دو تا از بهترین تشتکهای نوشابه اش را برای چشمهای آدم برفی آورد (علیرضا بیشتر از صد تا تشتک نوشابه در خانه شان جمع کرده است که خودش میگوید یک روز اینها عتیقه میشود و او پولدار میشود و برای داداشش دوچرخه کمکی دار میخرد که داستانش خیلی طولانی است و یک وقت دیگر آنرا تعریف میکنم!)...وقتی هویج و تشتکها را گذاشتیم و آدم برفی کامل شد داداش کوچک علیرضا یک دفعه بدو بدو آمد و یک مشت برف گلی را چسباند به آدم برفی و آدم برفی را کثیف کرد! من هم یک چک به او زدم که علیرضا عصبانی شد و گفت که او میخواسته به ما کمک بنماید و بعد او یک چک به من زد و دعوا شد! بعد هم علیرضا تشتکهایش را از صورت آدم برفی برداشت و دست داداشش را گرفت و رفت!...مرتضی هم که دید اینجوری است گفت مامانش میخواهد ناهار سوپ درست بکند و هویجش را برداشت و رفت! من خیلی ناراحت شدم و گفتم حالا این اصلا شبیه آدم برفی نیست و بیشتر شبیه بابای مسلم است که خیلی چاقالو است! بعد هم امید خندید و مسلم به او چک زد و گفت برود به بابای لاغر مردنی خودش بخندد و دعوا شد! آخرش هم امید با لگد زد و بابای مسلم را خراب کرد و برای همین من عصبانی شدم و به او چک زدم که متاسفانه باز هم دعوا شد!
در کل برف خیلی چیز خوبی است و کیف دارد و بهتر است چندبار هم تابستانها که مدرسه ها کلا تعطیل است و آدم اصلا مشق ندارد و خیلی راحت است بیاید تا آدم با خیال راحت برف بازی بنماید!...من این را بعد از ناهار که دوباره با بچه ها جمع شدیم و برف بازی کردیم بهشان گفتم که بنظر آنها هم این خیلی فکر خوبی است!...پایان گوشه صفحه پانزدهم!
-
به به!
سلام!
خوشنود گشتم که بر گشتی.
بچه م بهانه می گرفت
- سلام علیکم کبلایی مهرداد عزیز!
- ما بیش!...قلی چطوره!؟...شدیدا کم پیدا شده ها!
حمید جان خصوصی داری برادر
ملاحظه شد!...این آواتارت منو کشته!
سلام

من بعد ۵ روز اومدم!
چقدر نوشتین تو این چند روز
خب من الان باید درس بخونم
دلم نمیاد هول هولکی بخونم نوشته هاتون رو
سر فرصت برمیگردم
- سلام گل گیسو بانو!
- شما که خودت استادی و شاگرد داری دیگه چه درسی!؟ بسه دیگه دیگه! واللا درسم زیادیش خوب نیست! بچسب به تدریس و پول دربیار و حالشو ببر! (آیکون "رفیق شدیدا ناباب!")...
- قربون قدماتون! ما منتظریم!...
چقد دلم برای مملی و تو تنگ شده بود ... خوبی تو ؟
- ما هم همینطور!...خوبیم ظاهرا!...
- ایشالا این چند ماه هم زودی تموم میشه و ایندفعه سرکار رو در قامت یک دانشجو در اینجا زیارت میکنیم!
چی شد پس این اصلاحات و تحولات اساسی ؟!
نمور نمور! صبر پیشه کن فرزند!
بنویس اون الاغ نوشت های لعنتیتو دیگه ...
چشم! تا ساعاتی دیگر ایشالا!
من مختارو نمیبینم. نمیدونم چی میگی.
تازه شخصیت محبوب من همین بابای مسلمه. جیگر هرچی حاج آقای گوگوری مگوریه رو خام خام.
بده مگه؟ بابای مسلمم قاطی آدما شد با اون شیکم گنده اش.
چشمتو درویش کن خواهرم!...باز تا یه حاج آقای بچه خوشگل دیدی کنترلتو از دست دادی!؟
خودم مشغول تتمه ی پایان نامه ام!
قلی هم توپ بازی می کنه! سلام رسانی می کنه!
خدمت می رسیم.
-
به سلامتی! موفق باشید جفتتون الهی!
- خدمت از ماست قربان!
گفتی وقت ندارم وبلاگم رو به روز کنم گفتیم باشه! گفتی وقت ندارم جواب کامنت بدم گفتیم باشه! اما خدا شاهده بخوای تو تربیت این بچه هم به بهانه ی کمبود وقت کوتاهی کنی ، حلالت نمیکنم!!! بچه پاک وحشی شده! تو گوش بچه ی مردم که میزنه ، باباشون رو که مسخره میکنه ، دعوا هم که راه میندازه !!! خجالت بکش. همین شماهایید که اینده ی مملکت رو خراب میکنیدبا این بچه تربیت کردنتون...
سلام قشنگ بود به ما هم سری بزن!