گوشه دفتر مشق یک مملی!
امروز جمعه میباشد! بابای من در جمعه ها خیلی به طبیعت علاقه دارد و برای همین صبحها میرود به رئیسش کمک میکند که باغچه خانه اش را رسیدگی بنماید! البته رئیس بابایم یک آدم خوابالو است که هر وقت ما میرویم خواب است و فقط آخرش از پشت شیشه اتاقش از بابایم تشکر میکند و اصلا هم کمک نمیکند! برای همین من رئیس بابایم را دوست ندارم و همیشه به بابایم میگویم نرود به او کمک بکند ولی بابایم میگوید عیبی ندارد و او آدم طفلکی است و گناه دارد و برای همین خیلی ثواب دارد که آدم به او کمک بکند! البته بنظر من هم ثواب چیز خیلی خوبی است چون آدم بعدش به بهشت میرود!
خانه رئیس بابابم خیلی از ما دور است و یک عالمه ایستگاه مترو راه است و آدم سرپایی خسته میشود ولی من همیشه با بابایم میروم چون رئیس بابایم یک پسر اندازه من دارد که برعکس بابایش اصلا تنبل نیست و هر وقت ما میرویم بیدار است! اسم پسر رئیس بابایم مهرداد میباشد! مهرداد خیلی بچه خوبی است و من او را دوست دارم و او هم من را دوست دارد. مهرداد یک ساعت دارد و همه کارهایش برنامه دارد. البته من و بابایم هم ساعت داریم ولی برنامه نداریم!
او جمعه ها ساعت ده تا یازده کلاس پیانو دارد. پیانو یک چیزی است که آهنگ میزند ولی ارگ نیست! (ارگ یک چیز دیگری است که آهنگ میزند و در عروسی آبجی کبری بود!) پیانو خیلی بزرگ است و جای زیادی میگیرد و از این نظر دایره که خاله مامانم آن را دارد از پیانو بهتر میباشد!...من امروز فهمیدم معلم پیانوها آدمهای بدی هستند! چون وقتی داشت با مهرداد حرف میزد من رفتم پیش پیانو و یک آهنگ خیلی خوب زدم که شبیه عروسی و خوشحالی بود ولی او من را از اتاق انداخت بیرون و گفت بروم به بابایم کمک بکنم! فکر میکنم او به من حسودیش میشود چون خودش نمیتواند تند پیانو بزند و خیلی یواش یواش میزند و اصلا هم خوب نمیزند ولی من دو دستی همه دکمه ها را تند تند میزنم و خیلی هم خوب میشود!
مهرداد بعد از پیانو کلاس زبان خارجی دارد. وقتی مهرداد خارجی حرف میزند خیلی بامزه میشود و من خیلی خنده ام می آید چون شبیه فیلمهای قدیمی داداش اکبر میشود که دوبله ندارد! وقتی مهرداد خارجی حرف میزند من یاد فیلم کابویی ها میفتم و داد میزنم "هفت تیرتو بکش کابوی!" یا مثلا میگویم "اگه جرات داری شلیک کن اسب دزد لعنتی!" و مهرداد هم میخندد! ولی چون بجز معلم پیانوها معلم زبانها هم آدمهای بدی هستند او هم من را از اتاق می اندازد بیرون و میگوید بروم به بابایم کمک بکنم! در کل معلمها حتی بدهایشان خیلی دوست دارند که آدم به پدر و مادرش کمک بکند!
بعدش مهرداد از روی ساعتش یک ساعت وقت دارد که بازی بکنیم! مهرداد بازیهای دویدنی دوست ندارد و بازیهای کامپیوتری دوست دارد که با دستگاه و سی دی و تلویزیون است که خیلی کیف میدهد! فقط بدی اش اینست که همیشه او 0-19 یا 0-23 میبرد! آخرش هم موقع رفتن یواشکی به هم کادو میدهیم! و آن اینجوری است که من چیزهای قشنگی که در آن هفته در راه مدرسه پیدا کرده ام را به او میدهم! چیزهای جالبی مثل واشر لوزی و ساچمه و پر کلاغ و در خودکار براق و تشتکهای طلایی که خودم آنها را سوراخ کرده ام و به آن نخ آویزان کرده ام! او هم به من از سی دی های بازی اش میدهد! البته من دستگاهش را ندارم که با آنها بازی بکنم ولی آنها را جمع میکنم که وقتی بزرگ شدم و دستگاهش را خریدم بازی بکنم که تا الان پنج تا جمع کرده ام! تازه بعضی وقتها که کسی خانه نیست آنها را میچینم جلوی تلویزیون و الکی مثلا بازی میکنم و صدتا گل به مهرداد میزنم که خیلی کیف میدهد!...پایان گوشه صفحه هجدهم!
-
سلااااااام واااااااای جییغ مملی اومد
خیلی عالی بود
این تیکه ی اخرش که مملی سی دی هاشو میچینه رو زمین و 100 تا گل به مهرداد می زنه منو یاد یه صحنه ی خیلی تلخ انداخت یکی از فامیلامون که دختر جوونی بود و یه بچه ی 6 ساله داشت فوت کرده بود برای اینکه مجلس خیلی شلوغ نشه وو بچه ی اینم سرش گرم بشه همه ی بچه ها رو ریخته بودن تو یه اتاق تا بازی کنن من رفتم تا از لای در ببینمشون دیدم پسرش یه سینی مستطیلی گذاشته رو زمین به بچه ها میگه فکنید مادرتون مرده اینم قبرشه براش گریه کنید .من دیگه سرم داشت گیج می رفت از ناراحتیه زیاد الان دقیقا اون صحنه اومد جلوی چشمم
اولین باری که کامنتتو خوندم بدنم مور مور شد...نمیتونم حالی که بعد از خوندنش شدم رو شرح بدم...هربار میخونمش بغضم میگیره...یجوریه....
روح همه پدر مادرایی که نیستن شاد...
هوراااااااا تو صفحه ی دوم اول شدم
ایشالا در صفوف به هم پیوسته نماز جماعت اول بشی خواهرم! (آیکون "تسبیح و ریش و زیرچشمی نگاه کردن!")...
...سلام حمیدخان !...
...پاکی مملی یادمون میاره که ته تهمون چیه !!..که جرینگ جرینگ سرهای نوشابه سوراخ شده و به نخ کشیده شده..که پرکلاغها و برق سر خودکاراو...بزرگترین شادی های دل کودکیامونه !!..شادی هایی از ته دل !!..
...و حالا که بزرگ شدیم..حتی گرونترین ماشینها و خونه ها هم تو بهترین محله ها..دیگه دلمونو به اون شفافی شاد نمیکنه !!..
...مملی فرق طبقاتی بین خودش و مهرداد رو نمی بینه !!..او دلخواستهای مشترک و خنده های از ته دل رفاقتی شونو می بینه !!..
...مملی مارو یاد خیلی چیزا میندازه که فراموشمون شده زنده شون کنیم !...
- سلام مامانگار جان...
- سخته که یادمون بیاد...گاهی حق داریم...گاهی انقدر غبار خاطره روزایی که نمیخواستیم روی دلمون نشسته که دیدنش سخت شده...دیدن دلمون...اونجوری که یه روزی بوده...یه روزی شبیه همین هفت سالگی...
شاید کار کردن پدر بزرگ توی کفاشی ۱*۲ و از صبح تا شب گیوه دوختن برای اینکه پدر رو به مدرسه و بعد به دانشگاه بفرسته تا پدر بتونه کار خوبی دست و پا کنه و بعدها به پست و مقامی برسه و خانوادش رو به قول تلویزیون که اون دوران قبل هدفمند سازی خیلی مد شده بود جزو دهک های بالای جامعه قرار بده باعث بشه که درد مملی رو نفهمم اما ... اما همه درد دارند . به قول مادبزرگم هیچ وقت از ظاهر خونه در مورد اعضای خونواده قضاوت نکن . مرد را دردی اگر باشد خوش است . درد بی دردی علاجش اتش است .
دقیقا همینه...با تمام قلبم باور دارم که این از معدود کلیشه هاییه که حقیقت داره... اینکه "پول تمام خوشبختی نیست"...البته این دلیل نمیشه که با "مرد را دردی اگر باشد خوش است" هم موافق باشم!...با بسط این "تفکر مازوخیسمی موروثی" مخالفم...
باحال بودد
نقشه هایی شمی برای مملی کشیده ایم .منتظر پست بعدیم باش
خیره ایشالا!
(آیکون "انتظار!")...
آقا من یه سوال بپرسم؟
خب نمیدونم! به قول معروف ندونستن عیب نیست و از این حرفا!
شنیدما فقط الان حضور ذهن ندارم! آهان راستی واشر لوزی هم نمیدونم چیه! مملی اینا رو از کجا پیدا مبکنه؟ 
دوستم داشت تعریف میکرد با تشتک نوشابه فلان بازیو میکردن من پرسیدم تشتک چیه کلی بهم خندید عوضی!
خب ما بهش میگفتیم سر نوشابه! 
ساچمه چیه؟
یه اعتراف کنم؟ تا همین پارسال نمیدونستم تشتک چیه!
از اونجایی که بنده اعتقاد دارم باید کودکان نادان رو با روشهای علمی توجیه کرد لذا هیچی نمیگم و بعد از خدا به ویکی پدیا واگذارت میکنم! :
ساچمه یک شی فلزی گردالوی کوچولو است که در بلبرینگ (یاتاقان) یافت میشود!...یاتاقان! :
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82%D8%A7%D9%86
واشر یک چیز گرد سوراخ است که یک چیزی را میکنند توش! :
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%D8%A7%D8%B4%D8%B1
لوزی یک مستطیل است که دو طرفش را کشیده اند! :
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D9%88%D8%B2%DB%8C
بازم اگه قانع نشدی بگوها! مدیونی تعارف کنی!
سلام و از وب جوگیریات با وبلاگ شما آشنا شدم دفتر مملی بامزه بود شکل روایی داستان خیلی شبیه داستانهای نیکلای کوچک بود اونم مثل مملی خیلی بامزه است
- سلام گلبرگ...
- چندتا از کتاباشو خوندم...فوق العاده اس...اتفاقا به بهونه همین مملی بود که یکی از دوستان وبلاگی بهم معرفیش کرد...
سلام
پیش خودمون باشه ولی این پستت خیلی با بچه گیهای من همخونی داره
جالبتر اینکه اسم منم محمد
- سلام محمد جان...
- با بچگیای منم همینطور...اون قسمت آخرشو از روی یکی از خاطرات بچگیای خودم نوشتم...البته اونزمون که سی دی و اینچیزا نبود...رویای باشکوه کودکی ما یه دستگاهی بود به اسم "میکرو"...حالا خوبه مملی سی دی هاشو داشت!...من با دست خالی خیال میکردم...
خب با تشکر از الهه که منو در این موقعیت قرار داد!
عرض شود که من زحمتی برای گیر دادن به خودم نمیدم! چون میدونم این صرفاً یک ادعایی بیش نیست! شاهدش هم اینکه در این مدت بارها از این تصمیمات گرفتی ولی حتی یادت نمونده چه برسه بخوای اجرا کنی!
مثلاً همین آخرین بار گفتی که میخوای از این بعد پستهایی شبیه پست قبلی بیشتر بنویسی ولی حالا زدی زیرش!
اگر هم بر فرض محال این بار اجرا کنی جای نگرانی نداره چون:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ... باز جوید روزگار وصل خویش
بله آقا! اینجوریاست!
تلاش بیهوده محکوم به شکست است!
آها! یعنی الان در لفافه گفتی که اصل بنده ماتمه دیگه!
حالا که اینجوری شد از لج تو هم که شده رو به موتم باشم دیگه غصه دار نمینویسم! (آیکون "لجوج عنود!")...
خیلی باحال بود
خیلی بانمک بود
من نظرارو تایید نمیکردم
حیفم اومد
ازین استفاده نکنن
راستی فک کنم عکستون اصلا شبیه خودتون نباشه
معلومه بد عکسین
- اونوقت میشه بپرسم چرا کامنتاتو تایید نمیکنی!؟
- اگه خواستی بهم روحیه بدی باید بگم تیرت به سنگ خورده! تازه توو این عکسی که میبینی خیلی خوب افتادم! در واقعیت از این هم داغونترم!
سلام حمیدخان . من قصد دخالت نداشتم که گفتم کاش حذفش میکردی .
اتفاقن اون جمله شو دوست داشتم : دیوانه ها وقتی که میخندند شیرینند .
درهرصورت تشکر .
- سلام عاطی...
- خواهش میکنم...خب حرفت حق بود...راستش خودمم بعد از نوشتنش پشیمون شدم...
- چرا وبلاگتو حذف کردی!؟...
باز این بلاگ اسکای گیر داده !!!
- گیر داده!؟...بیخود کرده!...مگه خودش خار مادر نداره!؟ (آیکون "خار مادر!")...
- جدا منظورتو نفهمیدم...یعنی چی گیر داده؟...
..
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام مجدد بر حمید خان ِ ابر ِ چند ضلعی !
گفتی شعاری بود ! ولی این حقیقتیه که وجود داره و دیدم ! بچه هایی که اسیر ِ برنامه چینی های پدر و مادراشون هستن ! حق ندارن برای خودشون برای زمانشون تصمیم بگیرن ! بچه هایی که در حسرتن که یک روز تا هر وقت که دوست دارن بخوابن ! تا هر وقت که دوست دارن تلویزیون تماشا کنن ! توو کوچه بازی کنن با بچه های دیگه و بازی هایی رو بکنن که اونا انجام می دن و...
- علیکم السلام مجدد بر فلوت زن بانو!...
- چه میدونم...شایدم اینجوری باشه...ولی به هر حال واقعیت اینه که حسرتهای اونا با حسرتهای امثال مملی قابل مقایسه نیستن...و البته همینطور آینده شون!...
سلام.من ازین مملیا الانا دارم.همین فرداهم قراره
توی جایی که میرم ببینمشون .میدونی عشقٍ ایناچیه؟اینادوتان:یه مملی یه کبری!۲هفته
پیش رفته بودم اونجارفتم وسط یه اتاق
خالی که قرار بودبشه آشیونشون.من
وسط وایسادم وایناشروع کردن به
چرخیدن دورم هی می چرخیدن و
می چرخیدن وبلندمی خندیدن.
من اولش باخنده هاشون آروم
می خندیدم اما بعدش که دیگه
قهقه میزدن لبخند روی لبم
ماسید.خوش بحال ٍ اینا...
خنده هاشون ازته ته ته
دلشونه اما ما ته ته ته ٍ
لبخندامونم بازم یه بغضٍ
لعنتیه.تازه مامهرداد
نیستیم.یه ورژن از
مملیه بالاتریم.فردا
میرم که دوباره
یکم بااونا منم
بخندم که یادم
نره که....
یاحق...
- سلام آوا
- نفهمیدم دقیقا اونجایی که میگی کجاست ولی به هر حال فکر میکنم اون قهقهه کودکانه ربطی به مملی یا مهرداد بودنشون نداره...خب همه بچه ها اینجورین دیگه!...
سلام حاج آقا حمید
از اون کامنتت توی وبلاگ تیراژه با اون عکسا تا این پست مملی ، فقط یه خط رو نشون میده که بدجوری فکر فقر و نداری هستی ! چرخ گردونه دیگه ! چه میشه کرد. هرکی رو یجوری می گردونه !
- سلام مشتی نیما!...چرا آدرس وبلاگتو نذاشتی!؟ الان دقیقا شما کدوم نیمایی!؟...
- آره دیگه! بالاخره آخر برجه دیگه! اینجور فکرا در این بازه زمانی طبیعیه!...
- ولی از شوخی گذشته نه...تصادفی بود...
به محض اینکه توی صفحه گوگل ریدر دیدم که ابر چند ضلعی bold شده کلی ذوق کردم و نخونده لایک زدم.
تو همیشه بینظیری حمید عزیز.
ممنون.
لذت بردم.
قربون شما!...منور فرمودید! از اینورا!؟...خوبی؟
نه نونوا و نه کله پز!دانشجو ام!دانشجو!!!تازه خونه داری رو هم به این دانشجویی اضافه کنی میبینی که زیادی هم خوابیدم!
با تشکر مجدد از پرند عزیزم،خطاب به جناب چندضلعیتان عرض کنم که "ببینیم و تعریف کنیم اون وبلاگ فول طنزتونو"
دیدنشو که میبینی ولی تعریفش دیگه بسته به کرمت داره! (آیکون "در رودربایستی قرار دادن مخاطب!")...
گاهی میگوئی اما گوشش را نمیابی !!!
گاهی گوشش را میابی و حرف گفتنش را نمیابی !!!
گاهی هر دو را میابی و خودرا پیدا نمی کنی ....
منم خودم گنگ شدم رفیق ! اگر حرف هایم بوی نا میدهد
شاید از دیوار های کاهگلی ذهنم باشد که خیلی وقته صدای ریختنش میاید ...
بهتر است خودم را به ستاد نوسازی معرفی کنم .... شاید فرجی در چار دیواری ما بیفتد
- گاهی وقتا هم میشه که هم حرف داری هم گوشی که بشنوه...خودتم هستی...ولی باز نمیتونی حرف بزنی...واسه حرف زدن جز اینا یه چیز دیگه هم لازمه...چیزی شبیه "انگیزه برای حرف زدن"...جواب قطعی به این سوال که "چرا باید اینارو اینجا و به اینا بگم؟"...
- نیمچه دیوار کاهگلی کوچه باغی که تهش دله شرف داره به این برجا که قدش تا خدا بالا رفته ولی تهش هنوز همون خشت اوله...
اصلت زلاله از جنس غمی که تو دلها هست... نه تقلبی مثل شادیهای دروغین و لحظهای...
هه! چه جالب! رؤیای بچگی منم داشتن یه میکرو بود!
پسرداییم میکرو داشت و تابستون که میشد میومد خونهمون چند روز میموند و میکروشو هم میاورد و ما بازی میکردیم... البته اون بیچاره خودشم وضعش خوب نبود ولی حالا یه میکرو رو داشت!
اون موقع یه میکروی دستدوم نزدیک خونهمون دیده بودم 15000 تومن! شاگرد اول شده بودم و قرار بود از طرف ادارهی بابا 15000 تومن بهم جایزه بدن! خدا میدونه که چقدر تو رؤیاهام با اون میکروی خیالی بازی کردم تا اون جایزه رو بگیرم! هر روز موقع برگشت از مدرسه میرفتم ببینم میکروئه رو نفروخته باشن!
ولی اون 15000 تومن هم مثل همهی حقوق ماهیانهی بابا رفت به حساب تعاونی مسکن و رؤیای من دود شد!
پریشب یه پست گذاشته بودم و توش چند خطی راجع به این تعاونی مسکن لعنتی که از از 7 سالگی تا 18 سالگیم رو پر از حسرت کرده بود نوشته بودم! ولی بعد حذفش کردم! هیچ دلیل موجهی هم برای حذفش ندارم!
کاش همهی رؤیای امروزم هم در داشتن یه میکرو خلاصه میشد...
- حالتو "خوب" میفهمم...خوب میفهمم که با خوندنش بغضم میگیره...ما در اون سالهای حسرت میکرو رو اجاره میکردیم! میکرو چیه! ما فوتبال دستی رو هم اجاره میکردیم...فکر کن!...تازه از اون یه ساعتی که میکرو رو اجاره میکردیم یه قسمت زیادیش به راه رفت و برگشت و وصل کردن و جمع کردنش میگذشت! همش یه چشممون به ساعت بود! و لامصب چقدر سریع میگذشت اون دقیقه ها...ولی با همه اینا حال میداد...یادش بخیر (البته ما بعدها یه میکرو خریدیم...یه جنیوس با دو تا چهار لبه...خیلی دیرتر از اونی که میخواستیم...وقتی که دیگه تقریبا بزرگ شده بودیم! ولی باز خاطره هاشو دوس دارم)...
- اون پستت رو خوندم...نمیدونم چی بگم...ولی اینکه به هر بهونه ای به خودت عذاب وجدان میدی خوب نیست...اینکه دنبال بهونه میگردی (یا ناخوداگاهت دنبال بهونه میگرده) که معدود لحظه های خوبی مثل حال خوش بعد از اون کنسرت بهت زهرمار بشه خوب نیست...
خب کافی بود! خوب شد لوزی رو هم گفتی! اونو دیگه روم نشد بپرسم!
خدایی این چیزارو از کجا پیدا میکنه این نیم وجبی؟
کسی که قرار نیست چیزی پیدا کنه پیدا نمیکنه...ولی واسه اونی که میخواد برای جمعه ای که میاد دستش پر باشه کوچه پر از چیزای خوشگلیه که هیچکی الا خودش نمیبینه...
سلام
مملی شما منو یاد شیرزاد(مکتوب) انداخت..چراشو نمیدونم.
- سلام رهگذر...
- منم چراشو نفهمیدم...روح شیرزاد عزیز شاد...
این پست ابطحی رو خوندی ؟ :
تابستان و حدیث مکرر سی ساله حجاب
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146310274
ندیده بودم...مرسی که لینک دادی...
اگه به دید یه پستی که نمیدونی کی نوشته بخونی قشنگه!...ولی اگه به این دید بخونیش که کسی که اینو نوشته خودش بین سالهای 67 تا 71 معاون وزارت ارشاد بوده قضیه کمی توفیر میکنه!...به هرحال من سعی کردم یادم نیاد و ازش لذت بردم...دمش گرم...و دم شما نیز!
کامنت وروجک و کامنت پرند ... آخ ...
- آره...آخ...
- راستی به نظرت این بد نیست که نوشته آدم "آخ"های زندگی کسی رو یادش بیاره؟...جدیدا فکر میکنم بده...نظر تو چیه؟...
اینکه خیلی خوبه .. نوشته تو می گم .. اصلنش هم گریه آور نیست ..چرا همه یهو حس ترحم شون قلنبه شده ..اونقدر مملی ملموسه که کلی حال کردم رفیق ..نمی دونم ذهنمون چش شده که همش دنبال یک فرمول مثلن عادلانه برای زندگی ابنای بشره ..من که کلی قشنگی دیدم به قول وبلاگ .. آنالی در سرزمین شگفت انگیزها .. فقط باید خندید
- خوشحالم که خوشت اومده...
- "نمی دونم ذهنمون چش شده که همش دنبال یک فرمول مثلن عادلانه برای زندگی ابنای بشره "...این قسمت حرفتو نفهمیدم...بر فرض که اینطور باشه...خب اشکالش چیه؟...
نخیرمممممممم
زاویه ش بده معلومه
البته منظورم اینه که خودتون بهترین
واین خیلی هم خوبه
آره
.....
آخه وقتی یکی نظرمیده میاد اون نظرای دیگه رو میخونه وحرف خودش که میخاسته بگه یادش میره
نمیدونم بهتره تایید کرد یا نه
خب مسلما بهتره که تایید کنی!...راستشو بخوای من یکی که عمرا دوباره پامو توو وبلاگی بذارم که نظرمو تایید نکرده...تایید نکردن نظرات یجور حس بی احترامی و نادیده گرفته شدن به مخاطب میده...
من نوشته های شما رو خیلی بیشترازین شعرا میپسندم
فقط حیف که یه کم طولانی ان
باید سر یه وقت مناسب بیام زیر و رو کنم وبلاگتو :دی
وااااااااایی حمید خدا خفت کنه پسر با این بابایم بابایم !!!

همه پست یه طرف این جمله یه طرف :
هرداد یک ساعت دارد و همه کارهایش برنامه دارد. البته من و بابایم هم ساعت داریم ولی برنامه نداریم!
واااااای انگار شرح زندگانی منه
یه ساعت خندیدم
.
.
ولی جدا از خنده خیلی خوب اختلاف طبقاتی رو به رخ خواننده کشیده بود
از این جور نوشته ها واقعا لذت میبرم
ممنون
.
.
راستییی مرزبان نامه آپه
منتظرتم
- نمیخوام در کامنتتون دخالت کنما ولی معمولا اینجور وقتا میگن "خدا خفه ات نکنه!" نه اینکه "خدا خفه ات کنه!"...ولی باز هرجور شما صلاح میدونی! (آیکون "خدا دو به شک بین خفه کردن با نکردن!")...
- به چشم!
حمید..
من بازم مملی رو خوندم
اگه این پست بازم بیاد پایین میام برا تشویق مملی که 100گل به مهرداد زده
به قول این حکومتیها "میزان حال فعلی افراد است"!
این راجع به ابطحی بود!
نبش قبر کردن گذشتهی آدمها کار خوبی نیست!
همچنین دست گذاشتن رو نقطه ضعفها و پررنگ جلوه دادن اونها نسبت به حسنشون! مثل همون منتظری و صانعی...
هدفم دقیقا همین "نبش قبر کردن گذشته" بود!...یادآوری پیشینه امثال ابطحی لازمه...برای ملتی که همچین روی گذشته رو دو لایه سیمان میکنن که قیامت هم نمیتونه از قبرشون بیرون بکشدشون لازمه!...
"دست گذاشتن روی نقطه ضعف آدما و پررنگ جلوه اونها" بده! قبول...ولی این ملک خرابی که میبینی حاصل بی فکریهای امثال همین آدماس...ضمن اینکه خیانتهایی که در جریان پایه ریزی و افزایش اختیارات و قانونی کردن ولی فقیه توسط امثال منتظری شده کم "پررنگ" نبوده که نیازی به پررنگتر کردن داشته باشه!؟ یا سختگیریهای "طالبانی-ارشادی" در همون سالهایی که امثال همین آقای ابطحی در راس سیاستگذاری ایندست مسائل بودن...اسم اینا "نقطه ضعف" نیست که بشه زیرسبیلی رد کرد!...
و "حسن"...من که ترجیح میدم اسم این رفتارهارو "حسن" نذارم...در بهترین حالت دارن گندی که زدن رو جبران میکنن...بهتر از هیچیه...ولی لطفی به این ملت نکردن...به ملتی که هنوز که هنوزه دارن تاوان کله داغ سی سال پیش این آدمارو میدن...مضاف بر اینکه خیلی از این عزیزان فقط تا وقتی از هرم قدرت دورن انقدر قلبشون تالاپ تالاپ برای ملت میزنه!...به قدرت که برگردن میشن همون گرگایی که بودن...
ولی پرند جان اون نقطه ضعفهایی که میگی یه مقطع از زندگی خیلی ها رو سیاه کرده..نمیشه به همین راحتی ازش گذشت...انگار که مثلا همین به قول شما "حکومتی" های الان 15 سال دیگه تغییر موضع بدن و ما بگیم خب..گذشته ها گذشته...ملاک حال فعلی و اینا....شما قبول میکنی آیا؟
کاری ندارم پرند قبول میکنه یا نه...اینکه کسی از حق خودش بگذره یا نه یه مساله شخصیه...باید از بالاتر بهش نگاه کرد...از دید "اکثریت" مردم...مخصوصا اونایی که بخاطر این تصمیمات آسیبهای بیشتری دیدن...مثالش همین اتفاقات دوسال گذشته...خب فرقه بین یکی مثل من و یکی که توو شلوغیای 88 عزیزی از دست داده...
ای بدک نیستم.
چند روزی شیدا حالش خوب نبود درگیر بیارستان بودیم حسابی.
خدا بد نده...چی شده بود؟...الان حالش چطوره؟...
آره راس میگی
ممنون که نظرتو گفتی
تیراژه جان
چرا پونزده سال دیگه؟ بگو همین امروز...
به نظر من هر زمانی که هر شخصی پی به اشتباهات گذشتهاش ببره و به اونها اعتراف کنه و در صدد جبران و همراهی با مردم بربیاد ارزشمنده و قابل تقدیر...
مگه محمد نوریزاد نیست؟
ضمن اینکه این اسامی که نام بردم جنایتی مرتکب نشده بودن... فقط اشتباه کردن... مثل خیلی از آدمها... مثل همهی ما...
از این گذشته من منظورم اینه که وقتی کسی کار خوبی انجام میده نباید با توسل به گذشتهی اون آدم و نقطه ضعفهاش اون کار رو کمرنگ جلوه داد و از ارزشش کم کرد...
- "ارزشمند و قابل تقدیر" هست ولی دردی از کسی دوا نمیکنه...مثل همین مورد منتظری...مردونگی و جراتش قابل تقدیره...قبلو...ولی انصافا این آدم چقدر از گذشته رو تونست جبران کنه؟...منظورم تاثیر واقعی و قابل لمس تغییر افکارشه...متاسفانه "ساختن" خیلی سختتر از خراب کردنه...منتظری هزار سال دیگه هم فرصت داشت نمیتونست گذشته اش رو جبران کنه...
- درباره "محمد نوری زاد" مثالت از پایه غلطه...این آدم قبل از برگشتنش به مردم هم جزو تصمیم گیرنده ها و سیاستگذارهای جمهوری اسلامی نبود...نوری زاد از پیاده های نظام بود نه از اونا که پشت تیربار نشسته بودن...
- آره...ما هم اشتباه میکنیم...ولی دایره آسیبهایی که اشتباهاتمون ایجاد میکنه نهایتا خودمون و چهار نفر اطرافیانمون رو پوشش میده نه زندگی نسل امروز و نسلهایی که هنوز نیومدن رو...
- با قسمت آخر حرفت موافقم...صمن تقدیر از این کارهاشون باید گذشته شون رو هم مدام یادآوری کرد...اینا باید برای گذشته شون هزینه بدن...نباید راحت بخشیده بشن...این حرف تو مثل تبلیغات ترک اعتیاد میمونه که وعده ترک قطعی در 72 ساعت میدن! چند وقت پیش جایی به نقل از یه کارشناس مسائل مربوط به اعتیاد میخوندم که همین تبلیغات ترک اعتیاد یکی از عوامل گسترش اعتیاد در سطح جامعه هستن!...
این دنیای سیاسته نه دنیای آرمانی و ایدهآل من و تو! در تاریخ این دنیا هم هیچ سفید مطلقی نمیتونی پیدا کنی!
اگر قرار باشه همه اینجوری فکر کنن و همه چیز رو سیاه و سفید ببینند پس باید همهی آدمها رو حذف کرد! چون هیچ خوب مطلقی وجود نداره...
آدمها سرشار از اشتباهن٬ مهم اینه که این اشتباهات رو بپذیرن و در صدد جبران بربیان...
منتظری "نظریهی ولایت فقیه" رو پایهگذاری کرد٬ نه افزایش اختیارات و مطلقه بودنش رو... و بارها هم اذعان کرد که این مطلقه بودن از مصادیق شرک محسوب میشه... اتفاقاتی هم که بعدها افتاد و سوء استفادههایی که شد باعث شد که پی به اشتباهش ببره٬ از قدرت کناره گرفت و در تمام این سالها هم سعی کرد از حقیقت دفاع کنه و خودش رو با مردم همراه کرد و در این راه هم کم بهش ظلم نشد و کم تاوان نداد...
تجربهی سالهای 76 تا 84 هم نشون میده که این حرف ابطحی و امثالهم هم حرف زمانی که دور از قدرتن نیست... چرا که در اون 8 سال مردم از بیشترین حد آزادیهای اجتماعی «از بعد انقلاب تا به حال» برخوردار بودن...
این ملک خرابی هم که میبینیم حاصل بیفکریهای خود مردمه... نه فقط این آدمهایی که بدون مردم هیچی نبودن... مردم خواستن که این شده... مردم حمایت کردن که این شده... کی میتونه حمایت کور دههی اول انقلاب و تأثیرش رو نادیده بگیره؟
- منم نگفتم هرکی سفید مطلق نیست حذف بشه!...یه بار دیگه جوابمو بخون...
- اینطور نیست..."فرماندهی کل قوا" از دسته گلای شخص منتظریه! بنی صدر در خاطراتش میگه خودشو جر داده که منتظری رو قانع کنه اضافه کردن این قدرت به ولی فقیه به صلاح مملکت نیست و منجر به دیکتاتوری میشه ولی موفق نشده...منتظری تاوان داد...قبول...ولی بازم همون سوال قبلیم رو تکرار میکنم...این تاوان دادنش چه دردی از مردم دوا کرد!؟...
- آره...درسته که در سالهایی که امثال ابطحی سرکار بودن آزادیهای اجتماعی رشد چشمگیری داشت ولی همونطور که خودت هم تاکید کردی این آزادی ها "فقط در مقایسه با خود جمهوری اسلامی" خوب بوده!...مثل این میمونه که تمام دارایی یکی رو بدزدی و بعد بزرگوارانه بهش برگردونی! اونم فقط قسمتیشو به صورت قطره چکونی!...
- در اینکه مردم بی فکر بودن (و هستن) شکی نیست...ولی این چیزی از سنگینی پرونده اعمال اونا کم نمیکنه...
سلام پرند عزیز
خیلی از همین هاییی که الان دم از آزاد اندیشی و آزادی خواهی میزنن و میشن عالیجنابان سبز و سرخ و فلان یه زمانی تو قانونها و تبصره هاشون تصویب میکردن که اگر آقایی تو تابستون لباس آستین کوتاه بپوشه باید از آرنج تا مچشون رو رنگ سیاه زد...یا اگه پسری موهایش بلند بود وسط خیابون میبردنش تو یه پیکان و موهاشو مثل سربازا میزدن..خانوما هم که تکلیفشون روشن..
دوتا کانال بیشتر نداشت تلویزیون و برنامه ها که افتضاح..اون وقت ویدیو داشتن قاچاق محسوب میشد با حبس 6ماه الی 2سال
اگه جوانکی تو خونه ساز میزد و همسایه ی مزخرفی داشت با یه تماس میریختن تو اون خونه...مامورای راهنمایی و رانندکی موقع چک کردن گواهینامه ضبط ماشین رو هم چک میکردن که اگه نوار غیر مجاز توش باشه راننده رو مجازات کنن...صدور مجوز کتاب و موسیقی هم که بماند..اینا فقط معضلات ظاهری اون زمانه..خفقان فرهنگی....جای این نیست که بحث به مسایل خیلی مهم تر اجتماعی و معیشتی و سیاسی گسترده بشه..
این مسایل دوران نوجوونی و جوونی خیلی ها رو سیاه کرد..زندگی خیلی ها رو به هم ریخت..و اثراتش هنوز باقیه
راستی از اختلاس های کلان مرتضی رفیقدوست و زد و بندهای کرباسچی و رانتخواری های میلیاردی اون زمان چیزی یادتون هست؟
این خانه از پای بست ویران است..همه ی این جناح ها و حزب بازی ها فقط یه سرگرمیه که مردم رو مشغول کنه که...بگذریم.شرمنده...نتونستم عقیده مو بیان نکنم..امیدوارم حمید خان دلخور نشن که این حرفها ی پراکنده و تلخ رو تو کامنتدانی پست معصوم مملی گفتم...هرچند که فکر میکنم بی ربط هم نیست زیاد!موفق باشید.
- با همه حرفات جز اون قسمت آخرش موافقم...با اون قسمتی که گفتی "اینا فقط یه سرگرمیه که مردم رو مشغول کنه"...بنظر من که اینطور نیست...ممکنه یه زمانی بوده باشه ولی حالا دیگه نیست...نمونه اش هم همین اختلافات داخلی اخیر که هرجوری حساب کنی نمیتونه به نفع نظام باشه...
- نه عزیز...دلخور نمیشم
تیراژهی عزیز
اول اینکه من شدیداً مخالف اینم که اینها همه یک بازیه!
یعنی یه عده به خاطر سرگرم کردن و بازی دادن مردم خودشونو میکنن تو حصر یا زندان؟!!
من همهی اینها که بهش اشاره کردید رو میدونم... بیشتر از اینها رو هم میدونم... جایی از کامنتم دیدی که چیزی رو انکار کرده باشم؟... حرفم چیز دیگهایه... تکرار مکررات میشه اگر بخوام دوباره بگم...
همونطور که گفتم معتقدم هر آدمی هر زمانی که به اشتباهاتش پی ببره٬ منفعت و مصلحت رو کنار بذاره و در صدد جبران گذشته بربیاد قابل تقدیره... نمیشه گذشته رو پیرهن عثمان کرد و مدام تو سرش کوبید و امروزش رو ندید گرفت و گفت همهتون از یه قماشید... اینطوری که همهی آدمها رو باید بندازیم دور!
خدا هم با همهی خداییش از خطای بندههاش میگذره٬ یعنی ما از خدا هم خداتریم؟!
پرند بانوی عزیز جان که الهی قربانتان برویم ما! بنده هم هرچی بگم تکرار مکررات میشه لذا عرض اردت میکنم و دیگر هیچ!...
فقط یه نکته کوچولو درباره اون جمله آخرت هست که نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و نگم!...خدا اگه از خطای بنده هاش میگذره واسه اینه که بنده هاش خودشون رو هم پاره کنن نمیتونن اذیت و آزاری براش داشته باشن! شاید اگه خدا هم یه چند شبی توو کهریزک میموند دیگه انقدرا تیریپ بخشندگی برنمیداشت!...
سلامم حمید خان
خیلی ملموس بود و ایضا دل نشین..
می دونی با وجود همه ی تفاوت های همیشگی و تلخی های موجود..چه مملی و چه مهرداد وقتی بزرگ بشن هر دوشون خاطرات فراموش نشدنی برای خودشون دارند..
هر چند مملی نداری های زیادی رو تجربه می کنه ولی از حرفاش پیداست که نا امید و سرخورده نیست
هم تو دنیای مملی هم تو دنیای مهرداد آدم های با روح و دل بزرگ زیاد هستند..و شاید آدم های دنیای مملی
حتی عمیق تر به اطرافشون نگاه کنند..
راستی منم بچه بود ساچمه داشتم ها و خیلی دوستشون داشتم...
- سلام فاطمه
)...
- آره..."آدم های دنیای مملی عمیق تر به اطرافشون نگاه میکنند"...ولی این عمیق نگاه کردن یه چیز تحمیلیه نه تلاشی آگاهانه برای بیشتر فهمیدن...
- چه باحال! خوشحالم که یه همخاطره پیدا کردم! (قابل توجه مرفهین بی دردی مثل مینا که نمیدونن ساچمه چیه!
راستی پست دخترکان کبریت فروش من رو بخونی شاید
ته مایه اش یه چیزی شبیه مملی تو باشه..
اون پستو نخونده بودم...ممنون که گفتی...
آره حرفشون یکی بود...با یه سری تفاوتها...توو کامنتای همون پست نظرمو گفتم...
دردی دوا نشده ولی مرهم بوده...
مرهم بوده که باعث شد مردم اسم یکی مثل منتظری رو در این دو سال توی شعارهاشون استفاده کنند...
مردم از سر بیپناهی یکی رو میخواستن که ازشون حمایت کنه... که صدای مظلومیتشون رو فریاد کنه...
همین آدمهایی که میگی نباید راحت بخشیده بشن (که من هم موافقم باهات) دارن الآن تقاص پس میدن... تقاص سکوت یا همراهیشون رو در جنایات و اشتباهات اوایل انقلاب... اینطور نیست که خوشخوشانشون باشه و مردم هم بگن باشه ما بخشیدیم!
وقتی یکی مثل مادر من که برادرش رو سال 67 ازش گرفتن از منتظری به نیکی یاد میکنه یعنی این آدم علیرغم پیشینه و اشتباهاتش روی دردش مرهم بوده...
وقتی زندایی من که خودش تو همین رژیم 15 سال از سالهای جوونیش رو حبس کشیده و همسرش رو همین حکومت کشته الآن جزء مادران صلحه یعنی به خاطر راه و هدف مشترک میشه گذشت کرد...
وقتی مادر سهراب به خاطر آزادی زندانیهای سیاسی و احقاق حق باقی مردم از خون فرزندش میگذره یعنی بخشش هنوز محلی از اعراب داره...
پس این بخشیدنها فقط مختص خدایی نیست که کریزک نرفته!!
در مورد نوریزاد هم درسته که جزء تصمیمگیرندههای نظام نبوده ولی همین پیادهنظامهای مجیزگو در بتسازی و پروار کردن شخص اول مملکت کم نقش نداشتن... دقیقاً چیزی که خود نوریزاد رو اذیت میکنه هم همین مسئله است...
در کل تو یه کم آرمانی نگاه میکنی همه چیز رو... نمیدونم چی بگم دیگه...
- منم نمیدونم چی بگم دیگه...شاید مشکل از زیادی کینه ای بودنم باشه...توو زندگی شخصیمم خیلی سخت از ته دل کسی که بدی بزرگی بهم کرده رو میبخشم...
- روح داییت شاد...نمیگم که بغض امثال مادربزرگتو وقت گفتن "تو چه میفهمی؟" درک میکنم...که اگه میفهمیدیم که حالمون این نبود...به قول یکی که قلمش حقه "من تنها گریستهام رفتنشان را اما نبودنشان را برای عزیزانشان چه میفهمم؟"...
کامنتات یه پست بود بچچه ...
این پرند خانوم تایپیست داره ؟!
- تایپیست نداره ولی خیلی دل پری داره...
- خب چرا منو نمیگی!؟ بنده هم انگار پا به پای این کامنتا واسشون اندازه یه دفتر چهل برگ جواب نوشتما! (آیکون "نادیده گرفته شدن تلاشها و سرخوردگی!")...
ای جیگرتو مملی جان. سلام حمید. من برگشتم و می بینم که در نبود من اتفاق خوبی افتاده و مملی اومده.... جانم.... برم بخونمش...
سلام به روی ماهت!...رسیدن بخیر! حالا سوغاتی چی آوردی!؟ (آیکون "حمید در شهرک ولیعصر! عمه زری در سوئد! سفر در ترکیه! حالا این بچه رو که سوغاتی میخواد کی چیکار کرده من نمیدونم!؟")...
تو که سرویس کردی کامنت دونی و بلاگ اسکای رو !
میتونیم میکنیم! (آیکون "توانستن و کردن!"
)...
پرند جان میخواستم بیام برات خصوصی بذارم...ولی گفتم حالا که همه چیو اینجا نوشتم اینو هم اینجا بگم..
نمیدونستم عزیز رو از دست دادی تو اون روزا..
روح بزرگوارشون شاد...تسلیت میگم هر چند دیر هنگام...ولی بپذیر از من
هنوزم رو حرفم هستم ولی...تو میدون این بلبشوها فقط خون هایی که ریخته میشه واقعیه...بقیش بازیه..یه بازی سیاه و ناجوانمردانه...که بازنده اش فقط مردمن..که سرکرم میشن به اینکه "آره..یه چیزایی داره عوض میشه"..ولی..
غم نبینی عزیز
نمیدونم...شایدم اینجوری باشه که تو میگی...
من نمیدونم چرا این داداش محسن تو کلاً با کامنتهای من لجه!!
مرسی تیراژه جان
قصدم شخصی کردن بحث نبود اصلاً
به هر حال ممنونم...
من که میگم یه قرار بچینید دوئل کنید! مرگ یه بار شیون یه بار! (آیکون "پیرمرد تابوت ساز فیلمهای وسترن اسپاگتی!")...
من نمی دونم چرا این آبجی پرند تو کللن فک میکنه من باهاش لجم !!
ارجاع به جواب کامنت بالایی!...
اون سوالت راجع به تاثیر نوشتهء آدم در یادآوری (( آخ )) های زندگی رو تازه دیدم !
بنظر من نه بد نیست ...
ما که مسئول به یاد آخ افتادن یا نیفتادن آدما نیستیم ... ما مسئول دل خودمونیم !
لذا هر چی دلمون گفت باس بنویسیم ...
- مرسی از اینهمه توجهت! بنده اینهمه وقت میذارم خودمو جر میدم تا برای هر کامنت یه جواب مناسب بنویسم اونوقت تو اصلا نمیری جواب کامنتتو بخونی!؟
- خب اینم نظریه...ولی من اینطور فکر نمیکنم (یا بهتره بگم "الان" دیگه اینطور فکر نمیکنم)...
ساعت کامنتو دیدی ؟!
بی خوابی زده به کله م ...
اگه بگم در یکساعت گذشته چیکار میکردم باورت نمیشه !
نشستم پای نت و نرم افزار موبایل بانک پاساگارد رو دانلود کردم و نصب کردم رو گوشی م و کلی ذوق کردم !
مطمئنم اگه نصب کنی عشق می کنی !
چون میشناسمت و میزان لذتت از اینترنت بانک رو دیدم میگما !
خییییلی باحاله انصافن ... حالا درسته ما پولی برای جابجا کردن و موجودی گرفتن نداریم !
ولی عشق و کیفشو که می تونیم بکنیم !
اقلکمش اینه که توو جامون دراز کش شارژ ایرانسل می خریم !!!
- یاد اون جک قدیمی کچل و سلمونی افتادم! (کچله میره سلمونی! همه چپ چپ نگاش میکنن! میگه چیه اومدم آب بخورم!)...حالا قضیه ما و این خدمات جدید بانکداریه!...
- فعلا که حسش نیست ولی شاید در آینده یه کاریش کردم! (آیکون "در آینده یه کاریش کردن!")...
این کامنت 100 رو هم افتتاح میکنیم به افتخار جنابان باقرلو و "آخ" ها و "ذوق "ها و بی خوابی هایشان!!!
100 سال زنده باشید.