ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
-
"سقراط تشنه بود، در رساله اش تمام چاههای آسمان، بدونِ در کشید
سلام بر حسین گفت و پیش چشم آتن، جام شوکران، یکنفس، سر کشید"...
.
.
.
جسم من به روی برجک شماره هفت پاسدار بود
و چون همیشه، روح من، در پیِ ادامه ی یک شبیهِ شعرِ تازه، پر کشید!
"هی پسر! مگر کری!؟ اسم شب!؟"...
اسم شب!؟ اسم شب!؟...اسم شب به یاد من نبود و پاسبخش مثل چی سرم عر کشید!
خنده ام گرفت! لج کرد و باز هم کارمان به بازداشتی در آن اتاقکِ نمورِ از قطب سردتر کشید!
---
باز هم همان میهمانان دائمی! من و حیدر و مرتضی
حیدر که بدجور تب کرده بود، گریه کرد و با همان لهجه شمالی اش، به پادگان فحشِ مادر کشید
و روی نقشه ی خیالی اش، بین پادگان و لیلی اش،
خط مستقیم بین نقطه های ریزِ بیرجند و هشتپر کشید
خواب رفت و توی خواب، قدِ اشتیاق این دو سال، نامزد-بالشش به بر کشید...
---
"کا خب عاشقه!"...مرتضی قلدر یگان که بچه جنوب بود بلند شد اُوِرکتش به روی حیدر کشید
بعد به عادت همیشگی، روی گچهای ریخته، با تمامی مخلفات، عکس چند دختر کشید!
"کا نیگا!" خندید و پاسبخش را شبیه خر کشید!
بعد هم گوشه ای لم داد و بین انگشتهای خالی اش،
در خیال خود کنار شط، ریبن به چشم، یک نخ سیگارِ زر کشید...
-
***
-
حَوِّل حالَ هِدِرِنا نوشت! : به همت اخوی محسن بعد از سه سال هدرم رو عوض کردم!
-
سلام و اول تا برم بخونم حمید خان
و هدر نو مبارک!!!
(آیکون "قربون شما!")...
تمام چاههای آسمان "را" بدون در کشید
"را" جا نمونده؟
این کامنت رو پاک کنید لطفا
- نه! اونجوری از ریتم خارج میشه (آیکون "حالا نه که بقیه اش همه روی ریتمه!")...
- برای چی!؟ از نظر من که مشکلی نداره ولی اگه خودت میخوای بگو تا پاکش کنم.
ببین حمید جان -حمید خان
من با پست قبلی ات حسابی حال کردم . طنز تلخی بود که بسیار به دل نشست. چند بار هم خوندمش. با پست قبل ترت که برای تولد دوستت بود و شربت سرفه و مستی و راستی آبزیان چنان سرمست و البته حسود شدم که آرزو کردم یکی یک بنده خدایی برای تولدم دو خط از نوشته تو را برام بنویسه .
و با این پستت . سربازی نرفتم ولی اونقدر از خازرات سربازی مردها شنیده ام که لابد باید نوشته ات در مورد سربازی دلچسب نباشه و تکراری باشه . ولی حمید عزیز عشق سرباز و راه دور - سخت گیری و سرپاسیان و تنها مبارزه با اون با کشیدن عکسش به شکل خر و مرام بچه های جنوب که که اورکتشون را به دوست شمالیشون که عاشقه و دلداده هست میدن و .................تصور شیرین کنار شط و سیگار لای انگشت اون هم سیگار زر محشر بود . داشتانی بود خوندنی.
زودتر آپ کن و ممنون .قدردان نوشته هات و امروز سه چهار تا از پستهاتو برای شوهرم خوندم و کلی حظ کردیم
- مخلص شما و جناب همسر هم هستیم (نگفتم "شوهرک" چون نمیدونستم میشه ما هم ایشونو اینجوری صدا کنیم یا نه! - آیکون "فهمیده نمایی!")...به هر حال باعث افتخارمه که این نوشته هارو دوس داشتی.
- محسن دوستم نیست برادرمه (مرامی نه ها! واقعا برادرمه به جان خودم!)...
آقا هدر نو مبارک.
کاش به جای دیوارهای خونه توی خونه معلوم بود!
یعنی هنوز هم بچه های شما اینقدر عاشق و بچه های جنوب اینقدر لوطی باقی موندن؟!!
مهم نیست که هنوز هم واقعا هستن یا نه!
مهم اینه که اینجا هستن
سلام
عرض ادب آقا حمید
از اون زمان که وبلاگتون توی پرشین بلاگ بود همیشه پست هاتون رو خوندم از اون مملی نوشت ها بگییییر تا امروز که توی بلاگ اسکای هستین و نوشته هاتون 180 درجه متفاوت تر از قبله
اما فکر می کنم اولین کامنتی هست که بعد از این همه مدت میزارم توی وبلاگتون
اصلا این سیکل ِ وبلاگ های شما رو دوست دارم که به هم لینک داده شده(آقا محسن باقر لو داداشتون،آقا بابک اسحاقی و وبلاگ شما رو) انگار برای من تمام وبگردی اینترنت توی همین چند تا وبلاگ خلاصه شده
هر وقت آن میشم اول این چند تا وبلاگ رو چک میکنم و همیشه از خوندن پست هایی که اینقدر زیبا نوشته شدن بی نهایت می برم
اینها رو که گفتم نه از روی تعریف بلکه فقط بخاطر تشکر از شما بود
ممنون
به قول شما
"آیکون قدردااااانی بی حد "
از زمون پرشین بلاگ!؟
پس از اکثریت مخاطبای غیرخاموش اینجا قدیمیتری!
خب چرا اینهمه مدت مارو از خودت محروم کرد برادر!؟ بابا بنما خودتو خب!
خلاصه که قدمت سر چشم. به جمع مخاطبای غیرخاموش خوش اومدی!
نوشته هات به دلم نشست.
هدرت خیلی خوبه
این سبکی رو هم که بهش گیر دادی رو ادامه بده
نمی دونم چی میشه ولی ادامه بده
چون از قرار معلوم بیرون نمی کشی فعلن!
اگه چاشنی خلاقیتت رو هم بهش بزنی میرسه به یه جاهایی که دوست داری برسه!
اگه هم نرسید ؛ تجربه ای بوده و خارشی که دیگر نیست
از کجا میدونی الان به اونجایی که میخواستم نرسیده!؟
اصلا از کجا میدونی من دوس داشتم به کجا برسه!؟
ها!؟ جواب بده د لامصب! (آیکون "پاشویه!")...
دست خان داداش درد نکنه
خیلی قشنگه. ایشالله خیرش ببینی
و هیچ جز یک نخ سیگار...
سلاممم حمید جان
اول اینکه هدر نو خیلی زیاد مبارک ...
کلا هر تصویری که در و پنجره داشته باشه حس خیلی خوبی منتقل می کنه..البت نظر منه (آیکون پیشگیری از تعمیم نظرات شخصی)..
و اما...
سقراط تشنه بود، در رساله اش تمام چاههای آسمان، بدونِ در کشید
سلام بر حسین گفت و پیش چشم آتن، جام شوکران، یکنفس، سر کشید"...
جسم من به روی برجک شماره هفت پاسدار بود
و چون همیشه، روح من، در پیِ ادامه ی یک شبیهِ شعرِ تازه، پر کشید!
...این دو بند رو بیشتر دوست داشتم...
بند اول رو می دونم چرا دوست دارم ولی بلد نیستم بگم
..بند دوم رو هم انگار یه جورایی گاهی این عدم هماهنگی جسم و روح رو تجربه می کنیم...و با همه ی عوارض و عواقبش ....
البته صمیمیت و یه جورایی آرزوهای پیدا و پنهان آدمی رو
هم می تونیم تو بندهای آخر ببینیم...
خودمم اولشو بیشتر دوس دارم
حالا که فکر میکنم شاید اصلا بهتر بود جای اینا همون دو خط اول رو ادامه میدادم
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
فوق العاده بود.
...
یه پایی هم توو کفش بزرگترا بکنم ، با اجازه البته.
" خواب رفت و توی خواب، قدِ اشتیاق این دو سال، نامزد-بالشش به بر کشید... "
من اگه جای تو بودم ، اینطوری میگفتمش :
" خواب رفت و توی خواب، قدِ اشتیاق این دو سال، ناز-بالشش را به شوق یار به بر کشید... "
جیگرتو! بزرگتر شمایی رئیس!
آره اینم خوب میشد
ولی نمیدونم چرا دوس داشتم خود کلمه "نامزد" تو این جمله باشه
هوووم
قشنگ بود
مخصوصا با عینک ریبن کنار شط حال کردم
ایول
سلام
میگم عجیب روی اون چند ضلعیت غیرت داریا، شاید هم تعصب داری!!!!!
این هدرِ زیاد حرف داره یامن دارم زیاد جدیش میگیرم؟!
یعنی اگه حرف نداشته باشه نباید جدیش گرفت!؟
این گودری کردن و اینکه لینک ها بروز دیده میشن رو میشه بگید چجوریه؟
نمیدونم واللا! واسه مارو هم ساختن!
خیلی قشنگ بود
مررررررررررسی
راستی مبارک
سال جدید..
یاحق...
و مبارک تر
هدر جدید
یاحق...
انقد تیتر و متن رو دستکاری نکن دیگه بچچه !!
الان این نظری بود که درباره این پست داشتی!؟
وااای هدر مبارک. خیلی خوبه
سلام . هدر نو مبارک. خیلی قشنگه راستش منم چند روزه هوس کردم رنگ وبلاگمو واسه سال جدید عوض کنم .هرچند هیچ رنگی رو به اندازه آبی ملایم آسمانی نمی پسندم .
راستش می خواستم یه چیزی بگم تقریبا مثل آرش ... البت نه به اون شکل واقعا ! ...
به نظر منم دنبال یه چیزی هستی ...
یکمم شکلش اینبار عوض شده بود ... کاملا درک می کنم که فعلا می خوای اینجوری بنویسی ... و حس می کنم ممکنه به یه جای بهتری هم برسی ... حتی اگه از نظر خودت الان همون بهترتره باشه ...
نه واللا! حقیقتش دنبال چیز خاصی نیستم!
تنها دلیلش اینه که الان اینجوری نوشتن واسم راحتتره و بیشتر بهم میچسبه
همونطور که یه زمانی مملی نوشتن یا عاشقانه و داستان نوشتن بهم میچسبید
اخی چه حس خوبی داشت؛این ارامبخشای جدید عالیه،عالی بود.ممنون
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
این چند پست ِ اخیرت رو خووندم حمید ، چقدر عالی ان ! چقدر تغییر کرده سبک ِ نوشتنت !
بخصوص اون پست ِ " پایتخت من سقوط کرد و من هنوز در خیال روزهای حکمرانی ام! " خیلی خیلی به دلم نشست ! یه حالی داشت این پست که آدمو حالی به حالی می کرد...
هدر نو هم مبارک !
سلام
تو چی فکر میکنی واقعن؟وقتی ادم نیت خاصی پشت انتخابش نباشه و خودش جدی نگرفته باشه یه چیو، چه توقعیه که بقیه جدیش بگیرن. نگفتیاااا
راستی در مورد پستت، اون دو خط اولش و دوس میداشتم. چون یه جورایی ادمو مجبور میکرد یکم روش دقت کنه ولی بقیه ی متن نه.
ولی برخلاف چیزی که فکر میکنی در طول تاریخ از این اتفاقا زیاد افتاده!
نه. منظور خاصی نداشتم. فقط به نظرم قشنگ اومد. همین.
اولا بر خود واجب میدانم تا فرودین(از قصد ر رو جا انداختم تا ادبی تر بشه) تمام نشده و سال کهنه نشده سال نو را بر شما و خانواده محترم تبریک عرض نمیام در ادامه خاطر نشان میکنم که خواندن این متن در حالی که گز اصیل اردی خوانسار در گوشه لپم در حال خیس خوردن میباشد تا سر فرصت جویده شود لذتی دارد وصف ناشدنی (متن فوق ر و به سبک دلاک برنامه کلاه قرمزی بخون , البته اگر دیده باشیش)
نه متاسفانه دلاک رو ندیدم! کلا این عید چند قسمتشو بیشتر ندیدم که یکیش اون قسمت برف پاک کن شدن فامیل دور بود که هنوزم هر وقت یادش میفتم خنده ام میگیره!
http://koochebagh.blogfa.com/post-69.aspx
مرسی. یه چرخی توو آرشیوش زدم
بعضیاش خیلی خوب بود. اینو خوندی؟ :
"دلتنگم از این قابهای مضحک بی روح
لبخندهای خشک
احوالپرسیهای معمولی
چشمان من
تصویری از جنس تو میخواهد"...
یکم داره چیپ میشه نوشته هات.
نظر شخصی.
کاش بیشتر توضیح میدادی
چیش چیپه؟ موضوعاتش؟ زبانش؟ قالبش؟ کلمه هاش؟ شوخیاش؟...
http://natpal07.aminus3.com/portfolio
با اینکه این سبک عکاسی از آدمها به ذات هنر نزدیکتره ولی ترجیح میدم از اینا نبینم. حال آدمو بد میکنن.
دوست دارم این سبک نوشته هاتو یه وزن غریب و موزونی که نه نثر مسجع می شه گفت بهش و نه شبیه شعره . انگار فقط خودت میتونی اینطوری بنویسی . وقتی میام اینجا ناخودآگاه آهنگین می خونم .
- نه اتفاقا. هم خیلی راحته هم خیلی لذتبخش. مثل بازی میمونه.امتحان کن.
- آدرس وبلاگتو نذاشتی؟
چقدر این دو سال کشدار بود!یک نفر تمام این روز ها را داشت با دو دست می کشید!
بیرجند چقدر دور بود؟آه باز هم دلش به سوی "عشق" پر کشید!
به سوی حیدرش که گفته بود"مافوق یگان شدم!"و صبح به صبح سرباز ها را به صف می کشید!
و او به خاطر ستاره های روی شانه اش،دور این یکی خواستگار هم خط کشید!
پدر که جنگ رفته بود،برادرش که درس خوانده بود و باکلاس،داد می زدند،"دروغ گفته!"آخ!به هر کسی رسید فقط داد می کشید!
کاش یک نفر به عشق و لطف روی گیس های او دست می کشید!
ناگهان به یاد حیدرش،دلش گرفت!توی کابوس دیشبش،حیدر روی دیوار یک اتاق سرد و نمزده خط کشید!
دلش به بازی خیال خوب او،به غصه پا نداد!و از میان این همه بهانه های زندگی،به نام "عشق" از ته دلش نفس کشید!
چقدر خسته بود و تبزده!یک نفر تمام این روز ها را داشت با دو دست می کشید!
بر خلاف این پست،خیلی ضعیف بود!همینقدر که نشون دادم چقدر حال نوشتن بهم دادی کافیه!امیدوارم از آش و لاش کردن سبک نوشتنت،ناراحت نشی!امیدوارم خوشت بیاد!که هرچه از دل برآید،لاجرم بر دل نشیند!
هدر نو هم مبارک!خیلی به اینجا می یاد!
نه! بعضی جاهاش خیلی خوب بود
مضاف بر اینکه مهمتر از خوب یا ضعیف بودن اینه که خودت موقع نوشتنش حال کرده باشی
مرسی که وقت گذاشتی
سلام
سبک نوشتن جالبی شده این چندوقت پستهایتان
بی پاسبخش خر بباد همه پاسهایتان!
تمرین کنم خب که شاید، رسیدیم به گردپایتان
نفرمایید قربان! ما داریم درس پس میدیم!
خیلی خیلی قلمتو دوست دارم احسنتتتتتتتتتت
فوق العاده مینویسی
ومن چقد دلم بیشترو بیشترو بیشتر میگیره
ممنون
- مرسی. لطف داری
- خوشحال میشدم آدرس وبلاگتو میذاشتی
ما نیز قلمت را بسیار دوست می داریم
البته بیشتر جواب هایت به کامنت های دوستان را
بیشتر از همه یکی از نوشته های دیالوگ های الاغی... را دوست می داریم.
- مرسی. تا اونجایی که یادم میاد شما اولین همنامی هستی که اینجا کامنت میذاره! (آیکون "احساساتی شدن!")...
- اونوقت فلسفه این آیکون جدی انتهای کامنت چی بود!؟
نه اینکه همشا نه ، خب معلومه وبلاگت و کارات خیلی خوبه که همش هی سر می زنم ببینم آپ کردی یا نه و لی این پستت یه حسی بهم داد که انگار یکم زور زدی تا این بشه ،مثه بقیشون روون و دلنشین نبود .مثلا من اون پستتو که حذف کردی حفظم ، یا بقیشون.
حقیقتش برای همه شون همینکارو میکنم خب!
البته من ترجیح میدم اسمشو "سعی شیرین" بذارم تا "زور زدن"! چون اینارو واقعا بازی بازی و به قصد لذت بردن مینویسم
به هر حال مرسی که نظرتو صریح گفتی
...زیرپوستی بود ..و..تودل برو...
...از اونا که به عمق دل می شینن....
...بنظر یه تجربه واقعی میاد حمیدخان.....
.ممنون...
واقعیت و خیال قاطی بود
بزرگتر مساوی به نفع بازی با کلمات!
اول از همه در نو مبارک .حال و هوای خوبی داره
سلامتیشون ...
در = هدر
خوب شد اصلاح کردی! داشتم دور و برم دنبال در جدید میگشتم!
این شعرهای این مدلیت یه جوریه که من دفعه ی اول که میخونم خوشم نمیاد اما دو سه روز که میگذره و تو مغزم که ته نشین میشه ، دوباره که میخونمش خوشم میاد!!
ببینم پسر تو مگه خودت خانواده نداری؟ "هدر" چیه دیگه؟ فردوسی 30 سال جون کند که تو به همین راحتی بگی هدر؟ خجالت نمیکشی؟ بگو "سر در " بگو " پیشانی نوشت" .... (اصلا هم آیکون نداره)
- نظرت برام خیلی مهمه. امیدوارم بهتر بشم تا سر بعدی ها از همون اولین بار خوشت بیاد.
- "سر در" که واسه خونه اس! "پیشانی نوشت" هم که آدمو یاد سرنوشت و قسمت میندازه!...اصلا اینا به کنار! شما کی هستی الان!؟ وکیل وصی زبان پارسی!؟ روح جاری فرهنگستان در بلاگستان!؟ نماینده آقا در شورای عالی فضای مجازی!؟ واللا به خدا!
خاطرات سربازی رو از زبون خیلی ها شنیدم.ولی این ریتم و این طرز بیان واقعا دلنشین و خواندنی ست .بارها خوندمش خودت میدونی دوست دارم نوشته هات رو چند بار بخونم و بعدش کامنت بذارم.شایدم نمیدونستی؟
مرسی عزیز. میدونستم.
خیلی فوتو گرافیک بود این پست تان،البته در راستای جون کندن 30ساله ی جناب فردوسی باید عرض شود که بسی تصویرسازی کرده بودید انگار(آیکون کشفیاتی در اثر هنری که خود صاحب اثر روحش هم خبردار نیست!)، اسم شب فراموش شده و خنده اش گرفت! چقدر ساده و کودکانه پاسبخش را شبیه خر کشید!
هم بار اول چند روز پیش و هم این بار که خواندمش برای 2 خط آخرش آه... دلم پر کشد
یک حس خاصی به آدم می دهد،حس است؛بی توصیف
فوتوگرافیکه!؟...واقعا!؟...
بابا ایول خودم! چه کارای باکلاسی بلد بودم و اسمشونو نمیدونستم! (آیکون "در آستانه ی جو!")...
دوست دارم این مدل نوشتنو دادا حمید-
احسنت به ذهن خلاقت-
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
اوفی