ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
-
میگویند محتضر را لحظه ایست که تمام خاطره ها از پیش چشمانش میگذرد،بوی اردیبهشت
می آید و تنها که میشوم رو به قبله ی یادت آن اردیبهشت که با تو بودم را میمیرم...
-
***
-
دیشب دوباره خواب تو را دیده ام، دوباره فدای چشات
ای جان، چقدر شبیهی به تعبیرِ حافظانه ی شاخِ نبات
شاهِ خانه های سپید خاطره ای، سرباز-رخم تا همیشه رو به تو مات
ترسم بهشت رَوم از گیسوان تو کم باشد "تجری من تحت الانهار"ی که جاریست در رگِ جنّات
در فال من نوشته اند "دستت به ناز کردن موهای او نمیرسد"...هیهات...
جانا به فالها بگو که قصه ما هرگز به سرنرسد،تا این کلاغ به مشهدِقلبت رسد ز خشکسالِ هرات
---
و بیااین دم آخر حلال کنیم،آنها که پشت ما حرفهای گل نزدند،پشت آن هزارشیشه خرده ی مات
حلال کنیم به شکرانه ی اینکه خاطره هامان هنوز مثل کوهِ نور میتابند،به روی قرنِ قحطی لحظات
و حلال کن مرا که عاشقانه ام شبیه چشمهای تبریزی ات تک نیست،
که شبیه خودم کلیشه است تمام این کلمات
---
داور نگاه میکند به ساعت خود، گمان کنم رسیده موقع کات
نثار روح اسبی که پای خطِ رسم قبیله ی شما جان داد، رحم الله من یقرا فاتحه مع الصلوات...
-
***
-
برای بهار و تیراژه و پروین خانم و نیما و حاج مصطفی و چند دوست دیگر با آدرس بنده ایمیلی ارسال شده که حاوی یک لینک ویروسی بوده. توضیح اینکه من از ایمیلم جز برای جواب دادن به کامنت خصوصی دوستانی که وبلاگ ندارند استفاده نمیکنم که آنهم متن فارسی و بدون لینک است. اگر جز این ایمیلی از بنده به دستتان رسید باز نکنید. ویروس خودکاریست که بصورت رندوم برای کسانیکه قبلا برایشان ایمیلی فرستاده ام یا از ایشان ایمیلی دریافت کرده ام ارسال شده. به هر حال از طرف ویروس فوق الذکر از این عزیزان و باقی دوستانیکه این ایمیل باعث زحمتشان شده پوزش میطلبم!
-
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب. خداروشکر. سر ادم شلوغ باشه بهتر از بیکاریه
فرات از خون پرشد ، تا ابد بمان در حسرت آب
...........
البته امیدوارم نمانی ها ولی تا عنوان پست رو خوندم این به ذهنم رسید
"فرات از خون پر شد"...خوبه...میشه ادامه اش داد.
سلام خوبید ؟؟؟
آپ نمیفرمایید؟ مرد سرگشته!!!!
"مرد سرگشته" رو خوب و به موقع اومدی!
در فال من نوشته اند "دستت به ناز کردن موهای او نمیرسد"...هیهات...
رو به فرات
رو به اردیبهشت یادش
رو به فالت
رو به گیسوان آبادش
هیهات گویان..تا به آهی دیگر؟
نمیدونم چرا دوست دارم این روزها بیشتر آه بکشی..بیشتر سیگار بکشی..بیشتر بنویسی..
خودخواهم؟ ..خب منم گاهی مثل تو خودِ خودِ آهم..
ولی من اینروزا فقط دوس دارم بخوابم
آخ که چقدر دلم فقط یه خواب آروم میخواد
اگه دعات میگیره...دعا کن...که مثل عموی گبه خوابم ببره و دیگه پا نشم
اول سلام
دوم وسوسه ات کارساز افتاد...
رسیدم خدمتتان رئیس جان!
خواستم حرف های تحلیلی توصیفی بزنم گفتم حالا دوباره 4شاخ می مانید از اینکه چه چیزها ی باکلاسی بلد بوده اید و خبر نداشته اید! فقط اینکه... یک جورهایی مان شد، عاشقانه ی لطیف تک تان انگار که یکهو و ناگهانی خاری را از توی دلمان کشیده باشد بیرون،از این حس های اینجورکی دیگر (این از معدود مواقعی است که آیکون مان نمی آید)
خب خداروشکر
ایشالا که هرچی خاره از پای رقصیدن دلت بیرون بره با یه عاشقانه قابل تر از این واسه ی خودت...
وای راستی تیتر.... خیلی... خیلی.... خیلی زیاد...
(آیکون لذت وافر در حد اشک شوق)
سرگشتگیت و قدر بدون !!مثل زخمهای روح مثل دردهایمان که باعث صیقل دیدگی روانمان میشود! سرگشتگی نشان دهنده روح سیراب نشده است روحی که با چیزهای دم دستی قانع نشده روحی که برای سیراب شدن نیاز به نایابها دارد وهمچنان به جستجو ی خود ادامه میدهد
سرگشتگیت و قدر بدان که سرگشتگی عالمی دارد
عالم تشنگی ونیاز سرآغاز جستجوست!!
حرفات قشنگه. ولی راستش اینروزا حس میکنم چیزی به دست نیاوردم و فقط داره زندگیم توو این سرگشتگی هدر میشه. حتی اگه صیقله دیگه دلم نمیخواد...البته اینو در جواب تعبیر شما گفتم وگرنه مای خط و خشی رو چه به صافی...بیتعارف...
راستی بدین طریق اعلام می شود که لینک شدید با عشق و احترام،وجودتان مستدام و لذتمان پایدار! (ما خاک بلاگستان خورده ها که دیگه نیازی به اجازه بازی و این صحبت ها نداریم که،آیکون پیشکسوت)
مرسی (آیکون "اوچیک همه قدیمیا و زمین خاکی بازا بودن!")...
دوست میداریم
زیبا نوشتیتد
کلا چند وقته مغز من یارای کنار همگذاشتن کلمات زبا رو نداره ببخشید فقط یک کلمه میتونم بگم در توصیف زیبا بود
البته منظورمان خود تیتر نبود که،آن دو خط سبزرنگ زیر تیتر مد نظرمان بود،بله
بعضی نوشته ها مقدس هستند . البته اینکه امر نوشتن تقدس داره بحثش جداست . اما این پست تو از همون نوشته های مقدسه که فقط باید احترام گذاشت بهش و با احترام نفسش کشید ، اونقدر که ریه هات پر بشه از هوای عشق اردیبهشتی برای یک سال . از اونها که هرچی در باب بینظیری و زیباییش بگی توضیح واضحاته . به احترام این مقدس نوشت ...
مقدس این لطف شماست. ممنونم دل آرام جان.
مردنت رو کش بده....مثه یه لبخند که حتی از محدوده لب ها هم خارج می شه.....رو به این قبله واحد..."آن اردی بهشت که با تو بودم" رو آهسته بمیر.....آهسته و کشدار....
سلام. الان از وبلاگ آقای پیرزاده متن های قدیمی شما رو خوندم واقعا عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالی بودن . دستتون درد نکنه . خیلی قشنگ می نویسن.
ممنون از آرش عزیز و ممنون از شما...
مرسی.... واقعا انرژی به من دادی.... ولی عجب نکته ای گفتی، من محسن رو به سبک قدیم، باز هم کرگدن عزیز خطاب قرار دادم.... امیدوارم تو هم هنوز انرژی خودت رو حفظ کرده باشی.... هنوز طعم پست های سه تایی که می نوشتی رو می تونم حس کنم.... ببار ابر چند ضعلی.... مرسی
فکر کنم آخرین کامنتی که واسم گذاشته بودی توو وبلاگ قبلیم بود!
خوشحالم که برگشتی. جات خیلی خالی بود.
سرگشتگی خستت کرده؟ فکر میکنی عمرت هدر میره؟؟آخه آدم خوب سرگشتگی نتیجه فهمیدنه نتیجه دنبال چیزهای دمدستی وراحت نبودنه که واسه بعضیا رخ میده!! خسته شدی؟ خوب باشه فرض کن که بازی زندگیت و عوض کنی وبازی یه نفری که برات خیلی جالبه رو بخواهی انجام بدی- نمیشه!! قول میدم که خیی زود زده بشی . ما همه اومدیم که توی سفر زندگی بازی که به ما محول شده یا بعبارتی انتخابش کردیم و بازی کنیم.
فلک بمردم نادان دهد زمام مراد .......تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
نق نزن فقط از فرصت حیات بهره ببر
قبل از هرچیز ازت ممنونم که اینهمه بهم لطف داری.
ولی خب راستش من انقدری که شما داری به قضیه از زاویه خوبش نگاه میکنی نگاه نمیکنم...نمیگم اینکه "سرگشتگی نتیجه دنبال چیزهای دمدستی و راحت نبودنه" اصلا در مورد بنده صدق نمیکنه ولی اگه بخوام خودم رو گول نزنم باید اعتراف کنم که همش این نیست...اصلا شاید قسمت بزرگترش همین نرسیدن به چیزاییه باشه که برای دیگران دمدستی و به دلایلی که میدونی برای من دور از دسترسه!
خط اول را می خوانم و به خودم میگویم : کاش به حرمت لحظه ی احتضار هم که شده، می گذاشتند کمی خاطره دارتر زندگی کنم! و این یعنی همان "قرن قحطی لحظات" که گفتی...
نمیدونم قصه ات چیه
ولی هرچی که هست از حقت نگذر
خاطره بازی کمترین حق نسل ماست...
سلام امیدوارم که یه خواب خوب مشتی رو اینروزا تجربه کرده باشی والان کمی بهتر(شنگولتر
) باشی.
البته فقط یه نظره منو بخاطرش عفو کنید
(آیکون آرزوهای دور ودراز!)
ببین فکر میکنم اگر سرگشتگیت و به چیزهایی که دیگران بدست میآورند نسبت میدهی؛ وشما به هر علتی یه محدودیت واسه خودت میبینی .
شاید بهتر باشه یه بار دیگه با خودت خلوت کنی و ببینی که با خودت دقیقا با شخص خودت چند چندی؟؟
ما آدما اصولن حسرت چیزهایی رو که دیگران دارن اما انتخاب ما نیستن و نمیخوریم و این چیزهاباعث سرگشتگیمون نمیشه- یه چیزی این وسط سرجاش نیست
قبلا خیلی از این خلوت کردنا داشتم. خوب میدونم با خودم چندچندم.
اما نه یه چیز که قد تمام زندگیم هیچی سرجاش نیست!
و علی الحساب دیگه نه حس جاگذاری رو دارم و نه انگیزه شو!
مثل این میمونه که بخوای بعد از یه زلزله دونه دونه خونه هارو مثل اولش بسازی!
ولی با همه اینا عجالتا به همینی که هستم ساختم! که خب اینم یه نظره!
رسم قبیله جان دادن نبود عزیر
مگر چه کم داشتی تو از فرهاد؟
کوه کندن نبود اما
کارون را اگر برمیگرداندی هرات هم آب داشت
- توفیری نمیکنه...
دریارو فقط دریا برمیگردونه...
وقتی حتی دیگه کویرم نیستی تهش رسم قبیله واست باز همون جان دادنه...
- کامنتت رو خیلی دوس داشتم...
میگویند محتضر را لحظه ایست که تمام خاطره ها از پیش چشمانش میگذرد،بوی اردیبهشت
می آید و تنها که میشوم رو به قبله ی یادت آن اردیبهشت که با تو بودم را میمیرم...
چقدر این جمله قشنگه
۷۳
۷۴
۷۵