ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
تقدیم به دوستانِ رنگینکمانیام.
***
سخت مثل نقشِ لبخند را روی لب پروتز/سخت مثل نقشبازیِ لذت برای یک زنِ لِز
سخت مثل بستن چشمها به روی شوهر و بعد/تصویر کردنِ بوسه از لبی با رژ لب قرمز
----------------------------------------------
و شبی خسته شد از طعنه های خاله خانباجی/ "خدا به دور! خواهر شنیده ای که پسر حاجی....!؟"
و صبح، جنازه ی پسری توی جوی آب پیدا شد/به دست پیرمرد محترمی با لباس نارنجی
----------------------------------------------
ساده مثلِ "او ننگِ ماست" گفتنی خونسرد/ تنها گذاشتن پسری شانزده ساله با اینهمه درد
شب، ترمینالِ غرب، غریب نوازیِ تهران/ آغاز فاحشگی، پسری لهجه دار با کوله پشتیِ زرد
---------------------------------------------
مادر، شب و پاشویه، باز هم تب و لرز/هذیان:مامان، با پول کلیه ام میشود گذشت از مرز؟
دوباره خوابِ سیلی، کنار حوضِ پارک دانشجو/ دوباره یاد خنده ی نامردها توی یک ونِ سبز
----------------------------------------------
دوباره نشسته بود به نوشتنِ عاشقانه های قلابی:/ "خانم، تو ماه شده بودی میان دشتِ روسریِ عنّابی"
مینوشت و توی گوشش اصل شعر میرقصید:/ "آقا، تو ماه شده بودی میانِ آسمانِ پیراهنِ سپیدآبی"
----------------------------------------------
پسر، شبانه کرد قبرِ خاطره ها را دوباره نبش/ رسید به لحظه ی دردناکِ کندنِ یالِ سپید، از تنِ رخش
به "جان بابا درش بیار" گفتنِ پدر با بغض/ به لحظه ی شکستن عهدی مشترک، گوشواره ای به رنگ بنفش
.
***
چند روزی بود دل دل میکردم چطور دوباره نوشتن را شروع کنم که خورد به دعوت بابک عزیز و باز شدن یخ نوشتنم با مملی نوشت "گل کوچک زیر سقف محرم" در هفته ی پرخاطره ی مهمانی... از تک تک دوستانی که پیامهایشان در این ماهها بی پاسخ ماند عذرخواهی میکنم. امیدوارم ببخشند و افتخار رفاقتشان را دوباره نصیبم کنند.
دمت گرم که برگشتی... [حیف بلاگ اسکای آیکون شاخه گل رز نباتی ندارد]
با اینکه نمیدونم رز نباتی دقیقا چیه ولی به هر حال مرسی! (آیکون "تشکر توأم با شک و تردید و دودلی!")...
نظر خالی میشه فرستاد برای اعلام وجود آیا؟ آیکون سوال بی جهت، جهت خالی نبودن عریضه!!! با تشکر
بسمه تعالی. بنابر احتیاط واجب جایز است! (آیکون "کِساتی بازار!")...
سلام
ما رو بگو که کلى خوشحال شدیم که وقتى اینجا رو پیدا کردیم که صاحبخونه اش پیدا شده اما گویا پاقدمم خوب نبوده که دوباره ساکت شدینا!
واللا به نظر خودمم دیگه به سرنوشت این خونه امیدی نیست! بس که صاحبخونه اش همه اش فکر میکنه پیدا شده ولی واقعا نشده...
آه! آنچه شنیدی بگووووو.خیلی لطیف ومهربان نوشته ای برای جماعت بی گناهی که گناه اونها فقط خلقت شونه وبس .اونقدر دلم گرفته برای این قشری که در خانه ی خودشونم غریبن چقدر نسل سوخته ای هستیم ما بین غربت زمان .چند سال هست که نسبت به این قشر نگرشم عوضشده بدیده ی احترام بهشون نگاه میکنم همونطوری که دوس دارم بخودم نگاه بشه.از رنجی که میکشن درد میکشم واز تحقیری که میشن وا از توهین هایی که می شنون با تمام وجودم متاثر متاسف وغمینم .یه بار تو تنهایی خیلی گریه کردم ما که تو ایران بدبخت هستیم اونها بیچاره وبدبخت ترن ممنون که وبلاگت محلی برای آرام گرفتن این غریبان در وطن هست.خواهری دارم نرس هست تو یه بیمارستان فوق تخصصی نگاهشبه این قشر بد بود (باورتون میشه؟پرستار باشی وعلم ودانش ت ب روز نباشه؟) یه روز خیلی باهاشصحبت کردم وقتی متوجه شد خیلی دلشگرفت گفتم چیه؟ گفت دانشکده پزشکیرفسنجان که بودم یه پسر طفلک معصومی بود جوان بود اومد خودشو معرفی کرد گفت من هم ج ن س گ را هستم مث یه مجرم که خودشو معرفی میکنه بعد بستریش کردن تو بخش روانی . گاهی وقتا فک میکنم چقدرصادق هدایت عزیز حق داشت که خودشو خلاص کرد.حافظ عزیز میگه:جماعتی که نظر!را حرام میدانند..نظر حرام بکردند وخون خلق حلال .بازم ازت ممنونم بخاطر خانه ی امنی که برای "بچه های غریب" باز کردی .خانه ات آباد کاشانه ات پر نور اینجا که هم رونق هست هم صفا یقین نور خدا نیز همی هست پس خانه ات پرنور بادااااا تا باد چنین بادااااا
مرسی از پیام امیدبخش و قشنگت... کاش میشد خانه ی امنی باشه ولی راستش اونجوری که فکر میکردم پیش نرفت... نشون به اون نشون که بجز اون دوست رنگین کمانی، محض رضای خدا حتی یه هوموسکشوال هم نظر نذاشت!... البته یه مقدارش هم واسه کم کاری خودمه. اینجور حرکتها به رفتن و سر زدن و انرژی گذاشتن و دور هم جمع کردن آدما نیاز داره که حداقل در شرایطی که الان توش هستم انرژی شروع همچین حرکتی رو ندارم...
سلام
با اجازه لینکتون کردم
خواهش میکنم. مرسی.
حالا بعد یه عمرم که برگشتی هی ننویس!! بنویس دیگه (من آیکونی ندارم ولی تو میتونی از آیکون باز به اینا رو دادم آستر هم می خوان استفاده کنی )
تو هم میتونستی از این استفاده کنی: (آیکون "مرده شورِ کسی را بردن با این برگشتنش!")...
مثلا امکان این هست که دسته بندی درخواستی داشته باشیم؟ (میدونم نوع مطرح کردنش خیلی افتضاح بود. به تازگی دوستی بهم گفته توانایی رسوندن منظورم خیلی کمه. هرچی بیشتر جلو میرم میبینم راست میگه!)
منظورم اینه که از دسته بندی "تعبیر خواب چند ضلعی" هم برامون پست بنویس لطفا اگه وقت شد. با تشکر
کشتم خودمو!!
نه خانوم! چرا شکسته نفسی میکنید! واللا بنده همون اولین باری که خوندم منظور رو گرفتم. اونی هم که اینجوری بهت گفته دوستت نبوده دشمنت بوده! اگه زورت بهش میرسه بزنش اگرنه باهاش قطع رابطه کن! (آیکون "درست کردن ابرو و کور کردن چشم!")...
یه چیزی بگم؟ من فک میکنم جدای از بک گراند نحس مذهب که رو همه مون یه جور سایه شوم و پنهان داره ونمیذاره اونی که هستیم بنماییم خب؟ بعضیاشون مرددن که همجنسگرا هستن یا نه هی فک میکنن هستن یا نه نیستن بعضیام که جرات ندارن میدونید؟ حالا عجله نکنید گاماس گاماس .میان اندک اندک جمع میشن از سایه وتاریکی بیرون میان غصه نخور برادر . یکی از خواهرام جامعه شناسی خونده یه بار اومدم باش حرف بزنم درباره این موضوع گفتم اینها طبیعتشون وخلقتشون اینه که خواهان همجنس اند کم مونده بود بزنه تو دهنم گفت ساکت شو هرکه هرچرتی (ببخشید ها) میگه باور میکنی پیغمبر فرموده هر وقت دو تا همجنس باز!!!! دیدید فاقتلو هما ثم اقتلو هما بکشیدشون سپس بکشیدشون گفتم خوب بود رحمه للعالمین تونه والا میگفت خودتونم بکشید که اونا رو دیدید والا بقرعان شمام غصه نخور درست میشه در باب گفتگو رو اگه از بهر دل زاهد خود بین بستند دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند داداش
- آره. این تردید در گرایش جنسی و ترس از پذیرش واقعا مشکل جدی و دردناکیه. حتی خیلی از این کسانی که به هر دلیل هوموسکشوال بودنشون رو باور نمیکنن ازدواج میکنن و بچه دار هم میشن... ولی خب اینجور زندگیا طبیعتا دیر یا زود به جدایی میکشه دیگه... بماند که حتی اگه به زور قید و بندهای اجتماعی و خانوادگی کار به طلاق هم نکشه خیانت و ظلم بزرگی در درجه ی اول به خودشون و در درجه ی دوم به اون شریک زندگی بدبختشون کردن...
- با درگیر شدن با مذهب و مذهبی ها مخالفم. مذهب از اون چیزاییه که منطق بردار نیست. یعنی غالبا با یه آدم مذهبی نمیشه درباره ی اصول پذیرفته شده در مذهب اون شخص بحث کرد. اصولا مذهب و تعصب به هم پیوند خوردن و با یه آدم متعصب نمیشه بحث کرد. وقتی کسی به چیزی متعصبه باور اشتباه بودن بخشی از چیزی که بهش تعصب داره مساوی با فروپاشی کل بنیان اعتقادشه. برای همین معتقدم نه تنها در این مساله که در مسائل مشابه هم باید با مماشات با مذهبیون برخورد کرد. به زبان ساده تر باید کاری کنی حرفت رو قبول کنن بدون اینکه بپذیرن قبولش کردن! همینکه در رفتارشون تغییر ایجاد کنن کافیه و نیازی نیست این درک تازه رو به زبون بیارن. این راه به صلح و صلاح نزدیکتره. حداقل الان و در این شرایط باید به همین قانع بود..."تا سحر چه زاید باز"...
http://iranlgbta.wordpress.com/
نه. ندیده بودم.مرسی.
ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ...
ممنون. ایشالا که در تمام مراحل زندگیتون باشید!
ﺭﻳﺤﺎﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻟﻂﻔﺎ اﻳﻤﻴﻠﺘﻮﻥ ﺭﻭ ﭼﻚ ﺑﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ
* ﺣﻤﻴﺪ ﺧﺎﻥ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﻛﻪ اﺯ ﻭﺑﻼﮔﺘﻮﻥ اﺳﺘﻓﺎﺩﻩ ی اﺑﺰاﺭﻱ ﻛﺮﺩﻡ.
خواهش میکنم. واللا وبلاگ سوت و کور ما در همین حد هم کارکرد مثبت داشته باشه ما راضییم!
ﻣﻦ ﺑﺎﺏ ﺷﻔﺎﻑ ﺳﺎﺯﻱ ﺩﻭ ﻛﺎﻣﻨﺖ ﻗﺒﻠﺘﺮﻡ اﺻﻼﺡ ﻣﻴﻜﻨﻢ:
" ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ" = "ﻣﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ اﻳﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ و ﻣﻨﺘﻆﺮ ﭘﺴﺖ ﺟﺪﻳﺪ."
(آیکون "سکوت")
حمید خان جان پس کجایی؟؟
چشمــمون به درخشک
شدا!بی صــــــبرانه
منتظریم قربان.....
یاحق...
به روی چشم باجی! دارم یه چیزایی مینویسم. امروز فردا آپدیتش میکنم.
آقا سوت و کور کدومه؟ ما هر روز اینجا رفت و آمد داریم.
:)
آقا بیا دوبار به روز کن. لطفا
مخلص حسن آقا آذری عزیز! چشم